آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » مسعود احمدی

سه شعر از:

مسعود احمدی

در یک خیابان در یک کوچه پیر می‌شویمخمیده زمین‌گیرچشم‌هااعماق آینه‌ها را نمی‌بینند نمی‌بینندفرسودگی و زوال رارویاهاکه بر باد می‌روندآرمان‌ها و آرزوها در خاک و او همکه هنوز دوستت دارم را می‌گویدنمی‌داند یا نمی‌گویدکه از دست رفته استرفته است با رفتگان دیروز پیر می‌شویمخمیده زمین‌گیر و دیر به دیربه یاد می‌آوریم بارانی راکه فقط در یک […]

مسعود احمدی


در یک خیابان در یک کوچه

پیر می‌شویم
خمیده زمین‌گیر
چشم‌ها
اعماق آینه‌ها را نمی‌بینند نمی‌بینند
فرسودگی و زوال را
رویاها
که بر باد می‌روند
آرمان‌ها و آرزوها در خاک و او هم
که هنوز دوستت دارم را می‌گوید
نمی‌داند یا نمی‌گوید
که از دست رفته است
رفته است با رفتگان دیروز پیر می‌شویم
خمیده زمین‌گیر و دیر به دیر
به یاد می‌آوریم بارانی را
که فقط در یک خیابان می‌بارید
در یک کوچه بر یک چتر

آذر ۱۳۹۳

مرور طعم تمشک

برهنه زیر باران می‌دوی
ناپیدا می‌شوی و پیدا
تا باز بایستی چرخ بزنی
بزنی زیر آواز بالاخره
بر ماسه‌ها دراز می‌کشی
می‌کشی من را به آغوش
که یکباره پرتاب می‌شوم
از رؤیا به همین گوشه گورم
در این گورستان عمومی
«خیس شده‌ای
لباس‌هایت را عوض کن
شعله شومینه را بیش‌تر چای را گرم»
این‌ها را می‌گویی و گوشی را می‌گذاری
من اما از جام جُنب نمی‌خورم
تا ادامه بدهم مزمزه مزه لبان تو را
مرور طعم تمشک را

بهمن ۱۳۹۳

و آن طپش قلب‌ها…

اگر ذهنم را
در ماشین بریزم
با ملافه‌ها و حوله‌ها با شوینده‌ها
و سفیدکننده‌ها
تنها لکه‌ها پاک نمی‌شوند:
ترس‌ها شکست‌ها
نا امیدی‌ها
اندوه ازدست‌رفته‌ها
تو هم
نیست می‌شوی می‌شوی نابود
با هرچه که داری
با هرچه که با هردو بود:
نگاه گود لبخند اریب
تن پُر و پوست زیتونی
حظ از ریخت و رنگ چیزها
باران و قدم‌زدن‌ها گفت‌وگو
به هم نزدیک‌شدن‌ها
دوستت دارم‌ها به بستر رسیدن‌ها
و آن طپش قلب‌ها
هر از گاه که ما یکی می‌شدیم
می‌شدیم بیرون از زمان و مکان

دی ۱۳۹۳


برچسب ها : , ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , شعر , شماره ۶ و ۷
ارسال دیدگاه