آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » علیرضا راجی

علیرضا راجی

واقعه .آفتابش راچنان دیده دوختمکه پچپچه پولاد گداختهجانم را در نوردیدمرگ را دست افشان پای کوبی کردمو خاکسترمخیره سر فریادی شدکه خروش وهم آلود وجود سر به سکوت گذاشت…هر لحظه عشقم را تو گویی ملکوت به نظاره نشسته استای تنها دریافته من از جهان !کدامین قبله را نشانی از تو نیست؟ آبان ۹۳ – یزد

علیرضا راجی

واقعه

.
آفتابش را
چنان دیده دوختم
که پچپچه پولاد گداخته
جانم را در نوردید
مرگ را دست افشان پای کوبی کردم
و خاکسترم
خیره سر فریادی شد
که خروش وهم آلود وجود سر به سکوت گذاشت

هر لحظه عشقم را تو گویی ملکوت به نظاره نشسته است
ای تنها دریافته من از جهان !
کدامین قبله را نشانی از تو نیست؟

آبان ۹۳ – یزد


برچسب ها : , ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , شعر , شماره ۱
ارسال دیدگاه