آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » شفیعی کدکنی

شفیعی کدکنی

به آغازِ جهان و به جوانسالیِ هستی صدایی‌ست پُر از باغ و بهارانپُر از جوی و پُر از صبحپُر از نم‌نمِ باران.صدایی‌ست پُر از جذبه و اشراقپُر از پرده عشاقرها در همه آفاق.صدایی که مرا می‌بَرَد از خویش به مستیبه آغاز جهان و به جوانسالیِ هستیصدایی‌ست،صدایی‌ست. هیچ میدانی چرا چون موجدر گریز از خویشتن پیوسته […]

شفیعی کدکنی

به آغازِ جهان و به جوانسالیِ هستی

صدایی‌ست پُر از باغ و بهاران
پُر از جوی و پُر از صبح
پُر از نم‌نمِ باران.
صدایی‌ست پُر از جذبه و اشراق
پُر از پرده عشاق
رها در همه آفاق.
صدایی که مرا می‌بَرَد از خویش به مستی
به آغاز جهان و به جوانسالیِ هستی
صدایی‌ست،
صدایی‌ست.

هیچ میدانی چرا چون موج
در گریز از خویشتن پیوسته می کاهم؟
_زان که بر این پرده ی تاریک،
این خاموشی نزدیک،
آنچه می خواهم نمی بینم،
و آنچه می بینم نمی خواهم.

بگو به باران
ببارد امشب
بشوید از رخ
غبار این کوچه باغ ها را
که در زلالش
سحر بجوید
ز بی کران ها
حضور ما را
به جست و جوی کرانه هایی
که راه برگشت از آن ندانیم
من و تو بیدار و
محو دیدار
سبک تر از ماهتاب و
از خواب
روانه در شط نور و نرما
ترانه ای بر لبان بادیم
به تن همه شرم و شوخ ماندن
به جان جویان
ندانم از دور و دور دستان
نسیم لرزان بال مرغی ست
و یا پیام از ستاره ای دور
که می کشاند
بدان دیاران
تمام بود و نبود ما را
درین خموشی و پرده پوشی
به گوش آفاق می رساند
طنین شوق و سرود ما را
چه شعرهایی
که واژه های برهنه امشب
نوشته بر خاک و خار و خارا
چه زاد راهی به از رهایی
شبی چنان سرخوش و گوارا
درین شب پای مانده در قیر
ستاره سنگین و پا به زنجیر
کرانه لرزان در ابر خونین
تو دانی آری
تو دانی آری
دلم ازین تنگنا گرفته
بگو به باران ببارد امشب
بشوید از رخ
غبار این کوچه باغ ها را
که در زلالش سحر بجوید
ز بی کران ها
حضور ما را


برچسب ها : , ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , شعر , شماره ۱
ارسال دیدگاه