آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » شاپور جورکش

شاپور جورکش

دلالت پرنده بخوان مرا بخوانبخوان سبز هوشبگذار آوای پریشان نایم راسی مرغ بسرایندمجنون آوارگی هایم را همزاد!از آرواره های سگان پس بگیرتا به خود بآیند یاخته هابا عقل سرخ دلت پرواز کنبسوز در حریق سبز جان خویشبکاهعریان شو!در لحظه های هزار سالهبر افروز بر خاکبی نگاه و نیلوفر هیچ طوری نشده هیچ طوری نشده،شب چنان […]

شاپور جورکش

دلالت پرنده

بخوان مرا بخوان
بخوان سبز هوش
بگذار آوای پریشان نایم را
سی مرغ بسرایند
مجنون آوارگی هایم را همزاد!
از آرواره های سگان پس بگیر
تا به خود بآیند یاخته ها
با عقل سرخ دلت پرواز کن
بسوز در حریق سبز جان خویش
بکاه
عریان شو!
در لحظه های هزار ساله
بر افروز بر خاک
بی نگاه و نیلوفر

هیچ طوری نشده

هیچ طوری نشده،
شب چنان آرام است
واسمان مهتابی ..
که برادر های سرگردان فلکی
می توانند
کهنه زنگار تن خنجر خودرا بزدایند به چخماق سحر ..
و دگر بار
نفسی تازه کنند. ..
هیچ طوری نشده ..
نه تکان خورده از آبی آبی.
همه چیز بوی اندیشه شبنم دارد هر جایی..
هم چنان ..
می شکوفد گل نیلوفر بر گستره ی زخمی آب.
مثل هر شب به قرار ماضی،
جو زجو می روید خرمن خرمن خاموش.
گل قاصد سبد در بدری های پدرگانش بر سر.
می رود تا دوری ..
باز
نیز …
بر بلندی های قله ی دور..
گندم از گندم می روید.

هیچ طوری نشده.*
نه کسی آمده نه کس رفته
خفته فانوس کنار جالیز.
در گذرگاه خرند تاریک.
نه کسی آمده نه کس رفته…

*- وامی از نیما


برچسب ها : , ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , شعر , شماره ۱
ارسال دیدگاه