آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » داریوش هادیی

داریوش هادیی

امیدبیرون کشیده پایازاندیشه های سرد خویشآتش گرفته ام به دستدرکوی و خیابان دوانکه زنم شعلهدر ریشه های دردخویشیک شب میان درنگ باد و آواز زنجرهتنها نشسته بودمپریش در پای پنجرهبادغدغه غریب این فکر:کاین روح خسته ی رنجوربی امید و شادی آیادوباره به کار می آید؟!دیدم درون رگ های تاریک عمر من کسیفریاد می کشد: آری […]

داریوش هادیی

امید
بیرون کشیده پای
ازاندیشه های سرد خویش
آتش گرفته ام به دست
درکوی و خیابان دوان
که زنم شعله
در ریشه های دردخویش
یک شب میان درنگ باد و آواز زنجره
تنها نشسته بودم
پریش در پای پنجره
بادغدغه غریب این فکر:
کاین روح خسته ی رنجور
بی امید و شادی آیا
دوباره به کار می آید؟!
دیدم درون رگ های تاریک عمر من کسی
فریاد می کشد: آری دوباره بهار می آید.
فصلی همه سکوت
با مهر زمهریر
به لب های آسمان
گر در برون خموش
در اندرون فغان
صدجان خسته حیف
در راه انتظار
باطرح این سؤال:کاین آمدن و شدن
دیگر به چه کارمی آید؟!
تنها درخت
آواز گرم زمین را
آهسته ونهان
در رگ های جوان تکرار می کند
تا وقت برشکفتن
تاعنفوان عید
ناگه هزار جوانه هزاربرگ
نجوا کننددر رهگذارباد:
آری ! دوباره بهار می آید.


برچسب ها : , ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , شعر , شماره ۱
ارسال دیدگاه