آخرین مطالب

» شماره ۴۰ » استاد

استاد

نام کتاب: استاد نویسنده: یاسوناری کاواباتا مترجم: مانی پارسا ناشر: فرهنگ نشر نو نوبت چاپ: اول ۱۴۰۲ تعداد صفحه: ۱۸۲ قیمت: ۱۴۰هزار تومان یاسوناری کاواباتا (۱۸۹۹ – ۱۹۷۲) رمان‌نویس و داستان‌نویس ژاپنی و اولین برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات ژاپن در سال ۱۹۶۸ است. کاواباتا در کودکی تمام اعضای خانوادۀ خود را از دست می‌دهد و […]

استاد

نام کتاب: استاد

نویسنده: یاسوناری کاواباتا

مترجم: مانی پارسا

ناشر: فرهنگ نشر نو

نوبت چاپ: اول ۱۴۰۲

تعداد صفحه: ۱۸۲

قیمت: ۱۴۰هزار تومان

یاسوناری کاواباتا (۱۸۹۹ ۱۹۷۲) رمان‌نویس و داستان‌نویس ژاپنی و اولین برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات ژاپن در سال ۱۹۶۸ است. کاواباتا در کودکی تمام اعضای خانوادۀ خود را از دست می‌دهد و آن‌چنان‌که خودش گفته است، تنهایی و بی ریشه بودن را خیلی زود آموخته است. او خود را به‌عنوان کودکی «بدون خانه و خانواده» توصیف می‌کند. کمی پس از فارغ‌التحصیلی با تعدادی از داستان‌های کوتاه خود به شهرت می‌رسد و رمان «دختر رقصنده ایزو» در سال ۱۹۲۶ اولین موفقیت ادبی او را رقم می‌زند. در سال ۱۹۵۴ رمان «آوای کوهستان» را منتشر می‌کند که برخی منتقدان آن را بهترین اثر او دانسته اند اما خود کاواباتا «استاد گو» را بهترین اثر خود و تنها رمانی از خودش که آن را تمام کرده می‌دانست.

استاد (The Master of Go) رمانوقایع‌نامه‌ای (شوسِتسو) است با مؤلفه‌های داستانی که اولین بار در سال ۱۹۵۱ کاواباتا به‌صورت سریالی از مسابقه‌ای واقعی‌ بازی گو برای روزنامه‌های زنجیره‌ای ماینیچی گزارش کرده است. برخی از بخش‌های کتاب عیناً همان نسخه‌های بازسازی‌شده از ستون‌های روزنامه هستند. گو بازی استراتژیکی‌ است با ریشه‌های عمیق فرهنگ شرقی که در آن بازیکنان می‌کوشند سنگ‌های سیاه یا سفید حریف را محاصره کنند. اصول گو ساده اما اجرای آن بسیار پیچیده است.

نثر و شیوۀ روایت استاد به‌شدت متمایز از بقیۀ آثار ادبی او، روایتی نیمه‌تخیلی از یک بازی واقعی است که در سال ۱۹۳۸ بین استاد زاهدمنش و سالخورده هونینبو شوسایی (استاد) و بازیکن نوظهور کیتانی مینورا (اوتاکه) است. مسابقه‌ای طاقت‌فرسا که شش ماه طول می‌کشد و آخرین بازی دوران حرفه‌ای استاد شوسایی محسوب می‌شود. دوئلی طولانی که سرانجامی ندارد جز مرگ یکی از بازیکنان آن. خود کاواباتا در رمان به‌عنوان ناظر و گزارشگر روزنامه، ثبت‌کنندۀ لحظات حساس در بازی و حالات و روحیات بازیکنان در خارج از بازی است. او پیشرفت بازی را در حرکت از مکانی به مکان دیگر پیوسته دنبال می‌کند و زمان بین حرکات هر بازیکن را به‌دقت ثبت می‌کند. پایان رمان که با مرگ استاد شوسایی همراه است، به‌نوعی اشاره به پایان دوران سنت، فرهنگ و هنر در ژاپن و آغاز عصر جدید است.

ادوارد سیادن‌ستیکر مترجم اصلی رمان به زبان انگلیسی، در سال ۱۹۷۲ این اثر را نمادی از شکست ژاپن در جنگ جهانی دوم می‌داند؛ رویدادی که کاواباتا را عمیقاً تحت تأثیر قرار می‌دهد. کاواباتا کار روی این کتاب را در طول جنگ آغاز کرد، اما آن را تا مدت زیادی پس از پایان آن کامل نکرد. برای کاواباتا «گو» صرفاً یک بازی نبود. گو برای او روح زندگی بود که با اصالت شرقی در می‌آمیخت و هنر را در شکلی سحرآمیز نمایان می‌کرد. استاد برای کاواباتا نمایندۀ نسلی است که با این ارزش‌ها راز و رمز زندگی را آموخته. مرثیه‌ای است غم‌بار بر تمام آنچه در مسیر نو شدن، نابود شده. روایتی شاعرانه از شخصیتی چندوجهی که از قید جهان و متعلقاتش آزاد است. کسی که تابه‌حال هیچ مسابقه‌ای را واگذار نکرده و شاگردان بسیار دارد.

سرانجام کاواباتا نویسندۀ جهانی بزرگ، که خود از منتقدان خودکشی نویسندگان ژاپنی هم عصرش بود، در هفتادودوسالگی پس از تحمل بی‌خوابی‌های شدید، تحت‌تأثیر مرگ خودخواستۀ شاگرد عزیزش، با گاز به زندگی خود پایان داد. اگرچه برخی از نزدیکان و دوستان او از جمله بیوه‌اش مرگ او را تصادفی دانسته‌اند.

در پایان کاواباتا را می‌توان ژاپنی‌ترین نویسندۀ ژاپن دانست که هرگز تحت‌تأثیر ادبیات غرب و مؤلفه‌های آن قرار نگرفت. نویسنده‌ای که کازوئو ایشی‌گورو از او به‌عنوان الگوی بزرگ خود نام می‌برد. تنها با نگاهی به آثار کاواباتا می‌توان به وضوح آن سکوت و آرامش حاکم بر روح ژاپنی‌اش را دید که در تمام رمان‌هایش ساری و جاری است.

فرهنگ نشر نو کتاب استاد را با ترجمه‌ای وزین از مانی پارسا در سال ۱۴۰۲ روانه بازار کرده است.

در زیر بخشی از کتاب را می‌خوانیم:

«صورت و گردن استاد، که آدم فکر می‌کرد نحیف‌تر از دیگر اعضای بدنش نیستند، روزبه‌روز نحیف‌تر می‌شدند. بااین‌همه او به‌نسبت آن روز گرم ۱۶ ژوئیه حال‌وروز بهتر و روحیۀ بهتری داشت. یعنی می‌توان گفت گوشت که آب برود، استخوان‌های زیر قوی‌تر می‌شوند؟

از پا افتادن او را در پنج روز بعد پیش‌بینی نمی‌کردیم اما وقتی اوتاکه (سیاه) ۸۳ را بازی کرد، استاد ناگهان برخاست، انگار دیگر نمی‌توانست منتظر بماند. همۀ فرسودگی‌اش به‌ناگاه رو آمد. بیست و هفت دقیقه از دوازده ظهر گذشته بود و البته موقع تنفس نیمروزی بود؛ اما استاد از مقابل صفحه نرفت، انگار از خود دورش کرد

سمانه خادمی


برچسب ها : , , , ,
دسته بندی : شماره ۴۰ , معرفی کتاب
این‌ها را هم بخوانید:
ارسال دیدگاه