آخرین مطالب

» شماره ۳۵ » فصل گوجه‌چینی

فصل گوجه‌چینی

نام کتاب: فصل گوجه‌چینی نویسنده: ویدا شهراب ناشر: یکشنبه نوبت چاپ: چاپ نخست ۱۴۰۱ تعداد صفحه: ۵۰ قیمت: ۳۰ هزار تومان فصل گوجه‌چینی نمایشنامه‌ای است در چهار صحنه با پنج شخصیت: سه زن و دو مرد. مکان نمایشنامه خانه‌ای محقر در ورامین است. خانه‌ای که کنار یک قبرستان است؛ پنجره‌ی آشپزخانه‌اش رو به یک کارخانه‌ی […]

فصل گوجه‌چینی

نام کتاب: فصل گوجه‌چینی

نویسنده: ویدا شهراب

ناشر: یکشنبه

نوبت چاپ: چاپ نخست ۱۴۰۱

تعداد صفحه: ۵۰

قیمت: ۳۰ هزار تومان

فصل گوجه‌چینی نمایشنامه‌ای است در چهار صحنه با پنج شخصیت: سه زن و دو مرد. مکان نمایشنامه خانه‌ای محقر در ورامین است. خانه‌ای که کنار یک قبرستان است؛ پنجره‌ی آشپزخانه‌اش رو به یک کارخانه‌ی روغن‌کشی باز می‌شود و پنجره‌ی هالش به خرابه‌ی پشتِ خانه. همسایه‌ی پایینی معتاد است و صاحب‌خانه روی پشت بام مرغ‌داری دارد. خانه‌ای فرو رفته در بوی گند روغن سوخته، بوی فضولات مرغ و احتمالاً بوی دود بساط اعتیادِ همسایه. خانه‌ای فرو رفته در تباهی. خانه‌ای دیواربه‌دیوارِ مرگ. «گروس» و «صله» زوج جوانی هستند که در این خانه‌ی اجاره‌ای زندگی می‌کنند. مردی بی‌کار و زنی زحمت‌کش و به ظاهر بی‌احساس که نان‌آور خانه است. خانواده‌ای سطح پایین که فرزند خردسالشان مرده. روایتِ داستان از ساعتی پس از خاک‌‌سپاری بچه شروع می‌شود. مادر گروس برای خاک‌‌سپاری آمده و صحنه‌ی اول نمایشنامه مکالمه‌ی بین گروس و مادرش است که در آشپزخانه در انتظار آمدن صله از قبرستان و خوردن چغندری که به عنوان ناهار پخته هستند:

«-بیا ببین چی برامون گذاشته.

ببینم.

فکر کردم دست کم امروز یه غذای شاهانه داریم.

خب. خیلی هم بد نیست.

آخه تو می‌تونی اینو بخوری؟…»

ویدا شهراب در به تصویر کشیدن فضایی سیاه، تلخ و اندوه‌بار که مرگ بر سیاهی وتلخی آن افزوده با قدرت و ظرافت بسیار عمل کرده. از همان اولین مکالمات، سیاهی، تلخی، رنج و سردی زندگی آدم‌های خانه و اطرافیانشان را می‌بینیم و می‌فهمیم که در زندگی آن‌ها هیچ چیز سر جایش نیست. با این‌که داستان در گرمای جهنمی تابستان ورامین اتفاق می‌افتد اما سردی زندگی و روابط بین آدم‌ها در جان خواننده بیشتر رسوخ می‌کند تا گرمی هوا! همه‌چیز با مرگ گره خورده. نه فقط مرگ کودک بلکه مرگ‌های وابستگانِ شخصیت‌های نمایش که هر یک به نوعی در هاله‌ای از ابهامند. ویدا شهراب در نخستین کتابش به ظرافت سایه‌ی مرگ را روی زندگی انداخته و گریزناپذیر بودنش را به رخ کشیده. او مرگ را به زندگی تعمیم داده. و سرمای مرگ را در گرمای تابستان نیز رسوخ داده. مرگِ انسان. مرگ انسانیت. مرگ روابط انسانی. مرگِ احساس. مرگِ زندگی

«…-منظورت چیه هی می‌گی بچه؟

این بوی چیه؟

گفتم در جهنمو ببند صله.

اون آباده. اسم داره. اسمش آباده.

داشت، آباد اسمی بود که روی اون بچه گذاشته بودیم. وقتشه فعلاتو ببری گذشته.

آره داشت، بود. خیلی فعلای دیگه می‌شد داشته باشه اما حقیقت همینه. اون مُرده…»

خانه انگار خود تکه‌ای یا گوری از قبرستان کنارش است. با وجود سردی و تلخی حاکم بر فضای داستان، نویسنده نثری گرم و روان و بی‌پیرایه دارد. مکالمه‌ها ساده و دقیق نوشته شده‌اند و به خوبی بیان‌گر ویژگی‌ها و احساسات شخصیت‌ها هستند. هیچ زیاده‌گویی و پیچشی در کار نیست و نمایشنامه بسیار خوشخوان و گویا و سرراست است. هرچند، در انتها به نظر می‌رسد اندکی به سمت نمادین شدن و شعارگونگی سوق پیدا می‌کند ولی پایان‌بندی بسیار موفق و درخوری هم دارد.

ویدا شهراب متولد سال ۱۳۷۱ است. او دانش‌آموخته‌ی ادبیات نمایشی در دانشگاه سوره است و نوشتن از دغدغه‌های اصلی اوست. در کنار نوشتن، تجربیاتی در زمینه‌ی عکاسی هم دارد. او مدتی در بخش روابط عمومی نشریه‌ی حرفه هنرمند مشغول به کار بوده و اکنون نیز مدیر آموزش مدرسه‌ی عکاسی سینمایی رای نو است.

بخشی از کتاب:

رهام من دو سال واسه مامانم گریه کردم

مادر چند سالت بود مادرت رفت؟

رهام سیزده

مادر من شیش‌سالم بود که یتیم شدم. آره. آدم از مادر یتیم می‌شه. خیال می‌کردم راه نجاتی هست. یکی بیاد منو از چنگ پدرم نجات بده. اما عزت فقط به خودش فکر می‌کرد. یکی که دوست داشت غذاشو با دست بخوره. یکی که بعدِ غذا انگشتاشو لیس می‌زد.

رهام چندش‌آوره!

مادر یه چندش خیلی زیاد، انگار حمله می‌کردچی بهش می‌گن؟

رهام نمی‌دونم.

مادر خب همه این‌جوری نمی‌شن. یه چیزِ چندش، خیلی چندش. مردم فقط همون رو می‌بینن اما تو نه. [مکث] ببینم الان هم یکی وایساده داره حرفای ما رو گوش می‌ده؟

رهام تو این شهر همیشه یکی داره حرفای یکی دیگه رو گوش می‌کنه.

مادر خب من می‌رم دیگه. اگه برگردن و ازم نخوان بمونم، خیلی ناراحت می‌شم.

رهام اگه شما مادر من بودین هیچ‌وقت نمی‌ذاشتم از این‌جا برین.

مادر هیچ‌وقت منتظر مامانت نشو اون برنمی‌گرده. ولی به خاطر رفتنش هم ازش عصبانی نباش چون مرگ تنها چیزیه که اصلا دست خود آدم نیست

خوشه شایان


برچسب ها : , , ,
دسته بندی : شماره ۳۵ , معرفی کتاب
این‌ها را هم بخوانید:
ارسال دیدگاه