آخرین مطالب

» شماره ۳۳ » بازی روزگار

بازی روزگار

نویسنده: جون دیدیون مترجم: محمدرضا شکاری انتشارات: نشر دیدآور نوبت چاپ: زمستان ۱۴۰۰ تعداد صفحه: ۹۲ قیمت: ۶۰ هزار تومان جون دیدیون نویسنده‌ی امریکایی است که هم جستار نوشته و هم رمان. برای روزنامه‌ها هم می‌نوشته؛ اصلاً به خاطر مقاله‌ای که برای مجله‌ی ووگ نوشته بود، هم جایزه‌ی اول مسابقه را می‌بَرد و هم به […]

بازی روزگار

نویسنده: جون دیدیون

مترجم: محمدرضا شکاری

انتشارات: نشر دیدآور

نوبت چاپ: زمستان ۱۴۰۰

تعداد صفحه: ۹۲

قیمت: ۶۰ هزار تومان

جون دیدیون نویسنده‌ی امریکایی است که هم جستار نوشته و هم رمان. برای روزنامه‌ها هم می‌نوشته؛ اصلاً به خاطر مقاله‌ای که برای مجله‌ی ووگ نوشته بود، هم جایزه‌ی اول مسابقه را می‌بَرد و هم به عنوان دستیار این مجله راهی نیویورک می‌شود. بهترین جستارش هم همانی است که درباره‌ی هیجان و سرخوشی جوانی کردن در نیویورک نوشته؛ جستار معروف «وداع با همه‌ی این‌ چیزها» که محمدرضا شکاری آن را در کتاب «نمی‌توانم آن هیاهو را از سرم بیرون کنم» به فارسی ترجمه کرده است. دیدیون از پیشگامان مکتب ژورنالیسم نو است که به حاشیه‌ها و داستان‌های پیرامون واقعیت علاقه داشتند و ساختار خود را از ادبیات می‌گرفتند. دیدیون تلاش می‌کرد که مثل همینگوی بنویسد: کوتاه، درست، موجز و فشرده. به قدرت جمله‌ها اعتقاد خاصی داشت: «تغییر ساختار جمله معنای جمله را تغییر می‌دهد، همان‌طور که تغییر موقعیت دوربین می‌تواند معنای عکس را تغییر دهد

رمان‌های دیدیون هم به خوبی ناداستان‌هایش هستند. «بازی روزگار» در ۱۹۷۰ منتشر شد و مجله‌ی تایم آن را در فهرست صد رمان برتر انگلیسی‌زبان سال‌های ۱۹۲۳ تا ۲۰۰۵ قرار داد. رمان، داستان بازیگری به اسم ماریا است که دیگر نه در حرفه‌اش موفق است، نه در زندگی شخصی‌اش. همه چیز در ذهن ماریا دارد از هم می‌پاشد. دیدیون برای شروع رمان، یک پیش‌درآمد تدارک دیده؛ سه تا از شخصیت‌های اصلی وضعیت را به صورت کلی مشخص می‌کنند و پس از آن راوی سوم شخص محدود و نزدیک به ذهن ماریا می‌ماند. فصل‌ها کوتاهند و فشرده و البته تا حدی گسسته در کنار هم قرار گرفته‌اند تا با ذهن در حال فروپاشی ماریا جور دربیایند. تصویر برای دیدیون بسیار مهم بوده؛ به نظر او، حتی چیدن کلمات کنار هم نیز می‌تواند تعیین کند در تصویر نهایی چه اتفاقی در حال رخ دادن است.

ماجرای ماریا در هالیوود اتفاق می‌افتد. دیدیون با همان چیزی سروکله می‌زند که درباره‌اش جستار هم نوشته: سبک زندگی در هالیوود در دهه‌ی شصت و هفتاد میلادی. مهمانی‌های شبانه، روابط استودیوها، مدیر برنامه‌هایی که زندگی شخصی و حرفه‌ای‌ات را می‌چرخانند، فیلم‌ها و بازیگرهایی که یک روز روی پرده‌اند و روز دیگر فراموش می‌شوند، گذشته‌ای که مدام میان زرق و برق هالیوود احضار می‌شود. ماریا از شهر کوچکی آمده، شهری که دیگر وسط بیابان است و منطقه‌ی آزمایش موشک، ولی اگر آن بیابان و برهوت وسط هیاهوی مهمانی‌های شلوغ ظاهر شود، چه بر سر آدم می‌آید؟ چیز دیگری که ماریا با خودش از آن شهر کوچک آورده و همه‌جا با خودش این‌ور و آور می‌برد، ژتون‌های بازی است که از سر میز برداشته؛ گاهی به آدم‌های دیگر تعارفشان می‌کند تا با آنها بازی کنند، گاهی برای خودش نگهش می‌دارد. دیدیون از همان اول استعاره‌ی بازی را به کار می‌گیرد؛ بازی‌ای که برای آدمی افسرده و در حال سقوط مثل ماریا هیچ هیجانی هم ندارد. ولی دست‌آخر همان بازی نجاتش می‌دهد، چون ماریای در حال سقوط به درون چاه تاریک افسردگی چیزی را می‌فهمد که هیچ کدام از دوروبری‌هایش نمی‌دانند یا شاید هم هیچ کدام از خواننده‌هایش؛ شاید اصلاً دلیل نوشتن رمان هم همین بوده است.

بیرون از ذهن ماریا، شوهرش هست، دوست نزدیکش هلن و شوهر او، بی‌زی، هست، لس گودوین هست که دوستش دارد، مدیر برنامه‌اش هست و پدر و مادرش که درگذشته‌اند و دخترش کیت که از همه بیشتر به کمک احتیاج دارد. دیدیون همه‌ی این شخصیت‌ها را با دیالوگ‌های کوتاه می‌سازد؛ همان‌کاری که همینگوی در آن استاد است. تصویری و صحنه‌ای را که باید می‌چیند و آدم‌هایش را می‌گذارد تا با کمترین کلمات با هم حرف بزنند:

کارتر در راه برگشت از ساحل پرسید: «من عصبانی نبودم از این که از هلن پرسیدی مادر بی‌زی چقدر پول بهشون می‌ده تا با هم بمونن

سقف ماشین پایین بود و کارتر خیلی تند می‌راند، چون ساعت هفت در رستوران چیسن باید فردی چایکین و نویسنده‌ای اهل نیویورک را می‌دید. «من اصلاً از اون بابت عصبانی نبودم

«خب، می‌ده

«چی می‌ده

کارلوتا بهشون پول می‌ده

«خب که چی

«من از زدوبندهای کثیف بقیه حالم به هم می‌خوره

«چه تسلط معرکه‌ای به کلمات داری

ماریا به او نگاه کرد و سریع و آرام گفت: «من تسلط معرکه‌ای به کلمات دارم و دارم بچه‌دار می‌شم

کارتر سرعت را پایین آورد. آخر سر گفت: «ربطش رو نفهمیدم

ماریا به او نگاه نکرد.

آزاده کفاشی


برچسب ها : , , , ,
دسته بندی : شماره ۳۳ , معرفی کتاب
این‌ها را هم بخوانید:
ارسال دیدگاه