آخرین مطالب

» شماره ۳۰ » چند نسخه از این کاغذها

چند نسخه از این کاغذها

نویسنده: امیر رضا بیگدلی انتشارات: ترنگ نوبت چاپ: اول ۱۳۹۹ تعداد صفحه: ۱۰۸ قیمت: ۱۸ هزار تومان «چند نسخه از این کاغذها» مجموعه هفت داستان کوتاه است به قلم امیررضا بیگدلی، داستان‌نویسی خودآموخته و پُر‌کار که نثری روان و خوش‌خوان دارد. بیگدلی متولد ۱۳۴۹ در تهران است. او فعالیت ادبی خود را از دوران دانشجویی […]

چند نسخه از این کاغذها

نویسنده: امیر رضا بیگدلی
انتشارات: ترنگ
نوبت چاپ: اول ۱۳۹۹
تعداد صفحه: ۱۰۸
قیمت: ۱۸ هزار تومان

«چند نسخه از این کاغذها» مجموعه هفت داستان کوتاه است به قلم امیررضا بیگدلی، داستان‌نویسی خودآموخته و پُر‌کار که نثری روان و خوش‌خوان دارد. بیگدلی متولد ۱۳۴۹ در تهران است. او فعالیت ادبی خود را از دوران دانشجویی شروع کرد و نخستین داستان کوتاهش با نام «باتلاق» در سال ۱۳۷۵ در نشریه ادبی دانشکده ادبیات دانشگاه آزاد کرج به چاپ رسید. اولین مجموعه داستان امیررضا بیگدلی با نام «چند عکس کنار اسکله» در ۱۳۷۸ در نشر ماریه منتشر شد. در «چند نسخه از این کاغذها» نویسنده با نگاهی رئالیستی به زندگی روزمره‌ی انسان و رابطه‌اش با جامعه‌ی معاصر می‌پردازد. بیگدلی در این داستان‌ها روابط انسانی، رخدادهای روزمره، فراز و فرودهای زندگی انسانِ امروزی و دغدغه‌های او را با زبانی ساده و بی‌پیرایه در قالب داستان‌هایی خواندنی و بی‌آلایش در پیش روی خواننده قرار می‌دهد. در این مجموعه خواننده با روایت‌هایی آشنا روبرو می‌شود. روایت‌هایی که از بطن زندگی برمی‌خیزند و در بطن زندگی فرو می‌روند و گاه حتی خواننده‌ی خود را تا مرز هم‌ذات‌پنداری با شخصیت‌هایشان پیش می‌برند. داستان‌ها در فضاهای شهری شکل می‌گیرند. فضاهایی که به سبب توصیفات دقیق و همراه با جزئیاتِ نویسنده، تصاویری کاملاً ملموس و واقعی را به خواننده ارائه می‌دهند تا جایی که گاه خواننده می‌تواند خود را در آن‌ها تجسم کند. نظرگاه برخی از داستان‌ها سوم شخص است و برخی از منظرِ اول شخص (من راوی) روایت می‌شوند، اول شخصی که گاه به نظر می‌رسد دانای کل هم هست! پاره‌ای از داستان‌ها هم دو راوی دارند، دو راوی که به صورت هم‌زمان، جداگانه و در عین حال در‌هم‌تنیده، هریک از منظر خود، ماجرا را روایت می‌کنند و ساختاری دایره‌ای‌وار به داستان می‌بخشند.
امیر رضا بیگدلی چندین مجموعه داستان کوتاه دیگر هم دارد که از آن میان، مجموعه‌ی «آن مرد در باران آمد» توانسته توجه منتقدان بسیاری را به خود جلب کند و لوح تقدیر دومین «جایزه ادبی اصفهان»را برای نویسنده به ارمغان بیاورد (۱۳۸۳). همچنین داستان «حالا مگر چه می‌شود؟» از همین مجموعه در نخستین دوره «جایزه ادبی صادق هدایت» برنده تندیس برنز شده (۱۳۸۱). از دیگر موفقیت‌های بیگدلی می‌توان به کسب رتبه‌ی دوم و دریافت لوح تقدیر داستان کوتاه در بخش ادبی «جشنواره تیرگان» تورنتو برای داستان «سفته باز» (۲۰۱۵)، کسب رتبه‌ی دوم و دریافت لوح تقدیر در اولین دوره‌ی «جشنواره ملی داستان آب» برای داستان «ورود سگ به پارک ممنوع» (۱۳۹۸) اشاره کرد. بیگدلی در کنار مجموعه داستان‌هایش، تعدادی داستان مستقل و مقاله هم به رشته‌ی تحریر درآورده. داستان‌های کتاب «چند نسخه از این کاغذها» برای خواننده‌ای که علاقه‌مند به روایت‌های رئالیستی برگرفته از زندگی روزمره‌ی شهری است، می‌تواند خالی از لطف نباشد.
برشی از داستان پیرزنی با پیراهن گُل‌گُلی:
«… درِ خانه به رنگ آبی تیره بود. دیروز که دوتایی با هم آمده بودند، به آن خانه هم رفتند. دیروز وقتی دکتر سلیم وامانده بود چه کار کند، اتابکی به او گفت: “بیایید زنگ همین خانه‌ی کناری را بزنیم ببینیم چه می‌شود.”»
لای در باز بود. دکتر دکمه‌ی زنگ را فشار داد. صدای تیز زنگ در خانه پیچید. کمی گذشت اما صدایی از کسی درنیامد. یکی دو بار این کار را کرد بعد با دست بر در ضربه زد. یکی داد زد.
دکتر سلیم با صدای بلند سلام داد.
کمی گذشت اما کسی نیامد. دکتر دوباره در زد. باز صدایی از خانه به گوش رسید.
دکتر لای در را کمی بیشتر باز کرد. حیاط خانه بی سر و سامان بود. نگاه گرداند. دیوار اتاق‌ها فرو ریخته و آشفته بود. در را چفت کرد.
اتابکی داشت سیگار می‌کشید. گفت: “کسی نیست؟”
دکتر گفت: “هست.”
“پس چرا نمی‌آید؟”
دکتر شانه بالا انداخت. کمی ایستادند تا این‌که دکتر دوباره در زد. باز صدایی به گوشش رسید. در را باز کرد و “یاالله یاالله”گویان پا به داخل حیاط خانه گذاشت. اتابکی هم پشت سرش در آستانه‌ی در ایستاد. دکتر میان حیاط ایستاده بود و دور تا دور خانه را نگاه می‌کرد. دو ساختمان کاهگلی کوچک در دو سوی حیاط بود؛ هر دو درب و داغان و نیمه مخروب. خانه حیاط کوچکی داشت با پستی و بلندی‌های زیاد. گوشه‌ای از حیاط، زمین، تا نیمه‌ی دیوار کشیده بود بالا و در گوشه‌ای دیگر همسطح ساختمان‌ها بود. وسط حیاط پستی و بلندی داشت. میان حیاط شیر آبی بود که سرش شلنگ بسته بودند. شلنگ دور لوله‌ی آب تاب خورده و در هوا ایستاده بود. زیر آن یک تشت بود. از سر شلنگ قطره قطره آب می‌چکید توی تشت. دکتر سلیم که خم شد تا شیر را ببندد، درِ یکی از اتاق‌ها باز شد و پرده کنار رفت. پیرزنی چارقد به سر بیرون آمد و جلو در اتاق ایستاد… »
خوشه شایان

 


برچسب ها : , ,
دسته بندی : شماره ۳۰ , معرفی کتاب
این‌ها را هم بخوانید:
ارسال دیدگاه