آخرین مطالب

» شماره ۲۸ » گنبد کبود

گنبد کبود

نام کتاب: گنبد کبود نویسنده: کورش اسدی انتشارات: نیماژ نوبت چاپ: دوم ۱۳۹۶ تعداد صفحه: ۱۱۱ قیمت: ۱۰ هزار تومان نویسنده‌ی گنبد کبود اهل جنوب است و زاده‌ی آبادان. همین مشخصه برای کسانی که به ادبیات ایران علاقه داشته باشند نشان‌دهنده سبک و لحن نویسنده است. نام کورش اسدی هم مانند بسیاری از نام‌های ادبیات […]

گنبد کبود

نام کتاب: گنبد کبود

نویسنده: کورش اسدی

انتشارات: نیماژ

نوبت چاپ: دوم ۱۳۹۶

تعداد صفحه: ۱۱۱

قیمت: ۱۰ هزار تومان

نویسنده‌ی گنبد کبود اهل جنوب است و زاده‌ی آبادان. همین مشخصه برای کسانی که به ادبیات ایران علاقه داشته باشند نشان‌دهنده سبک و لحن نویسنده است.

نام کورش اسدی هم مانند بسیاری از نام‌های ادبیات جنوب برای ما غریبه نیست و آن‌طور که خودش در جایی گفته بود، او و داستان‌هایش را در جنوب و خوزستان باید جستجو کرد.

در مورد کورش اسدی بسیار نوشته‌اند مخصوصا در سال‌های اخیر. از شخصیتش گفته‌اند که در کوچه پس‌کوچه‌های آبادان، جایی که سنت و مدرنیته یکجا جمع می‌شد شکل گرفته، تا مهاجرتش در سال ۵۹ به تهران و خواندن‌های بی‌وقفه‌اش از آثار مطرح ادبیات ایران و ادبیات کلاسیک جهان در دوره‌ی سربازی‌اش و نامه‌نگاری‌اش با هوشنگ گلشیری که منجر به دوستی‌اش با او شد. آشنایی با گلشیری سبب شد که به جمع ادبی پنجشنبه‌های داستان هر هفته گلشیری راه پیدا کند و با بسیاری از نویسندگان آن دوره آشنا شود. نخستین فعالیت‌های ادبی اسدی در حوزه نقد و مقاله‌نویسی در مجله مفید به چاپ رسید که سردبیری بخش ادبی آن را هوشنگ گلشیری به عهده داشت.

در سال ۱۳۷۸ مجموعه داستان «پوکه باز» و در سال ۱۳۸۲ مجموعه داستان «باغ ملی» از او به چاپ رسید. پس از انتشار «باغ ملی» چاپ آثار اسدی در توقفی ۱۲ ساله گرفتار شد. در همین دوران به اصرار علاقمندان به ادبیات، جلسات و کلاس‌هایی پی‌ریزی شد که تا همین اواخر عمرش ادامه داشت. اسدی در جایی گفته بود: «بهترین چیز در دوران محدودیت، وجود یک جمع و چند دوست است که بدانی مسأله‌شان ادبیات است. این جمع‌ها کمک می‌کنند که ما نویسنده‌ها زنده بمانیم و انزوا دخلمان را نیاورد.»

مجموعه داستان «گنبد کبود» بعد از همین توقف طولانی در سال ۱۳۹۴ به چاپ رسید و در جوایز ادبی مورد تقدیر قرار گرفت. در گنبد کبود ۸ داستان می‌خوانیم که کم و بیش همان مؤلفه‌هایی را دارند که از اسدی می‌شناسیم. در‌هم‌آمیختگی وهم و خیال با واقعیت، تا جایی که گم می‌کنیم مرز خیال را از واقعیت.

داستان اول این مجموعه «گوشه غراب» نام دارد. زن و مردی را می‌بینیم که در کافه‌ای نشسته‌اند و هر کدام دچار سردرگمی و سرگشتگی‌ست. گفتگویی ساده با فضاسازی قدرتمند میان این دو شکل می‌گیرد که با همین دیالوگ‌ها شخصیت‌ها تا حدودی ساخته می‌شوند و با پایانی بسته و شگفت خواننده را در همان کافه به جا می‌گذارد.

در شروع داستان دوم با نام «گنبد کبود» دختربچه‌ای در حال بازی با دوستانش از آنها جدا می‌شود و در وهم و خیال گم می‌شود. درهم‌آمیزی خیال و واقعیت جهانی را می‌سازد که در آن غوطه‌ور می‌شویم. در اینجاست که خواننده نمی‌تواند خیال را از واقعیت تشخیص دهد.

پرید توی یک سواری. مردم داشتند دسته‌دسته مخالف می‌آمدند. یک دستشان روی دهانشان بود.

«این مردم کجا می‌روند؟»

راننده گفت: «کتل.»

و همین‌طور که آسمان را نگاه می‌کرد گفت: «می‌روند کتلِ کبود می‌نشینند ریگ را تق تق هی می‌کوبند به سنگ آرامگاه می‌گویند ووی… ووی… ووی…»

«چقدر مانده تا -»

«دیدی؟ هدهد را دیدی؟»

«من یخچال پیاده می‌شوم.»

«هر سال همین وقت پیدایش می‌شود. روی بامِ آن خانه تا صبح جیغ می‌کشد.»

«کی می‌رسیم؟»

راننده گفت: «با من یکی به دو می‌کنی؟»

از سواری بیرون پرید. افتاد توی آب.

داستان «پیاده» از منظر دوم شخص نوشته شده است. نویسنده خواننده را وا می‌دارد تا بجای مرد قصه‌اش، داستان را روایت کند. داستان مردی که از کافه بیرون می‌آید و نه به دنبال گنج که به دنبال خودش می‌گردد و رازی را با خود حمل می‌کند. که در مسیر جستجوی خود راز آرام‌آرام برملا می‌شود.

داستان چهارم با نام «برج» ‌داستان انسان‌هاییست مسخ شده در دنیایی غریب. دنیایی که با فضاسازی مناسب به ما شناسانده و باورپذیر می‌شود. داستان باز هم به سادگی آغاز می‌شود. نوجوانی که به همراه دوستش اسی به برج خاور می‌روند تا پدر گمشده‌ی اسی را بیابند. در آنجاست که دوباره وارد دنیایی شگفت می‌شویم.

«دستکش دستش نبود. دلم ریخت. داشت کتابِ فارسی را با همان دستِ چهارانگشتی‌اش راحت ورق می‌زد و هیچ وقت با آن دستش جلو کسی کاری نمی‌کرد حتی به من که بهترین دوستش بودم آن را نشان نمی‌داد. پیدا شدن آقاش انگار پاک گیجش کرده بود. به روی خودم نیاوردم و برای این که حواسم را از مکافات پشتم پرت کنم گیر دادم به بو. چشمم را بستم و برای فرار از بوی گند، نفسم را حبس کردم. شمردم ببینم تا نفس بعدی چه قدر تاب می‌آورم. هنوز به چهار نرسیده بودم که اسی گفت:

«ببین! این یکی از آن زن‌هاست که گفتم.»

انگشتِ همان دست برهنه‌اش را گذاشته بود روی عکس. اول فکر کردم کلاه است، خوب که خیره شدم دیدم یک جور جانورِ پشمالویی دراز کشیده روی زمین و با پشیمانی جلوش را نگاه می‌کند. داشت انگار التماس می‌کرد.

در داستان «خیابانِ کهنه» زن و مردی که یک روز از آشنایی‌شان گذشته بعد از چرخی در محیط یک نمایشگاه در خیابان کنار هم شروع می‌کنند به قدم زدن. کوتاهترین داستان این مجموعه به همین سادگی شروع می‌شود و در ادامه به سادگی تنها با چند قاب زیبا خودش را در ذهن خواننده جا می‌گذارد.

در «شهرزاد» داستان از منظر یک کودک روایت می‌شود. اتفاقات را از زبان کودک می‌شنویم و داستان با یک پایان غافلگیرکننده تمام می‌شود.

داستان هفتم مجموعه «من فرشته نیستم _ آدمم» داستان مردی است که بعد از سال‌ها به وطنش بازگشته تا خانه‌ی خواهرش را بفروشد و دوباره وطن را ترک کند. داستانی با شروعی ساده اما با زنگ یک تلفن همه چیز تغییر می‌کند.

در داستان آخر مجموعه با نام «وادی دهم» باز هم شروعی ساده و در نهایت درهم‌آمیختگی خیال و واقعیت. داستان روایت مردی است که دوست دارد روی جدول خیابان راه برود و نباید تحت هیچ شرایطی از روی جدول پایین بیاید. دختری مانع او می‌شود.

«اگر بیایی پایین چه می‌شود، می‌سوزی؟»

عمارت در همهمه‌ی جمعیت گُر می‌گرفت.

گفت: «یک چیزی توی همین مایه‌ها.»

مرد با دختر روی همان جدول راه می‌افتد و دنیای قصه ساخته می‌شود.

اسدی خیلی زود در تیرماه ۱۳۹۶ با مرگ خودخواسته از بین ما رفت. او بسیار می‌خواند و می‌نوشت و آن‌طور که در آخرین مصاحبه‌‌اش گفته بود جز نوشتن و خواندن هیچ کار و راهی بلد نبود. در طول عمر نه چندان بلندش سه مجموعه داستان و یک رمان از او به چاپ رسید و بعد از رفتنش نیز تاریخچه‌ی داستان خوزستان به نام «دریچه جنوبی» و «شناخت‌نامه‌ی غلامحسین ساعدی» از او به چاپ رسید.

از آنجایی که کتاب‌هایش در صف طولانی سانسور قرار می‌گرفت و سال‌ها همانجا در صف می‌ماند، می‌شود به سادگی نتیجه گرفت که با اینکه دیگر در بین ما نیست اما قطعا در آینده بیشتر از او خواهیم خواند.

ندا صالحی


برچسب ها : , , ,
دسته بندی : شماره ۲۸ , معرفی کتاب
این‌ها را هم بخوانید:
ارسال دیدگاه