آخرین مطالب

تأدیب

نام کتاب: تأدیب، روایت یک تحقیر نویسنده: طاهر بن جلون مترجم: محمد مهدی شجاعی انتشارات: برج نوبت چاپ: اول ۱۳۹۹ تعداد صفحه: ۱۵۸ قیمت: ۲۰ هزار تومان تأدیب روایتی از ماجرایی است که پنجاه سال از آن گذشته تا نویسنده توانسته دست به قلم ببرد و از رنجی که برده بگوید. طاهر بن جلون در […]

تأدیب

نام کتاب: تأدیب، روایت یک تحقیر

نویسنده: طاهر بن جلون

مترجم: محمد مهدی شجاعی

انتشارات: برج

نوبت چاپ: اول ۱۳۹۹

تعداد صفحه: ۱۵۸

قیمت: ۲۰ هزار تومان

تأدیب روایتی از ماجرایی است که پنجاه سال از آن گذشته تا نویسنده توانسته دست به قلم ببرد و از رنجی که برده بگوید. طاهر بن جلون در ۱۹۴۴ در فاس در مراکش به دنیا آمد و سپس با خانواده‌اش به طنجه رفت و تا هجده سالگی در این شهر ماند. بن جلون در رشته‌ی فلسفه و سپس روان‌شناسی اجتماعی تحصیل و کتاب سلول انفرادی را براساس تجربیاتش به عنوان روان‌درمانگر منتشر کرد. او رساله،‌ رمان، مجموعه داستان، مجموعه شعر و نمایشنامه‌های مختلفی نیز نوشته است. او در سال ۱۹۸۷ با رمان «شب مقدس» برنده‌ی جایزه گنکور و با رمان «مرد خسته» برنده‌ی جایزه‌ی مدیترانه شد. رمان‌های «مرد خسته» و «با چشمان شرمگین» پیش‌تر از او به فارسی ترجمه و منتشر شده‌اند. بن‌جلون در آثارش از خاطرات و تجربیات گذشته‌ی خود در مراکش بسیار کمک می‌گیرد و با مهارت تمام در حذف مرز واقعیت و خیال رمان‌هایی می‌آفریند که مضمونی تراژیک از زندگی مردم سرزمینش دارد.

در صفحه‌ی اول کتاب، پیش از فهرست آمده است: «برای خواستن کمی دموکراسی، تأدیب شدم.» و گویی در این جمله، طاهر بن جلون داستان این کتاب را و داستان مهاجرت خود از مراکش و زندگی در فرانسه را خلاصه کرده است. تمام ماجرا این است که تظاهراتِ دانشجوییِ مسالمت‌آمیزی در روزهای اوج دیکتاتوری سلطان حسن دوم برگزار شده و حالا حکومت تصمیم گرفته جوان‌های شرکت‌کننده را ادب کند. مگر نه این است که همه دیکتاتورها شبیه همند و کوچک‌ترین مخالفتی را برنمی‌تابند؟ حکومت برای این منظور نود‌ و‌ چهار نفر از دانشجوها را به بهانه‌ی سربازی به اردوگاه الحاجب می‌فرستد. کتاب روایت این تأدیب یا به عبارت دیگر تحقیر است. و البته فقط این نیست. روایت چگونه جان در بردن از آن هم هست. این که چطور می‌توان از بار رنج و عذاب این تحقیری که در اردوگاه‌های ارتش بر روح آدمی تحمیل می‌شود، رها شد و چگونه می‌توان زندگی را دوباره روبه‌روی خود دید. چنانچه نویسنده می‌گوید پس از اینکه آزاد شدم توانستم دوباره دوست بدارم، سفر کنم، بنویسم و کتاب چاپ کنم.

در اردوگاه به هر کدام از دانشجوها شماره‌ای می‌دهند. شماره‌ی تأدیبی‌ها از شماره‌ی بقیه‌ی سربازها جداست. فرماندهان اردوگاه برنامه‌های مختلفی برای آزار و شکنجه تأدیبی‌ها تدارک می‌بینند. یکی‌ از این برنامه‌ها حمل قلوه سنگ در ظل آفتاب برای ساخت دیواری است که هیچ فایده‌ای ندارد. دیواری که ساخته و سپس ویران می‌شود. بیست سی کیلو قلوه‌سنگ بار هر سرباز می‌کنند تا مسافت طولانی در حدود پنج کیلومتر را در کمتر از یک ساعت طی کند و اگر زمین بخورد و یا استراحت کند، به حد مرگ او را با باتوم کتک می‌زنند. برنامه‌ی دیگر مانوری است که برای تأدیبی‌ها ترتیب داده می‌شود. مانوری که مبارزه‌ای واقعی است و در آن از تیر مشقی خبری نیست و کشته و زخمی هم می‌دهد.

تأدیب همان‌قدر که روایت تحقیر دانشجویان خواهان دموکراسی و آزادی است، روایت چگونه تاب آوردن در برابر شکنجه هم هست. جایی که انسانیت بی‌معنی می‌شود، راوی به خیال خود پناه می‌برد. به ادبیات و سینما. به آن ‌چیزهایی که در روزگار آزادی خود را با آن‌ها مجهز کرده بود تا بتواند در شرایط اردوگاه تاب بیاورد. می‌تواند به فیلم‌های جان فورد و هاوارد هاکس فکر کند. آن هم کجا؟ درست وسط مانوری که تیرهایش واقعی است تا نیرو و عشق بگیرد و خودش را به کشتن ندهد. وقتی راوی از برادرش می‌خواهد که برایش کتابی بفرستد، او هم اولیس جویس را می‌فرستد و در همان زندان، همراه ددالوس در دوبلین پرسه می‌زند.

هم‌ دوره‌ی اردوگاه سر می‌رسد هم دوره‌ی حکومت سلطان حسن دوم. جدای از محتوای سیاسی و تاریخی این کتاب، آنچه مهم است این است که هم باید از رنج گفت؛ هم از چگونه گذر کردن از آن. که هر چه هست نوشتن همیشه چاره‌ساز است.

بخشی از متن کتاب:

«شانزده ژوئیه‌ی ۱۹۶۶ یکی از آن صبح‌هایی بود که مادرم به قول خودش گذاشته بودش یک گوشه‌ای از حافظه‌اش تا آن را برای گورکنش تعریف کند. صبحی تیره، با آسمانی سفید و بی‌رحم.

کلمات از آن روز رخت بربسته‌اند. فقط نگاه‌های خالی و چشمانی به زیرافکنده. دستانی کثیف، پسری را از مادری ربودند که هنوز بیست سالش نشده بود. فوران دستورها و ناسزاهایی از این دست: «این مردک مفلوک را ادب می‌کنیم». موتور جیپ نظامی، دودی کریه بیرون داد. همه چیز جلوی چشمان مادرم سیاه شد. خودش را نگه داشت تا زمین نخورد. دوره‌ای که جوان‌ها ناپدید می‌شدند. دوره‌ی زندگی در ترس. دوره‌ای که همه با صدایی آرام حرف می‌زدند، مبادا دیوارها حرف‌های ضد نظام و ضدشاه و میر غضب‌هایش را در خاطر نگه دارند. نظامی‌ها دستشان برای هر کاری باز بود و خشونت‌های پلیس‌های لباس شخصی پشت حرف‌های توخالی مخفی. قبل از رفتن، یکی از آن دو سرباز به پدرم گفت: «بچه‌ات باید خودش را فردا به اردوگاه الحاجب معرفی کند، دستور ژنرال است، این هم از بلیط قطار؛ درجه سه. به نفعش است فرار نکند.»

آزاده کفاشی


برچسب ها : , , ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , شماره ۲۸ , معرفی کتاب
این‌ها را هم بخوانید:
ارسال دیدگاه