آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » می‌خواهم دوستت بدارم

می‌خواهم دوستت بدارم

نزار قبانی سرودن شعر را از شانزده‎سالگی آغاز کرد. در ۱۹۴۴از دانشکده‎ی‎ حقوق ‎در دمشق فارغ التحصیل و در وزارت‎ خارجه‎ی سوریه به کار مشغول شد؛ در شهرهای: قاهره، لندن، بیروت و مادرید خدمت‎ کرد و پس از وحدت مصر و سوریه سفیر این جمهوری‎ متحده در چین شد. در ۱۹۶۶ کار دیپلماسی را رها […]

می‌خواهم دوستت بدارم

نزار قبانی سرودن شعر را از شانزده‎سالگی آغاز کرد. در ۱۹۴۴از دانشکده‎ی‎ حقوق ‎در دمشق فارغ التحصیل و در وزارت‎ خارجه‎ی سوریه به کار مشغول شد؛ در شهرهای: قاهره، لندن، بیروت و مادرید خدمت‎ کرد و پس از وحدت مصر و سوریه سفیر این جمهوری‎ متحده در چین شد. در ۱۹۶۶ کار دیپلماسی را رها کرد و فقط به شعر پرداخت. با شکست و عقب‎نشینی۱۹۶۷اعراب در ‎مسأله ی فلسطین، از شعر عاشقانه‎ به شعرسیاسی و شعر مقاومت روی‎آورد. خودکشی خواهرش در ناکامی عاشقانه(۱۹۳۸)، مرگ پسر نوجوانش به بیماری قلبی، کشته‎شدن همسرش بلقیس‎الراوی در بمب‎گذاری سفارت‎عراق(۱۹۸۱در بیروت)، بر شعرش اثر گذاشت.» بر گرفته از پشت جلد کتاب «نزار قبانی، عاشقانه سرای بی همتا»
هنگامی که ۱۵ ساله بود خواهر ۲۵ ساله‌اش به علت مخالفتش با ازدواج با مردی که به او تحمیل شده بود، خودکشی کرد. در حین مراسم خاکسپاری خواهرش تصمیم گرفت که با شرایط اجتماعی که او آن را مسبب قتل خواهرش می‌دانست بجنگد. نزار قبانی دانش‌آموخته دانشگاه دمشق بود.
قبانی دانشجوی حقوق دانشگاه دمشق در سال۱۹۴۴.
وی به زبان های فرانسه، انگلیسی و اسپانیولی نیز مسلط بود و مدت بیست سال در دستگاه دیپلماسی سوریه خدمت کرد. هنگامی که از او پرسیده می‌شد که آیا او یک انقلابی است، در پاسخ می‌گفت: «عشق در جهان عرب مانند یک اسیر و برده است و من می‌خواهم که آن را آزاد کنم. من می‌خواهم روح و جسم عرب را با شعرهایم آزاد کنم. روابط بین زنان و مردان در جهان ما درست نیست.

می خواهم دوستت بدارم
تا به جای همه جهانیان پوزش بخواهم
از همه جنایاتی که مرتکب شده اند
در حق زنان

اززنانگی ات دفاع می کنم
آن سان که جنگل از درختانش دفاع می کند
و موزه لوور از مونالیزا
و هلند از وان گوگ
و فلورانس از میکل آنژ
و سالزبورگ از موزارت
و پاریس از چشمهای الزا

می خواهم دوستت بدارم تا شهرها را از آلودگی برهانم
و تو را برهانم از دندان وحشی شدگان

من کی ام بدون تو؟
چشمی که مژه هایش را می جوید
دستی که انگشتانش را می جوید
آنگاه که مرد بر دوش زنی تکیه نکند
به فلج کودکان مبتلا می شود
آنگاه که مرد زنی را برای دوست داشتن نیابد به جنس سومی بدل می شود
که هیچ ربطی به جنسهای دیگر ندارد

بدون زن
مردانگی شایعه ای بیش نیست


برچسب ها : , ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , شعر , شماره ۲ و ۳
ارسال دیدگاه