آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » قایقی در کار نیست

شعری از مجموعه ی

قایقی در کار نیست

اقبال معتضدی با اکراه چشیدمغم های ناگوار بسیارسپری شد شب و روزهای طولانیدر بیغوله های تیرهدر دالان های بی پایانگشتم به امید زدودنِ تاریکیاز ذاتِ افسون شده ی هستی امروز نشسته ام کرختبر این شطِ نابکه میراث قبیله های مرگچون روح اژدهایی ملعوناز دهان گدازه های امواجشبخار می شود امروز به دنبال کلماتمکلماتی بی نفرتتا از حنجره ی خفه ی مسافری رویابینجهان تازه ای بسرایمجهانی بی […]

قایقی در کار نیست

اقبال معتضدی

با اکراه چشیدم
غم های ناگوار بسیار
سپری شد شب و روزهای طولانی
در بیغوله های تیره
در دالان های بی پایان
گشتم به امید زدودنِ تاریکی
از ذاتِ افسون شده ی هستی

امروز نشسته ام کرخت
بر این شطِ ناب
که میراث قبیله های مرگ
چون روح اژدهایی ملعون
از دهان گدازه های امواجش
بخار می شود

امروز به دنبال کلماتم
کلماتی بی نفرت
تا از حنجره ی خفه ی مسافری رویابین
جهان تازه ای بسرایم
جهانی بی تملک
بی نیش و نوش
جهانی بی شر.

پاییز ۸۳


برچسب ها : , ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , شعر , شماره ۸
ارسال دیدگاه