آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » فدریکو گارسیا لورکا

از مجموعه غوطه ی خاطرات، در چشمه ی خیال

فدریکو گارسیا لورکا

ترجمه: فؤاد نظیری حیرت مرده اش یافته اند به خیابانبا دشنه ای در سینه .هیچ کس بازش نمی شناخت .چه لرزشی داشت چراغ خیابان!مادر.چه لرزشی داشت چراغ کوچکبه خیابان!سپیده دمان بود. هیچکس رایارای آن نبود که بنگرد به چشمانش،چشمانی به فراخی گشوده بر هوای سخت.او مرده مانده بود به خیابانبا دشنه یی در سینه،و هیچکس بازش نمی شناخت فریاد قوس فریادمی رود […]

فدریکو گارسیا لورکا


ترجمه: فؤاد نظیری

حیرت

مرده اش یافته اند به خیابان
با دشنه ای در سینه .
هیچ کس بازش نمی شناخت .
چه لرزشی داشت چراغ خیابان!
مادر.
چه لرزشی داشت چراغ کوچک
به خیابان!
سپیده دمان بود. هیچکس را
یارای آن نبود که بنگرد به چشمانش،
چشمانی به فراخی گشوده بر هوای سخت.
او مرده مانده بود به خیابان
با دشنه یی در سینه،
و هیچکس بازش نمی شناخت

فریاد

قوس فریاد
می رود از کوه به کوه. آی!
از زیتون زاران
رنگین کمانی سیاه
برفراز شب آبی. آی!
همچون آرشه ی ویولا
تارهای کشیده ی باد را
به ارتعاش می آورد فریاد. آی!
(مردمان غارها
برون می آورند
چراغ های نفتی خود را.)
آی!

سکوت

گوش بسپار،کودکم،به سکوت.
سکوت موجاموج،
سکوتی که می سرد میان دره ها و
پژواک می کند و
پیشانی ها را خم می کند
به جانب خاک.

چارراه

باد خاور،
فانوسی و
خنجری
در قلب.
می لرزد خیابان زهی کشیده
سخت لرزه ی
خرمگس غول آسا.
من به هرجایی می بینم
خنجری در قلب.

اعماق

صد عاشق
خفته اند برای ابد
در زیر خاک خشک.
اندلس را
جاده های سرخ درازی ست.
کوردوبا را زیتون بنان سبز فامی،
آن جا که صد صلیب
خاطره شان را به یاد می آرد.
صد عاشق
خفته اند برای ابد.

لحظه

به هرزمان که بمیرم،
مرا با گیتارم چال کنید
به ژرفای شن زار.
به هر زمان که بمیرم،
میان نارنجستان ها و
نعنازار.
به هرزمان که بمیرم،
چالم کنید اگر دلتان خواست
میان بادنمایی.
به هرزمان که بمیرم!


برچسب ها : , , ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , شعر , شماره ۶ و ۷
ارسال دیدگاه