آخرین مطالب

» پرونده » تأملی بر ساموئل بکت و رمان «مالون می‌میرد»

تأملی بر ساموئل بکت و رمان «مالون می‌میرد»

داریوش احمدی مالون پیرمردی است که برهنه در آسایشگاه یا تیمارستان در رختخواب دراز کشیده است. او در تمام داستان روی تختی دراز کشیده و یک نفر غذایش را کنارِ در می‌گذارد و او با عصایش آن را به طرف خود می‌کشد. مالون با لگنچه‌ی دفع هم همین‌کار را می‌کند. تنها کاری که مالون غیر […]

تأملی بر ساموئل بکت و رمان «مالون می‌میرد»

داریوش احمدی

مالون پیرمردی است که برهنه در آسایشگاه یا تیمارستان در رختخواب دراز کشیده است. او در تمام داستان روی تختی دراز کشیده و یک نفر غذایش را کنارِ در می‌گذارد و او با عصایش آن را به طرف خود می‌کشد. مالون با لگنچه‌ی دفع هم همین‌کار را می‌کند. تنها کاری که مالون غیر از خوردن و دفع کردن انجام می‌دهد یادداشت کردن در دفترچه‌ای است که احتمالاً همان کتاب «مالون می‌میرد» باشد. مالون علاوه بر داستان خود، چندین خرده‌‌روایت دیگر را هم روایت می‌کند. خرده‌‌روایت‌هایی‌که ظاهراً بی‌‌سروته و ناتمام هستند. مالون اذعان می‌کند که بیشتر وسایل شخصی‌اش را از اوگرفته‌اند. اگر چه برخی از آن‌ها از جمله دفتر یادداشت، کلاه بدون لبه و مدادش را حفظ کرده است. او متناوباً در مورد موقعیت خود و پسری به نام ساپو می‌نویسد. وقتی او به مرحله‌ای از داستان می‌رسد که ساپو، دیگر برای خودش مردی شده است، نامِ او را به مک‌مان تغییر می‌دهد و ساپو را نامی مسخره می‌یابد. و بعدها مالون اعتراف می‌کند که شش مرد را کشته است. اما به نظر می‌رسد که فکر می‌کند این موضوع مهمی نیست. به‌خصوص آخرین مورد: یک غریبه که او گردنش را کاملاً با تیغ بریده است.

سرانجام مک‌مان (ساپو) در گل می‌افتد و به مؤسسه‌ای به نام سنت‌جانز برده می‌شود. در آن‌جا یک پرستار خدمتکار به او داده می‌شود: زنی سالخورده و لب‌کلفت به نام مول، با صلیب‌های استخوانی در هر دو گوش که نشان‌دهنده‌ی دو دزد مصلوب‌شده با عیسی در روز جمعه‌ی پاک است، و صلیب حک‌شده بر روی دندان او، نشان‌دهنده‌ی خودِ عیسی است. این دو در نهایت شروع به رابطه‌ی جنسی می‌کنند، اما پس از مدتی، مول، دیگر برنمی‌گردد و مک‌مان متوجه می‌شود که او مرده است. پرستار جدید، مردی است به نام لموئل و بین آن دو خصومت وجود دارد. مک‌مان (و گاهی‌اوقات مالون به سمت اول‌شخص می‌رود) با عصایی‌ که برای رسیدن به اشیا از آن استفاده می‌کند، مشکل دارد، سپس لموئل آن را برمی‌دارد.

در پایان رمان، لموئل مأمور می‌شود که گروه پنج‌نفره‌ی خود را به سفری به جزیره‌ای نزدیک، با همان سکه‌ی صدقه‌ای لیدی پدال ببرد. پنج زندانی او، مک‌مان و چهار نفر دیگر هستند. این‌ها خرده‌روایت‌هایی هستند که مالون به زعم خودش می‌خواهد با آن‌ها بازی می‌کند. اما آنچه در این رمان ما را به اندیشه وامی‌دارد، موقعیت بغرنج و دردناک خودِ مالون است. مردی که با خاطره‌های کم‌رنگ زندگی‌اش زنده است. او شبیه به هیچ‌کس نیست. حتی قرابتی با شخصیت‌های تراژیک کافکا هم ندارد اما می‌تواند به طریقی ادامه‌ی‌ دردناک آن‌ها باشد که اکنون به عنوان مالون، دارد می‌میرد. رنج و ادبار او یگانه و درعین‌حال فراموش‌ناشدنی است. معصومیت و انزوای او، در دنیایی تهی و دست‌نیافتنی، یادآوردِ داستانِ «بارتلبی» هرمان ملویل است. بااین‌حال بارتلبی، با خاطرات پنهانش واجد اراده‌ای بود که با جمله‌ی معروفش «ترجیح می‌دهم این‌کار را نکنم» بر ضد نظام اجتماعی طغیان می‌کند. هرچند درنهایت از دیوارهای بلند زندان فراتر نرفت. هم‌چنان‌ که مالون از تیمارستان. بااین‌حال، بارتلبی اسیر و قربانی ازخودبیگانگیِ خود و نظام سرمایه‌داری شد، و مالون قربانی نهادهای قدرت. ما آن نهادهای قدرت را در داستان مالون به وضوح نمی‌بینیم، اما بکت بی آن که از آن‌ها حرفی بزند، آن‌ها را از ورای خاطرات و ذهنیت مالون به ما نشان می‌دهد. به نظر می‌رسد بکت، حساسیت فوق‌العاده دقیقی هم به رنج دیگر موجودات واجد حس، از جمله حیوانات داشت. مشاهده‌ی صحنه‌های قساوت حتی در کودکی، او را عذاب می‌داد. البته تا حدودی به دلیل تربیت خانوادگی‌اش، این خوی او در جوانی نمودی سیاسی نیافت و انگار نخستین انگیزه‌ی او برای پیوستن به نهضت مقاومت فرانسه، شخصی بوده است. آزار و اذیت یهودیان، به‌ویژه دوستانش در پاریس تحت اشغال نازی‌ها، او را سخت تحت تأثیر قرار داد. شاید طی همین برهه‌ی حساس بود که پی‌برد حتی اگر رنج آدمی صرفاً به دلیل زنده‌بودنش امری ناگزیر باشد، تحقیر و شکنجه‌ی او به دست انسان‌های دیگر هزار بار تحمل‌ناپذیرتر است. این به یک معنا آغاز حساسیت او به سیاست بود. وحشت او از بی‌عدالتی، به‌ویژه شکنجه، را می‌توان در واکنش او در اواخر عمر در برابر وحشیگری‌های فرانسه در الجزایر، نظام آپارتاید آفریقای جنوبی (مخالفت با اجرای نمایشنامه‌هایش در سالن تفکیک نژادی) و نقض حقوق بشر در کشورهای کمونیست بلوک شرق به خوبی مشاهده کرد. با این حال کسانی آثار بکت را نه فقط غیرسیاسی، بلکه کاملاً خودآیین و منحصربه‌فرد و فارغ از تمام مقولات می‌دانند. چنانکه گویی او در خلأ مطلق می‌نوشته است و گویی مخاطبان آثارش او را نویسنده‌ای در ذهن مجسم می‌کنند که از زمینه‌ی تاریخی‌اش فاصله‌ گرفته است. ناگفته نماند هیچ نویسنده‌ای نه می‌خواهد و نه می‌تواند خود را یکسره از زمینه و زمانه‌اش منتزع کند. شوپنهاور درباره‌ی دانته می‌نویسد: «دانته اگر هیزم دوزخش را از جهان واقعی خودمان به دست نیاورده، پس آن را از کجا به دست آورده است؟» آثار بکت به پرداختن جدی به مسأله‌ی بدبینی و رنج آدمی و در عین حال، زیبایی خشک و بی‌روح سیاه و گزنده‌شان معروفند. آیا می‌توان ادعا کرد هم‌زمان‌شدن دوره‌ی حیات او با سیاه‌ترین و متوحش‌ترین دوران تاریخ بشر، امری بی‌ربط یا تصادفی بوده است؟ دو جنگ جهانی، وحشت دوره‌ی استالین، هولوکاست هیتلر، فاجعه‌ی گام بزرگ مائو، جنگ‌های وحشیانه‌ی استعمارگران در آفریقا و تهدید جنگ اتمی در دوره‌ی جنگ سرد، مسائلی نیست که هر ذهن حساسی را درگیر نکند. نوجوانی بکت در ایرلند مصادف بود با جنگ ایرلند و انگلیس و در پی آن جنگ داخلی ایرلند. او در دوره‌ی قدرت‌گرفتن نازی‌ها به آلمان رفت و بعد از آن در مبارزه علیه آن‌ها در پاریس شرکت جست. شاید این‌ها درآثار او نمود بارزی نداشته باشد، ولی پیامدهای آن در ارزش‌ها، باورها، و خلقیات جامعه‌ای که بکت در آن زیست، بی‌تردید برآثار او تأثیرگذاشت و تا حدودی به خلاقیت او شکل داد. دیدگاه بکت، دیدگاهی سرگشته و اندهناک بود که فقط با هنر می‌توانست آن را بیان کند و نه با احکام وجودی. جیمز جویس و مارسل پروست تنها نویسندگانی بودند که بیشترین تأثیر را بر او نهادند.

ساموئل بکت که در سال ۱۹۰۶ در ایرلند متولد شد، بعد از اتمام ترینیتی‌کالج دوبلین، به پاریس رفت و به عنوان طرفدار جویس شهرت یافت. بکت مدتی نیز منشی جیمز جویس بود و در تدوین کتاب Finnegans Wake۱ نقش مؤثری داشت. «مالون می‌میرد» نثری سنگین و عمیق و درعین‌حال روان دارد. و بیشتر به یک شعر منثور می‌ماند تا یک رمان. گفتگویی است که پیرمردی بی‌کس در بستر مرگ با خود دارد. پیرمردی که از زندگی خود به ستوه آمده است و تا لحظه‌ی مرگ خود را با چند داستان سرگرم می‌کند. خاطره‌ها در مغز پیرمرد محتضر که می‌خواهد چیزی جز حقیقت را نگوید به سختی پرتو ضعیفی دارد. در این داستان، علاوه بر مالون که داستانش را روایت می‌کند، روایتگر اعظم و سوم‌شخصی وجود دارد که گاه مالون پشت سرش پنهان می‌شود. مالون در ابتدای داستان می‌گویدکه می‌خواهد چهار داستان درباره‌ی یک مرد و یک زن و یک سنگ و حیوان یا پرنده بنویسد اما موفق نمی‌شود که هیچ‌کدام را کامل بنویسد. آن‌ها خرده‌روایت‌هایی پریشان و به‌ظاهر بی‌سروته هستند که در هزارتوی ذهن او گم می‌شوند. بکت یک پریشان‌گوی صادق و درعین‌حال متعهد بود. بعد از خواندن مالون می‌میرد، ابهاماتی در ذهن مخاطب به وجود می‌آید‌ که مالون که بود؟ از کجا آمده بود؟ و چگونه وارد تیمارستان شد؟ و چرا به این روز افتاد؟ اما پاسخی پیدا نمی‌کند. و بکت ما را با دنیای او و حتی دنیای خودش تنها می‌گذارد. و این احساس همواره با ما باقی می‌ماند که گویی سرگذشت مالون، سرگذشت آدم‌هایی تکثیر شده است که از مرگ خود زاده می‌شوند و به جهان زندگان باز می‌گردند تا ببینند چه چیزی را فراموش کرده‌اند.

در رمان «مالون می‌میرد»، هیچ طرح داستانی وجود ندارد و هیچ‌کدام از عناصر داستان به مفهوم متعارف کلمه نمود پیدا نمی‌کند، بلکه نگرش متفاوت و دگرگون نویسنده به جهان پیرامون خویش و طرح دیدگاه‌های بعضاً فلسفی است؛ طرح مسائلی از قبیل مفهوم بازی در زندگی، پدیده‌ی مرگ و تأثیر شگرف آن بر زندگی و توهم انسان از مرگ یا زندگی و آمیختگی این دو، نگرش متفاوت به زیبایی و زیبایی‌شناسی، یکنواختی زندگی در جهان مدرن وهمچنین پرداختن به مفاهیمی چون آزادی، اختیار، عقل و انتخاب، دارایی و مالکیت، حافظه و گذشته، تردید و از نظر صناعت داستان‌نویسی، آنچه داستان را غنای بیشتری می‌بخشد استفاده از روایت قاب (Framing narrative) یعنی ادغام داستان در داستان است. در رمان «مالون می‌میرد» گزین‌گویه‌های فلسفی و شاعرانه‌ی بسیاری وجود دارد که هرکدام به تنهایی می‌تواند ما را با ذهنیت ناب و درخشان بکت بیشتر آشنا کند.

به عنوان مثال هرگز نباید آن طوطی را فراموش کرد که صاحبش (یک مشاور یهودی) سال‌ها می‌کوشد تا به او بیاموزد که بگوید: «در عقل چیزی نیست که از قبل در حس نباشد» و درنهایت طوطی فقط چند کلمه‌ی اول را تکرار می‌کند و می‌گوید: «در عقل چیزی نیست

Nihil in intellectu quod non prius in sensu2 در اندیشه‌ی آدمی هیچ نیست که بیشتر از آن در درکش نبوده باشد.

قسمت‌هایی از کتاب

«آن چه اهمیت دارد خوردن و دفع کردن است. بشقاب و لگن؛ قطب‌ها این‌ها هستند

«برای زندگی کردن در غرابت و شگفتی، شمعی کافی است، به شرط آن‌که آن شمع صادقانه بسوزد

«تنها مسأله‌ای که هرگز نباید درباره‌اش حرف بزنید، خوشبختی است

«از ران‌ها و پاهایم خواسته‌ام حرکتی بکنند، آن‌ها را خوب می‌شناسم و تلاش و تقلایشان را برای انجام تقاضایم احساس می‌کنم. در آن گستره‌ی کوتاه زمانی با آن‌ها زندگی کرده‌ام، آکنده از شور و حادثه، در فاصله‌ی‌ زمانی میان دریافت پیام و ارسال پاسخی رقت‌بار. برای سگ‌های پیر سرانجام روزی فرا می‌رسد؛ آن سپیده‌دمی‌که صدای سوت صاحبانشان را می‌شنوند و دیگر نمی‌توانند جست‌زنان پی او بروند. پس در لانه‌شان می‌مانند

«بله، روزگاری بود که بی‌درنگ شب می‌شد و با جست‌وجوی گرما و تکه‌های خوردنی به خوبی می‌گذشت. و تصور می‌کنی که این وضع تا آخر همین طور باقی می‌ماند. اما همه چیز دوباره شروع به خشم و خروش می‌کند. در جنگل‌هایی از سرخس‌های بزرگ گم می‌شوی، یا در زمین‌های بایر در معرض بادهای شدید می‌چرخی. تا این‌که کنجکاو می‌شوی‌ که آیا بی‌خبر مرده‌ای و به دوزخ رفته‌ای، یا باری دیگر در جایی حتی بدتر از جای قبلی به دنیا آمده‌ای

پانویس:

۱ . بیداری فینگان‌ها، اثر جیمز جویس

۲ . جمله به لاتین است

منابع:

۱ . مالون میمیرد، ساموئل بکت، ترجمه‌ی محمود کیانوش، انتشارات نیل، ۱۳۵۰

۲ . انتقاد کتاب، شماره ۱۱، دوره‌ی سوم، بهمن و اسفند ۱۳۴۵

۳ . مقدمه‌ی کیمبریج بر ساموئل بکت، راین مک دانلد، قاسم مؤمنی، انتشارات علمی و فرهنگی ۱۳۹۸


برچسب ها : , ,
دسته بندی : پرونده , شماره ۳۷ , ویژه
ارسال دیدگاه