آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » اشعاری از جبار احمدی

اشعاری از جبار احمدی

جبار احمدی هستم؛ متولد ۱۳۷۱ هرات (افغانستان)در شش سالگی پدرم فوت کرد و دو سال بعدش به ایران مهاجرت کردیم. گودکی را در ایران با کار در خیابان شروع کردم و هم زمان با آن در مدارس خودگردان که خود مهاجران اداره می کردند، و در قبال آموزش شهریه دریافت می کردند، درس می خواندم.در سال ۸۳ با جمعیت […]

اشعاری از جبار احمدی

جبار احمدی هستم؛ متولد ۱۳۷۱ هرات (افغانستان)
در شش سالگی پدرم فوت کرد و دو سال بعدش به ایران مهاجرت کردیم. گودکی را در ایران با کار در خیابان شروع کردم و هم زمان با آن در مدارس خودگردان که خود مهاجران اداره می کردند، و در قبال آموزش شهریه دریافت می کردند، درس می خواندم.
در سال ۸۳ با جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان آشنا شدم، در این محیط کوچک دنیایی متفاوت را احساس کردم و برای اولین بار طعم محبت را چشیدم. روزهای جمعه در جمعیت دفاع علی صداقتی خیاط(عمو خیاط) کلاس های خلاقیت برگزار می کرد و اولین دست نوشته های زندگی ام از آنجا آغاز شد.
پس از تلاش های بسیار برای ثبت نام در مدارس دولتی بالاخره از دوم دبیرستان وارد مدارس دولتی شدم و تا پیش دانشگاهی در رشته ریاضی فیزیک ادامه دادم.
سپس در کنکور شرکت کردم و به دلیل شرط معدل کتبی که برای مهاجران تعیین کرده بودند که باید بالای ۱۴ می بود نتوانستم به دانشگاه بروم. بعد درس را کنار گذاشتم و در جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان به عنوان مددکار و یکی از اعضای کمیته ی آموزش مشغول فعالیت شدم.

۱
زیاد را نمی شناسم
با کم آشنایم
با اندک میانه ی بهتری دارم
هیچ
بهترین دوست من است.

۲
ﺳﮑﻮﺕ می کنم
ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺳﮑﻮﺕ
ﮔﻮﯾﺎﯼ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﻫﻤﻪ ﺁﻥ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ
ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺗﭙﺪ .
ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﻢ
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﯿﺎﯾﯽ
ﺁﯾﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻔﺘﻦ دوستت ﺩﺍﺭﻡ
ﻧﻔﺴﯽ ﺩﺭﻣﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ؟
ﺁﯾﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺭﻣﻦ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ؟
ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺑﺘﭙﺪ؟
ﺁﺑﯽ ﻣن!
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺟﺮﯾﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ
ﺑﯽ ﺑﺮﮔﺸﺖ
ﺑﯽ ﺭﺣﻤﺎﻧﻪ
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻫﻤﺎﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺑﻮﺩ
ﺗﻮ ﺁﻥ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﮎ می کرد
ﻣﻦ ﺁﻥ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ می خواستم

۳
ﭼﺮﺥ:
ﻋﻘﺮﺑﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺎﻋﺖ می چرخند
ﭼﺮﺥ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﻭ ﮐﺎﺭﮔﺎﻩ ﻫﺎ
ﮐﺎﺭﮔﺮ ﻫﺎ ﻧﯿﺰ!
ﮔﻮﻟﻪ ﺳﻨﮕﯽ ﺍﺯ ﻗﻠﻪ ﺍﯼ ﻓﺮﻭ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ
ﻣﯽ ﻏﻠﺘﺪ ﻭ می چرخد ﺗﺎ ﮐﻮﻫﭙﺎﯾﻪ ﺍﯼ
ﺳﺮ ﺑﺮﯾﺪﻩ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ
ﺩﺭ ﺷﯿﺐ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻧﯿﺰ!
می چرخد ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﮕﯽ ﺣﯿﺮﺍﻥ
ﺍﺯ ﭘﯽ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﭘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ
ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﺍﻍ ﻭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺳﻮﺧﺘﻪ
ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﺩﺭ ﻫﻮﺍ، ﺑﺮﺍﯼ ﻟﻘﻤﻪ ﺍﯼ ﻧﺎﻥ، ﻧﯿﺰ!

‏۴
موهایت
و موهایت
خواب انگشتان من بود
این دست ها سال هاست
در پیچ و تاب نخ و سوزن این چرخ های لعنتی
رقصیده است.

۵
ﻣﺮﺩﻱ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪ
ﻭ ﺍﺯ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮ ﻟﺒﺎﻧﺶ
ﺗﻨﻬﺎ ﻛﻼﻣﻲ ﭘﻴﺪﺍ ﺑﻮﺩ
ﺧﻮﺩﺳﻮﺯﻱ ﻧﻜﺮﺩﻡ
ﻛﻪ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻧﻜﻨﻢ
ﻳﻚ ﺑﺎﺭ ﺳﻮﺧﺘﻦ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺁﺗﺶ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺗﺮﺟﻴﺢ ﺩﺍﺩﻡ!


برچسب ها : , ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , شعر , شماره ۸
ارسال دیدگاه