آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » از فدریکو گارسیا لورکا

چند قصیده کوتاه

از فدریکو گارسیا لورکا

ترجمه: رضا معتمدی قصیده مجروح آب می خواهم فرو شوم به چاهمی خواهم فرا شوم بر دیوارهای غرناطهتا قلب خلیده از درفش تیره ی آب را بنگرم. پسرک مجروح ، با تاجی از شبنم یخ زده نالیدتالاب ها و برکه ها و چشمه هاشمشیرهای شان را در هوا افراختند. آی چه آتش عشقی ، چه تیغه خون […]

از فدریکو گارسیا لورکا



ترجمه: رضا معتمدی

قصیده مجروح آب

می خواهم فرو شوم به چاه
می خواهم فرا شوم بر دیوارهای غرناطه
تا قلب خلیده از درفش تیره ی آب را بنگرم.

پسرک مجروح ، با تاجی از شبنم یخ زده نالید
تالاب ها و برکه ها و چشمه ها
شمشیرهای شان را در هوا افراختند.

آی چه آتش عشقی ، چه تیغه خون ریزی
چه نجوای شبانه ئی ، چه مرگ سپیدی
چه صحاری نوری فرو شد
در شن های سحر!
پسرک تنها بود
با شهری خفته در گلویش .
و فواره یی که از رویا بر می خاست
از جوع جلبکان پاس می داردش.
پسرک و احتضارش ، رو به روی هم
به دو باران سبز درهم تنیده می مانستند

پسرک بر خاک پهن شد
و احتضارش خمید.

می خواهم فرو شوم به چاه
می خواهم مرگم را جرعه جرعه بمیرم.
می خواهم قلبم را آکنده از خزه کنم
تا ببینم
مجروح آب را .

قصیده ی زن خفته

برهنه دیدنت
یادآور زمین است
زمین صاف و بی اسب
زمین بی خیزران و ناب اندام.
بسته بر آینده ، مرزهای نقره .

برهنه دیدنت
آموختن اضطراب باران است
به جست و جوی اندام ظریف
یا تب دریاست با چهره یی بی کرانه
که فروغ گونه اش را نمی یابد.
خون از میان پستوها صیحه می کشد
و پیش می آید با شمشیرهای آخته اش.
لیک تو نخواهی دانست
قلب بنفشه یا غوک
در کجا پنهان است ؟
شکمت
نبرد ریشه هاست
لب هایت
سپیده دم بی کرانه .
و زیر گل های نیم گرم بسترت
مردگان در انتظار نوبت خود ضجه می کشند .
ماه در می آید
وقتی که ماه در می آید
بانگ ناقوس ها
از صدا می افتد
و جاده های گذر ناپذیر
نمودار می شود.
وقتی که ماه در می آید
دریا زمین را در بر می گیرد
و قلب حس می کند
جزیره یی در بی نهایت است .
زیر ماه بدر
پرتقال را کسی نمی خورد .
میوه کال خنک را باید خورد .

وقتی که ماه به صد صورت همانند بیرون می آید
سکه های نقره در میان جیب
هق هق می کند.
آرزو

تنها قلب گرم تو
و دیگر هیچ.
بهشت من مزرعه یی
بی بلبل و رباب
با رودخانه یی محیط
و چشمه یی کوچک.
بی مهمیز باد بر شاخ و برگ
و بی ستاره یی در اشتیاق برگ شدن .
و شفیره ی شبتاب
در مزرعه نگاه های خرد شده
پرتو بی کران دیگری خواهد بود .
آرامشی درخشان
جایی که بوسه های مان

  • خال های پر طنین پژواک –
    در دور دست می شکفند.

و قلب گرم تو
و دیگر هیچ


برچسب ها : , , ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , شعر , شماره ۶ و ۷
ارسال دیدگاه