آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » نفرین خاکستری

نفرین خاکستری

نویسنده: مهسا محب‌علی ژانر: رئالیسم جادویی ناشر: نیماژ|۱۰۲ صفحه|چاپ اول ۱۳۹۵ نفرین خاکستری از معدود کتاب‌هایی است که در سال‌های اخیر بر پایه‌ی افسانه‌های ایرانی به نگارش در آمده است. هرچند نمی‌توان درون‌مایه کتاب را کاملا ایرانی دانست، اما به نسبت توانسته فضایی جذاب بر باورهای رایج ایرانی بر پایه جن و عفریت و الهه […]

نفرین خاکستری

نویسنده: مهسا محب‌علی

ژانر: رئالیسم جادویی

ناشر: نیماژ|۱۰۲ صفحه|چاپ اول ۱۳۹۵

نفرین خاکستری از معدود کتاب‌هایی است که در سال‌های اخیر بر پایه‌ی افسانه‌های ایرانی به نگارش در آمده است. هرچند نمی‌توان درون‌مایه کتاب را کاملا ایرانی دانست، اما به نسبت توانسته فضایی جذاب بر باورهای رایج ایرانی بر پایه جن و عفریت و الهه خلق کند. در داستان با دختری به نام ایشا شمسایی مواجه می‌شویم که نامه‌ای خطاب به پسری نوشته است و در آن ماجرای زندگی پیشینیان خود را بازگو می‌کند. این دختر خود را از نوادگان الهه‌های ساکن در ارومیه معرفی می‌کند که بر اثر ازدواج‌های نامناسب مادرِ مادربزگ و مادربزرگ و مادرش با گونه‌های پائین‌تر و متفاوت از آنچه خود بوده‌اند، اکنون به نیمی گرگ و نیمی انسان بدل شده است. نیمه‌ی انسانی او، درگیر دوست داشتن پسری به نام امیر از نژاد انسان است، و نیمه‌ی گرگی او، خوی کشتن و نابود کردن دارد.

در کلام دختر نشانه‌هایی از دئوسایمتیک مشاهده می‌کنیم و همراهی دختر با دکتری به نام دکتر یاسمی به عنوان مشاور درمانگر او، و شرح ماوقع ملاقات‌های ایشا با دکتر، ما را به فکر فرو می‌برد که آیا تمام آنچه دختر در نامه به آن اشاره می‌کند، می‌تواند برخاسته از بیماری روانی باشد؟

اشاره دختر به شاخ‌های کوچکی که روی سر مادربزرگش دیده، یا داشتن سم در پای مادرش، ما را به سمت هذیان‌گویی دختر می‌کشاند اما برخلاف کتاب‌هایی که برپایه‌ی روان‌شناسی نگارش می‌شوند، در این داستان ما با طرح دیگری مواجه می‌شویم و به مرور متوجه می‌شویم که فضای داستان، در ژانر روان‌پزشکی نیست و به سمت رئالیسم جادویی گام برمی‌دارد.

دختر داستان را از ابتدا تعریف می‌کند و از مادرِ مادربزرگش به نام آفریدت که یک الهه بود، ماجرا را در قالب داستان برای امیر بازگو می‌کند. هر الهه‌ای بدون نیاز به همسر، صاحب فرزند می‌شد و آمیزش الهه‌ها با گونه‌های دیگر همچون انس و جن و عفریت، باعث می‌شد که از قصر الهه‌ها طرد شده، و فرزندی که از این آمیزش زاده می‌شود، خصوصیات نوع پایین‌تر را داشته باشد و هرگز نخواهد توانست مانند یک الهه شود و قابلیت‌های او را داشته باشد. برای آفریدت هم این اتفاق افتاد و او عاشق پسری به نام یشنا شد که از نژاد عفریت بود.

فرزندی که از این پیوند حاصل می‌شود، یک عفریت به نام گیسار بود. گیسار نیز دل در گرو مهر یک اجنه می‌گذارد و دختری به نام کبوده، حاصل ازدواج او با اجنه می‌شود. کبوده هم بعد از ازدواج با انسانی به نام احمد، ایشا را به دنیا می‌آورد.

در لابه‌لای تمام این اتفاق‌ها، ما با دنیاهای جدیدی از روابط و داستان‌های اساطیری مواجه می‌شویم که بر جذابیت داستان می‌افزاید. این کتاب، فضای داستان‌های هزار و یک شب را، اما در زمان کنونی ما، یادآوری می‌کند. کتاب در تعلیق جذابی به پایان می‌رسد که باعث می‌شود باورپذیری ما نسبت به داستان آن بیشتر شود.

بخش‌هایی از کتاب| صفحه ۱۵، فصل ا، آفریدت و یشنا:

آفریدت، مادرِ مادربزگ من، یک الهه بود. نسل اندر نسل، بدون یک قطعه خون ناپاک در رگ‌ها و این خون یعنی خون عفریت و جن و انس. در آن روزگار طلایی -زمانی که هنوز خون ناپاک در رگ‌های خاندان ما راه نیافته بود- هر الهه‌ای تنها با یک آرزو، صاحب دختری زیبا می‌شد، بی‌نیاز به آمیزش جنسی، بی‌نیاز به عشق هیچ مردی، بی‌نیاز به خون ناپاک. مادرهای من، الهه‌های خاص و اصیل، برای نسل‌ها تنها با یک آرزو، با یک خواست، با یک میل، صاحب دختری می‌شدند و این داستان قرن‌ها ادامه داشت.

از آنجایی که الهه‌ها عمر جاودانی دارند، جده‌های بی‌شمار من سال‌ها، قرن‌ها و هزاره‌ها با هم زندگی می‌کردند، بی‌آنکه از مرگ کسی عزادار شوند. تا آنجا که من از مادربزرگ شنیده‌ام، حدود پنج سده پیش از میلاد، نزدیک به هفت‌هزار الهه در قصری کنار رود ارس با هم زندگی می‌کرده‌اند. یادآوری آن دوران لذت‌بخش‌ترین کاری بود که مادربزرگم در هنگام زمین‌گیر بودنش می‌توانست انجام دهد.

گلپر فصاحت


برچسب ها : ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , شماره ۲۲ , معرفی کتاب
این‌ها را هم بخوانید:
ارسال دیدگاه