آخرین مطالب

» پرونده » روزی که رومن گاری جایزه‌ی گنکور را نپذیرفت

روزی که رومن گاری جایزه‌ی گنکور را نپذیرفت

نوشته‌ی ملانی هنه‌بیک ترجمه مارال دیداری ۱۷ دسامبر ۱۹۷۵، شخصی به نام امیل آژار، برای رمان «زندگی در پیشِ رو» برنده‌ی جایزه‌ی معتبر گنکور می‌شود و آن را نمی‌پذیرد. دلیل این قضیه چند سال بعدتر فاش می‌شود: برنده‌ی جایزه، در اصل، رومن گاری بوده است که پیشتر در سال ۱۹۵۶ این جایزه را کسب کرده […]

روزی که رومن گاری جایزه‌ی گنکور را نپذیرفت

نوشته‌ی ملانی هنه‌بیک

ترجمه مارال دیداری

۱۷ دسامبر ۱۹۷۵، شخصی به نام امیل آژار، برای رمان «زندگی در پیشِ رو» برنده‌ی جایزه‌ی معتبر گنکور می‌شود و آن را نمی‌پذیرد. دلیل این قضیه چند سال بعدتر فاش می‌شود: برنده‌ی جایزه، در اصل، رومن گاری بوده است که پیشتر در سال ۱۹۵۶ این جایزه را کسب کرده بوده است.

در دنیای ادبیات قانونی حکمفرماست. و آن این که نویسنده نمی‌تواند بیش از یک بار جایزه‌ای را که همه آرزوی دریافتش را دارند، یعنی گنکور را کسب کند. از سال ۱۹۰۳ که گنکور برای اولین بار اعطا شد، هرگز کسی از این قانون تخطی نکرده بود. تا رومن گاری، در سال ۱۹۷۵.

نام مستعار متولد می‌شود

برای درک این‌که نویسنده چگونه برای دومین بار جایزه را از آن خود کرد، بایستی به سیر زمانی نوشته‌هایش بپردازیم. رومن کاتسف، که بیشتر با نام رومن گاری او را می‌شناسیم، رمان‌نویسی است که به طور خاصی مورد توجه جامعه‌ی ادبی است. او در سال ۱۹۵۶ با «ریشه‌های آسمان» که در همان سال و از طرف انتشارات گالیمار به چاپ رسید، برنده‌ی جایزه‌ی گنکور می‌شود. گاری طی سال‌های بعد، آثار دیگرش را منتشر می‌کند، اما منقدین قلمش را کسالت‌بار توصیف می‌کنند. در سال ۱۹۷۳، رمان «آغوش بزرگ» را منتشر کرد. داستان مردی که مار پیتونی داشت و چنان مجذوب پوست‌اندازی مارش شد که آن را به خودش نسبت داد. همه‌ی ماجرا، در استعاره‌ای می‌گذرد که قهرمان داستان میل به «پوست‌اندازی» پیدا می‌کند.

گاری برای این‌که از نقدهایی که به آثارش می‌شد، شانه خالی کند، تصمیم می‌گیرد که این کتاب را با اسم مستعار منتشر کند. دوستی به اسم پی‌یر میشو را خبر می‌کند که قرار است برای خلق نویسنده‌ای خیالی به نام امیل آژار کمکش کند. بدین ترتیب، پزشکی فرانسوی، متولد اوران، که به‌خاطر انجام سقط‌جنین منجر به مرگ تحت تعقیب قضایی قرار داشت و در آمریکای جنوبی در تبعید زندگی می‌کرد، به او معرفی شد. نسخه‌ی دست‌نویس آغوش بزرگ، به این صورت ابتدا برای انتشارات مرکور دو فرانس فرستاده و سپس به هیئت بررسی آثار این ناشر سپرده شد. هیئتی که ریموند کُنو یکی از اعضایش بود.

هیچ‌کس متوجه ارتباط این اثر با قلم رومن گاری نمی‌شود. اثر فوق مورد نقدهای مثبت منتقدان قرار می‌گیرد. همه مشتاق هستند بدانند که این نویسنده‌ی با استعداد کیست. در این مدت، گاری به آتش‌بازیِ خلاقانه‌اش ادامه می‌دهد و در سال ۱۹۷۵ «زندگی در پیشِ رو» را خلق می‌کند و آن را هم با اسم مستعار چاپ می‌کند. اما این‌بار نویسنده‌ی «ریشه‌های آسمان» از فرزندِ دختردایی‌اش، پل پابلوویچ می‌خواهد که برای ناشر و مطبوعات، نقش امیل آژار را بازی کند. کاندیدای جدید حاضر و آماده‌ است؛ مردی سی‌وسه‌ساله با همان ویژگی‌های گاری، که تمام کتاب‌های او را خوانده و ادبیات را نسبتا خوب می‌شناسد. تنها سه نفر از راز گاری باخبرند؛ منشی‌اش مارتین کاره، ناشرش روبر گالیمار و همسر سابقش جین سیبرگ.

جایزه‌ی گنکور نه پذیرفته و نه رد می‌شود

زمانی که در سال ۱۹۷۵ «زندگی در پیشِ رو» از مدعیان جدی دریافت گنکور می‌شود، ماجرا اوج می‌گیرد. در تاریخ ۳۰ سپتامبر، بازیگر نقش امیل آژار، با روزنامه‌نگار فرهنگی روزنامه‌ی لوموند مصاحبه‌ای می‌کند و او به مثالِ عروسکی که از کنترل عروسک‌گردان سر باز بزند، اصلاً از شخصیتی که گاری خلق کرده حرفی به میان نمی‌آورد و در عوض، از وقایع زندگی شخصیِ خودش می‌گوید و بعد عکسِ خود را برای ناشر می‌فرستد.

دو هفته بعد، در ۱۷ نوامبر، جایزه‌ی گنکور به «زندگی در پیشِ رو» تعلق می‌گیرد. نویسنده‌ی اصلی، قادر به دریافت جایزه نیست چرا که پیش‌تر در سال ۱۹۵۶ آنرا دریافت کرده و پل پابلوویچ را وامی‌دارد که نامه‌ای بنویسد و جایزه را رد کند. مشکل این‌جاست که آکادمی گنکور چنین تصمیمی را نمی‌پذیرد و در آن زمان، هروه بازن، رئیس آکادمی به روزنامه‌ی لوموند اعلام می‌کند: «ما به کتاب رأی می‌دهیم، و نه به کاندیدا. جایزه‌ی گنکور مانند مرگ و زندگی، نه می‌تواند پذیرفته و نه رد شود. آقای آژار همچنان به عنوان دریافت‌کننده‌ی جایزه باقی می‌ماند

در این بین، مصاحبه‌ی پیشینِ خویشاوند گاری آثاری از خود به‌جا گذاشته است. عکسی که او فرستاده و وقایعی که تعریف کرده، شمّ کارآگاهیِ روزنامه‌نگاری را در روزنامه‌ی لوپوئن قلقلک می‌دهد و او هویت واقعیِ کسی را که ادعا می‌کند نویسنده‌ی اثرِ اخیرا گنکور گرفته است، یعنی پل پابلوویچ، برملا می‌کند. نسبت خانوادگی او با گاری به سرعت آشکار می‌شود. این گاری است که برای دومین بار برنده‌ی گنکور شده است.

پرده‌ها می‌افتند

اما رومن گاری که بین دروغ‌ها گیر افتاده، اصرار می‌ورزد و امضا می‌کند. متنی می‌نویسد، تمام شایعات را تکذیب کرده و متن را امضا می‌کند. در بیانیه‌ای که به تاریخ ۱۸ نوامبر ۱۹۷۵ در روزنامه‌ی لوموند چاپ می‌شود، می‌نویسد: «اعلام می‌دارم که من امیل آژار نیستم، و به هیچ طریقی در آثار این نویسنده همکاری نداشته‌اماما بین دو همدست مشاجراتی درمی‌گیرد. جنگِ سردی که در رمان «اسم مستعار» که یک سال بعد منتشر می‌شود، بازگو شده است. کتاب‌ها یکی پس از دیگری و کماکان با امضای امیل آژار منتشر می‌شوند. به تدریج، وضعیت از دست خالق اثر، گاری، خارج می‌شود و بازیگرش، پل پابلوویچ که حالا نویسنده‌ای پرادعا با چندین کتاب است، مشاور ادبیِ انتشارات مرکور دو فرانس می‌شود.

دوم دسامبر ۱۹۸۰، رومن گاری با ناشرش کلود گالیمار در پاریس نهار می‌خورد. سپس به خانه برمی‌گردد و خودکشی می‌کند. و این‌گونه نقطه‌ی پایان کارگردانی‌اش را هم می‌گذارد. پس از چند ماه، پل پابلوویچ، زیر قولش می‌زند، قولی مبنی بر رازنگهداری و واگذاری افشای هویت واقعیِ رمان‌نویس به گالیمار و پسرِ نویسنده. و در برنامه‌ی تلویزیونی آپاستروف ویژه‌ی رومن گاری، تصمیم می‌گیرد تمام ماجرا را در کتاب «مردی که خیال می‌کردیم» تعریف کند.

گویا برای تکمیل این اعترافات، بلافاصله متنی از رومن گاری با عنوان «زندگی و مرگ امیل آژار» نیز پس از مرگ نویسنده منتشر می‌شود. متنی که در آن رمان‌نویس، در ۴۲ صفحه، توضیح می‌دهد به چه دلیل نویسنده‌ای خیالی خلق کرده و با اضافه کردن دست‌نویس‌های رمان‌هایش گفته‌های خود را به اثبات می‌رساند. بدین صورت که از صفحه‌ی نخست «آغوش بزرگ»، «پریشانی شاه سلیمان» و صفحه‌ی ۲۴۸ «زندگی در پیشِ رو» پرده برمی‌دارد.

دروغی که دیگر بارش زیادی سنگین شده، ناراحتی از وضعی که دیگر در کنترلش نیست یا شاید هم افسردگیهیچ‌کس نمی‌داند رومن گاری دقیقاً به چه دلیل به زندگی‌اش پایان داد. در نامه‌ای که از خود به جا گذاشت، نامه‌ای که بعدها منتشر شد، معما را تا نهایت پیش می‌برد و با نقل‌قولی اسرارآمیز، برگرفته از یکی از کتاب‌هایش دلیل این عملش را توضیح می‌دهد: «خب، چرا؟ شاید می‌بایست در عنوان زندگی‌نامه‌ام شب آرام خواهد بود پی جواب بگردید یا در آخرین کلماتِ آخرین رمانم: چون بهتر از این نمی‌شد گفت. هرآنچه می‌خواستم بگویم را گفته‌ام


برچسب ها : , , ,
دسته بندی : پرونده , شماره ۳۵
ارسال دیدگاه