آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » علی باباچاهی

از مجموعه

علی باباچاهی

در این بخش(شعر ایرانی) همگی آثار رسیده مطالعه و به دقت بررسی می شود. آنچه در این شماره می خوانید از میان آن آثار انتخاب شده که شعرهای شاعرانی نام آشنا، کم آشنا و نو آمده را هم(گاه) در بر می گیرد.اما شعر”روانی” از مجموعه”عقل عذابم می دهد” علی باباچاهی به انتخاب برگ هنر در این بخش گذاشته می شود که […]

علی باباچاهی

در این بخش(شعر ایرانی) همگی آثار رسیده مطالعه و به دقت بررسی می شود. آنچه در این شماره می خوانید از میان آن آثار انتخاب شده که شعرهای شاعرانی نام آشنا، کم آشنا و نو آمده را هم(گاه) در بر می گیرد.
اما شعر”روانی” از مجموعه”عقل عذابم می دهد” علی باباچاهی به انتخاب برگ هنر در این بخش گذاشته می شود که از میان حدود ۳۰ عنوان کتاب شعر انتشار یافته ی وی انتخاب شده است.
همان طور که اهل شعر اطلاع دارند علی باباچاهی حدود نیم قرن است که شاعر، پژوهشگر و تحلیل گر حرفه ای شعر بوده اند که به طور مستمر در فضای شعر ایران، با حساسیت ویژه ای در معرفی شعر شاعران چند نسل همت گمارده است. او به ویژه در دهه های ۶۰ و ۷۰ در مجلات ادبی چون آدینه و … و همچنین در مقالات و کتاب های تحلیلی شعر به معرفی و نمایان سازی گونه های مختلف شعر ایران کوشیده است و تعاریف تازه و گاه بدیع از شعر، سبک ها و دوره های نیمایی، پسا نیمایی، شاملویی و شعرهای پس از آن و جایگاه شاعران نسل های بعدی ارائه نموده است.
به بهانه گشودن فصلی نو در شعر امروز ایران با انتخاب شعری از این شاعر برجسته، بخش شعر فارسی این شماره را آغاز می کنیم.

“عقل عذابم می دهد”

روانی

از خر شیطان پیاده شدیم
و آشتی کردیم با خیابان های از هرچه بگذریم
و از هرچه بگذریم گذشتیم

  • مطب من تعطیل بود
  • داروخانه ی من هم
  • بیمارستان ها همه از روی دست یکدیگر
    و چند قدم بعد کسانی که ناگهان دیدیم
    و نترسیدیم
  • رئیس بیمارستان منم
  • بیمارهای سابق صد تختخوابی منم
  • دیوانه های زنجیری سابق هم منم
    -و منم هم – همه آن ها
    آن گاه
    اسامی هولناک از روی خاک برچیده
    (مرگ و مرض برای چه؟
    و خدا فرمان داد که زیباتر شویم
    و شدیم
    و گرفتار کفر لیوتار و دریدا نشویم و
    شدیم
    از توصیف های تکراری خلاص شویم
    و شدیم
    و کمی هم شاعر تر شویم
    و من شدم چنان که شدم من
    مرگ دروغ بود
    مرگ و مرض دروغ دروغ بود
    سیصد و پنجاه سال هم که مرده باشم
    آمدی آخر؟ بیا که دروغ بود

ما دوباره متولد شده ایم
آخرِ سر و از آخر متولد شده ایم
بیا و هرچه دلت خواست بگیر
از نوزادهای چاق و چله عکس بگیر
(مواظب روسری ات هم باش
با چشم هایی که مواظب احوال ماست
از نو به مدرسه می رویم
از نوجوانی ما هم بگیر
با قلم نی به روی یکدیگر چاقو می کشیم
چاقو را هم از ما بگیر

پس بپریم روی پر قو به هوا بپریم
از برف و باد آتش روشن کنم و بپریم به هوا
و به جای پوست آهو
روی نیمکت مدرسه با چاقو
بنویسیم اسم کسی را
(-بگیر/پشت سرهم بگیر
تو این وسط چه می کنی آخر با چشم هایی که
مواظب احوال ماست
آخرِسر
از آخرِسر هم بگیر

کارمان به کجا کشیده  ای خدایی که آفریده ای پرقو را
پوست آهو را
و دیوانه های زنجیری سابق را

و ما آن قدر از برف و باد درست کردیم آتش را
که آتش را درست کردیم در کنار تو/آتش را
و تو الحق خیلی خوشگلی.

بهمن ماه ۱۳۷۶


برچسب ها : , ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , شعر , شماره ۶ و ۷
ارسال دیدگاه