آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » زنی که در قسمت اشیای گمشده پیدا شد

زنی که در قسمت اشیای گمشده پیدا شد

نویسنده: سارا مخاواتانتشارات مرواریدچاپ اول بهار ۱۳۹۵سارا مخاوات بیشتر اهل نمایش؛ بازیگری تئاتر و فیلمنامه‌نویسی است. زنی که در قسمت اشیای گمشده پیدا شد اولین رمان اوست. داستان بر محور محفل چهار – پنج نفره‌ی دوستانی جوان می‌گردد. گرچه داستان مشترکی میانشان نیست وهر یک برای خود داستانی دارد اما دو ویژگی مشترک بین آن ها […]

زنی که در قسمت اشیای گمشده پیدا شد

نویسنده: سارا مخاوات
انتشارات مروارید
چاپ اول بهار ۱۳۹۵
سارا مخاوات بیشتر اهل نمایش؛ بازیگری تئاتر و فیلمنامه‌نویسی است. زنی که در قسمت اشیای گمشده پیدا شد اولین رمان اوست. داستان بر محور محفل چهار – پنج نفره‌ی دوستانی جوان می‌گردد. گرچه داستان مشترکی میانشان نیست وهر یک برای خود داستانی دارد اما دو ویژگی مشترک بین آن ها هست: سرگشتگی و خاص بودگی. از این چهار تن یکی ،محمد، روزنامه‌نگار است و در اکنونِ داستان به دلیل برخورد ناشایستی که در محل کار با او شده از روزنامه‌نگاری کنار کشیده است. نگار که راوی داستان نیز هست فیلمنامه‌نویس است، و ماهی که پایان خود را با خودکشی رقم می‌زند، مجسمه‌ساز. تنها هستی است که اهل هنر و ادبیات نیست اما او نیز در استفاده از زیباییش برای دل بردن از مردان، خاص است. دیگرانی هم هستند: ساره و میلاد. رمان داستان‌های سرگشتگی این آدمها را دنبال می‌کند. نگار در روایتی که به شیوه‌ی مدرنیستی سازمان داده شده، قصه‌ی آدمها را با زبانی در مجموع مناسب بیان می‌کند.در میان این آدمها به نظر من فقط قصه‌ی دو تن قابلیت روایت شدن داشته است: هستی و ماهی. باقی شخصیت‌هایی عادی درگیر با اموری عادی هستند. هستی و ماهی اما ظرفیت‌های دراماتیک بسیاری دارند. نویسنده البته ماهی را از نزدیک دنبال کرده است اما با هستی همواره فاصله دارد و از فاصله‌ای تقریبا دور به او نگاه می‌کند حال آن که هستی به لحاظ داستانی نکات قابل کشف بسیاری دارد که در شخصیت‌هایی چون محمد و نگار نیست. کسانی مانند هستی در داستان‌نویسی ایران همواره، چه آنجا که به صحنه داستان یا سینما راه داده می‌شوند و چه در نادیده گرفته شدنشان، قربانی تابوها و قضاوت‌های اخلاقی شده‌اند.شخصیت محمد اگر پرداخت کلیشه‌ای نشده بود می‌توانست بیان‌گر نوع خاصی از جوانان روزنامه‌نگار در برهه‌ای از تاریخ جامعه باشد اما او بیشتر برساخته‌ی کلیشه‌ی دوران جنگ سرد است: روزنامه‌نگار چپ‌گرایی که مدام شعار می‌دهد، بحث‌های تندوتیز ایدئولوژیک می‌کند، برای دنیا نسخه می‌پیچد اما در حل مسایل خود درمانده و کلا به لحاظ شخصیتی ناتوان است. این “چهره” را نه تاریخ تایید می‌کند و نه جنبش‌های اجتماعی. نویسنده‌ای که در پرداخت و طراحی شخصیت داستان از کلیشه‌هایی چنین استفاده کند شخصیت داستان خود را می‌کشد.سرانجامِ محمد نیز معلوم نشده است جایی در داستان در باره او گفته شده : دست کسی به او نمی‌رسد. ظاهرا پایان او را سانسور رقم زده است! (؟).
در نقد معرف مجال بررسی مفصل اثر نیست. از این گوشه و آن کنار به مواردی اشاره می‌کنم باشد که معرف اثر باشد. سارا مخاوات فوت و فن درام را می‌شناسد و راه دراماتیک کردن واقعیت‌های داستانی را. از همین روی بخش غارنوردی به لحاظ داستانی از استحکام مثال‌زدنی برخوردار است و نیز بخش خودکشی ماهی. یا قطعه‌ی نگه داشتن کیسه‌های زباله هماهنگی قوی با عناصر گوناگون داستان دارد.
شیوه‌ی مدرنیستی و پایان‌بندی سنتی: شیوه‌ی روایت در رمان “زنی که در. . .” مدرنیستی است با راوی اول شخص که امکان بیان احساسات و تفکرات درونی خود را دارد و در باره دیگران ناچار است به بروزاتشان اکتفا کند. ساختار داستان نیز مدرنیستی است؛ غیرخطی و تودرتوست. اینها با خصوصیت اصلی چند شخصیت داستان هماهنگ است سرگشتگی آن ها را تداعی و القا می‌کند.
شیوه‌ها در نتیجه‌ها تاثیر دارند. در داستان‌نویسی نیز شیوه‌ها در پایان‌بندی داستان اثر می‌گذارند و چه بسا که آن را رقم می‌زنند. وقتی آنا کارنینا خود را کشت تولستوی زار زار گریست که چرا خودت را کشتی! بنا بر اصول اخلاقی تولستوی خودکشی کار نادرستی بود.اما شخصیت اصلی رمان او خود را کشت. اگر پایان کار آنا کارنینا را عقاید نویسنده‌اش رقم نزد چه چیز رقم زد؟ این پایان‌بندی از شیوه و روند پیشرفت داستان آنا کارنینا بیرون آمده بود.
آیا ممکن است شیوه و پرداخت مدرنیستی به پایان‌بندی سنتی بیانجامد؟ بله، ممکن است . در صورتی که نویسنده پایان داستان را از عقاید خود بسازد هر سرانجامی ممکن است.
سارا مخاوات در رمان “زنی که در. . . ” آدمهای سرگشته‌ در جامعه‌ی امروز را گرد هم می‌آورد، قصه‌هایشان را روایت می‌کند و برای هر یک سرانجامی رقم می‌زند. فرجام محمد البته همچنان نامعلوم باقی می‌ماند، ماهی خودکشی می‌کند، و بقیه با ازدواج “سروسامان” می‌گیرند. تمام آدم‌های بخش آغازین رمان در پایان “سروسامان” گرفته‌اند. ساره، همسر کارگردانی شده و با دست پر آمده تا بدهی‌اش را به نگار بپردازد. آقای همسایه یکی از چند دوست دخترش را ساکن کرده : “آن روز به‌محض این که کلید را در قفل چرخاندم، در خانه‌ی آقای همسایه باز شد. غریبه‌ای که شب قبل به خانه‌ام راهش داده بودم، در را باز کرد و ظرف غذایی را به دستم داد. یک ظرف برنج و خورشت قیمه با سالاد! نکاهش کردم، لبخند پیروزمندانه‌ای گوشه‌ی لب‌هایش بود، چشمکی زد و در را بست. چند لحظه همان‌جا ایستادم، از توی خانه صدای خنده و به‌هم‌خوردن قاشق و چنگال آمد.”(ص ۱۵۸) جمله‌ی آخر قطعه‌ای که نقل کردم : صدای خنده و به‌هم‌خوردن قاشق و چنگال، یعنی آرامش و بسامانی در زندگی. خود راوی (نگار) نیز خسته از این در و آن در زدن دلش می‌خواهد “زن ساده و کاملی” بشود از همان زنان عادی و ساده که خانه و همسر و فرزند همه‌ی دنیای‌شان را می‌سازد. پس “زن ساده و کامل” بودن را انتخاب می‌کند و در مناسباتی سنتی با میثم ازدواج می‌کند و از خانه‌اش “بوی کباب” بلند می‌شود:” روز تعطیل بود و میثم توی بالکن گوشت‌ها را کباب می‌کرد”(ص ۱۷۳) در مورد راوی نباید پنداشت که تصمیمش واکنشی به رنج‌ها و تنگناهای زن مدرن در جامعه است زیرا هنگام روایت سه سال از ازدواجش گذشته و او همچنان راضی است. پس این راه حلی سنتی برای مشکلی مدرن است. راه حلی که به لحاظ داستان نویسی نه از سازوکارهای درونی متن بلکه از عقاید نویسنده ناشی شده است. پایان‌بندی‌ قاطع سنتی! جالب این که عنوان رمان نیز با این راه حل در تناقض است: ابر ابری “زن” و “شیئی” در عنوان.
پایان‌بندی این داستان اگر بر گرته‌ی مدرنیستی سازمان می‌یافت (به مثابه یکی از احتمالات مدرنیستی) رمان در دو راهی انتخاب راوی میان برگزیدن “میثم” و “آزاد” پایان می‌گرفت. می‌توان با این راه‌حل و پایان‌بندی موجود مخالف یا موافق بود این چیزی از درخشش قطعه‌ها و بخش‌هایی از رمان کم نمی‌کند. پیش‌تر به بعضی از آن ها اشاره کردم و اینجا هم از قطعه‌ی پاسخ به تلفن‌های مربوط به “ساره” یاد می‌کنم. اینها توانمندی بالفعل و ظرفیت‌های بالقوه‌ی داستان‌نویس جوان سارا مخاوات را نشان می‌دهد.


برچسب ها : , ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , شماره ۶ و ۷ , نقد معرف
ارسال دیدگاه