آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » دست رد به سینه چاپلوسان و متملقان

گفت وگو با دکتر محمد استعلامی درباره کرامت و کرامتیان

دست رد به سینه چاپلوسان و متملقان

سید ابوالحسن مختاباد: این چندمین گفت وگویی است که با دکتر محمد استعلامی انجام داده‌ام.ادیبی که سخت به گفت وگو،تن می‌دهد و وسواسی جمال‌شناسانه دارد در ارایه متنی شسته رفته به مخاطب.همانند معلمی که در کلاس دقیق و ظریف نکات درسی را بگوید ، دکتر استعلامی نیز چنین است. نگاهی به دو شرح معروف او […]

دست رد به سینه چاپلوسان و متملقان

سید ابوالحسن مختاباد:

این چندمین گفت وگویی است که با دکتر محمد استعلامی انجام داده‌ام.ادیبی که سخت به گفت وگو،تن می‌دهد و وسواسی جمال‌شناسانه دارد در ارایه متنی شسته رفته به مخاطب.همانند معلمی که در کلاس دقیق و ظریف نکات درسی را بگوید ، دکتر استعلامی نیز چنین است. نگاهی به دو شرح معروف او درباره حافظ و مثنوی معنوی این گونه رفتار را بیشتر توضیح می‌دهد.
این گفت وگو به زعم دکتر استعلامی همانند کتاب‌ها و شرح هایی است که نوشته است و بیش از انکه عقل در این گونه موارد تن زند و عقب نشینی کند ،او دست‌اندرکار شرح بر کتاب بوده است.استعلامی که متولد ۱۳۱۵ در اراک است از شاگردان بسیار نزدیک دکتر بدیع الزمان فروزانفر بوده است و دارای دکترای ادبیات فارسی از دانشگاه تهران است.او با تصحیح تذکره الاولیا عطار به شهرت فراوانی رسید و سپس با شرح ۷ جلدی اش بر مثنوی-معنوی شهرتش دو چندان شد و تالیف همین کتاب در سال ۱۳۶۴، باعث شد که جایزه کتاب سال به او تعلق گیرد.او سالها علاوه بر دانشگاههای ایران،در دانشگاه مک گیل کانادا هم ندریس می نمود و ۷ سال هم عضو هیات مولفین دهخدا بوده است.کتاب حدیث کرامت هم در زمره کار های مهم دیگر اوست که درباب جنبش کرامتیه نوشته شده و برای نخستین بار در سال۱۳۸۸ به چاپ رسید.با هم این گفت وگو را می خوانیم.

بررسی داستان نویسی

هر اهل قلمی برای تدوین کتابی با موضوعی خاص انگیزه هایی دارد، انگیزه شما برای رفتن به سراغ این موضوع و اصولا بحث کشف و کرامات چه بود و چه عاملی نخستین جرقه را درذهن شما برای پرداخت به این موضوع زد؟
استعلامی : اگر شما سرآغاز کتاب حدیث کرامت را بخوانید، جواب روشن این سؤال را داده ام که از همان روزگار دانشجویی با مسیلۀ ممکن بودن یا نبودن کارهای خارق عادت به دست پیران خانقاه رو به رو بوده ام، و در آثار بزرگان آنها می دیدم که کسانی مانند بایزید و ابوالقاسم قشیری و ابوسعید ابی الخیر و مولانا جلال الدین هم روی آن حرف دارند. قشیری به صراحت می گوید که کارهایی از نوع معجزات منسوب به پیامبران را از پیران صوفی نباید انتظار داشت. ما در کتاب حدیث کرامت، من یک طبقه بندی موضوعی برای کرامات آورده ام که آنچه را در توان طبیعی یک انسان می تواند باشد، رد نکرده ام. اِشرافِ ابوسعید بر افکار و ضمایر مریدان از مرد هشیار و نکته سنجی مثل او ممکن است، اما نه این که ما آن را امری از نوع معجزات بدانیم.
یعنی چگونه؟
به این معنا که بایزید بسطامی، بوسعید یا مولانا آدمهایی باهوش و نکته سنج و کتاب خوانده و با تجربه اند، و با همه جور آدم برخورد داشته اند و از حالات صورت و رفتار و گفتار دیگران استنباط هایی دارند که درویشان ساده دل ندارند، و وقتی که بوسعید ناگفته های آنها را رو می کند، این دریافت برای آنها مثل یک معجزه است و نقل آن هم با آب و تابی همراه می شود که گاه از کارهای پیامبران هم بزرگ تر جلوه می کند.
تعریف شما از کرامت چیست و چه ویژگی هایی برای این گروه و نحله فکری بر می شمرید؟
استعلامی :کرامت در لغت به معنای بزرگی، بزرگواری، محبت به دیگران، و داشتن مرتبۀ بالایی از شخصیت است، و در کاربردِ صوفیان هم برتری شخصیت یک پیر، کرامت اوست. اما بعد از آن که زندگی خانقاهی به صورت یک نظام آموزشی درآمده، قدرت و برتری پیران خانقاه به تدریج به فاصله یی میان مرید و پیر تبدیل شده، و بسیاری از مریدان ساده دل برای پیر خود توانایی انجام کارهایی را تصور کرده اند که پیران خود دعوی آن را نداشته اند، و باز به تدریج این تصورها به صورت رقابتی میان درویشان یک خانقاه با درویشان خانقاه دیگر درآمده است تا آنجا که در روایت این نوع کرامت گاه کارهایی را به یک پیر خانقاه نسبت داده اند که هیچ پیغمبری هم دعوی آن را نداشته است. اما در میان درویشان خانقاه نشین و در نظر مؤمنان ساده دل، وقتی صحبت از کرامت به میان می آید، نظر به همان کارهای فراتر از توان یک انسان است، و کرامتِ به این معناست، که بزرگان این مکتب آن را نه تأیید می کنند و نه برای پیر خانقاه لازم می دانند. دلیل آن هم این است که پیامبران مأموران پروردگارند و برای هدایت خلایق باید توانایی کارهای خارق عادت داشته باشند، اما پیر خانقاه چنین مأموریتی ندارد.
اگر به تاریخ فرهنگ و ادبیات ایران نگاهی بیندازیم، مسایلی چون معجزه، کشف و کرامات و موارد عجیب و غریب در زندگی ما ایرانیان و اصولا فرهنگ ایرانی بسیار زیاد است،به نظر شما چه عاملی سبب می شود که چنین اقبالی به این گونه مسایل رخ دهد؟
استعلامی : اول حساب معجزات انبیا را از کرامات صوفیان جدا کنید. گفتم که به استناد گفته های خود صوفیان، پیر خانقاه مأمور پروردگار نیست. معجزات پیامبران را هم جدا از بحث کرامت باید بحث کرد که این گفتگوی ما با آن کاری ندارد. اما این که چرا آدمی زاد به این گونه امور دل می سپارد؟ دلیل اولش این است که آدمی زاد قادر به حلّ تمام مسایل زندگی خود نیست، و در روزگاران پیش از تاریخ هم همیشه منتظر حمایت یک قدرت برتر بوده، و حتی بت پرستی هم به همین دلیل به وجود آمده که انسان با تلقین به نفس، از چوب یا سنگی که خود می تراشیده، انتظار حمایت و حلّ مشکلات خود را داشته است. در تربیت خانقاهی، با توجه به این که در عرفان یهود و رهبانیت مسیحی و تصوف اسلامی، پیشوایان خود را پیرو یکی از انبیا و ادامه دهندۀ راه انبیا می شمرده اند، این انتظار توانایی بیشتر را در پیروان خود پدید می آورده اند، و در واقع برای انسان ضعیف همۀ مردان راه خدا باید اوصاف پیغمبران را داشته باشند.
در نقد اهل کرامت چه نکات بارزی را می توان دید که اسباب انحرافات و بازارگرمی های فراوان و رندی ها و افراط و تفریط هایی شده است؟
استعلامی : جواب این سؤال را تقریباً داده ام، اما یکی دو نکتۀ دیگر هم هست که باید اضافه کنم : خیلی وقتها ما تنبل هستیم و برای این که خودمان مسیولیت زندگی مان را به دوش نگیریم، منتظر قضا و قدر و معجزه و کرامت می شویم، و همین انتظار بی جا، غیر مستقیم حرکت و جنبش را از ما می گیرد، و اینجاست که مولانا جلال الدین بر سر ما فریاد می کشد که با توکل دروغین، از زمین بدون شُخم و تُخم گندم نمی روید کِشت کن، پس تکیه بر جبّار کن. یا در آن حکایت معروف که گروهی با پیامبر به صحرا می‌روند و شبانه می‌خواهند اتراق کنند که نزد پیامبر می‌آیند و می‌گویند که چون شما پیامبرید شتران ما را نخواهند دزدید و با توکل به خدا کاری به شتران نداشته باشیم که پیامبر سریع آنها را از چنین تفکری بر حذر می‌دارد و همانجاست که مولانا می‌گوید:
گفت پیغمبر به آواز بلند
با توکل زانوی اشتر ببند
نکته جالب این که مولانا حتی در ساختار ظاهری انسان، جلوۀ تکلیف و مسیولیت را می بیند : دست ما را به شکل بیل ساخته اند که با آن کار کنیم، دست برای گدایی درست نشده. اگر بعضی از خانقاهها درویشان را برای یک دورۀ تربیت به دریوزگی می فرستند، این تبلیغ تنبلی و گدایی نیست، برای خرد کردن غرور و خودبینی صوفیان است.
در کتاب شما همچنانکه به اهل کرامت و کرامتیان پرداختید به اهل ملامت که شاخه ای در برابر صوفی گرایی افراطی بود نیز پرداختید و از زبان بزرگانی چون حافظ و عبید جریان مقابل را را نقد کردید، لب انتقادات این افراد چه بود؟
استعلامی: برای عزیزانی که این گفتگوی ما را می خوانند، مثل این که باید اول بگویم که در شهرت صوفیان ملامتی، این ملامت یک معنای دوسویه دارد : شروع ماجرا از آنجاست که جمعی از صوفیان پاک دل، کسانی از یاران خود را گرفتار خودبینی و خودستایی، و گاه در عبادات افراطی و ریاضت های سخت آنها، فریب و جلوۀ دنیایی را بیش از صدق و صفای یک صوفی می بینند. در مقابل این ریاکاری است که اهل ملامت از این جلوه های ظاهری دوری می کنند و حتی دست به کارهایی می زنند که در نظر مؤمنان ساده دل با اعتقاد و ایمان مغایر است. پس شیوۀ اهل ملامت از یک سو ملامت ریاکاران است و از سوی دیگر قبول و تحمل ملامت بر خود، که در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند. از جملۀ مسایلی که اهل ملامت را با آن خودستایان و خودبینان درگیر می کند، یکی هم دعوی کرامت و خوارق عادت است.
این شیوه برخورد( ملامتیان ) در آن دوره بیشتر در چه مناطقی رواج داشت؟
استعلامی: رواج شیوۀ ملامت بیشتر در قرن چهارم هجری و در خراسان است، اما یک نگاه گذرا به احوال صوفیان قرن سوم هجری کسانی مانند بایزید بسطامی و حلاج را به روشنی در صف اهل ملامت می آورد. جزییات روایات زندگی حلاج را نمی توان گزارش واقعیت شمرد، اما حال و هوای کلی آن روایات نشان می دهد که او در نیمۀ دوم قرن سوم هجری شهر به شهر سفر می کرده و همه جا گریبان مَسندنشینان تصوف را می گرفته و کوس رسوایی بسیاری از آنها را بر سر بازار می کوفته است. این درست همان کاری است که شمس تبریز در قرن هفتم، و حافظ در شیراز قرن هشتم می کرده اند.
نکته جالب این که بحث ملامت در کتاب شما با حافظ شروع و با خودش تمام می‌شود؟
استعلامی: اگر من بحث ملامت را در حدیث کرامت با حافظ آغاز کرده و با حافظ به پایان برده ام، برای این است که حافظ مبارزه یی را با ریاکاری آغاز کرده، و آن را به قرون و اعصار بعد از خود نیز گسترش داده است. از قرن هشتم تا امروز هر وقت که ما صحبت از فریب و ریای اهل ظاهر می کنیم، بیان روشن آن را در کلام حافظ می بینیم، و زبان فاخر و سنگین حافظ هم مانع آن نیست که مردم کوچه و بازار شعر او را در چنان احوالی به یاد آورند و بخوانند.
از جمله مباحثی که در سیر کرامتیه مورد توجه بوده است، آمیختگی آن با بحث ولایت بوده است، در این باره توضیح دهید؟
استعلامی : بله! وقتی حلاج می خواهد به جنگ ریاکاران برود، میدان جنگ آستانۀ خانقاهی است که در آن یک پیر نامدار بر مَسند نشسته است، و ضربۀ شمشیر انتقاد حلاج در چنان میدانی کارگر می شود. این را هم می دانیم که در میان اولیاء و مشایخ بسیار بوده اند کسانی که با دعوی خرق عادت و کرامت برای خود فداییانی فراهم می کرده اند و از جهل و ساده دلی آنها برای منافع دنیایی خود بهره مند بوده اند. کسانی از آنها گاه یک متشرّع سخت گیر بوده و حکم ارتداد و کفر هم صادر می کرده و به قتل مسلمانی فتوا می داده اند و فتوای آنها با هیچ معیار شرعی مطابق نبوده است. یک نمونۀ بارز آن شیخ جام است. مقالات شمس تبریز را ورق بزنید، خاطره های شمس از ابن عربی هم رویۀ دیگری از شخصیت ابن عربی را نشان می دهد که قابل تأمل است! احوال خواجه عبدالله انصاری را بخوانید، گاه او یک متشرّع سخت گیر است و گاه یک عاشق حق که گویی شب و روز در مناجات است.
چون و چرا در مکتب ومذهب کرامتیان چه جایگاهی داشته و دارد و آیا اهل کرامت چنین چیزی را بر می تابیدند؟
استعلامی: ببینید، وقتی کار یک مرشد یا پیر خانقاه به مرتبه یی می رسد که مریدان او را واصل به عالم غیب می بینند و از خوارق عادت او حرف می زنند، هر مریدی که از او دلیل و برهان بخواهد، مُرتدّ و کافر است. همۀ پیران و بزرگان این مکتب هم – اگر نه همیشه – گاه در برابر چون و چرای مریدان دست و پای خود را گم می کرده اند. واقعیت این است که استدلال و منطق با ایمان و اعتقاد حرکت موازی ندارد. شما یا باید مؤمن و مطیع محض باشید، یا پیروِ دلیل و برهان. اگر راه دوم را پیش بگیرید، نه گذرگاه استدلال عقلی دِکارت شما را به جواب روشن می رساند، و نه می توانید از اِمانویل کانت جواب قانع کننده بگیرید که سرانجام بحث متافیزیک را بی سرانجام می یابد و مانند مولانا پای استدلال را چوبین می بیند.
نگاهی که در اسرارالتوحید ابی الخیر و از زبان این چهره نامی عرصه فرهنگ وجود دارد با آن نگاه عمومی به کرامتیان تفاوت دارد. آنجا که او مهمترین ویژگی برای یک انسان را نه روی آب رفتن و به هواپریدن و طی العرض که زیستن و داد و ستد با خلق می داند. درباره این نحله هم توضیحی دهید؟ و این که آیا ما داشتیم در تاریخ اهل کرامتی را که نگاهی واقع بینانه و منطقی به زندگی و زیست خود داشته اند و پیروانشان را هم به این نکته توصیه می کردند؟
استعلامی: ابوسعید ابی الخیر از جمله صوفیان روشن بینی است که کرامت به معنای خرق عادت را به طنز می نگرد، اما کرامت به معنای اِشراف بر ضمایر دیگران را دارد، و این نوع کرامت امر ناممکنی نیست. اگر بخواهید ابوسعید را درست بشناسید، او را در این حرف او باید ببینید که ” مرد آن باشد که با مردمان بنشیند و برخیزد و در بازار داد و ستد کند و بخورد و بیاشامد، و یک لحظه از خدای غافل نباشد. ” بر روی آب رفتن و به هوا پریدن و در یک دم هزار فرسخ پیمودن را نه بایزید قبول دارد، نه حلاج، نه بوسعید و نه مولانا جلال الدین. کسانی هم که مدعی چنین کارهای خارق عادتی بوده اند، اگر خودشان هم می دانسته اند که دعوی است، بدیهی است که به روی خود نمی آورده اند. گاه مریدان آنها چنان آتش تندی داشته اند که اگر خود پیر هم می گفته است که من چنین قدرتی ندارم، پیر را هم کافر و منکر می دیده اند.
آقای دکتر این که فردی از مافی الضمیر دیگران اطلاع داشته باشد امری طبیعی است یا غیر طبیعی؟ مثلا می گفتند که بوسعید ذهن افراد را می خواند؟
استعلامی: جواب این سؤال را داده ام. در کتاب حدیث کرامت هم، گفتم که کرامات را طبقه بندی کرده ام : گاه کرامت محبت است و یاری انسانی به انسان دیگر. گاه هشیاری کسانی مانند بایزید و بوسعید است که از سخنان و احوال ظاهر افراد استنباطی می کنند و این بسیار ممکن است. آنچه جای حرف دارد، کارهایی است که به پیر نسبت می دهند، و فراتر از معجزات منسوب به انبیاء است، و گاه مریدان یک پیر، همان کرامت منقول از دیگری را به پیر خود نسبت می دهند و در هر نقل هم آب و تاب آن بیشتر می شود.
درباره اهل کرامت اغراق های زیادی شده است، چه میزان از این اغراق ها نتیجه نوع برخورد خود فرد اهل کرامت بوده است و چه مقدار نتیجه چاپلوسی و تملق و پاچه خواری اطرافیان؟
استعلامی : ببینید، کراماتی که محبت و انسانیت و گذشت و ایثار است، مبالغه و اغراق چندانی ندارد. آنچه در آن اغراق و مبالغه می شود، بیشتر همان کراماتی است که بیرون از توانایی طبیعی انسان است و سند آن گونه کرامات هم فقط روایات مریدان یک پیر است. آن مریدان ساده دل هم گاه باور داشته اند که چنان کاری از مرشد ساخته است، و این باور البته با تلقین به نفس یا با تلقین گردانندگان خانقاه ها عمق بیشتری پیدا می کرده است. چاپلوسی و تملق هم بله! در کار بوده است اما بیشتر ساده دلی و جهل است که این بازار را گرم می کند.
در کتاب خود درباره کرامت ذکری هم از نگاه امام صادق ع به کرامت داشته اید، می خواستم در این زمینه بیشتر توضیح دهید که شخص آن امام همام و رفتارها و سخنانشان تا چه اندازه در مبارزه با خرافه گرایی تاثیر گذار بوده اند؟
استعلامی : در سخن نقل شده از امام صادق، تعریفی از کرامت نیامده است، اما این که هرکه مجاهده کند با نفس برای نفس، برسد به کرامات، تلویحاً به این معنی است که او برای نفس مجاهده کرده است نه برای خداوند، و این که مجاهده برای نفس کسی را به کرامات برساند، یعنی تکیه بر کرامات یا دعوی کرامات حظّ نفس است و پیمودن راه حق نیست. سخنی از ابوبکر واسطی که در عصر بایزید و جنید و حلاج می زیسته ، قابل تأمل است که شاد بودن به کرامات از غرور و جهل است!
در کتابتان برخی از روایت های ضد کرامت را هم آوردید که نشان می دهد حتی بزرگانی چون عطار هم که در این زمینه در کتاب تذکره الاولیاء موارد خرق عادت فراوانی را گفته اند در جاهایی هم به نقد این رفتار با گفتن روایات و نقل های منتقدانه پرداختند اگر امکان دارد چند مورد خاص را در این زمینه بیان کنید؟
استعلامی: در مورد تذکره الاولیاء عطار، اگر می خواهید نگاه عطار را به کرامات درست درک کنید، شاید مقدمۀ خود او را دو بار یا بیشتر باید بخوانید. عطار می گوید من از نوجوانی – از کودکی باز – به این معنی علاقه داشته و سخنان صوفیان را جمع می کرده ام. جمع و تألیف تذکره هم به درخواست مؤمنان دیگر بوده است و برای این که دیگران هم بخوانند و پس از مرگ عطار خدابیامرزی برای او بگویند. عطار، علم به معنای درک عالم معنا را از کرامت برتر می داند. قسمتی از روایات عطار هم نفی و ردّ کرامت به معنای خرق عادت است، و جالب تر این است که دو قطب مقابل یکدیگر، بایزید که از سُکر و مستی در راه حق سخن می گوید، و جنید بغدادی که صَحو و هشیاری را طریق حق می داند، هردو توجه به کریم را در مقابل تکیه بر کرامت قرار می دهند : بایزید می خواهد از دجله بگذرد، و روایت این است که آب دجله جمع می شود و راه او را خشک می کند (؟) اما بایزید از آن راه خشک نمی رود که ” مرا به نیم دانگ بگذرانند، و من سی ساله عمر خویش به نیم دانگ به زیان نیاورم. ” و بعد اضافه می کند : ” مرا کریم می باید نه کرامت.” و سخنی از جنید همین پیام را در بر دارد که ” زلّتِ عارف میل است از کریم به کرامت! ” و این دو سخن جز نفی کرامت های به معنای خرق عادت نیست که اگر هم ممکن باشد، آن را نه بایزیدِ پیروِ سُکر می پذیرد، و نه جنید که پیشوای هشیاران است.
در جای جای کتاب آورده اید که عطار و دیگران به این گونه کرامات و خرق عادات باور داشته اند و آقای شفیعی کدکنی هم در مقدمه کتاب منطق الطیر و دیگر آثار عطار از خواننده می خواهد که نوشته ها و استنادات عطار را در یک بوطیقا و جغرافیایی دیگر ببیند و تفسیر کند.سوال این است خواننده ای که زاویه ای عقلانی به پدیده ها دارد و اصولا پیش زمینه های ذهنی دیگری چگونه می تواند خود را با این گونه پیش فرض ها تطبیق دهد؟
استعلامی: نه سخن من و نه آنچه از مقدمۀ منطق الطیر و دیگر آثار مجموعۀ عطار تصحیح دکتر شفیعی نقل می کنید، هیچ کدام به این معنی نیست که ما این روایات را گزارش واقعیت می دانیم. در آموزش خانقاهی، این روایات یک وجهۀ تربیتی داشته و عوام درویشان از آنها لذت می برده و بیش و کم تربیت مثبتی هم می یافته اند، و من در تحلیل مقدمۀ عطار بر تذکره هم گفته ام که اگر تمام ” باعث ” های تألیف تذکره را کنار هم بگذاریم، در مجموع عطار را بیشتر گردآورندۀ این روایات می بینیم و نه یک معتقد صِرف. در همان منظومه های عطار واضح تر می بینیم که عطار با نقل روایاتی از عقلاء مجانین و آزادگان که همان ملامتیان اند، خوارق عادت را غیر مستقیم نفی می کند.
نقش بستر اجتماعی در پذیرش این گونه سخنان را چگونه ارزیابی می کنید؟
استعلامی: این مورد را بهتر است بستر یا زمینۀ مذهبی بگوییم. چه در تصوف اسلامی و چه در مذاهب دیگر، کشش به سوی این گونه زهد افراطی ریشه در معتقدات دینی مردم دارد و این که انسان در این وابستگی ها، برای خود پناهی می یابد و گاه با کمال تأسف، مسیولیت خود را به گردن همان نیروی نادیده و نادیدنی می اندازد و خود از زیر کار درمی رود.
از کارهای آینده خود بگویید و اینکه چه آثار مهمی را در دست انتشار دارید؟
استعلامی: گمان می کنم شما خبر دارید و به همین دلیل هم می پرسید که چه کاری در دست دارم؟ من دارم حاصل نیم قرن کار خودم روی ادبیات صوفیانه را در یک مرجع الفبایی می ریزم، یک فرهنگ نامۀ تصوف و عرفان که تمام مباحث و اصطلاحات و تعبیرات و شناخت بزرگان این مکتب را در بر می گیرد و بیش از سه هزار عنوان را شامل می شود. هدف این است که تعریف یک اصطلاح، شرح یک مبحث تصوف و عرفان، و معرفی نامداران تصوف و عرفان با تکیه بر منابع معتبر، و در همان حال به زبانی ساده و روشن باشد که کار یک دانشجوی مبتدی و کار یک محقق هر دو را آسان کند. نقل عین عبارات مراجع قدیم همیشه نیازمند حاشیه و شرح است و نارسا از آب در می آید. مواردی هم هست که نقل عین عبارات مراجع کهن ضرورت پیدا می کند اما تا آنجا که ممکن است، شرح هر مدخل به زبان فارسی امروز می آید و در زیر هر مقاله مآخذ آن ثبت می شود. در مورد شرح حالها و معرفی افکار و نظرهای صوفیان و عارفان هم، هدف رسیدن به اطلاع درست و قابل قبول است و نه نقل روایات تذکره ها که گاه هیچ پایه یی ندارد. شما مولانا جلال الدین را یا حافظ را باید در میان حرفهای خودشان پیدا کنید. بخصوص مناقب نامه ها و تذکره های صوفیان که بیشتر برای تعلیم و ارشاد درویشان مصرف داشته، روایات بسیاری دارد که با واقعیت زندگی عارفان بزرگ مطابق نیست. در زندگی نامۀ آنها، اگر به این گونه روایات اشاره یی بشود باز باید روایت را با منابع معتبر سنجید. شاید این سؤال هم به ذهن شما بیاید که این کار را، دست تنها چه طور به پایان می برم؟ تنها نیستم و قسمتی از مقاله ها را از دوستانی صاحب نظر در این سوی و آن سوی دنیا می گیرم. قسمت عمدۀ کار هم که خودم فراهم می کنم، حاصل پنجاه سال کار است، و هزارها برگۀ یادداشت و منابع دست اول این کار هم در دسترس من است و گاه روی یک مقالۀ کوتاه که صد یا دویست کلمه است، ممکن است چند روز کار کنم. یازده سال است که از همۀ دانشگاهها خداحافظی کرده ام و خانه ام در مونتریال دفتر کار تمام وقت من است. اما تنها نگرانی این است که عمر من به انجام این کار وفا نکند، چون دست کم سه تا پنج سال دیگر وقت می گیرد و من در هفتاد و هفتمین سال زندگی هستم.
تحادیه ابلهان نوشته جان کندی تول و ترجمه پیمان خاکسار توسط نشر به نگار به چاپ ششم رسید. کتاب رمانی است کمیک که در مقدمه کتاب بعنوان تنها کتابی است که پس از مرگ نویسنده‌اش جایزه پولتیزر گرفته. نویسنده در بیست و دو سالگی به سمت استادی کالج هاینزبورک رسید و جوانترین استاد در کالج ادبیات انگلیسی بوده و زمان تحصیل در مقطع دکترا به سربازی می‌رود. در این ایام ماشین تحریر دوستش را قرض می‌کند و نوشتن اتحادیه ابلهان را آغاز می‌کند، پس از بازگشت از سربازی رمان را برای بسیاری از ناشران ارسال می‌کند اما هیچ کس راضی به چاپ آن نمی‌شود. تول به شدت افسرده می‌شود و دیگر هیچ امیدی به چاپ رمانش ندارد. پس از دعوایی با مادرش به ایالت جورجیا می‌رود و از منزل فلزی‌اوکانر بازدید می‌کند. سپس در حومه شهر شلنگی به اگزوز اتومبیل وصل می‌کند و به داخل ماشین می‌آورد و به زندگی‌اش پایان می‌دهد، در سن سی و دو سالگی.


برچسب ها : , , ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , شماره ۱ , هنر و ادبیات
ارسال دیدگاه