آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » احضار تاریخ در ساحت داستان

با تحلیلی از داستان خواب سنگین شیخ خزعل اثر اصغر عبدالهی

احضار تاریخ در ساحت داستان

نویسنده: مسعود سینایی‌فر (نویسنده و منتقد) ساحت تاریخ، وقتی وارد ساحت داستان می‌شود، دیگر آن معنای برساخته‌ای که به شیوه مألوف ما انتظار داریم نیست. در اینجا دیگر با یک حقیقت و واقعیت قطعی مواجه نیستیم. تاریخ نیز حتی واقعیت نابی نیست که به دست ما رسیده است. راویان مختلفی، روایت‌های مختلفی از تاریخ کرده‌اند […]

احضار تاریخ در ساحت داستان

نویسنده: مسعود سینایی‌فر (نویسنده و منتقد)

ساحت تاریخ، وقتی وارد ساحت داستان می‌شود، دیگر آن معنای برساخته‌ای که به شیوه مألوف ما انتظار داریم نیست. در اینجا دیگر با یک حقیقت و واقعیت قطعی مواجه نیستیم. تاریخ نیز حتی واقعیت نابی نیست که به دست ما رسیده است. راویان مختلفی، روایت‌های مختلفی از تاریخ کرده‌اند و به دست ما رسیده است؛ پس نهایتاً متن تاریخی نیز دوباره متنی قطعی نیست و عدم قطعیت برآن حاکم است. چون روایت اصلی‌ای نیست، برساخته ذهن تاریخ‌نگاران است. برای همین است که به طور مثال تاریخ مشروطه یک منشور چندوجهی است که براساس ذهن راویان مختلفی به دست ما رسیده است. و در مورد صحت و سقم خیلی از روایات مختلف، نقد و نظرهای گوناگونی وجود دارد. چه وقتی به سمت نظریه‌پرداری و تحلیل تاریخ می‌رویم، حتی نگاه و منظر نظریه‌پردازانه بر اساس نحله ونظریه به تأویل و روایت تاریخ می‌پردازد، کما اینکه بقیه روایات تاریخی، تواریخی است که بعداً به دست ما رسیده است یا به سمت اغراق رفته‌اند یا زبان‌آوری در تاریخ. همین تاریخ کشف نفت در جنوب که نزدیکترین واقعه به دوران ماست، آنقدر روایات مشکوکی دارد که هنوز زوایای آن ناشناخته مانده است وهمین عدم قطعیت ابزار خوبی است در دست داستان‌نویس؛ چون تاریخ با سند اعتبار پیدا می‌کند و تاریخ‌نویسان عموماً به دنبال سند می‌گردند تا تواریخشان را بنگارند. اما رمان‌نویس چنین نمی‌کند، او تاریخ را با دلایل و انگیزه‌های جمعی و فردی روایت می‌کند. در تاریخ ما علل و انگیزه‌های افراد را نمی‌بینیم و حتی آنها را به درستی نمی‌شناسیم و نمی‌دانیم به چه دلایل روحی و روانی، حرکتی تاریخی شکل گرفته است. فقط عمل تاریخی را که منجر به امر تاریخی شده است مشاهده می‌کنیم؛ و قضاوت ما نیز یا بر اساس اسناد است یا نظریه‌ها؛ و حتی در تنظیم اسناد نیز، قطعیتی نهفته نیست و انسانها این اسناد را نوشته‌اند و دخل و تصرف در آنها کرده‌اند، بطور مثال در نامه‌هایی که در تاریخ اشخاص زیردست جهت اطلاع بالادستی‌ها می‌نوشته‌اند، تعبیر خود را از واقعه داشته‌اند، حتی خاطره‌نویسی‌ها بیشتر از منظر خودشان یا به تعبیر خودشان تاریخ را نوشته‌اند. حتی روزنامه‌نگاران اکثراً تعبیر خودشان را از واقعه‌ای یا شخصیتی نشان داده‌اند و دیده شده که شخصیت‌ها و وقایعی در طول تاریخ گمنام یا مخوف و یا غیر واقعی جلوه داده شده‌اند. مثلاً اگر شما بخواهید درباره تاریخ پهلوی اول به روزنامه‌های آن دوران مراجعه کنید تا درباره سرکوب عشایر جنوب و ماجرای عجیب شیخ خزعل که گزارشهای فراوانی در روزنامه‌های اخگر و… وجود دارد اطلاعاتی کسب کنید، نمی‌توانی به اصل قضیه نزدیک شوی و روزنامه‌ها طوری گزارش می‌کردند که نظام وقت را خوش آید. در تاریخ معاصر هنوز نظر واحدی در مورد شخصیت پیچیده سردار اسعد بختیاری یا حتی میرزا کوچک خان و کلنل پسیان و سمیتقویِ کرد دیده نمی‌شود. چون بعد از چندی اسناد تازه‌ای بدست می‌آید و اسناد قبلی را از اعتبار می‌اندازد. و همین هم تاریخ را از قطعیت می‌اندازد.

اصغر عبدالهی، داستان‌نویس بی‌نظیر ادبیات معاصرمان، در داستان «خواب سنگین شیخ خزعل» از مجموعه داستان «در پشت آن مه» که در سال ۱۳۶۴ به چاپ رسیده است، تاریخ را به روایت خود روایت می‌کند که بسیار درگیرکننده و باورپذیرتر و هنرمندانه‌تر از تاریخ است و به احضار تاریخ می‌پردازد و این کار بسیار قابل توجهی برای یک جوان ۲۸ ساله در آن دوره ادبیاتمان است که توانسته به این درک و نبوغ از روایت تاریخ برسد. حال ببینیم او چگونه توانسته روایت داستانی خود را از واقعه شیخ خزعل بیان کند. در ابتدا زندگی‌نامه کوتاهی از او را مرور می‌کنیم:

خزعل الکعبی، معروف به شیخ خزعل (زاده ۱۲۴۲ – درگذشته ۱۴ خرداد ۱۳۱۵) ملقب به معزالسلطنه و سردار اقدس، که به دلیل خدمات خود به بریتانیا نشان شوالیه امپراتوری بریتانیا را دریافت کرد، رییس قبیله بنی‌کعب و سال‌ها فرماندار (خرمشهر) بود.

نام شیخ خزعل، در زمانی که بیشترین قدرت را به دست آورده بود به عنوان حاکم خرمشهر بزرگ ثبت شده است. حاکم اسمی خوزستان و اهواز در آن زمان حشمت الدوله شاهزاده قاجار بود، که در شوشتر و اهواز اقامت داشت. با وجود حضور این شاهزاده قاجار به عنوان حاکم خوزستان و نیز سرهنگ رضاقلی خان ارغون فرمانده سپاه قاجاری خوزستان، سلطۀ سردار اسعد بختیاری، برادران و عموزادگان وی، که از پشتیبانی طوایف بختیاری و سواران مسلح ایل بختیاری برخوردار بودند، آنقدر زیاد بود که بر اساس اسناد و مدارک، کلیه قراردادهایی که میان دولت قاجار و شرکت نفت ایران و انگلیس منعقد می‌شد، به‌طور موازی، از طرف نمایندگان شرکت، با هیئتی از سران ایل بختیاری نیز به امضاء می‌رسید. حتی قرارداد احداث جاده اهواز به اصفهان را نیز سردار اسعد بختیاری و نه حشمت‌الدوله که در اهواز بود، امضا کرده‌است.

خزعل در سال ۱۲۸۰ به جای برادرش شیخ مزعل که به دست او از بین رفته بود، از طرف مظفرالدین‌شاه با درجۀ امیرتومانی و لقب معزالسلطنه به حکمرانی (خرمشهر) و سرحدداری آنجا تعیین شد. در نهایت، در تاریخ ۱۴ خرداد ۱۳۱۵ وی که تحت مراقبت شدید شهربانی قرار داشت در همان سال بدست عمال شهربانی رضاشاه، در باغ شخصی‌اش به قتل رسید. پس از کشف نفت در مسجد سلیمان و خوزستان توسط شرکت سندیکای امتیازات چند ماه بعد در ماه آوریل ۱۹۰۹ م. (فروردین ۱۲۸۸ ه‍. خ) شرکت نفت ایران و انگلیس با سرمایهٔ ۲ میلیون لیره تأسیس شد و در لندن به ثبت رسید و جانشین شرکت «سندیکای امتیازات» شد. این شرکت یک سری قراردادها با سران بختیاری و شیخ خزعل منعقد کرد. از جمله در سال ۱۹۰۹ م. (۱۲۸۸ ه‍. خ) شرکت نفت قراردادی با شیخ خزعل منعقد کرد و یک مایل مربع از اراضی آبادان را برای ایجاد پالایشگاه از او خریداری کرد. سال بعد ساختن پالایشگاه شروع و سه سال بعد خاتمه یافت. به موجب قرارداد دیگری که شرکت با شیخ خزعل داشت، وی حفاظت ناحیهٔ آبادان را در مقابل مبلغی که شرکت می‌پرداخت، عهده‌دار بود و همین امر باعث پیشرفت روند روبه‌رشد کارهای این شرکت بود. (ویکی پدیا در ذیل عنوان شیخ خزعل)

این متن مختصری است که تاریخ در اختیار ما نهاده است اما اصغر عبدالهی این تاریخ را به روایت خود در داستانش ترسیم می‌کند؛ و حال ببینیم از چه شیوه‌ای برای بیان این تاریخ داستانی استفاده کرده است.

اما عبدالهی در داستانش، چنان درگیرانه و جذاب ما را با شخصیت شیخ خزعل آشنا می‌کند و او را از متن تاریخی که آن چنان دور نیست، به زیبایی احضار می‌کند و از او دیگر شخصیتی تاریخی نمی‌سازد، بلکه در واقعه‌ای کاملاً ذهنی او را قرار می‌دهد، تا بتواند هم به دلایل حضور انگلیسی‌ها نزدیکمان کند که نزدیک صد سال حاکم بر ذهن و روح حاکمانمان بوده‌اند. آنقدر این تسلط روحی و ذهنی شده است، که از آن ضرب‌المثل ساخته شده و به فرهنگ عامه نیز وارد شده است که هر امری در ایران اتفاق می‌افتاد را تحت تأثیر آنها قلمداد می‌کردند. ضرب‌المثل «کار کار انگلیسی‌هاست» فرهنگی را وارد علوم سیاسی و حتی فرهنگ عامه کرده است با عنوان توهم توطئه… اما اصغر عبدالهی ازین نظر عدول کرده است و دلایل این تسلط را خواب سنگین حاکمان که اینجا نماینده‌شان شیخ خزعل است در این متن داستانی می‌داند و نشان می‌دهد، آنها آنقدر بر جان و مال مردم مسلط بودند که بر سرنوشت آنها تاثیر می‌گذاشتند، اما در برابر قدرتی برتر ضعیف و کوچک می‌شدند.

شروع داستان بسیار هنرمندانه و تاثیرگذار مدخلی سریع باز می‌کند و ما را می‌برد به دل تاریخ «همین جایی که حالا شیخ خزعل روی اسب قهوه‌ای‌اش سوار است و باران مثل دم اسب بر او می‌بارد، کشیش کارلس دچار سانحه شده بود. ده سال پیش همین جا، در انبوه نخلستان، کشیش بلندقد و رنگ‌پریده‌ی انگلیسی دچار سانحه شده بود.» (عبدالهی، ۱۳۶۴: ۷).

داستان‌نویس با ترسیم و تصویر یک موقعیت داستانی، خیلی سریع هم موضوع درگیرشوندۀ داستان را برایمان مطرح می‌کند و هم شخصیت درگیرشونده و هم جغرافیای درگیرشونده را… شخصیت شیخ خزعل که در تاریخ معاصر برای اهلش آشناست، باید کم‌کم تبدیل به شخصیتی داستانی شود که با این درگیری و معرفی فضا و مکان بدان می‌رسد. او با هنرمندی از زمان ماضی بعید برای ترسیم این واقعه استفاده می‌کند اما برای روایت داستان در متن با استفاده از قید همین جا، مخاطب را سریع به دل واقعه می‌کشاند. کشمکش شروع می‌شود و با آمدن مستر کرنل به متن داستان این کشمکش بیشتر می‌شود. مستر کرنل نمایندۀ انگلیسی‌ها در جزیره خرمشهر است.

داستان با اعلام قتل کشیشی شروع می‌شود که بهانه حضور انگلیسی‌ها را پررنگ می‌کند. حال سؤال پیش می‌آید که کشیش به چه دلیل کشته شده است؟ که کم‌کم در بازجویی‌ها بیشتر مشخص می‌شود. اما باز عبدالهی از نقل مستقیم عدول می‌کند و گاومیش خشمگینی را به عنوان نماد خشم مردم انتخاب می‌کند تا مرگ کشیش را بیان کند: «کرنل از روی عرشه با جمجمۀ گاومیشی که کنار تابوت کشیش بود به لب کشتی آمد. کرنل گفت: «همین؟» شیخ گفت: «همین گاو میش به کشیش حمله کرده بود.» آنوقت -ده سال پیش- با تیر گاومیش را زده بودند. اما شاخ راست گاو میش رفته بود توی شکم کارلس و اورا روی زمین می‌کشید.» ( عبدالهی، ۱۳۶۴: ۱۸).

انگلیسی‌ها دقیقاً از مرگ کشیش استفاده می‌کنند تا بتوانند به زمین‌های جزیره چنگ بیندازند و بتوانند به گنج پنهان آن (که اصلاً برای آن آمده‌اند، نه مرگ کشیش) یعنی نفت چنگ بیندازند و مرگ کشیش را بهانه می‌کنند. «با این همه حفاری عمومی، شبانه در جزیره شروع شد. کوب‌کوب کلنگها و کسی که انگار همه جای جزیره بود…» ( عبدالهی، ۱۳۶۴: ۱۱)

عبدالهی با ترسیم این روایت ذهنی به دو منظر می‌خواهد برسد یکی جهل و ناآگاهی مردم و تسلط حاکمان بر آنها و دیگر خیانت این حاکمان به ثروت مردم تا منافعشان تأمین شود. داستان‌نویس تسلط شیخ خزعل را با یک تک‌گویی یک خطی بخوبی روایت می‌کند: «توی گوش اسبش گفت: باید یه سر همان موقع می‌فرستادم براش.» (عبدالهی، ۱۳۶۴: ۸) این تک‌گویی هم قدرت عجیب و مسلط او را می‌رساند و هم خوش‌خدمتی‌اش به انگلیسیان را و دیگر نیاز نیست ما سطرهای زیادی را برای معرفی‌اش سیاه کنیم.

شیخ خزعل که در تاریخ زندگی عجیب و افسانه‌ای داشته در برابر انگلیسی‌ها ضعیف عمل می‌کند و با اینکه حاکم بلامنازع خرمشهر است باید برای پاسخگویی به کشتی انگلیسیان برود و بازجویی پس بدهد. او به کشتی می‌رود و مقهور وضعیت کشتی می‌شود و حتی لب به غذا نمی‌زند. عبدالهی در یک گفتگوی هنرمندانه تحقیر شدن شیخ و تمسخر قصرش توسط کرنل را بخوبی بیان می‌کند: «شیخ نزدیک رفت و به سطح رنگی نقشه خیره شد. با تعجب پرسید: این جزیره‌ی ماست؟ کرنل گفت: البته. شیخ پرسید: آن نقطه زرده؟ کرنل گفت: آن قصر شماست. شیخ نزدیک‌تر رفت و انگشتش را گذاشت روی نقطه‌ی زرد. با خنده گفت: فقط یک نقطه‌ی کوچک.» (عبدالهی، ۱۳۶۴: ۲۴)

در ادامه خوش‌خدمتی شیخ بیشتر می‌شود و وعده فروش زمین‌های جزیره را می‌دهد: «زمین‌های این ور را نمی‌خواهید؟ تمامش مال خودم است.» (عبدالهی ۱۳۶۴: ۲۴) حاکمان آن زمان در اواخر قاجار آنقدر بر جان و مال و زمین مردم تسلط داشتند که براحتی دست روی زمین هر کسی می‌گذاشتند و ثروت افسانه‌ای برای خود ایجاد کرده بودند و براحتی نیز آن را به بیگانه می‌دادند. برای همین بی‌عرضگی این حاکمان بود که انگلیسی‌ها براحتی جنوب ایران را تسخیر کردند و به استخراج نفت با رشوه اندکی به حکومت مرکزی و حاکمان محلی دست به یغمای ثروت این ملت زدند که تا سالیانی تا ملی شدن نفت ادامه داشت.

عبدالهی برای این تسلط و خمودگی حاکمان به زیبایی در پایان داستان به ترسیم خواب سنگین شیخ خزعل می‌پردازد تا هنرمندانه بتواند به ترسیم این سرسپردگی و خواب حاکمان و به یغما رفتن ثروت این ملت بپردازد و داستانش را با این خواب به پایان می‌برد. چون ترسیم این خواب کمی طولانی است مخاطب گرامی را به پایان داستان ارجاع می‌دهیم. در خواب شیرین شیخ خزعل داستان‌نویس خواب او را نیز ترسیم می‌کند که «اگر دهانش لحظه‌ای باز می‌ماند تمام آب خلیج را باید می‌بلعید.» (عبدالهی، ۱۳۶۴: ۲۷)

می‌بینیم داستان‌نویس در اینجا داستان را، به عنوان منظری غیر قطعی، به کمک تاریخ می‌آورد و حتی فراتر از آن می‌رود تا روایت معنادارتر و تأویل‌گرایانه‌تری نسبت به تاریخ بدست دهد. دست داستان‌نویس به مدد تخیل بازتر از تاریخ است. تخیل و تحلیل شخصیت‌های تاریخی را حتی به محکمه تاریخ می‌آورد و به تحلیلشان می‌پردازد؛ که بهتر از نظریه‌پردازی‌هاست؛ زیرا به ریشه حسی و عاطفی افراد نیز می‌رسد و ریشه‌ای‌تر و عمیق‌تر، هر امر تاریخی را برایمان می‌گشاید. داستان‌نویسان بخاطر تأثیر عاطفی داستان نشان داده‌اند، تاریخ را بهتر از تاریخ‌نویسان روایت کرده‌اند و آن را از حالت خشکی و رسمی به متنی چندوجهی تبدیل کرده‌اند و قضاوت را به خواننده واگذار کرده‌اند. روایتی که تولستوی از جنگهای روسیه و ناپلئون می‌دهد عمیق‌تر و زنده‌تر از تاریخ است. یا روایتی که بالزاک از پاریس قرن نوزدهم دارد، دقیق‌تر و وتاریخی‌تر است. یا روایاتی که رمان‌نویسان از وقایع دهشتناک دو جنگ اول و دوم جهانی داشته‌اند، زیرا نویسندگانشان خود در متن وقایع بوده‌اند و تجربه‌اش کرده‌اند. افرادی مثل سلین که ادبیات جنگ را وسعت و غنا بخشیدند. چه متنی بهتر از رمان برهنه ومرده‌های ارتور میلر می‌تواند وقایع جنگ کره را نشان دهد؟ یا روایتی که همینگوی از جنگ داخلی اسپانیا در وداع با اسلحه می‌دهد در کدام متن تاریخی آمده است؟

وچه متنی بهتر از رمان تأثیرگذار «دایی جان ناپلئون» پزشکزاد، توانسته به زیبایی عمق تاریخ معاصر و مردم معاصر ما را نشان دهد، وبه همین سان اصغر عبدالهی قصۀ تراژیک به یغما رفتن ثروت ما را بخوبی در داستان خواب سنگین شیخ خزعل ترسیم کرده است و روایتی جذاب اما تلخ از تاریخ به یغما رفته ما داده است.

• اصغر عبدالهی اصغر، ۱۳۶۴: مجموعه داستان در پشت آن مه، تهران، فاریاب.


برچسب ها : , ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , پرونده , شماره ۲۸
ارسال دیدگاه