آخرین مطالب

» شماره ۲۵ » لولیتا

لولیتا

نویسنده: ولادیمیر نابوکوف ترجمه: اکرم پدرام‌نیا نشر زریاب، چاپ اول ۱۳۹۳، ۴۶۲ صفحه، ۳۵۰ افغانی قریب به یقین نابوکوف نویسنده روسی-آمریکایی را همه آنها که اهل ادبیات هستند می‌شناسند و البته بیشتر لولیتایش را. نابوکوف در یک مصاحبه‌ در جوابِ سؤالی در مورد شهرتش می‌گوید: «لولیتا مشهور است نه من. من نویسنده‌ای گمنامم با اسمی […]

لولیتا

نویسنده: ولادیمیر نابوکوف

ترجمه: اکرم پدرام‌نیا

نشر زریاب، چاپ اول ۱۳۹۳، ۴۶۲ صفحه، ۳۵۰ افغانی

قریب به یقین نابوکوف نویسنده روسی-آمریکایی را همه آنها که اهل ادبیات هستند می‌شناسند و البته بیشتر لولیتایش را. نابوکوف در یک مصاحبه‌ در جوابِ سؤالی در مورد شهرتش می‌گوید: «لولیتا مشهور است نه من. من نویسنده‌ای گمنامم با اسمی غیر قابل ‌تلفظ.»

ولادیمیر ولادیمیرویچ نابوکوف تا زمان مرگش ۱۸رمان، ۸ مجموعه داستان، چند کتاب شعر و نمایشنامه منتشر کرد اما هیچ‌کدام مانند لولیتا او را مشهور نکرد.

لولیتا برای نخستین بار در سال ۱۹۵۵ به زبان انگلیسی در فرانسه منتشر شد. بعد از انتشار، عده‌ای شتاب‌زده و مغرضانه به لولیتا تاختند و آن را رمانی کم‌مایه، مستهجن با مضمون پورنوگرافی محض خواندند. سپس تمام نسخه‌های وارد شده به انگلستان جمع‌آوری شد و در فرانسه نیز رمان لولیتا را ممنوع اعلام کردند. اما در همان زمان، لولیتا به زبان هلندی و دانمارکی ترجمه و به سرعت نایاب شد. در آمریکا هم توانست مجوز چاپ بگیرد و به سرعت تجدید چاپ شد. هنوز هم به رغم نظرهای تند و نامنصفانه‌ای که درباره لولیتا نوشته شده، بسیاری از نویسندگان بنام جهان، لولیتا را بهترین رمان قرن بیستم می‌دانند و آن را در چندین لیست از بهترین کتاب‌ها قرار داده‌اند. لولیتا بعدها توسط خود نابوکوف به روسی ترجمه شد و به بیش از ۳۰ زبان دیگر دنیا نیز برگردانده شد.

هنوز لولیتا بر سر زبان‌ها بود که در سال ۱۹۶۲ استنلی کوبریک و سال‌ها بعد در سال ۱۹۹۷ آدریان لین با اقتباس از این رمان فیلم‌هایی با همین نام ساختند. اما هیچ کدام نتوانستند رمان دشوار نابوکوف را به پرده عریض انتقال دهند.

لولیتا اثری‌ چندلایه است با نثری شعرگونه و شورانگیز، زیبا، نیشدار و طنزآمیز. روایت اقرارهای پر شور و حرارت روشنفکری اروپایی‌ است. داستان عشقِ بیمارگونه‌ی استاد ادبیاتِ میان‌سال، هامبرت به دلورس هیز دوازده‌ساله که او را لولیتا می‌نامید. عشقی که هامبرت ریشه‌ی بسیار مستحکمش را در کودکی‌اش جستجو می‌کرد. عشق ممنوعه‌ای که تا پایان عمر در رگ و پیوندش تنیده شده بود.

این رمان با یک پیشگفتار ساختگی توسط ویراستاری بنام دکتر جان ری‌جونی‌یر مقدمه شده است. ری می‌گوید که دستنوشته‌های مردی با نام مستعار «هامبرت هامبرت» به دستش رسیده است که اخیراً بر اثر بیماری قلبی در حالی که منتظر محاکمه قتل، در زندان بود، درگذشت. این خاطرات با تولد هامبرت در پاریس و دوران کودکی او در ریویرا آغاز می‌شود، جایی که عاشق دخترکی به نام آنابل می‌شود. این عشق با مرگ زودرس آنابل بر اثر بیماری حصبه نافرجام می‌ماند و همین امر باعث می‌شود که هامبرت با دیدن دختران ۹ تا ۱۴ ساله که خود آنها را «نیمفت» می‌نامید دچار شهوتی جنسی شود. هامبرت بعد از فارغ التحصیلی به عنوان معلم انگلیسی مشغول به کار شد و بعد به نیویورک نقل مکان کرد. بعد از مدتی تصمیم می‌گیرد برای تکمیل کارهای پژوهشی‌اش به شهر کوچکی در انگلستان برود. خانه‌ای که وی قصد زندگی در آن را داشت در یک آتش سوزی تخریب شد و او در جستجوی خانه جدید، با بیوه‌ای به نام شارلوت هیز ملاقات کرد. هامبرت از خانه‌ی شارلوت و همچنین استقبال خارج از ادب او خوشش نیامد و در ابتدا قصد داشت که آنجا را ترک کند. با این حال، شارلوت هامبرت را به باغ خود ‌برد جایی که دختر دوازده‌ساله‌اش دلورس در حال آفتاب گرفتن بود. هامبرت با دیدن دلورس از حرکت باز می‌ایستد و در او آنابل را می‌بیند، تجسم کاملی از عشق گمشده‌اش.

«… و سپس ناهنگام امواج دریایی آبی در دلم خروشید و از روی موکتی زیر رودخانه‌ی خورشید دخترک نیمه‌برهنه‌ای روی زانوهایش جا به جا شد. عشق ریویرایی‌ام بود که از بالای عینک آفتابی‌اش دقیق به من نگاه می‌کرد.»

و داستان عشق هامبرت به لولیتای دوازده‌ساله بواسطه عشق قدیمی‌اش آنابل، آغاز شد.

هامبرت در یک نگرانی شدید برای از دست دادن لولیتا مجبور به ازدواج با شارلوت می‌شود. چندی بعد شارلوت دفتر خاطرات هامبرت را پیدا می‌کند و در آن از میل شهوانی هامبرت به دخترش مطلع می‌شود. شارلوت که خود را تحقیرشده می‌بیند تصمیم می‌گیرد با دلورس فرار کند و نامه‌هایی را خطاب به دوستانش می‌نویسد که در آن در مورد هامبرت به آنها هشدار می‌دهد. شارلوت برای ارسال نامه‌ها از خانه بیرون می‌رود اما با یک اتومبیل تصادف می‌کند و کشته می‌شود. هامبرت نامه‌ها را از بین می‌برد و لولیتا را از اردوگاه تابستانی بیرون می‌آورد و ادعا می‌کند که مادرش به شدت بیمار شده و در بیمارستان بستری شده است. هامبرت سپس لولیتا را به هتلی می‌برد که شارلوت قبلاً برای خودشان توصیه کرده بود. هامبرت برای تجاوز آگاهانه به لولیتا به شدت دچار احساس گناه می‌شود، بنابراین به او قرص خواب می‌خوراند. اما متوجه می‌‎شود که دارو خفیف بوده زیرا لولیتا مرتب از خواب بیدار می‌شود. هامبرت جرات نمی‌کند آن شب او را لمس کند. اما صبح همان روز لولیتا برای هامبرت اعتراف می‌کند که سال پیش در یک اردوگاه تابستانی با یک پسر بزرگتر از خود رابطه جنسی داشته است. سرانجام آلوده‌ترین رؤیای هامبرت به حقیقت می‌پیوندد. پس از ترک هتل، هامبرت به لولیتا واقعیت مرگ مادرش را فاش می‌کند و به این صورت سفر جاده‌ای آنها آغاز می‌شود. سفری که به یک تور بی‌هدف می‎‌ماند. هامبرت و لولیتا در سراسر کشور سفر و در متل‌ها اقامت می‌کنند. هامبرت به شدت تلاش می‌کند تا علاقه لولیتا به خودش و مسافرت را حفظ کند و لولیتا به طور فزاینده در ازای نعمت‌های جنسی رشوه می‌گیرد.

داستان اینجا تمام نمی‌شود، اتفاقات زیادی در ادامه‌ی رمان انتظارات خوانده را برآورده خواهد کرد. خواننده در جای‌جای رمان در قضاوت خود نسبت به هامبرت شک می‌کند. به یقین با یک بار خواندن نمی‌توان به لایه‌های زیرین شخصیت‌ها و احساسات درونی‌شان دست یافت.

این رمان از نظرگاه اول شخص توسط هامبرت روایت می‌شود به همین دلیل اطلاعات کمی در مورد لولیتا به عنوان یک شخصیت ارائه می‌دهد. ما لولیتا را آن‌طور که هامبرت می‌خواهد می‌بینیم و گاهی هامبرت، خودش را هم آن‌طور که می‌خواهد ارائه می‌کند. اما در انتها هامبرت از افسوسی حرف می‌زند که لولیتا را از کودکی‌اش، از خنده‌هایش و از بچه‌های شادتر جدا می‌کند.

«… بر آن نقطه‌ی بلند ایستادم و به آن ارتعاش موزون موسیقایی گوش دادم، به فریادهای جداگانه زودگذر با نوعی همهمه‌ی سنگین در پس‌زمینه. آنگاه دریافتم که آن چیز ناامیدکننده و اندوه‌بار، نبودِ لولیتا در کنارم نیست، بلکه نبود صدایش در آن آمیزه‌ی صداهاست.»

 ندا صالحی


برچسب ها : , ,
دسته بندی : شماره ۲۵ , معرفی کتاب
این‌ها را هم بخوانید:
ارسال دیدگاه