آخرین مطالب

» شعر » جدایی آنا اشویر

جدایی آنا اشویر

عشق ما سال ها بود که می مُرد و اینک جداییِ ماست که ناگهان بدان جان می بخشد عشق مان از مرگ بر می خیزد مدهش چون نعشی که جان گرفته تا دیگر بار بمیرد. هر شب، عشق بازی می کنیم هر ساعت از هم جدا می شویم هر ساعت با خویش عهدِ وفا تا […]

جدایی آنا اشویر

عشق ما سال ها بود که می مُرد
و اینک جداییِ ماست
که ناگهان بدان جان می بخشد
عشق مان از مرگ بر می خیزد
مدهش
چون نعشی که جان گرفته
تا دیگر بار بمیرد.
هر شب، عشق بازی می کنیم
هر ساعت از هم جدا می شویم
هر ساعت
با خویش عهدِ وفا تا گور می بندیم
چون دوزخیان
عذاب الیم می کشیم
چهل درجه
تب می کنیم
نالانِ نفرت
عکس های عروسی مان را از آلبوم بیرون می کشیم
و هر شب تا سحر،
گریان، عشق بازی می کنیم
عرقِ سرد می ریزیم
با هم حرف می زنیم
با هم حرف می زنیم
با هم حرف می زنیم
برای اولین و آخرین بار در زندگی.

جدایی
آنا اشویر
محمدرضا فرزاد


برچسب ها :
دسته بندی : شعر
این‌ها را هم بخوانید:
ارسال دیدگاه