آخرین مطالب

» پرونده » آفرینش در آثار بولگاکف

آفرینش در آثار بولگاکف

نویسنده: ایوان اشنایدر (دانشگاه هاروارد / مارس ۲۰۱۲) مترجم: بهنام رشیدی در اوایل سال ۱۹۲۵ میخائیل بولگاکف داستان قلب سگی را نوشت. این داستان، روایت سگی است آواره، زخمی و گرسنه به نام شاریک که پروفسوری از طبقۀ اشراف جامعه با نام پری آبراژنسکی مراقبت از او را به عهده می‌گیرد. پروفسور پس از تیمار […]

آفرینش در آثار بولگاکف

نویسنده: ایوان اشنایدر (دانشگاه هاروارد / مارس ۲۰۱۲)

مترجم: بهنام رشیدی

در اوایل سال ۱۹۲۵ میخائیل بولگاکف داستان قلب سگی را نوشت. این داستان، روایت سگی است آواره، زخمی و گرسنه به نام شاریک که پروفسوری از طبقۀ اشراف جامعه با نام پری آبراژنسکی مراقبت از او را به عهده می‌گیرد. پروفسور پس از تیمار سگ و بهبودی‌اش، پیوند مرکب هیپوفیز و غدد جنسی را روی سگ انجام می‌دهد. ازاین‌رو شاریک به شاریکوف، موجودی با ساختار فیزیکی انسان و تمایلات سگی، تبدیل می‌شود و خلق‌وخوی ناخوشایندی به خود می‌گیرد که ریشه در جوارح انسانی‌ای دارد که از یک بزهکار به او پیوند خورده است. برای شاریکوف مدارکی صادر می‌شود، به جنبش کارگری می‌پیوندد و به خالق خود خیانت می‌کند. ویراستاران آثار بولگاکف به او گوشزد کردند که داستان به‌دلیل محتوای سیاسی‌اش غیرقابل‌چاپ است و پلیس‌مخفی این داستان را در ماه مه ۱۹۲۶ توقیف کرد. با اینکه دورۀ تاریخی متن، تفسیر متعارف آن به‌عنوان هجو‌نامه‌ای سیاسی را تأیید می‌کند اما دایانا بورگین به اهمیت تراژیک این اثر تأکید می‌ورزد: تفسیر قلب سگی، تنها و صرفاً به‌عنوان تمثیلی سیاسی، بیش‌ازحد ساده ساختن رمان است. به‌علاوه، تمرکز صِرف بر جنبۀ سیاسی داستان، ویژگی‌های روایت‌شناختی ممتاز آن را به حاشیه می‌برد. قلب سگی شیوۀ روایت و صدای داستان را به موازات دگردیسیِ سگ دگرگون می‌کند. هر فصل از رمان در مقایسه با فصل قبل کمی متفاوت است؛ به‌طوری‌که روایتْ صدا را از سطح رویداد داستانی به روایت مادر تبدیل می‌کند و این تبدّل حتی هنگامی روی می‌دهد که حالت از کانونی‌سازی درونی به‌واسطۀ شاریک به کانونی‌سازی بیرونی پروفسور تغییر می‌کند.

رد پای این تکنیک‌ها را می‌توانیم در تخم‌مرغ‌های شوم دنبال کنیم که به‌طور خلاصه قورباغه‌ای سخنگو را به تصویر می‌کشد و حتی به شکل ابزاری روایی و غنی‌تر در مرشد و مارگاریتا و گربۀ سخنگوی آن پدیدار می‌شود.

بورگین راوی دانای کل قلب سگی را به صورت بیرونی و روایت قاب توصیف می‌کند که در آن دو گزارش شخصی از شاریک و بورمنتال در ترتیبی متوالی جای داده می‌شوند. بااین‌حال، قلب سگی، یک داستان قاب با حدود مشخّصی را که در ازدواج رندانه سروانتس یا نامه‌های سگ در اثر گوگول با نام یادداشت‌های یک دیوانه به چشم می‌خورد دارا نیست. علاوه‌براین، در هر یک از فصول، راوی، فاصله‌های گوناگونی را با سوژه‌های انسانی و سگی خود حفظ می‌کند. می‌توانیم روایت را با دقت بالاتری در حالی مشاهده کنیم که تمایزی مشخص‌تر میان شیوه و صدا قائل شویم ‌که ژنه در قالب این پرسش مطح می‌کند: کدام شخصیت است که زاویه‌دید او چشم‌انداز روایت را جهت‌دهی می‌کند؟ و پرسشی کاملاً متفاوت مبنی بر اینکه راوی کیست یا به عبارت ساده‌تر چه کسی می‌بیند و چه کسی سخن می‌گوید؟

در فصل اول، شیوۀ روایت از زبان شاریک دارای کانونی‌سازی درونی است و به‌واسطۀ نظرات راوی که درقالب کانونی‌سازی بیرونی درآمده، اعلام می‌شود و صدای راوی به تناوب بین حالت درون‌داستانی که در آن راویِ سگ در داستانی که روایت می‌کند حاضر است و حالت برون‌داستانی که راوی خارج از داستان ایستاده، تغییر می‌کند.

شاریک به‌عنوان راوی، از آنچه منظر یک سگ می‌تواند فراهم کند آگاهی بیشتری دارد؛ به‌عنوان مثال، میزان حقوق یک تایپیست یا این واقعیت که نام و نام پدری پری آبراژنسکی، فیلیپ فیلیپوویچ است. سوزان فوسو ادغام صداها را بدین شکل توصیف می‌کند: در جایی که به نظر می‌رسد صدای راوی سوم‌شخص دانای کل به روایت ب‌ ظاهر اول‌شخص سگ سرایت می‌کند، به‌گونه‌ای که روایت آغازین عملاً در قالب یک صدا بیان می‌شود؛ ولی به شکلی که بین ابراز عینی و تقلیدی از دیدگاه سگ، به شکل نوعی تکلّم بطنی در نوسان است. در عوض، ممکن است با سگ آگاه به‌عنوان معیاری برای سنجش آگاهی سگ‌ها در داستان در رابطه با شناخت جهان انسان‌ها برخورد کنیم. چه برای رسیدن به تأثیر کُمیک و چه برای به تصویر کشیدن امکان دگردیسی میان موجوداتی مُدرِک، سگ‌های روایت بولگاکف دارای عمقی از دانش هستند و از قابلیت آگاه شدن از اسرار انسان‌ها، آن هم تنها با بو کشیدن برخوردارند. شاید این توانایی را به‌عنوان بخشی از خود داستان تفسیر کنیم تا اینکه بخواهیم مشخصه‌ای از ساختار روایی داستان در نظر بگیریم؛ یعنی تداخل روایی درونه‌ای که هوشیاری شخصیت را با همه‌چیزدانی راوی منقطع می‌کند.

در آغاز فصل دوم قلب سگی، صدای راوی، از ضمیر دوم‌شخص در حالی بهره می‌برد که زاویه‌دید سگ را اتخاذ کرده: وقتی بوی گوشت از یک فرسخی هم این‌طور به مشامتان می‌خورد، هیچ احتیاجی ندارید که خواندن یاد بگیرید. بااین‌حال، اگر در مسکو زندگی می‌کنید و اگر دست‌کم ذره‌ای مغز در سرتان باشد، خواهی‌نخواهی باسواد می‌شوید؛ آن هم بدون هیچ دورۀ آموزشی‌ای. با وجود چنین شاخص‌های سگی، به نظر می‌رسد که راوی در اینجا مهارت‌های بقای سگ را به خواننده می‌آموزد و بااین‌حال شاریک نیست که راوی داستانش را بازگو می‌کند: شاریک تحصیلش را از روی رنگ‌ها شروع کرده بود. در مقایسه با کانونی‌سازی درونی افکار سگ در فصل اول، راوی در فصل دوم فاصلۀ بیشتری میان خواننده و سگ ایجاد می‌کند و با استفاده از عباراتی چون شاریک با شگفتی به فکر فرو رفت یا سگ هم در فکر خود شیرین‌زبانی کرد: قلاده هم چیزی است مثل کیف دستی، این فاصله را ایجاد می‌کند. راوی هنوز نگاهی گذرا به روان‌شناسی سگ دارد و هنوز هم او را در عمل واکنش نشان دادن و فکر کردن درباره محرک‌های بیرونی به نمایش می‌کشد. اما فاصلۀ راوی نسبت به فصل اول با تسلط بر داستان بیشتر شده است. هنوز هم راوی دربارۀ سگ در مقایسه با انسان‌ها اطلاعات بیشتری ارائه می‌دهد و این در حالی است که ما به مشاهدۀ رفتارها و گفتار انسانی محدود شده‌ایم تا اینکه بخواهیم به افکار درونی آن‌ها به همان صورت که اجازه یافته‌ایم تا به افکار شاریک آگاهی یابیم، پی ببریم. در این نقطه، تنها سگ است که نسبت به او دیدگاه دانای کل را یافته‌ایم.

فصل سوم با زاویه‌دید سگ ادامه می‌یابد. به‌عنوان مثال، با شناسایی بورمنتال به‌عنوان شخص بسیار خوش‌تیپی که گاز گرفته شده و توضیحات دایره‌المعارفی از غذا و بویی که در خانه به مشام می‌رسد، راوی بدون آنکه خود شاریک باشد، با او همذات‌پنداری می‌کند و زاویه‌دید سگ حتی به رؤیاها نیز نفوذ می‌کند:

کلمات او همچون یک همهمۀ خفۀ زیرزمینی بر سر سگ می‌بارید. گاهی جغد با چشمان زرد و بلاهت‌بار خود در رؤیای مبهم او جست‌وخیز می‌کرد؛ گاه قیافۀ چندش‌آور آن جلاد با کلاه آشپزی سفید و کثیف؛ گاه سبیل تاب‌دادۀ فیلیپ فیلیپوویچ که در نور تند آباژور می‌درخشید و گاه سر و صدای خواب‌آور سورتمه‌هایی که غژغژ می‌کردند و ناپدید می‌شدند، یک تکه رست‌بیف جویده‌شده نیز در همان حال در معدۀ سگ در شیره‌ای شناور بود و هضم می‌شد.

سگ در بین افکار آشفته‌اش با خود گفت: این آدم می‌تواند در میتینگ‌ها حسابی کاسبی کند. هوچی درجه‌یکی است.

این بخش از متن ماهرانه تغییر حالت رواییِ این فصل را به نمایش می‌کشد. راوی دانای کل حتی به ناخودآگاه و معدۀ سگ نیز نفوذ می‌کند و در چهارچوب کانونی‌سازی سگ، شاریک حتی پیش از تغییر شکل نیز از این توانایی برخوردار است تا استعداد بازرگانی نهفته در گفتار پری آبراژنسکی را ارزیابی کند به همان میزان که قادر است موقعیت اجتماعی او را در فصل اول مشخص کند. هنوز هم به‌واسطۀ سگ در کانون داستان قرار گرفته‌ایم که نه‌تنها معرفت به موقعیت اجتماعی کنونی شخص مثل فصل اول را نشان می‌دهد، بلکه همچنین به‌واسطۀ تلاش‌های آتی انسانی، چشم انداز انسان را نیز نشان می‌دهد.

فصل چهارم این رویکرد روایی را تا آنجایی بسط داده که سگ رؤیای تسکین را در سر دارد که نشان‌دهندۀ پایان صدای سگی شاریک تا پایان رمان است. بااین‌حال، حتی در میانۀ کار، راوی بین اسم انسانی بورمنتال و برچسب توصیفی سگ برای او دودل است: ابزار در دست مرد پاچه‌گرفته‌شده همچون وسیلۀ شعبده‌بازها ظاهر شد.

هنگامی که عمل جرّاحی تمام می‌شود، راوی از آن پس از بورمنتال استفاده می‌کند و زاویه‌دید سگ دیگر قابل‌مشاهده نیست و کانونی‌سازی سگ تا قسمت آخر به پایان رسیده است.

یادداشت‌های حاشیه‌نویسی‌شدۀ بورمنتال از محتوای فصل پنجم و در سبک و سیاقی که یادآور آثار گوگول است، در قالب خاطرات روزانه ارائه شده است؛ به‌طوری‌که از یادداشت‌های مبتذل تا طغیان احساسات آشفته را در برمی‌گیرد. بولگاکف اولین نفری نبود که از ابزار ادبی گزارش آزمایشگاهی بهره می‌برد، اما پیش از بولگاکف اگر هم از این ابزار استفاده شده بود، به‌ندرت برای ایجاد تأثیرات کُمیک به کار رفته بود. یادداشت ها شامل لکه‌های جوهر، خط‌خوردگی و دیگر یادداشت‌های ویراستی می‌شوند؛ مثلاً: سپس ظاهرا به‌علت دستپاچگی به‌اشتباه نوشته شده است.

بورگین، لکه‌های جوهر را به طبیعت ناقص مخلوق پری آبراژنسکی تشبیه می‌کند: همان‌طور که لکه‌های جوهر، گزارش کتبی به دنیا آمدن شاریکوف را خدشه‌دار می‌کند، نوعی لکۀ وجودی، آفرینش این خالق را تیره و سیاه می‌کند و بی‌نقص بودن آفرینش او را در هاله‌ای از شک و تردید قرار می‌دهد.

بااین‌حال، اینجا با داستان‌های هافمن طرف نیستیم که خواننده توضیح لازم را دررابطه‌با چگونگی کشف مدارک مکتوب توسط راوی دریافت می‌کند (آن‌طور که در کریسلریانا و آثار مشابه می‌بینیم). در عوض، یادداشت‌هایی از عمل جراحی شاریک را می‌خوانیم که می‌توان این‌طور برداشت کرد که در فصل آخر بورمنتال آن‌ها را سوزانده است: ایوان آرنولدوویچ در اتاق کار و در کنار شومینه او را تا حد مرگ ترسانده بود؛ گویا او چهار زانو نشسته بود و داشت در شومینۀ اتاق کار با دست خود دفترچه‌ای با جلد آبی را می‌سوزاند؛ از نوع همان دفترچه‌هایی که پروندۀ بیماری مراجعان پروفسور را در آن می‌نوشتند.

از این‌رو، خواننده بیرون از چهارچوب داستان می‌ایستد و نه‌تنها قادر است در ذهن سگ رؤیاباف نفوذ کند، بلکه می‌تواند اسناد سوخته را نیز بخواند. تنوع رویکردهای روایی، عدم تجانس و تکه‌پاره‌هایی را به نمایش می‌گذارد که یادآور نقوش اسلیمی‌اند و بولگاکف این جلوۀ هنری را به کار می‌گیرد، بدون آنکه با نمایان کردنش به‌واسطۀ روایت قاب، آشکارا توجه مخاطب را به آن معطوف کند.

در ادامۀ یادداشت‌های آزمایشگاهی، فصل ششم به‌طور خلاصه مضمون قصه‌گویی را ازطریق اسناد مکتوب و به‌واسطۀ برشمردن مجموعه‌ای از یادداشت‌های روی در و سپس خبری که اشووندر نوشته، دوباره طرح می‌کند. با معرفی شاریکوف تغییرشکل‌یافته، دیگر به افکار درونی سگ دسترسی نداریم؛ سگی که حال قادر است در کنار هر شخصیت انسانی، کلمات را نیز ادا کند. درعوض، این پری آبراژنسکی است که افکارش نمایان می‌شود. راوی مشخص می‌کند که نغمۀ بالالایکای شاریکوف و قطعۀ خبر، ملغمه‌ای نفرت انگیز در سر فیلیپ فیلیپوویچ به وجود می‌آورد. حال می‌توانیم ببینیم هنگامی که پروفسور چشمانش را می‌بندد، چه چیز را می‌بیند و افکار او درباره کفش‌های ضدآب شاریکوف را درک می‌کنیم. تغییر روی داده قابل‌توجه است؛ به‌گونه‌ای‌که قبلاً این تنها افکار شاریک بودند که راوی آن‌ها را منعکس می‌کرد. حال، ما راوی‌ای داریم که داستانی را بازگو می‌کند که ازطریق پری آبراژنسکی کانونی‌سازی شده است و از مکالمه‌ای پی‌درپی برای به تصویر کشیدن شاریکوف ازطریق کلمات و اعمال او استفاده می‌کند. این صدا به راوی دیگرگو تغییر یافته که در سطح برون‌گو سخن می‌گوید.

بیشتر فصل هفتم به گفتگو و شرح صحنۀ یک نمایش شبیه است و تک‌گویی درونی کمیابی نیز در آن وجود دارد. بااین‌وجود، راوی به‌واسطۀ زاویه‌دید دانای کل در قبال افکار پری آبراژنسکی و باتوجه‌به خوانش پیشنهادی شاریکوف اشاره می‌کند که ما هنوز در قلمرو انسانی قرار داریم:

ناگهان تصویری در ذهنش جان گرفت؛ جزیره‌ای غیرمسکونی، درختان نخل و انسانی با لباس و کلاه ساخته‌شده از پوست درندگان. با خود گفت: احتمالاً رابینسون کروزو می‌خواند

در فصل هشتم، شاریکوف کاغذهایش را می‌گیرد و اصرار دارد که او را با اسم کامل و نام پدری‌اش پلیگراف پلیگرافوویچ صدا بزنند. و راوی اضافه می‌کند: با عدالت و انصاف کامل.

انتخاب واژگانِ راوی برای توصیف نحوۀ صحبت شخصیت‌ها بر برابری حقوق انسان‌ها و سگانسان تأکید می‌کند. هم شاریکوف و هم پری آبراژنسکی با گفتاری عوعوگونه در سراسر این فصل توصیف می‌شوند و پروفسور و دستیارش رعدآسا و با فریادی توأم با شور و احساس به آن صحه می‌گذارند. نه‌تنها سگ نزد قانون با شخصیت‌های انسانی برابر است، بلکه انسان‌ها به طور مساوی از خود خلق‌وخوی حیوانی نشان می‌دهند.

فصل آخر، خشم و خشونت را از تمام زوایا به تصویر می‌کشد. نزاعی سخت میان بورمنتال و اشووندر در گرفته، درحالی‌که فیلیپ فیلیپوویچ غرغر می‌کند و مشت‌هایش را تکان می‌دهد. هنگامی که شاریکوف باز می‌گردد و بسیاری از گربه‌های ولگرد مسکو را سلاخی کرده، بورمنتال گلویش را می‌گیرد و از او می‌خواهد معذرت‌خواهی کند. سپس شاریکوف تهدید می‌کند، زنی که به او لگد زده را نابود می‌کند و این امر تهدید به خشونت با تفنگ از سوی بورمنتال را تسریع می‌کند. راوی در سطحی برون‌گو داخل آپارتمان باقی می‌ماند و در پایان فصل، کانون توجه از پری آبراژنسکی به همسایه‌های آن سوی حیاط و شهادت زینا، زن خانه‌دار، تغییر می‌کند.

در قسمت آخر، به دنبال نمایش شاریک که پروفسور او را به حالت اول برگردانده، به پلیس بازجو، برای پاک کردن نام او، روایت، صدای سگ را از خلال فصل‌های سوم و چهارم از سر می‌گیرد و حتی هنگامی که پری آبراژنسکی دستانش را داخل ظرف مغزها فرو می‌کند، به ذهن سگ باز می‌گردد. به‌واسطۀ این تجزیه و تحلیل، بولگاکف ما را به ورای داستان سادۀ یک سگ سخنگو می‌برد که در آن صدای سگ در سراسر اثر باقی مانده است.

بولگاکف به جای آنکه پالت نقاشی خود را به یک رویکرد واحد برای روایت محدود کند، استعداد خود به‌عنوان یک نمایشنامه‌نویس و رمان‌نویس را با هم ادغام می‌کند. او به ذهن هر دو شخصیت، یعنی شاریک و پری آبراژنسکی ازطریق تک‌گویی درونی به صورت گذرا وارد می‌شود و مشاهدات بورمنتال را ازخلال دفترچۀ یادداشت برمی‌شمارد و نظرات کمیتۀ مجتمع را از طریق دیالوگ ارائه می‌کند و از روایت بیرونی بهره می‌برد تا تمام چشم‌انداز را که شامل چشم‌انداز خانه ازجانب همسایگان است، تشریح کند. پیوستگی نزدیک میان شخصیت و سبک روایی، امکان وجود طیف متنوعی از تفسیرها را پیش رو قرار می‌دهد که ساختار روایی را به خوانش اثر پیوند می‌دهد.

قلب سگی را اثری تفسیر دانسته‌اند که مردم روسیه تحت سلطۀ بلشویزم، انکار میراث ادبی تاریخی روسیه، و توده‌های گرسنه مردم این کشور را که به تنگ آمده‌اند به تصویر می‌کشد، طیفی از زاویه‌دیدهای مختلف دررابطه‌با مباحثات علمی یا بی‌نظمی ناشی از ریشه‌کن کردن سلسله‌مراتب پدرسالاری را نشان می‌دهد.

جدا از هدف بولگاکف برای نوشتن این اثر، این پرسش همچنان باقی است که چرا او برای چنین هدفی از سگی سخنگو استفاده کرده؛ ما به‌واسطۀ بازبینی مختصری از استعارۀ سگ در آثار دیگر بولگاکف می‌توانیم پاسخی به این سوال ارائه دهیم:

در قلب سگی، شاریک که سگی است گرسنه و آواره، با زخمی جانکاه در زمستان مسکو دست‌وپنجه نرم می‌کند که با چالش خود بولگاکف در شهر مسکو برای یافتن غذا و سرپناه در سال ۱۹۲۱ تناسب دارد. بولگاکف خطر این دوران مشقت‌بار را این‌گونه توصیف می‌کند:

کاملاً روشن و مبرهن بود که بلیط بخت‌آزمایی با این عنوان جلوی من قرار گرفته: مرگ

قسمت اعظم همین زبان از طریق راوی قلب سگی آن‌هنگام طنین‌افکن می‌شود که شاریک تحت مراقبت پروفسور پری آبراژنسکی قرار می‌گیرد: همه‌چیز کاملا روشن بود: سگ بهترین بلیط بخت‌آزمایی سگ‌ها را کشیده بود.

تصویر سگ مبتلا به جرب نیز در یکی از آثار پاورقی اولیۀ بولگاکف با نام التهاب مغز به چشم می‌خورد که در آن راوی پرکار و آس‌وپاسِ شرح‌حال شخصی، از ویراستار خود پول می‌خواهد: به من قول داده بودی که امروز مقداری پول بهم بدی! این را گفتم و یک‌مرتبه خودم را در آینه نگاه کردم. شکل سگی شده بودم که زیر واگن رفته. در دیگر داستان شرح حال شخصی، راوی را در قالب سگ می‌بینیم: من دیگر سرپرست بخش ادبی نیستم. دیگر مسئول بخش نمایش نیستم. من سگی بی‌خانمان در اتاق زیر شیروانی‌ام.

قلب سگی بلافاصله پس از تخم‌مرغ‌های شوم نوشته شد. این داستان، دانشمند قهرمانی را به تصویر می‌کشد که از تکنیک های اختصاصی روی حیوانات تحت‌آزمایش خود استفاده می‌کند. پروفسور پرسیکوف، متخصص خزندگان دوزیست و بدون فلس، اشعۀ قرمزی کشف می‌کند که اثری تحریکی بر مادۀ سلولی دارد و به‌عنوان مثال، تولیدمثل قورباغه‌های غول‌پیکر را ممکن می‌کند. وقتی که اخبار مربوط به نتایج این آزمایش‌ها در شهر پیچید، اشعۀ قرمز از سوی یکی از مقامات دولتی با نام فِیت مصادره شد تا در برابر تخم‌مرغ‌ها استفاده شود و صنعت ماکیان را پس از شیوع بیماری مرموز و مهلکی دوباره احیا کنند. به‌دلیل اشتباه در بارگیری محصول که جهل علمی فِیت نیز مزید بر آن شد، اشعۀ قرمز برای تخم‌مرغ‌ها بهره‌برداری نشد، بلکه برای تخم مارها و شترمرغ ها به کار رفت که موردنظر پرسیکوف بود. شرارتی که به بار آمد، روستا و راهی را که به مسکو ختم می‌شد به ویرانی کشاند و نیروهای مسلح نتوانستند جلوی آن را بگیرند؛ اما درنهایت با سرمای ناگهانی هوا خنثی شد.

تخم‌مرغ‌های شوم در لحظۀ کشف اشعۀ قرمز به‌طور خلاصه سیمای قورباغه‌ای را به تصویر می‌کشد که با چشمانش سخن می‌گوید:

قورباغه‌ای با صدایی نسبتا مبهم که درد و وحشت او را فراگرفته بود، روی در چوب‌پنبه سلاخی شده بود و درحالی‌که امعا و احشاء او به‌صورت ورقه‌ورقه و کاملاً مشخص از شکم خون‌آلودش بیرون زده بود، زیر میکروسکوپ قرار داشت.

قورباغه به‌سنگینی سرش را چرخاند و چشمان کم‌سویش آشکارا این کلمات را بر زبان آوردند: حرامزاده‌ها این همان چیزی است که شما

قلب سگی گفتۀ قورباغه را به‌عنوان نقطۀ شروع برای روایتی برمی‌گزیند که از درون ذهن سگ به درون ذهن دانشمندانسان حرکت می‌کند و بازتاب‌دهندۀ نظریۀ پساداروینی پایان جدایی انسان از چهارپایان است که تا آن زمان در جهان علم پدیدار شده بود. بر اساس تصویری که بولگاکف در آثار خودزندگی‌نامه‌ای‌اش استفاده کرده بود، قلب سگی اوج زیبایی‌شناسی دوران Diaboliad است که تنها مرشد و مارگاریتا از آن پیشی گرفت؛ اثری بی‌بدیل و محصول سیزده سال بازبینی بولگاکف. قلب سگی به‌زیبایی، نفوذپذیری میان گونه‌های مختلف را با زمان‌بندی درخشان کُمیک و گزارش تفسیری سیاسی تند و تیز منتقل می‌کند. شاریک این اصل را ازطریق ابزار کلاسیک حیوان قابل‌دسترس می‌کند؛ حیوانی که اجازه پیدا می‌کند انسانیت را هم از خیابان و هم از درون آپارتمان مشاهده کند (در مورد شاریک با اکراه) و تغییرشکل شاریک به شاریکوف به موازات تغییر در صدا و شیوۀ روایت تشدید می‌شود و به جلوه‌ای هنری می‌انجامد که در بدنۀ آثار بولگاکف منحصربه‌فرد است.


برچسب ها : , ,
دسته بندی : پرونده , شماره ۴۱ , ویژه
ارسال دیدگاه