آخرین مطالب

» پرونده » روان مانند رود، پرشور چو دریا

فصاحت در اشعار ابوالقاسم لاهوتی

روان مانند رود، پرشور چو دریا

نویسنده: محمّدمسعود کیایی وَصّافِ میهنم، چه عجب گویم اَر بلند لاهوتیِ سخنورِ کرمانشهان، منم (امیری:۲۴) فهم ارزش ادبی، سوا از درون‌مایۀ آن، با بلاغت و فصاحتِ خلاقانه در کلام ممکن است و این دو شناختی ماهوی از میزان هنرورزی شاعر را فراهم می‌کنند. این مهم است که خالق اثر چگونه و به چه طرزی مقصود […]

روان مانند رود، پرشور چو دریا

نویسنده: محمّدمسعود کیایی

وَصّافِ میهنم، چه عجب گویم اَر بلند

لاهوتیِ سخنورِ کرمانشهان، منم

(امیری:۲۴)

فهم ارزش ادبی، سوا از درون‌مایۀ آن، با بلاغت و فصاحتِ خلاقانه در کلام ممکن است و این دو شناختی ماهوی از میزان هنرورزی شاعر را فراهم می‌کنند. این مهم است که خالق اثر چگونه و به چه طرزی مقصود خود را بیان کند که گیرایی و جذابیت داشته باشد درحالی‌که معنای هدف نیز محفوظ بماند.

مقصود از بلاغت آراستن کلام است؛ آرایش و افزودن عناصر مخیل و زیباساز برای اثرگذاری بیشتر. و هدف از فصاحت پیراستن سخن است؛ پیرایش و زدودنِ عناصر ناساز و غریب برای روانی و سلامت زبان.

ابوالقاسم لاهوتی (۱۳۳۰-۱۲۶۶ش) زادۀ شهر کرمانشاه، از سخنگویان ممتاز در بلاغت و فصاحت است. وی «… طبعی آفریننده داشت. می‌توانست هرگونه مضمون و اندیشه را در شعر بپرورد و آن را به زبانی روشن و گیرا چنان اَدا کند که دیگران را تحت تأثیر قرار دهد.» (یوسفی:۷۰-۴۶۹).

ابوالقاسم لاهوتی (الهامی) تحت‌تأثیر تجددخواهی عهد مشروطیت قرار داشت و از رهروانِ سبک بازگشت ادبی شد. این تفاوتی مهم را در خود داشت که نظر به اوضاع زمانه، هم نوگرایی در قالب را می‌خواست و هم مضامین بابِ‌روز را می‌طلبید. خواستی که هدف آن تغییر در اوضاع بود و نظر به زبان مردمِ عامی داشت؛ آرمان‌خواهی همراه با ساده‌گویی.

امتیاز چنین آثاری در این است که بتوان دو وجه یادشده را متوازن با هم به کار گرفت. لاهوتی این توانایی را کسب کرد و به‌نیکی به کار برد. ازین‌رو می‌توان اشعارش را پیرو سبک سهل‌ممتنع به شمار آورد؛ سروده‌هایی به‌ظاهر ساده و درعین‌حال در افادۀ معنا کامل و مترقی.

او شاعری مردمی با نظرات پیشرو اجتماعی بود که بنابر ضرورت، درگیر فعالیت‌های سیاسیِ آرمان‌خواهانه شد و ناگزیر اقدامات مسلحانه را بر آن‌ها افزود. مقاصد دفاع از منافع مردمی او را واداشت که تمام مساعی خود را مصروف ساده‌گویی کند. چندان‌که اشعارش برای مخاطب پسندیده شود و بتواند عامه را جلب کند. به‌این‌ترتیب لاهوتی انتقال اثرگذار معنا (بلاغت) را در مد توجه گذارد و با زبانی سلیس و روان (فصاحت) کوشید از دغدغه‌های اجتماعی و سیاسی خود بسراید. وی شاعری بلیغ و فصیح است که دقایق زبان فارسی را به‌درستی به کار برده، الگوی درست‌نویسی در زبان دَری‌ست؛ «نه دَری‌وَری»!

این فرضیه‌ای اولیه در پژوهشی متعارف نیست بلکه واقعیتی‌ است دربارۀ کارِ هنری لاهوتی؛ و در این مجالِ موجز خواهیم دید به چه صور و طرقی و در چه جاها محقق شده‌اند.

فصاحت (طبع روان و سلیس):

فصاحت از رفع و نفی سخن می‌گوید. به‌عبارتی از زمرۀ امور سلبی‌ است. آن مواردی را به میان می‌آورد که نباید به کار برد تا زبان از کلمات ناآشنا، ناسازگار در روابط هم‌نشینی و سختی در تلفظ محفوظ بماند؛ و از ابهام و پیچیدگی‌های لفظی و معنوی بَری شود؛ زبانی روشن و زلال، بی‌دست‌انداز پدید آید که از دشواری و ابهامِ مزاحم برکنار باشد و درک متن آسان.

وظیفۀ فصاحت پیراستنِ کلام است از ناهنجاری و دشواری، پرهیز از ناسازگاری با کلمات مجاور، دوری از غرابت در ساختمانِ سخن و معنا، خودداری از پیچیده‌گویی و بالاخره، رعایتِ دستور زبان. لذا روش‌هایی را آموزش می‌دهد که سخن از سخافت، صعوبت و ابهامِ بیهوده، پیراسته شود؛ صاف و واضح شود.

از مهم‌ترین مدارج فصاحت، طبع روان و رسا در زبان است. قاعدتاً روش سهلِ‌ممتنع دارای همین امتیاز است که در اشعار شیخ مصلح‌الدین سعدی بارز است و الگوی سخنوران. لاهوتی نیز استاد این فن است و غامض‌ترین و بیشترین معنا را در کمترین و ساده‌ترین کلمات جای داده، چندان‌که در ظاهر بس ساده می‌نمایند. حال‌آنکه این هنری سخت است و لازمه‌اش ممارست بسیار است در زبان‌ و تسلط مکفی بر ظرایف آن.

نمونه‌ها بسیارند لیک به چندی بسنده می‌کنم.

در غزلی پر شور و روان چو آب رود به نام«ای میهن»:

– «تنیده یاد تو در تار و پودم، میهن، ای میهن!

بود لبریز از عشقت، وجودم، میهن، ای میهن

و این یکی در شعر «هست؟ نیستکه یادآور این غزل غنایی از سعدی است:

– «مشنو ای دوست! که غیر از تو مرا یاری هست

یا شب و روز به جز فکر توأم، کاری هست» (اسکندری:غزل۱۱۱)؛ منتها با ساختار دیگری:

– «گر تو پنداری دلم را جز تو یاری هست، نیست

یا غمم را غیرِ یادت غمگساری هست، نیست.»(سخن:۲۷).

یادآوری این نکته لازم است که در تغزلات لاهوتی جز از اندکی که آشکارند، در بقیه غرض وی وطن است. حبّ ایران‌دوستی در اشعار غنایی وی صراحت دارد و به‌غایت است. رنج گران و شوریدگی او در فراق از ایران و نمودش در سروده‌هایش، حدیثی مکرر است.

در غزل «کم‌بها»:

– «اِذنم بده که زلف تو را آورم به چنگ،

ای بی‌وفا، مگر که من از شانه کم‌ترم؟» (سخن:۳۶).

در «بدان»:

– «عاشقم، عاشق به رویت، گر نمی‌دانی، بدان.

سوختم در آرزویت، گر نمی‌دانی، بدان.» (سخن:۴۷).

و در «فریادرسی پیدا شد»:

– «سینه‌ام تنگ بُد آن‌سان که رهِ آه نداشت،

همدمی آمد و در من، نفسی پیدا شد.» (سخن:۵۰)؛ همچنین به هم‌آوایی در تکرار واج‌های «ه، م و ن» عنایت شود که از بدایع لفظی است.

در شعر «آزادگی»:

– «گر مرد فنا شود به گیتی،

هرگز اثرش فنا نگردد.

لاهوتی اگر بمیرد از رنج،

تسلیم به اغنیا نگردد.» (سخن:۵۵)؛ پیداست چه‌سان به زبان گفتار مردم نزدیک است و چنان رسا اظهارِ اعتقاد کرده که هیچ سختی و ناسازگاری در هم‌نشینی کلمات دیده نمی‌شود. ضمناً به واج‌آرایی با لفظ «گ» متوجه باشیم.

مثال از شعر «دلداده شدم»:

– «من، روی تو را دیدم و دلداده شدم،

در دادن جان، به راهت آماده شدم

از طرۀ جانانه به بیگانۀ او

گر سر برود، یک سر مو، من ندهم.» (بشیری:۴-۱۹۳)؛ سوا از زبان روان در ادای میهن‌دوستی، به حضور بدیعِ لفظی تکرار با واج‌ «د» عنایت شود.

لاهوتی از اعجوبه‌های ادب پارسی‌ است و از نوجوانی طبع شاعرانۀ قوی داشته و نزد ادبا و شعرا مشهور. همۀ اعضاء خانواده‌اش شاعر بودند؛ از پدر گرفته تا دو برادر بزرگ‌ترش(عبدالحسین و ابوالحسن). همچنین دو خواهرش، اشعار بسیاری در حفظ داشتند؛ ولی در نوجوانی به‌سبب بیماری سل مردند.

لاهوتی چنان طبع روان، حافظه و هوش و سرعت انتقالی داشته که بداهه‌های زیادی از او در دست است و با شعرای کردزبان مسابقه در مشاعره داشته (سلطانی:۷۱-۶۹)، که خود گویای قدرت کم‌نظیرش در شاعری‌ است؛ مصداق این سخن که ذاتاً این‌کاره بوده. بنابراین رویکرد او به ساده‌گویی، از روی توجه به مقاصد و طرح مضامین بوده است که به زبانی قابل‌فهم برای مردم بسراید وگرنه در توجه و تدقیق در ساختار اشعارش، حفظ سلامت زبان و درستی کاربرد آن مشاهده می‌شود که استادی او را نشان می‌دهد. این خصوصیت بارز در اشعار لاهوتی از دید استادان زبان فارسی پنهان نمانده است. دکتر غلامحسین یوسفی در‌این‌باره چنین نظر داده: «زبان شعر لاهوتی بر روی هم ساده و روان و همه‌کس‌فهم است. بی‌گمان این طرز تعبیر در هدف او که القای مقصود به همگان است تأثیر فراوان دارد. [اشعار او] از زبان گفتار بیشتر متأثر است؛ نه‌فقط از لحاظ واژگان بلکه از حیث نحو و بافت جمله نیز چنین است.» (یوسفی:۴۷۲).

خودِ وی به این واقعیت اشاراتی داشته از جمله در شعر «پاسخ به نامۀ رومن رولان» –رمان‌نویس انقلابی فرانسهوقوف بر روش خود را بیان کرده و عمدی دانسته:

– «ندای صادقِ تو، آن نوای شیپوری‌ست

که در پی‌اش سپهِ انقلاب می‌آید

ز نامه‌ات شدم آن‌گونه شاد، کاین اشعار

به رویِ صفحه روان، همچو آب می‌آید.» (امیری:۶۶). سفر خالقِ رمان‌هایی چون «ژان‌کریستف» و «جان شیفته» به اتحاد جماهیر شوروی و نامه‌نگاری‌های بعدی‌اش با لاهوتی، نشانگر عظمت جهانی این شاعر است. همچنین ترجمۀ اشعار لاهوتی به چندین زبان زندۀ جهان بیانگر ابعاد گستردۀ هنرمندی اوست.

لاهوتی از نخستین سخن‌گویانی‌‌ است که ساده‌گوییِ فصیح را برای بیان موضوعات و مسائل نوین‌ به کار گرفت و توفیق کافی یافت.

اشعاری که لاهوتی در عهد نوجوانی و ابتدای جوانی سروده گویای تسلط مکفی او بر دقایق زبان شاعری‌ است و چیرگی بر اوزان و موسیقای شعر. به‌ویژه ترجیع‌بندهایی که در ستایش و منقبت پیامبر اکرم(ص) و امام علی(ع) سروده نشانگر این استادی‌ است و همین‌طور کفایتِ آشنایی‌اش با آیات قرآن مجید و احادیث.

اگر او مصلحت می‌دانست و سبک عراقی را ادامه می‌داد، به‌طرزی دیگر از سخن‌سرایی درمی‌افتاد لیکن ضرورت ارتباط با مردم و داشتن دغدغه‌های اجتماعی و سیاسی موجب شد به آسان‌گویی روی آورد و با زبانِ آشنا برای مردم بسراید. ازاین‌رو تا توانست از تعقید لفظی و معنوی دوری گرفت و شروط فصاحت را الزامی داشت.

نمونه از غزل «به جز من»:

– «جز دوستیِ رنجبران چیست گناهم

کاین‌جا همه را خویش و تباریست، به جز من

کردم به رهِ فعله فدا هر کی خود را

اکنون همه‌کس را، کس و کاری‌ست، به جز من

بی‌خانه بسی هست ولی شاد، که او را

لابد ز پسِ مرگ، مزاری‌ست، به جز من.» (امیری:۸۶)؛ جانی که در فراق از وطن شرحه‌شرحه شده از دل این شعر سر بر زده، شور عاشقانۀ خود را به کارگران می‌نماید.

زبان مردمی:

کاربرد کلمات و ترکیبات عامیانه و مردمی در شعر با حفظ وضع خوش‌نشینی در جمله به دور از تزاحم و تنافر، یکی از وجوه فصاحت در کلام است. سروده‌های لاهوتی مشحون از این دقت است؛ به‌عبارتی چنان به زبان مردمِ روزگارش نزدیک است که باید گفت همان است تمام، و درک آن نیازی به فرهنگ لغت ندارد. این امتیازی بزرگ و نشانۀ استادی در بیان است به‌خصوص که ضعف تألیف ندارد و زبان وی سلیم و منزه است.

در شعر «وفا به عهد»:

– «ره باز شد و گندم و آذوقه به خروار

هی واردِ تبریز شد از هر در و هر دشت.» (سخن:۱۷۴)؛ هی به‌معنای پشت‌سرهم، مستمر؛ که با اینکه عامیانه است از حیث رابطۀ هم‌نشینی، خوش نشسته است.

در غزل «کم‌بها»:

– «شرمنده‌ام مکن، دِ بگیر و مرا بسوز!» (سخن:۳۶)؛ لحن کلامیِ عامیانه را در شعر نشانده است.

و در شعر «مرغ حق» صراحتاً الحان صدای مرغرا بدون ناسازگاری در کلام به کار برده:

– «مرغِ حقم و ناطقۀ حقّم و حق‌گو

هوهو حق و هوهو حق و هوهو حق و حق هو

جز حق، به همه کون و مکان، هیچ ندیدیم

تو دیدی اگر باز، به ما گوی که کو، کو؟

از حق حق و هوهو که بوَد ذکرِ مدامم

هر لحظه به عرشم برسد بانگِ هیاهو

حق با من و من با حق و در کشورِ وحدت

ره پویم و حق گویم و حق بینم و حق‌جو

سلطانِ صفِ عشقم و سالارِ سپاهم

چوگانِ کفِ حقم و در پهنه، زنم گُو.» (سخن:۹-۱۰۸)؛ به‌راستی که ترنمی غنایی و زیباست! وزنی خوش‌آهنگ و شاد!

و سادگیِ سرشار با موزونی، در غزل غناییِ «تصویر تو»:

– «تو رفتی و تصویر تو در دیدۀ من ماند،

خندیدن و تقریر تو در دیدۀ من ماند

رفتی و جنون آمد و با وی خوشم اکنون،

گیسوی چو زنجیر تو، در دیدۀ من ماند.» (بشیری:۱۰۱).

در غزل «با تو گَپ دارم»:

– «یا بران یا خموش کن دل را

شب وصل است؛ با تو گَپ دارم.» (امیری:۷۸)؛ گپ به معنای سخن، دردِ دل و گفت‌وگو، هنوز در کردی و گیلکی رواج دارد. لاهوتی این واژه را بسیار به کار برده است.

در شعر «خندۀ رقیب»:

– «لاهوتیا، چه شد که به یارم اثر نکرد

با آنکه شد زمانه پُر از های و هویِ من.» (امیری:۹۰).

«های و هوی» همان هیاهو است به‌معنی سر و صدا، غوغا، جنجال.

در غزل «بَه‌بَه!»:

– «به حرفِ مدعی، ما را فکندی از نظر، هی‌هی

به میلِ دشمن این با دوست‌داران می‌کنی؟ به‌به!» (امیری:۹۴). هی‌هی آوایی اعتراضی در کردی است؛ به‌معنی کار از دست بشد! و اوضاع خراب شد. و به‌به! حیرت و اعتراض را در خود مستور دارد.

کاربرد اصطلاحی عامیانه در دوبیتی:

– «کشم از مغزِ جان آهی و گویم

خدا رحمت کند مرحوم دل را.» (امیری:۱۶۵)؛ اصطلاحِ خدا رحمت کند که دعا هست و ثنا، چنانش در جمله نشانده که ناساز نباشد.

لاهوتی کلمات و ترکیبات مردمی و عامیانه را به‌طوری در ساختار زبان نهاده که بی‌تنافر و بدونِ ضعف‌تألیف خوش می‌درخشند و روانی کلام(فصاحت) محفوظ می‌مانند.

زبانِ بلیغ و فصیح در خدمت مضمون:

لاهوتی از آن دسته شاعران است که ساختار زبان را در خدمت مضمون قرار داده است. اگرچه منصفانه نیست که بپنداریم زبان را قربانی محتوا کرده است؛ به‌هیچ‌وجه! بلکه سعیِ افزون به خرج داده تا در عین حفظ سلامت زبان، آثارش فحوای مردمی و جانبدارانه داشته باشند بدونِ عیب و نقص. ازاین‌‌رو زبانی سلیم دارد در روایتِ مُفاد؛ که در شعر فارسی کم‌نظیر است.

اساسی‌ترین مضامین:

مضامینی که هر هنرمند در آثار خود می‌آفریند با سمت‌وسوی عاطفی‌اش ارتباط دارد. رابطۀ عنصرِ عاطفه با محتوا، تنگاتنگ و متقابل است. در جایی که عاطفۀ هنرمند پشتیبان منافع ملی ایران و حقوق زحمتکشان است مسلماًً جهت مضامین شاعرانه‌اش نیز در همین راه به کار می‌رود و تکاپویش در این سوی است و هر گاه در دفاع از منافعی به سمت فحوایی بچرخد، احساسش در آن مسیر می‌کوشد و خلق می‌کند. در اشعار لاهوتی مفاد متنوعی دیده می‌شوند لیک بنیادی‌ترین آن‌ها که بسامد بسیاری دارند، عبارتند از:

۱-عشق وافر و ایثارگرانه به ایران؛

نمونه از شعر «میهن من» در قالب نو:

– «به‌دقت بشنوید، ای نور چشمان:

بُوَد در زیر این گردنده گیتی

غنی، مسکین، دیاری، نامش ایران

مکرر، شستشو بنموده در خون،

ولی روحش، تزلزل‌ناپذیر است.

جهانی را به مردی کرده مفتون

کهن فرزند این دنیای پیر است.

به تاریخ بشر، نامش درخشان.

هنرپرور، خردمند و کبیر است

من از آن کشورِ پرافتخارم،

مرا، در آن زمین، زاییده مادر،

ز فرزندان آن خلق کِبارم

چه خوشبختی بُوَد از این فزون‌تر!» (بشیری:۴۰-۵۳۶).

در این شعرِ طولانی، نام برخی از شهدا و انقلابیونِ وطن‌دوست چون ستارخان قره‌داغی، یارمحمد کرمانشاهی، دکتر تقی اَرانی وبه صنعت بدیعیِ تلمیح آمده است که در جای خود به آن خواهم پرداخت.

مثال از شعر «کعبۀ ایران» در اسلوب ترجیع‌بند:

– «ای مادر وطن! پسرانت نمرده‌اند،

آسوده باش، گول اجانب نخورده‌اند.

البته حق مادریت را اَدا کنیم،

یعنی که جان و مال به راهت فدا کنیم.

در سایۀ تو، کاخ عدالت بنا کنیم،

دست تو را، ز بندِ اجانب رها کنیم.

ای مادر وطن! پسرانت نمرده‌اند،

آسوده باش، گول اجانب نخورده‌اند.

هر گوشۀ تو، بیشۀ شیران بود هنوز،

هر کوچۀ تو، جای دلیران بود هنوز.

هر کودکت، معلم پیران بود هنوز،

امید ما به کعبۀ ایران بود هنوز.

ای مادر وطن، پسرانت نمرده‌اند،

آسوده باش، گول اجانب نخورده‌اند.» (بشیری:۳-۴۵۱)؛ و از این دست ستایش‌های وطنی و تهییجی، بیشترین بسامد را در اشعار وی دارند.

۲- دفاع از منافع زحمتکشان (ادبیات کارگری):

لاهوتی نخستین شاعری‌ است که با پشتکار و بدون انحراف، از منافع رنجبران و ستمدیدگان پشتیبانی کرده، پیشتاز در ادبیاتِ کارگری است. وی در این راه اگر بر سیداشرف‌الدین حسینی و خاوری کاشانی پیشی نداشته باشد، حتماً بر فرخی یزدی و محمّدعلی افراشته سبقت دارد.

مثنوی «معنی آدم» را در سال ۱۲۸۹ش سروده است:

– «شاد بمان ای هنری رنجبر،

ای شرفِ دودۀ نوع بشر.

ای ز تو آباد، جهان وجود

هیچ نبود اَر که وجودت نبود.

دولت شاهان، اثر گنج توست؛

راحت اَعیان، ثمر رنج توست؛

گر تو، دو روزی ندهی تن به کار،

یکسره نابود شود روزگار.

باعث آبادی عام تویی؛

رنجبرا، معنی آدم تویی!» (بشیری:۱۵۶).

و شعر «حق نمک» را در سال ۱۳۰۱ش سروده:

– «باغِ جهان بی‌وجودِ فعله و دهقان

میوه که سهل است، یک گیاه ندارد

پر بود انبارِ مُلک‌دار ز غله

زارعِ بیچاره پَرِ کاه ندارد

بی‌شرفی بین که سیرِ نانِ دهاتیست

خواجه و، حق نمک، نگاه ندارد.» (امیری:۵۶). روزگاری بود که «فعله» را برای کسی که کارِ مزدی می‌کرد (کار خود را می‌فروخت) به کار می‌بردند و هیچ حقی برایش قائل نبودند.

از غزل «محبت جانان»:

– «گفتم میان خلق، که خلاقِ دهر کیست؟

گردن کشید کارگری زان میان، که: من!

گفتم خوراکِ خلقِ جهان را که می‌دهد؟

دهقان کشید از جگرِ خود، فغان که: من!» (امیری:۹۰).

و نوآوری اینکه وضع کارگران را در قالب کهنِ رباعی نمایش داده با اقتباس از رباعیاتِ حکیم عمر خیام، در سازوکاری دیگر:

– «در کارگهِ توانگری بودم دوش

دیدم که هزار رنگ در جوش و خروش

در هر دیگی، به چشمِ عبرت دیدم

خونِ دو هزار کارگر بود به جوش.» (امیری:۶۰-۱۵۹).

۳- مبارزه با ظلم (عدالت‌طلبی):

برجسته‌ترین مشخصۀ لاهوتی که در آثارش نمود کافی دارد عشق به انسانیت است. عشقِ بی‌شائبه و راستین به مردم، او را به عدالت‌طلبی کشاند. مبارزه برای آزادی و برابری را برایش ضروری کرد و سعادت زندگی را در طریق آزادگی جست. این اشتیاقِ وافر قلبی، او را به ایثارِ خود سوق داد و مبارزات دامنه‌داری را در پیش گرفت که در نهایت ناگزیر شد از میهن مهاجرت کند؛ جان به‌در بَرَد.

در غزل «شرمساریِ عاشق» می‌گوید:

– «به راه عشق، جان و دین و دل را همسفر بردم؛

دل و دین قتل و غارت شد، فقط جانی بدر بردم.» (بشیری:۵۸).

وی بینش انسان‌گرایانه و عدالت‌طلبانه را سرلوحۀ زندگی قرار داد. در منش نیز مبارزه را به جان خرید و از بذل خود دریغ نورزید. او این هر دو بینش و منشِ مبارزه با ظلمرا با هم داشت؛ منشِ انسانی و انقلابی با بینشِ ضدستم و عدالت‌طلبانه. در طی زندگی هرگز از هیچ‌‌یک بازنماند و منحرف نشد؛ در یکی سَربَرزی نکرد و در دیگری سَربه‌زیری.

لاهوتی نمونۀ انسان واقعی بود و تمثال هنرمندِ صدیق! از آن‌ها که گفتار و کردارشان در یک راستاست.

از شعر «به دلیران محبوس»:

– «ای نشسته در حبسِ ارتجاع!

مبارزانِ تودۀ شجاع!

روبه‌رویتان ظفر، ایستاده است،

به یاری‌تان، زمان آماده است. …

با همۀ خطر، کارگر و دهقان

در مردی‌تان، شک نمی‌کند.

اعدام هم از دفترِ زندگان

نام شما را حذف نمی‌کند

بگذار مردی شما در زندان

به دیوارهای تیره، نور پاشد…» (بشیری:۵۴۶).

از ترانۀ «برخیز»:

– «ای باعث ایجادِ دنیا، برخیز!

ای از تو عالم جمله بر پا، برخیز!

ای کردگارِ هرچه اشیاء، برخیز!

ای تودۀ زحمتکش، از جا، برخیز!

دیگر نفس نیست

فریادرس نیست

فکر تو، کس نیست

جز دستِ پر زور و دو بازوی توانا، برخیز!…

تو خالقِ بالا و پستی، هستی

کی لایقِ این جهل و مستی، هستی

پروردگار مُلکِ هستی، هستی

ای ملکِ هستی از تو بر پا، برخیز!

دیگر نفس نیست

فریادرس نیست

فکر تو، کس نیست

جز دستِ پرزور و دو بازوی توانا، برخیز!» (بشیری:۹-۶۶۶).

از شعر «اسبابِ فتح»:

– «جانم فدای رنجبر انقلاب کن

با پتک و داس، کاخ ستم را خراب کن

باید به ضد صنفِ توانگر، قیام کرد

من اندرین مبارزه‌ام، فتحِ باب کن.» (بشیری:۹۱۰). روشن است که به‌زعم لاهوتی، مبارزه برای عدالت با انقلاب رنجبران معنا دارد. آن‌گاه که زحمتکشان به حقوق ازدست‌رفتۀ خود برسند؛ همۀ جامعه آزاد خواهد شد زیرا ستمدیده‌ترین طبقۀ اجتماعی اینان هستند. وقتی زیرین‌ترین لایۀ اجتماع به بالا برسد؛ همگان آزاد شده‌اند.

۴- آزادی زنان:

همگیِ مردمان از دامان زنان برمی‌خیزند و پایۀ انسانیت بر منش و بینش زنان استوار است. اگر این بنیان، سست و نامیزان باشد و ناپخته، مردمی بی‌هویت و لرزان به دست می‌دهد؛ جامعه‌ای در نقصان دانش و هنر، و خالی از اعتبار جهانی.

ستایش لاهوتی از جایگاه زنان، بازگویی نقشِ سازندۀ ایشان و ضرورت آزادی برایشان، به‌علت اهمیت دامانی‌ است که جای صعود و مأخذ پرورشِ انسانیت است. بی‌شک سترگ‌ترین ستایشگر زن ایرانی لاهوتی‌ست. بنگرید در شعرِ «به دختر آفتاب» که در سال ۱۳۰۵ش سروده، چه‌ها می‌گوید:

– «ای دختر نامدار ایران

از روی خود، این نقاب بردار

تو دختر آفتاب هستی

از بهر چه در حجاب هستی؟

ای یافته پرورش به دنیا

با شیر تو، شیرهای ایران…» (بشیری:۵۲-۶۴۹).

از شعر «صنم شرق»:

– «برخیز ز خواب ای صنم شرق،

برخیز و به‌پا کن عَلَم شرق.

بی شخص تو، در راه ترقی

هرگز نرود یک‌قدم شرق

ای دختر زحمتکش ایران،

برخیز و به پا کن علم شرق!» (بشیری:۹۲ -۱۹۱). وی در اَدای این وجه از مضمون نیز، نقشِ پیکار را اساسی دانسته است برای نیل به مقصود!

از غزل «ای نگارِ پارسی»:

«ای نگارِ پارسی، از ما نگهداری بکن

ما ز پا افتادگان را، بعد از این یاری بکن.

دلبران، هر جا پرستاران عشاقِ خودند،

خسته‌ایم، آخر تو هم، ما را پرستاری بکن.» (بشیری:۶۷)؛ در اینجا غرض از نگارِ پارسی یا زنِ ایرانی، سرزمینِ ایران است؛ با تمام وجوهاتش. اهمیتِ «زنی که مادر است» برای شاعر در حد و قوارۀ وطن ارتقا یافته، نمود گرفته، از آن یاری و مراقبت طلب می‌کند: «اکنون زن، یعنی زنی را ستایش کنیم که مادر است: این منبع فناناپذیر حیات!» (گورکی؛۲۰).

۵) سروده‌های مذهبی و عرفانی:

اولین اشعار لاهوتی از نوجوانیمضامین مذهبی و عرفانی داشتند. ترجیع‌بندهای وی در منقبت پیامبر اکرم‌(ص) و امام‌ علی‌(ع) یگانه‌اند؛ همچنین غزلیات و رباعیاتی نغز در ستایش این بزرگان دارد. در کنار این‌ها به سرودن اشعار عرفانی نیز پرداخته و از پیرانِ طریقت نام برده است.

اشعاری که در نوجوانی و ابتدای جوانی سروده از چنان پختگی در معنا و کلام برخوردار است که برخی را برنمی‌تابید و تصور می‌کردند از خامۀ ابوالقاسم نباشد.

اشعار مذهبی؛ نمونه از غزل «زندانی»:

– «خداوندا، دلم را روشن از صدق و صفا بنما

مرا بیگانه از خلق، و با خود آشنا بنما

قتیل شهوت نفسیم و غرق معصیت، یارب

به ما رحمی، به فرزند شهید کربلا، بنما

اَیا شاهنشه عصر و زمان، ای حجت یزدان

بس است، از پرده بیرون آی و درد ما، دوا بنما

ببین اسلام را تنها و بر ما، کفر مُستولی

تو از دامان دین، دست اجانب را جدا بنما.» (بشیری:۷۷-۷۷۶)؛ نقل شده که لاهوتی این غزل را در زندان در ارگ حکومت کرمانشاهسروده است.

مثال از شعر «مست»:

– «یاد خدا را همی، بر رخِ دل پرده دار

چون پسِ این پرده است جلوه‌گر پرده‌دار

گر تو پسندی مرا، کشتۀ راه وفا

این من‌و این جان‌وسر، این تو و این چوبِ دار» (بشیری:۸۱۷).

از رباعی:

– «در روز ازل، لطف خدایم بنهاد

مهر علی و آل علی را به نهاد

بینم دم مرگ، گر رُخَش لاهوتی

بی‌شبهه برد تلخی مرگم از یاد» (بشیری:۸۷۷).

با این امثال که ذکر شد، اعتقاد محکمِ لاهوتی به اسلامِ کِرام آشکار است و به آل محمّد‌(ص) و علی‌(ع)؛ بدان حد که نشانه‌هایی موثق از غالی‌گری در اشعارش پیداست.

اشعار عرفانی؛ نمونه از غزل «آیینۀ غیب‌‌نما»:

– «پرده یک‌سوی بینداز از آن روی، خدا را

پرده جایز نبود آینۀ غیب‌نما را

خانۀ دل، کنی اَر پاک ز آلایش هستی

فاش بینند در او، جلوۀ رخسار خدا را…» (بشیری:۷۶۸).

از شعر «خدمت میخانه»:

– «اشک، بس می‌رود از دیدۀ بی‌خواب، مرا

بیم آن است که امشب ببرد آب، مرا.

خواب با یاد وصال تو، خیالی است محال

یاد رویت نگذارد که برد خواب، مرا

شد چو محراب عبادت، خم ابروی توام

نیست حاجت پس از این، هیچ به محراب، مرا.» (بشیری:۷۷۰).

از غزل «بتِ خون‌ریز»:

– «کسی که دلشدۀ آن جمال نکوست

ز تاب آتشِ دل، بی‌قرار‌تر از موست

بگو به حضرت حیران، که حیرتم افزود

ز گریه‌ای که تو را صبح و شام، عادت‌ و خوست

تو را بدیدم در محفلی به عالم سیر

که ذکر قلبی‌شان لااله الاهوست.» (بشیری:۹۷-۷۹۶)؛ سید صالح معروف به «حیران‌علیشاه» قطب و مرادِ دراویش شاه‌نعمت‌اللهی در ایالتِ کرمانشاه بوده است.

و در غزل «دل درویش»:

– «دیده! در ظلمت ره، آب بقا کی دیدی

خِضرِ ره گر نشدی همتِ حیران‌شاهش

دل درویش میازار، که گر آه کشد

رخنه در پردۀ افلاک نماید، آهش.» (بشیری:۸۲۲). در بیت نخست، خضر به معنای راهنماست؛ و به اهمیت راهنمایی پیرِ طریقت (حیران‌علیشاه) برای سلوک اشاره می‌کند؛ چنان‌که حافظ فرموده:

– «قطعِ این مرحله بی همرهیِ خِضر مکن

ظُلَمات است بترس از خطر گمراهی.» (قزوینی:غزل۴۸۸)؛ که گفته‌اند: خِضر مسافران خشکی را راهنمایی می‌کند و اِلیاس مسافران دریا را.

مثال از غزل «خضرِ راه»:

– «خضرِ راه توست، قطب‌العارفین‌ و واصلین

سید صالح‌شعار و عارف نیکوخصال

در طلسمات فنا، از هفت‌خانِ راه فقر

سوی شهرِ جان شدن، بی عون او، باشد محال

سخت افتاده است از پا در بیابان طلب

دست لاهوتی بگیرو وارهان زین قیل‌و قال.» (بشیری:۲۹-۸۲۸). سید صالح (حیران علیشاه) امروزه نیز محبوب است و مزارش زیارتگاهِ مشتاقان.

چکیدۀ نتایج برگرفته از اشعار لاهوتی معطوف به این‌ است که وی فحوا را فدای ظاهر نکرده، بر اهلیت و ارجحیت مضمون پوییده است. زیورآرایی و تکلف را بر معنای راست و درست برتری نداده است. این رویه که برخاسته از بینش اجتماعی و منش فردی او بوده برای ماندگاری اشعارش نزد حقیقت‌پژوهان و انقلابیون کفایت می‌کند. علاوه‌بر این‌ها، میهن‌دوستی بی‌شائبۀ او را که در اشعارش سرشار و نمایان است، هیچ ایران‌دوستی نمی‌تواند نادیده بگیرد. همین نیز برای نشاندن لاهوتی بر تارک ادبیاتِ هدفمندِ پارسی بس است.

۱۴۰۲

مآخذ:

۱) لاهوتی، ابوالقاسم. دیوان ابوالقاسم لاهوتی. به کوشش و گردآوری احمد بشیری. تهران. انتشارات امیرکبیر. چاپ اوّل. سال ۱۳۵۸٫

۲) لاهوتی، ابوالقاسم. وفا به عهد، منتخب اشعار. گردآورندۀ گروهی از انتشارات سخن. تهران. سخن. چاپ اوّل. ۱۳۸۴٫

۳) لاهوتی، ابوالقاسم. گزیدۀ اشعار به کوشش غلامحسین امیری، با مقدمۀ یدالله عاطفی. کرمانشاه. انتشارات کرمانشاه. چاپ اوّل. ۱۳۸۴٫

۴) سلطانی، محمّدعلی. حدیقۀ سلطانی، احوال و آثار شاعران برجستۀ کرد. تهران. انتشارات مؤسسۀ فرهنگی سها. چاپ اوّل. ۱۳۷۹٫ جلد سوم.

۵) حافظ، شمس‌الدین محمّد. دیوان حافظ. نسخۀ علامه محمّد قزوینی. تهران. انتشارات پیام عدالت. چاپ اوّل. ۱۳۹۴٫

۶) یوسفی، دکتر غلامحسین. چشمۀ روشن. تهران. ۱۳۶۹٫ چاپ اوّل.

۷) گورکی، ماکسیم. توفان. ترجمۀ رضا آذرخشی. تهران. انتشارات دنیای کتاب. چاپ دوّم. ۱۳۵۶٫ نقل از «افسانۀ مادر»؛ و «سرود پیک توفان».

۸) شیریان، محمّدحسین. تاریخ مطبوعات استان کرمانشاه. ادارۀ فرهنگ و کرمانشاه. چاپ اوّل. ۱۳۹۲٫

۹) بهار، محمّدتقی. تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران. تهران. انتشارات امیرکبیر. چاپ نهم. ۱۳۹۲٫ جلد اوّل.

۱۰) سلطانی، محمّدعلی. احزاب سیاسی و انجمن‌های سرّی در کرمانشاه. تهران. مؤسسۀ فرهنگی نشر سها. چاپ اوّل. ۱۳۷۸٫ جلد اوّل و دوّم.

۱۱) بیات، کاوه. کودتای لاهوتی، بهمن ۱۳۰۰٫ تهران. نشر شیرازه. چاپ اوّل. ۱۳۷۶٫

۱۲) ایوانف، سرگی‌یویچ. تاریخ نوین ایران. ترجمۀ شهید هوشنگ تیزابی. از زمره کتاب‌های موسوم به «جلد سفید» منتشره در سال ۱۳۵۷٫

۱۳) سعدی، شیخ مشرف‌الدین بن‌مصلح‌الدین. غزلیات. مقدمه و شرح بهاءالدین اسکندری. تهران. انتشارات قدیانی. چاپ نهم. ۱۳۹۳٫


برچسب ها : ,
دسته بندی : پرونده , شماره ۴۰
ارسال دیدگاه