آخرین مطالب

» سرمقاله » جلای وطن در راه آزادی؟

جلای وطن در راه آزادی؟

اقبال معتضدی ابوالقاسم لاهوتی (الهامی)، بعد از شکست کودتا در تبریز که رهبری آن را خود او به عهده‌ داشت، به باکو گریخت (فروردین ۱۳۰۱)، یک‌سال پس‌از آن یعنی ۱۳۰۲ (۱۹۲۳.م) به مسکو نقل‌مکان کرد و این زمانی بود که بلشویک‌ها بر شهرها چیره شده بودند و حکومت شوراها در قفقاز تثبیت‌ شده بود و […]

جلای وطن در راه آزادی؟

اقبال معتضدی

ابوالقاسم لاهوتی (الهامی)، بعد از شکست کودتا در تبریز که رهبری آن را خود او به عهده‌ داشت، به باکو گریخت (فروردین ۱۳۰۱)، یک‌سال پس‌از آن یعنی ۱۳۰۲ (۱۹۲۳.م) به مسکو نقل‌مکان کرد و این زمانی بود که بلشویک‌ها بر شهرها چیره شده بودند و حکومت شوراها در قفقاز تثبیت‌ شده بود و انگار دیگر در این منطقه به خدماتش نیازی وجود نداشت. او اکنون در مسکو بود، شهر اتوپیایی برای او و جوانان آرمان‌خواهی چون او که مهم‌ترین رویداد اجتماعیتاریخی قرن در آنجا رخ داده بود؛ انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، که تزاریسم و تاج‌وتختش را به زیر کشیده بود. شهری که میدان سرخ و خیابان‌های پهناور‌ش هنوز پس‌از شش سال گذشتن از انقلاب، صدای شلیک و انفجار و رژۀ تانک‌ها و شعله‌های آتش بر در و دیوارهای بلند کاخ تزار را از یاد نبرده بود و آتش خشمی فروخفته در زیر توده‌های سنگین برف، زبانه می‌کشید و ازسوی دیگر، رهبران حکومت انقلابی نوین در آرامش و رفاه در کاخ کرملین، تمامی ماشین قدرت را در دست گرفته بودند. در میان توده‌ها، روشنفکران و هنرمندان از شور و سرمستی روزهای اول انقلاب خبری نبود. سکوتی همراه با ترس در فضای روسیۀ جدید (شوروی) موج می‌زد. لاهوتی، شاعر سوسیالیست از وطن خود گریخته، با واقعیتی مواجه شد که با تصورات و رؤیاهایش به‌تمامی فرق داشت. در آنجا شعری سرود که بیت‌هایی از آن چنین‌اند:

طبیب، رنگ مرا خوب دید و هیچ نگفت

گرفت نبضم و آهی کشید و هیچ نگفت

شنید دختر ایران خبر ز آزادی

عرق ز هر سر مویش چکید و هیچ نگفت

و با این بیت‌ها پایان می‌یابد:

ز رنج کارگران خواجه را خبر کردم

پیالۀ میِ خود سر کشید و هیچ نگفت

به پیش شیخ گشودم کتاب لاهوتی

برهنه‌پا سوی مسجد دوید و هیچ نگفت

او مدتی در مسیر اندیشه و باورهایش دچار تردید و تناقض می‌شود اما دیری نمی‌پاید و سال بعد باز هم از تردید به یقین می‌رسد و در ستایش آرمان خود می‌سراید و در چند مرحلۀ دیگر از زندگی، در پی این تردید و یقین، اندیشه و سروده‌هایش دچار تغییرات شدید می‌شوند.

شاهرخ مسکوب می‌گوید: «وقتی‌که مأوایی را از دست بدهی، نمی‌دانی روی چه ایستاده‌ای و در کجایی. منظورم جای جغرافیایی نیست، جای آدم است در برابر چیزها؛ دنیای اطراف، آدم‌های دیگر با اعتقادها و رفتار و چگونگی بودنشان. آدم نهالی بیرون از فصل و بی‌هنگام است، در زمان خودش نیست، خزان است در میانۀ بهار یا برعکس. در چشم تو که با نور دیگری را یاد گرفته‌ای و آزموده‌ای آنچه می‌بینی اگر دگرگون و عجیب نباشد، دست‌کم غریب است و با کنه ضمیر تو از یک سرچشمه نیست؛ آن‌وقت برای خودت واقعیت دیگری اختراع می‌کنی و با آن به سر می‌بری؛ یک محیط با فضای مصنوعی، ولی سازگار با حال‌وهوای روح خودت که چون ساختگی و تصنعی است به هر بادی فرو می‌ریزد و روح تو را هم مثل دود، آشوب و پراکنده می‌کند*

ابوالقاسم لاهوتی در مسکو می‌ماند، ازدواج می‌کند و سال‌ها در آنجا زندگی می‌کند، سپس به تاجیکستان مهاجرت و سال‌های طولانی در آنجا زندگی می‌کند، تحصیل و تحقیق می‌کند، می‌نویسد، تدریس می‌کند. چند سال هم وزارت فرهنگ و هنر کشور تاجیکستان را به عهده می‌گیرد. دانشگاه و آکادمی تاجیکستان، او را بسیار بزرگ می‌دارند، شهرت، احترام و جایگاه کم‌نظیری که لاهوتی در جامعۀ تاجیکستان به دست می‌آورد، مثال‌زدنی است.

کتابخانه‌ها، مراکز فرهنگی و علمی و تندیس‌های بزرگی از او و به‌نام او در شهر دوشنبه تأسیس و ساخته شده‌اند. در این شمارۀ برگ هنر، به همت دوستان اهل پژوهش به معرفی هرچه بیشتر این چهرۀ ادبی فرهنگی پرداخته‌ایم.

تقدیم به شما

* گفتگو در باغ. فرهنگ جاوید ۱۳۹۷. چاپ ۲ صفحات ۷۴ و ۷۵


برچسب ها : ,
دسته بندی : سرمقاله , شماره ۴۰ , ویژه
ارسال دیدگاه