آخرین مطالب

» پرونده » بیضایی؛ بازخوانی و بازنویسی اسطوره ایرانی

بیضایی؛ بازخوانی و بازنویسی اسطوره ایرانی

مهرداد مرزوقی بهرام بیضایی، درام‌نویس، کارگردان تیاتر و سینما و پژوهشگر نام‌آور ایرانی است که از ابتدای دههٔ چهل خورشیدی فعالیت هنری خود را آغاز کرد. دستمایهٔ بیضایی در آفرینش‌های ادبی او عموماً داستان‌های کهن، اسطوره‌ها و حماسه‌های ایرانی است، اما در روایت آن‌ها با خلاقیت هنرمندانه‌اش، عرصه‌ای نو و خوانشی متفاوت و تاثیرگذار پدید […]

بیضایی؛ بازخوانی و بازنویسی اسطوره ایرانی

مهرداد مرزوقی

بهرام بیضایی، درام‌نویس، کارگردان تیاتر و سینما و پژوهشگر نام‌آور ایرانی است که از ابتدای دههٔ چهل خورشیدی فعالیت هنری خود را آغاز کرد. دستمایهٔ بیضایی در آفرینش‌های ادبی او عموماً داستان‌های کهن، اسطوره‌ها و حماسه‌های ایرانی است، اما در روایت آن‌ها با خلاقیت هنرمندانه‌اش، عرصه‌ای نو و خوانشی متفاوت و تاثیرگذار پدید آورده است که او را به آفرینشگری خلاق و راوی نوین و پرکار در ادبیات امروز ایران بدل کرده است. این خلاقیت گاهی به شکل «بازآفرینی» و گاهی نیز به صورت «بازنویسی» این آثار نمود یافته است. او در نگارش این آثار، از شاهنامه فردوسی، خسرو و شیرین و هفت پیکر نظامی گنجوی، اوستا، هزارویکشب، و الهی‌نامهٔ عطار بهره برده است. بیضایی با به‌کارگیری واژگان و نحو کهن زبان پارسی، علاوه بر پربارترکردن و یاری‌رساندن به زبان پارسی که امروز در ایران‌زمین مکالمه می‌شود، با خوانش متفاوت از روایات و داستان‌های ایرانی، مؤلفه‌های اجتماعی همچون زبان، جنسیت، جغرافیا و… را نیز به چالش کشیده است. او با به‌کارگیری جریان جابه‌جایی اساطیر و تداوم آن در متون اسطوره‌ای، تاریخی و حماسی شخصیت‌های خود را مطابق اندیشه و جهان‌بینی ویژه خود شکل داده و به خوانندهٔ امروزی معرفی می‌کند. کمتر نویسنده‌ای در ایران به اندازهٔ بیضایی زیر ذره‌بین نقدهای متفاوت بوده و بدین‌سبب، پژوهش‌های درخور توجهی درخصوص نحوهٔ نگرش بیضایی به آثار کهن ادبی، حماسه‌ها و تاریخ ایران صورت گرفته که با بررسی زبان و بازتاب واژگان، زوایا و لایه‌های تودرتوی آثار او و فرهنگ این سرزمین را کاویده است.

شگردهایی که بیضایی در بازخوانی و بازنویسی آثار کهن از آن‌ها استفاده می‌کند عبارتند از :۱. بازآفرینی اثر کهن که در دو سطح کلی «تغییر در چهارچوب کلی اثر» و «تغییر در خویشکاری‌ شخصیت‌ها» صورت می‌گیرد ۲. بازنویسی اثر کهن که به چند شیوه انجام می‌پذیرد؛ ازجمله «افزودن گفت‌وگو میان شخصیت‌ها»، «برقراری روابط علی و معلولی» و «تغییر در شیوه روایتگری».

حاصل این شگردها و خوانش‌ها، آفرینش شخصیت‌های تاریخی و حماسی است که هرچند همچون ضحاک، جم و آرش، نامی مشابه با نمونهٔ کهن‌ خویش دارند، اما لباسی دیگرگونه به تن کرده‌اند یا خویشکاری متفاوتی دارند، جهان را از منظری متفاوت می‌نگرند و کنش‌های نو خلق می‌کنند که در زمینهٔ تاریخی‌شان نوآورانه و شگرف به نظر می‌رسد. بیضایی با گریز از قاعده‌های معمول و عبور از ساختارهای آشنا، ساختار ذهنی و زبانی خواننده و پیش‌فرض‌های رایج را در هم‌ می‌ریزد و لذت و درکی دوچندان از اثر ادبی به خوانندهٔ امروزی پیشکش می‌کند.

برای روشن‌شدن موضوع تحول و تغییر یک شخصیت اسطوره‌ای، بررسی سیر تغییرات شخصیت آژیدهاک یا ضحاک در طی تاریخ از زمان مادها تا عصر حاضر نمونهٔ بسیار مناسبی است که می‌تواند به درک تغییرات شاخص‌های زبان، قدرت و هویت در گذر زمان کمک شایانی کند.

در کتاب «ضحاک» با عنوان فرعی «تاریخ از دل اسطوره»، گازرانی بر این باور است که برخلاف آن که گفته‌اند ایرانیان پیش از اسلام فاقد تاریخند، آنان تاریخ‌نگاری ویژهٔ خود را داشته‌اند که با عنوان سنت شاهنامه‌نگاری شناخته می‌شود. این ژانر که یکی از مهم‌ترین آثار بازمانده‌اش شاهنامهٔ فردوسی است؛ دغدغه‌هایی از جنس تاریخ‌های بعد از خود دارد. به گمان گازرانی، سنت شاهنامه‌نگاری ایرانی جایی برای مشروعیت‌یابی و مشروعیت‌زدایی، زدوخوردهای سیاسی، نمایش قدرت و در نهایت دست‌بردن در رویدادها مطابق با خواست قدرت زمانه بوده است. این ژانر آمیختگی زیادی با اسطوره و خیال داشته و به همین دلیل از ردهٔ منابع تاریخی به ادبیات یا حماسه فروکاسته شده است؛ اما با کندوکاو در داستان‌های کهن و ریشه‌داری مانند ضحاک، ردپای زورآزمایی‌های سیاسی در سده‌های گوناگون تاریخی را می‌توان مشاهده کرد.

نخستین اثر بازنویسی تاریخی در مورد داستان ضحاک، درآمیخته‌شدن اسطوره اژی‌دهاک اوستا با داستان آستیاک آخرین پادشاه ماد است. در روایت اوستای کهن (هوم یشت)، اژی‌دهاک موجودی اهریمنی -با سه پوزه سه کله و شش چشم- است که توسط فریدون ایزد ایرانی (ثریتون) در هم کوبیده می‌شود. در این روایت اژی‌دهاک فاقد چهرهٔ انسانی است و صرفا یک مار/اژدها از بابِل (بوری) است که هدفش نابودی انسان است. اژی‌دهاک اوستا دارای دو زن است به نام‌های سنگهوک و ارنوک که در یشت‌ها زیباترین آفریدگان جهان توصیف شده‌اند. در روایت فردوسی این دو زن همان شهرناز و ارنواز خواهران جمشیدند که وادار به ازدواج با ضحاک می‌شوند. تنها در نوشته‌های بسیار متأخر پهلوی است که اژدها، ازدهاگ (فارسی میانه) یا اژدهاک (فارسی پارتی) خصوصیاتی می‌یابد که بعدها به ضحاک، غاصب تاج‌وتخت ایران نسبت می‌دهند. دهاگ یا ضحاک در ادبیات پهلوی در کنار نام‌هایی مانند افراسیاب تورانی و اسکندر آمده است. پرسش اصلی این است که یک مار/اژدهای اوستایی چگونه به هییت شاهی از سلسلهٔ پیشدادیان در تاریخ ملی ایران درآمده است؟

پاسخ به این پرسش با بررسی روایت‌هایی از آستیاگ آخرین پادشاه ماد و شباهت‌ها و وام‌گیری‌هایی که از شخصیت او به عمل آمده به دست می‌آید. نخستین شباهت اسمی آستیاگ با اژدهاک و در ادامه خوابی است که آستیاگ می‌بیند که در آن از زهدان دخترش ماندانا (مادر کوروش) رودی فوران می‌کند که کل آسیا را در خود غرق می‌کند و خواب دیگری که از زهدان او درخت انگوری می‌روید که بر همهٔ آسیا سایه می‌افکند. هارپاگ، یکی از نجبای دربار آستیاگ، کوروش را به مهرداد می‌سپارد تا کشته شود ولی مهرداد و همسرش او را پرورش می‌دهند. سومین شباهت سنگدلی آستیاگ است که با اطلاع از کشته‌نشدن کوروش پسر آستیاگ را کشته و به خورد پدر می‌دهد. این سنگدلی آستیاگ باعث روگردانی اهالی ماد از او شده و او در کوه دماوند اسیر می‌شود. شباهت دیگر به قول بیوار ساقط‌شدن ضحاک و آستیاگ به دست پدرانی داغ‌دار است (کاوه و آستیاگ). از دیگرسو نام دیگر ضحاک (بیوراسپ) یا دارندهٔ اسب‌های بسیار با سواره‌نظام شاه ماد در تناسب است. داستان ضحاک خاطرهٔ شکست آستیاگ از کوروش را در خود دارد و درعین‌حال اسطورهٔ اژدهای اوستا را نیز در خود جذب کرده است که دلیل آن را تبلیغات حکومت جدید بر ضد حکومت قبلی و طرفداری از کوروش دانسته‌اند. از طرف دیگر اقبال به مار به عنوان موجودی نیک در دین‌های بابلی و میتراییسم به این شایبه دامن می‌زند و وجود خدایی مانند نیگیشزیدزا (خدایی از دو مار درهم‌پیچیده به شکل ایزدی انسان‌واره به جهت تقویت موقعیت شاه بابلی) باورپذیر به نظر می‌رسد. با آمدن دین زردشتی شباهت سه سر نیگیشزیدزا –یک سر انسان و دو سر مار- به اژدهای شش‌چشم اوستایی راه را برای یکی‌کردن آستیاگ و ضحاک هموار کرده است و به‌تدریج نیز ویژگی نیک ماران بابلی به موجودات اهریمنی یا خرفستران تنزل یافته است.

ضحاک خاندان کارن درمقابل ضحاک خاندان سورن

در ادامهٔ تطور شکل ضحاک در روایات، دو خاندان در تغییر داستان ضحاک نقش مهمی داشته‌اند:

یکی‌بودن گودرز پسر گیو که احتمالاً همان شاه اشکانی گودرز اول بوده، با خاندان اشرافی کارن در شاهنامه محرز است. کاوه و قدرت قیام مردمی اوست که به پادشاهی مار-شاه خاتمه می‌دهد و فریدون شاه بعدی ایران به پادشاهی می‌نشیند. کاوه دو پسر به نام‌های قباد و قارن داشته است که قارن به نیای افسانه‌ای خاندان گودرز/کارن تبدیل شده و عنوان سپهسالاری او با حمل درفش کاویانی، پیش‌بند چرمی پدرش کاوه را بر ضد ضحاک به یاد می‌آورد و فریدون با نهادن کلاه بر سر او وی را به درجهٔ اشرافیت برمی‌کشد.

از دیگرسو خاندان سورن نیز که رستم و خانواده‌اش نمایندهٔ آن بودند، مطابق روایت سیستانی با گنجاندن گرشاسب، قهرمان اوستایی، به عنوان نیای خود به داستان ضحاک مرتبط شده‌اند. مطابق این روایت، جمشید در گریز از دست ضحاک به زابلستان رفته و با دختر شاه سیستان ازدواج کرده و پسری به نام گرشاسب به دنیا می‌آورد که شرح ماجرا در گرشاسب‌نامه به تفصیل ذکر شده است. ضحاک گرشاسب را به هند فرستاده و با گذر از آزمون‌های پهلوانی او را به مقام جهان‌پهلوانی می‌رساند اما برخلاف روایت‌های دیگر، در این روایت نقش ضحاک ضدقهرمان نیست و تا حد زیادی شخصیتی خنثی دارد.

دعوا بر سر نژاد ضحاک

اینکه ضحاک عرب بوده یا ایرانی دعوای دیگری است. در بیست روایت مختلف عربی و پارسی، ضحاک نژادهای مختلفی دارد که از عرب یمنی‌تبار تا شاهی ایرانی از دودمان کیومرث در نوسان است. سازگارکردن داستان‌های مجموعهٔ شاهنامه‌نگاری با گاه‌شماری پیامبران ابراهیمی به دست نویسندگان دورهٔ اسلامی مانند قصص‌الانبیا به پیچیدگی بحث دربارهٔ قومیت او دامن زده است. طبری به نقل از کتاب هشام‌ بن‌ کلبی دو نسب‌شناسی ایرانی آورده و در سلسله‌نسب یکی از آن‌ها به نام تاج یا تاز که نیای همهٔ اعراب است برمی‌خوریم. او آورده که اصل نام ضحاک بیوراسب بوده که به ازدهاق شهرت داشته و این عرب‌ها بودند که به دلیل تغییر حرف (ز) به (ض) و (ه) به (ح) و (ق) به (ک) نخستین بار او را ضحاک خواندند و به‌این‌ترتیب ایرانیان ‌قصه‌ای پیوسته از نیاکان خود و بدون انقطاع از سلطنت شاهان به دست داده‌اند و در این میان از ایرانیان تنها فردوسی است که او را عرب خوانده و غاصب بیگانهٔ تاج‌و‌تخت ایران را دست‌مایهٔ اشاره به داستان غصب قدرت توسط سپاهیان عرب سه قرن‌ونیم پیش از خود قرار می‌دهد.

 

ضحاک بهرام بیضایی (در نمایشنامهٔ سه برخوانی)

اما ضحاک نسخهٔ بیضایی در «سه برخوانی» با آن‌چه در بالا از سیر تطور شکل ضحاک در اسطوره‌های ایرانی -به‌ویژه ضحاک شاهنامه- گفتیم متفاوت است. سه برخوانی از اولین نمایشنامه‌های بهرام بیضایی است که در دههٔ سی خورشیدی آن را نوشته است. همان‌گونه که از اسم اثر پیداست، سه روایت دارد که برای یک یا چند برخوان -واژه‌ای برساختهٔ بیضایی به معنای نقال یا کسی که داستانی را از بر می‌خوانده، بلند می‌خوانده یا برای جمع می‌خوانده- نوشته شده است. اژدهاک برای یک برخوان، آرش برای یک، دو یا چند برخوان و کارنامهٔ بندار بیدخش برای دو برخوان.

همانند بیشتر کارهای او، فضای روایت اسطوره‌ای حماسی است و هر کدام به زمانهٔ یکی از پادشاهان اسطوره‌ای ارجاع می‌دهد. اژدهاک به زمان دربندشدن ضحاک در دماوند، آرش به زمان حملهٔ افراسیاب به ایران در زمان منوچهرشاه و کارنامهٔ بندار بیدخش مربوط به دوره پادشاهی جمشید است. بیضایی در هر سه روایت اسطوره‌های جاری را نوسازی کرده و به جابه‌جایی یا تصویر چهره‌ای دیگر از ضحاک، آرش و بندار بیدخش دست یازیده است.

روایت اژدهاک:

روایت با مونولوگ اژدهاک، که در کوه دماوند به بندشده، می‌آغازد و با روایت سرنوشت تلخ وی ادامه می‌یابد. اژدهاک خود را مردکی با دل پاک توصیف می‌کند؛ مردی اژدهاکش که با دلی خوش در کشتزار با پدرش به زراعت مشغول بوده و یامای پادشاه (جمشید-جم)، یامای باده‌نوشیدهٔ بسیارنوشیده، پدر مرزبانش را دو پاره کرده تا دریابد باده سرخ‌تر است یا خون وی. اژدهاک به روایت بیضایی یک گفتگوی درونی با دیو درون خویشتن است. در روایت بیضایی، اژدهاک خود را ناجی شهری در پای دماوند -تهران- می‌داند که زنده است تا یامای ستم‌کار را به مجازات برساند. خوانشی که با تمام اسطوره‌های موجود دربارهٔ ضحاک متفاوت است و اژدهاک را نه نماد شر مطلق که خود مظلوم ظلم پادشاه می‌داند و جم که در روایت‌های اساطیری توسط ضحاک دو نیم‌ شده، در روایت اژدهاک زنده است و مشغول گسترش بی‌عدالتی و ستم. قیام ضحاک بر پادشاهی جمشید -که بر اساس داستان شاهنامه در جامعه‌ای کاستی با چهار طبقه، روحانیون، لشگریان، کشاورزان و صنعتگران اداره می‌شده- نمود پیدا می‌کند. در این نگرش که حصوری و شاملو طرفدار آنند، ضحاک برهم‌زنندهٔ نظم الیگارشی جمشید بوده و زمین‌ها را از برگزیدگان گرفته و به مردم بازگردانده و رسم اشتراکی را زنده کرده است ولی در ادامه با قیام فریدون فرخ زمین‌ها به برگزیدگان بازگردانده شده و نظام خانواده و کدخدایی از نو زنده شده است. شایان ذکر است خود بیضایی در مصاحبه‌ای این نگاه را حاصل فهم اشتباه حصوری و شاملو از طبقات اجتماعی دوران ساسانی و انتساب آن به متون مرجع فردوسی در آفرینش شاهنامه دانسته است.

برای فهم بهتر مفاهیم اساسی شناختی در اندیشهٔ ایرانی به‌جا است که به تعریف مفهوم جفت متضاد معنایی که در «نسک جم» دکتر شروین وکیلی به تفصیل به آن پرداخته شده توجه کنیم. «جفت متضاد معنایی» عبارت است از دو مفهومِ جفت و مربوط به هم که یکی از آن‌ها متضاد دیگری باشد؛ به شکلی که یکی را بتوان همتای واژ‌گونه و متضاد و قطب مخالف دیگری در نظر گرفت. دو مفهومی که در قالب یک جفت متضاد معنایی به هم پیوند می‌یابند، در بسیاری از جنبه‌ها در هم‌تنیده‌اند. حضور هر یک از آن‌ها با غیبت دیگری هم‌ارز دانسته می‌شود و به همین روی، در بسیاری موارد، مفاهیم را با توجه به نقضِ جفت متضاد‌شان تعریف می‌کنند. تعریف‌کردنِ نیکی به مثابهٔ غیاب بدی یا فهمیدنِ مفهوم سپید در تقابل با مفهوم سیاه، مثال‌هایی آشنا هستند که فراگیر‌بودنِ کاربرد جفت‌های متضاد معنایی را نشان می‌دهد. برطبق این رویکرد:

ایـرانیان کهن به نظامی دوگانه از مفاهیم، معانی و حتی واژه‌ها باور داشتند؛ نظامی که از تقابل‌های دوتاییِ صریح و دقیقی تشکیل یافته‌ بود. دستگاهی از برابر‌‌نهادهای اخلاقی و هستی‌شناختی که از قطبِ اهورامزدا‌/‌‌اهریمن در آسمان آغاز می‌شد و با گذر از دوگانهٔ گیتی‌/‌مینو (که رونوشت یونانی‌اش-axod‌/soedi- از مجرای افلاطون شهرت بسیار یافته‌ است) به دوگانهٔ ملموس و زمینی جانداران نیک‌زادهٔ اهورامزدا در برابر خرفسترهای مخلوقِ اهریمن منتهی می‌شد. نظام فکری ایـرانیان باستان، دستگاهی دقیق و فرا‌گیر از تقابل‌های معناییِ دوتایی بود که دامنهٔ آن از دو ایزد نیکوکار و بدکردار آسمانی تا تعارض دو جانور کوچک، همچون زنبور و مگس ادامه داشت. این جهان‌بینی، بارزترین و برجسته‌ترین نمود حاکمیت شیوه‌ای از دیدن جهان است که در اثر جفت‌های متضاد معنایی صورت‌بندی شده است.‌

در اسطوره‌های ایـرانی‌-‌زرتشتی، «جم» نخستین گناهکارِ بزرگ نیز دانسته می‌شود. «جم»، همان کسی است که ادعای خدایی می‌کند و گوشت می‌خورد و تقدس آتش را زیر پا می‌گذارد و به دلیل این سه گناهِ بزرگ، فره ایزدی در قالب کبوتری از سرش می‌گریزد. به‌این‌ترتیب، «جم» نمونه‌ای بسیار دقیق از اسطورهٔ باز‌نمایندهٔ مفهوم جفت متضاد معنایی است. او همان موجود آرمانیِ نیکی است که با گناه، به موجود آرمانیِ بد تبدیل می‌شود. این نماد فر و شکوهِ شاهی، درعین‌حال، سرنمون برباد‌رفتن فر شاه و سلطانی گناهکار هم هست و چه نمادی دقیق‌تر از این، می‌تواند نوسان جفت‌های متضاد معنایی را نمایندگی کند؟

بیضایی با جسارتی کم‌نظیر با دگردیسی نقش تاریخی پادشاه کهن ایران جم، جفت متضاد معنایی خیر و شر را هم به چالش گرفته است و به ضحاک نقش ناجی یا دست‌کم مظلوم را داده است. این دیگرگونی نگاه بیضایی در مورد شخصیتی که در تمام اسطوره‌ها و حماسه منفور بوده، نشان از درهم‌آمیزی شر و خیر و نگاهی خاکستری به این دو جفت متضاد معنایی است. جفت متضاد معنایی نیک-بد نقطهٔ گرانیگاه معنایی روایت اژدهاک است و هر دو قهرمان داستان برخلاف خوانش‌های دیگر، نه در دو سر طیف که در میانهٔ نیک و بد قرار می‌گیرند و هریک بهره‌ای از خیر و شر دارند. در فرجام روایت اژدهاک نیز با هویت جدیدی از اژدهاک روبرو می‌شویم:

«اینک منم که این کوه را بر دوش می‌کشم. و زیر پای من شهری. و مردمان خوابند. مردگان جاودانه در خوابند. و منم تنها با غریو گنگ خود مانده. به یاد می‌آورم آن توفنده مرگبادی را که با من گفت: ای اژدهاک تو نخواهی مرد، مگر آن که یامای خداوند مرده باشد! –و می‌بینم شب را، که با همه سنگینی خود بر من فرود آمده است. و من هنوز زنده‌ام

و بیضایی باور دارد که آن‌چه همواره زنده است، پیکرهٔ ظلم است، چه در وجود خداگونهٔ جمشید و چه در هیکل اژدهاک.

با این خوانش و بازآفرینی که بیضایی از ضحاک دارد، ساخت روایت سوگ‌آور ما که در کتاب از «اسطوره تا تاریخ» مهرداد بهار از آن به برخورد شخصیتی دیوسیرت و شخصیتی فرشته‌آسا و مرگ انسان شریف به دست عنصر دیوسیرت با همهٔ شقاوت و توحش ممکن، تعبیر شده رنگ می‌بازد و مضمون کهن خوب و بد و اهورا و اهریمن که در نبردهای ایران و توران و ضحاک و فریدون نمادپردازی شده دستخوش جابجایی و تغییری بنیادین می‌شود.

روایت آرش:

درخصوص سرگذشت آرش اساطیری در تاریخ و پژوهش‌های معاصر باید از احسان یارشاطر نام برد که بار دیگر افسانهٔ کهن آرش را در کتاب داستان‌های ایران باستان (تهران ۱۳۳۶) احیا و اسباب توجه شعرا و نویسندگان دههٔ چهل را فراهم کرد. ارسلان پوریا نیز نخستین کسی بود که آرش را تحت عنوان «آرش تیرانداز» در سال ۱۳۳۸ به عرصهٔ ادبیات وارد کرد. آرش کمانگیر سیاوش کسرایی ۱۳۳۸، آرش در قلمرو تردید از نادر ابراهیمی (۱۳۴۲)، حماسهٔ آرش مهرداد اوستا (۱۳۴۴) و سرانجام نمایشنامهٔ آرش بیضایی، پس از بقیه در ۱۳۵۶ به چاپ رسید.

روایت آرش بیضایی که چندسالی بعد از شعر آرش کسرایی نوشته شده، با آرش مرسوم اساطیر ایران متفاوت است. برخلاف روایت اصلی که در آن، آرش پهلوانی است که به رای و نیروی اهورامزدا تیر می‌اندازد تا مرز ایران را مشخص کند، آرش بیضایی مردی ستوربان است و اثری از پهلوانی در او نیست. آرش نه به خواست خود بلکه به دلیل تیرخوردن پیک سپاه و دانستن زبان دشمن، به سوی تورانیان می‌رود و از جانب افراسیاب (دشمن ایران) برگزیده می‌شود تا تیر افکند. آرش تردید دارد و دوست و دشمن او را به سخره می‌گیرند و با او زاویه دارند. آرش تیر را نه با بازو که با دل خویش پرتاب می‌کند و در زمان جاری می‌شود و راوی در پایان داستان می‌گوید:

«و من مردمی را می‌شناسم که هنوز می‌گویند: آرش بازخواهد گشت

با این تفاصیل، آرش بیضایی پای بر زمین دارد. مردی است از تودهٔ مردم و از جنس مردم. آرش بیضایی پا از سرزمین اسطوره‌های دست‌نیافتنی بیرون گذاشته، و تقدس‌زدایی شده است. او می‌تواند الگویی باشد برای نسل جوان که سودای انجام کارهای ناممکن را دارند؛ اگر بخواهند جان خویش بر تیر کنند و جهان و وطن خویش را آباد کنند. درواقع، هنر بیضایی تبدیل آرش به اسطوره‌ای مردمی است که در کوران حوادث و نامرادی‌های روزگار، در حملهٔ اجانب و خیانت دولت‌مردان هنوز سرپاست و امید خود را از دست نداده است. به دیگر روی شاید آرش بیضایی پاسخی است که ذهن روشنفکر در روزگار وقایع بیست‌وهشت مرداد و ناامیدی جمعی مردم، به مقولهٔ منجی می‌دهد. منجی که از جنس تودهٔ مردم است و قدرتش نه از فره پادشاهی که از اتکای به درون و توانایی‌های ذاتی خویش است.

از نظر زبانی نیز آرش متنی کهن و مبتنی بر کتیبه است؛ با واژگانی اندک و تکرار، با جملات کوتاه و اخباری. متنی که همزمان برای عموم قابل‌فهم و درعین‌حال نشانگر فاصلهٔ زمانی و تاریخی با روزگار کنونی است. واژگانی چون تبیره، کرنا، زنگ، رود، نای، گاودم، بارو، می‌توفد، کارزار، ستیهنده، و می‌ستوهد بسیار دیده می‌شود. علاوه‌بر‌آن کلماتی مانند مه‌وار که با دوازده بار تکرار در متن، باران و نم را القا می‌کند؛ واژگانی چون البرز، سایه و ناهید، که آرش از دید آن‌ها مورد خطاب و ستایش قرار می‌گیرد؛ به همراه استفاده از جملات کوتاه و خبری حالتی از القای پیام و منظور نویسنده به خواننده را در بر دارد. به قول بیضایی: «هر کلمه در کار معماری زمان است و مکان است؛ و هویت است و شخصیت و موقعیت است.»

«پس کاریزی خشک؛ و او دور می‌رود: چشمه‌ای ترا به یاد آورده است؛ کش در کنار دختری؛ ابروکمان، گیسوکمند، و پرآزرم. به یاد آور که آن چشمه سنگ شد، و آن چشم بسته ماند. که از دیوار پی نماند؛ و از باغ شاخه‌ای. او از البرز بالا می‌رفت و ناله‌های خاک در آن‌جا از دل خاکسترچند سپاهی می‌گذرند، و در پس ایشان بسیار. با ایشان زمزمه‌ای؛ در آن مه‌وار گم

روایت بندار بیدخش:

در این روایت، جم وزیری دارد بندارنام، که صاحب علم و خرد است و به‌واسطهٔ اوست که جم به جام جهان‌بین دست می‌یابد و از ترس این که بندار جام دیگری را برای دیوان بسازد تا با گنجی که می‌یابد بر ضد او بشورد، او را در رویینه‌دژ که ساختهٔ خود بندار است به اسارت گرفته و در نهایت به رازنویسش که شاگرد سابق بندار بوده دستور قتل او را می‌دهد.

جم در تمام اساطیر ایرانی، مردی خردمند سازندهٔ ور جمکرد، نرم‌کنندهٔ آهن، برسازندهٔ تمدن و جامعهٔ طبقاتی و در یک کلام مصلح اجتماعی زمانهٔ اساطیری است و همهٔ امور جامعه را با فر ایزدی سامان می‌دهد. در روایت بیضایی، بندار وزیر به داستان اضافه شده تا رویکرد قدرت و دانش را -که جمشید و بندار نمایندگی‌اش می‌کنند- به چالش بکشد. در گفتمان قدرت و دانش هر طرف به دنبال دستیابی به منبع قدرت -که به قول فوکو دانش مهم‌ترین آن است- هستند ولی در اغلب مواقع این قدرت است که نهاد دانش را در اختیار می‌گیرد و برندهٔ بازی می‌شود. در این نبرد مردمان جایی ندارند مگر شخصیت‌هایی چون دبیرک که هم طالب کمی از علمند و هم اندکی از قدرت و شاید نماد طبقهٔ موبدان در روزگار جمشید باشند. دبیرک نقش امروزی‌کردن نمایش را هم بر عهده دارد و جایگشتی همواره نوسانی میان شر و طمع دارد.

درنهایت بندار از بازگفتن اسرار آفرینش جام گیتی‌نما به جم سرباز می‌زند و جان در این راه می‌گذارد.

«آیا مرگی مهربان‌تر در دشنه پنهان تو نیست؟ دشنه‌ای که پنداشتی مرا بدان هراسانیدی و واداشتی دانش این جام با تو بگویم؟تو بگو؛ آن از مرگ تباه‌تر نیست؟ که مرا در پای جم اندازند؛ و بخواهد او را جامی دیگر بسازم؟ نه این دانش ترا نخواهم گفت! نه! بهل دانش بمیرد آنجا که در پنجهٔ مرگ‌اندیشان است؛ و سودهای آن همه بر زیان می‌کنند. و پیش از مرگ، من این جام بر سنگ می‌کوبم و ما هر دو می‌شکنیم!… آری بمان و داستان این جام بر پوست بنویس و بر مردمان بخوان؛ تا نگویند ما این دانش نداشتیم

آنچه در پایان، برخوانی را به روایتی یک‌سر متفاوت و ارزشمند تبدیل می‌کند، خوانش و نگاه نو بیضایی به مقولهٔ قدرت، هویت و دانش است. پرسش‌هایی که برای خواننده از خلال خواندن روایت‌های کهن و اسطوره‌ای که با قلم و واژگان توانمند، گزیده و سنجیدهٔ بیضایی آشنایی‌زدایی شده پیش می‌آید، کلید رهیافت گفتمان حاکم بر روایت است. در پایان این جستار امید آن می‌رود که ذهن خوانندهٔ جوان و جستجوگر امروزی، به تاریخ و اسطوره تردید کند و با پرسش‌هایی نو مواجه شود: آیا می‌توان انگارهٔ پهلوانی چون آرش را با قلاب آرمان به خودانگارهٔ جوان امروزی متصل کرد؟ اگر بپذیریم که قدرت‌مندان و فاتحان، تاریخ را به‌گونهٔ دلخواهشان روایت می‌کنند، آیا ممکن است ضدقهرمانی چون ضحاک، به قهرمانی چون اژدهاک تبدیل شود و پادشاهی فرهمند چون جمشید، ستم‌کاری خیره‌سر بوده باشد؟ گفتمان میان دانش و قدرت چه سرانجامی دارد و نهادهای قدرت امروز تا چه حد صلاحیت دارند که منبع و نهاد دانش را در اختیار داشته باشند؟ مگر بمب اتم برساختهٔ دانشمندان و دانشگران نبود که در دست اربابان قدرت جان بسیاری را گرفت؟

با خواندن آثاری چون برخوانی بیضایی آشکار می‌شود، پرسش‌هایی از این دست که در روزگار ما مطرح است، پیشینه‌ای به دیرینگی بشریت داشته و شاید راز رستگاری او نیز گفتمان صلح‌جویانه با مدیوم نمایش و روایت‌های کهن و نو باشد.

باشد که خوانندگان جوانی که به تاریخ، ادبیات و نمایش عشق می‌ورزند، با دیدن ضحاک اژدهاکش و آرش ستوربان، بندار دانشمند، مرگ یزدگرد، آی‌بانو فتح‌نامه کلات، مجلس قربانی سنمار، روایت سهراب‌کشی و سرگذشت دیگر شخصیت‌ها و نمادهای برساخته و پرداختهٔ بیضایی، ریشه‌های هزارافسان را زنده و پویا بیابند و به آن ببالند و طرحی نو دراندازند.

مهرماه ۱۴۰۲ خورشیدی

مراجع:

شاهنامه فردوسی تصحیح استاد جلال خالقی مطلق

سه برخوانی؛ بهرام بیضایی انتشارات روشنگران و مطالعات زنان ۱۳۷۶

آرش ؛ بهرام بیضایی انتشارات روشنگران و مطالعات زنان ۱۳۷۶

بهرام بیضایی؛ زبان، هویت و قدرت دکتر رضا ترنیان

ضحاک؛ تاریخ از دل اسطوره دکتر ساقی گازرانی

از اسطوره تا تاریخ؛ مهرداد بهار

نسک جم؛ درباره جفت متضاد معنایی، دکتر شروین وکیلی

انواع بازنویسی و بازآفرینی‌های بهرام بیضایی از داستانهای کهن، رقیه وهابی دریاکناری، مریم حسینی


برچسب ها : , , ,
دسته بندی : پرونده , شماره ۳۹
ارسال دیدگاه