آخرین مطالب

» پرونده » پدیده اومبرتو اِکو*

پدیده اومبرتو اِکو*

رضا قیصریه آونگ فوکو، رمان دوم اومبرتو اِکو است. بازتاب رمان، این بار گسترده‌تر از هنگام انتشار رمان اول او نام گل سرخ بود و حتی فراتر هم رفت و سروصدای بی‌سابقه‌ای را در رسانه‌های گروهی ایتالیا برانگیخت، طوری که حتی اومبرتو اِکو را هم سخت نگران کرد. او که خود یکی از استادان خبره […]

پدیده اومبرتو اِکو*

رضا قیصریه

آونگ فوکو، رمان دوم اومبرتو اِکو است. بازتاب رمان، این بار گسترده‌تر از هنگام انتشار رمان اول او نام گل سرخ بود و حتی فراتر هم رفت و سروصدای بی‌سابقه‌ای را در رسانه‌های گروهی ایتالیا برانگیخت، طوری که حتی اومبرتو اِکو را هم سخت نگران کرد. او که خود یکی از استادان خبره نشانه‌شناسی (سمیولوژی) در دانشگاه بولونیاست و در کتاب خود موسوم به ساختار غایب، پدیده‌های تبلیغاتی و تأثیرات اجتماعی آن را ناقدانه بررسی کرده است گفت: «اصلاً مایل نیست به‌صورت یک شی‌ء تبلیغاتی جلوه‌گرش کنندبا وجود این، وقتی در سال ۱۹۸۸ به نمایشگاه بین‌المللی کتابِ فرانکفورت رفت، با اینکه قبلاً اعلام کرده بود به‌خاطر کتاب جدیدش نیامده بلکه برای معرفی کتاب دنیای آفریده اثر پروفسور فرانکو فرروچی آمده که به عقیده او بهترین کتاب چهل‌سال اخیر است‌، اما با هجوم بی‌سابقه خبرنگاران و حاضران شرکت‌کننده در غرفه ایتالیا روبه‌رو شد. در ۱۱ اکتبر ۱۹۸۸، حضور او در یک کتاب‌فروشی خیابان را بند آورد و دوربین عکاس‌ها مدام به کار بود. مارینا مولاس نویسنده ایتالیایی با اشاره به شهرت اِکو که فرقی با یک ستاره سینما ندارد می‌گوید: «اومبرتو اِکو شمایل مریلین مونرو را پیدا کرده استدرواقع به نظر می‌رسد که تب اِکو فراگیر شده باشد. آلبرتو موراویا صحبت از پدیده اِکو می‌کند و نویسنده طنزپرداز ایتالیایی روبرتو دِ اگوستینو می‌گوید: «اکو کاری کرده است که باید گفت، اِکو می‌اندیشم، پس هستم، که در اینجا کلمه Eco به‌جای Ego که در لاتین معنای «من» را می‌دهد نشسته است. حتی رئیس‌جمهور ایتالیا فرانچسکو کوسیگا هم از قافله عقب نمی‌ماند و می‌گوید، در سفرش به استرالیا در فراغت اِکو می‌خوانده است. منتها بعضی‌ها هم در ایتالیا از این شهرت معجزه‌آسا از کوره به‌در می‌روند، مخصوصاً «گروه روشنفکران۶۳ » که اِکو خود یکی از بانیان آن بوده است. یکی از آنها، ادواردو سانگویی نتّی، شاعر و منتقد اجتماعی است که اِکو را به خیانت به گروه متهم می‌کند و با اشاره به نسخه سینماییِ نه‌چندان درخوری از رمان نام گل سرخ ادعا می‌کند که اِکو خودش را به‌ هالیوود فروخته است.

اما در خارج از ایتالیا، داوری درباره اِکو یکسان است و منتقدان در تحسین او جملگی هم‌آوایند. بعد از انتشار نام گل سرخ، نیوزویک پشت جلدش را با عنوان «The code breaker» به او اختصاص داد. آلبرتو وایتل مدیر انتشارات بنتام می‌گوید: «به‌محض‌اینکه اِکو از راه می‌رسد ناگهان هیجانی فضا را فرا می‌گیرد، انگار پروفسور اِکو یکی از ستارگان موسیقی پاپ استمتیو اِوَنز مدیر انتشارات «فیبر ‌اند فِیبر» لندن اضافه می‌کند: «فکر می‌کنم خیلی‌ها کتاب اِکو و جویس رامی‌خرند انگار اشیایی برای طراحی‌اند و اگر از نقطه فرهنگ جمعی، شش‌میلیون نسخه‌ای را که اِکو به فروش رسانده است، در نظر بگیریم این رقم در مقابل ده میلیون صفحه‌ای که مایکل جکسون به فروش رسانده است، چندان شگفت‌انگیز نخواهد بوداَندرو نورنبرگ یکی از دست‌اندرکاران ادبی انگلیس می‌گوید: «دنیا منتظر اِکو بود، سال‌ها بود کتابی [نام گل سرخ] تا به این پایه غنی و آکنده از تخیل چاپ نشده بود، ناشران بین‌المللی از تعجب دهانشان باز ماند چون رمان از ایتالیا می‌آمد نه از آمریکای جنوبیو منتقد فرانسوی ژاک لوگوف، اِکو را شخصیتی منحصربه‌فرد و پدیده قرن بیستم می‌داند و نظرش این است که رمان جدید او آونگ فوکو خیلی غنی‌تر از رمان نام گل سرخ است و تنها اوست که توانا به سفرهایی چنین ماجراجویانه در زمان و مکان است. اما آلبرتو بویلاکوا نویسنده ایتالیایی تاحدودی قضاوتی بدبینانه نسبت به اِکو دارد. به نظر او این‌گونه شهرت و موفقیت‌های تجاری باعث فرسایش رابطه نویسنده با خواننده می‌شود.

مسلماَ شهرت جهانی اومبرتو اِکو مرهون نام گل سرخ است اما، او قبل از آن هم شخصیت سرشناسی بود، هم در مقام استاد دانشگاه بولونیا در نشانه‌شناسی و هم به‌عنوان روشنگر اجتماعی و روزنامه‌نگار در محافل دانشگاهی (اکو یکی از ستارگان کنفرانس‌دهنده بین‌المللی است) و ادبی دنیا برای تألیفات گوناگونش درباره نشانه‌شناسی و رابطه آن با هنر، ادبیات، معماری و جامعه شناسی.

نام گل سرخ او توصیف توانمندانه و فرهیخته‌ای از قرون وسطاست و بیان روشن اِکو به‌گونه‌ای است که انگار او نویسنده‌ای برخاسته از همان قرن است. توان روایتگری او در نام گل سرخ کمتر از جووانی بوکاچو در دکامرونه نیست، حتی از بعضی جهات می‌تواند پرتوان‌تر جلوه کند. اگر بوکاچو به ‌نوعی توصیف واقع‌گرایانه آداب و سنت‌های ایتالیای قرون وسطا می‌پردازد، اومبرتو اِکو با کنجکاوی یک روشنگر قرن هجدهمی، در نیمه دوم قرن بیستم به درون رازهای قرون وسطا و به داخل صومعه‌ای در قرن چهاردهم می‌رود. قرنی که اواخر آن آغازگر جنبش بزرگ اومانیستی است و بازگشت به فرهنگ کلاسیک یونانیرمی، مطالعه تمدن شرق اسلامی ‌برای دانش‌اندوزی که تبلور آن به رنسانس می‌انجامد. کتاب از زبان راهبی از اهل ملک شهری در کناره رود دانوب در اتریش امروزی– به نام آدسو روایت می‌شود. اومبرتو اِکو در مقدمه، انگیزه‌اش را دستیابی به نوشتارهایی از راهبی به نام آدسو از اهل ملک ذکر می‌کند که با ترجمه واله، کشیش فرانسوی ۱۸۶۲ در پاریس به چاپ رسیده است. دست‌نویس، روایت ماجراهایی است که در صومعه‌ای بین منطقه لیگوریا، پیه‌مونته و پرووانس فرانسه در سال ۱۳۲۷ میلادی روی داده است.

در کتاب اِکو، صومعه تجسم قرون وسطا از جنبه‌های تاریخی‌–‌اجتماعی و بیانگر جوشش‌های فکری، مباحثات و مجادلات متکلّمانه فلسفی و عرفانیِ فرقه‌های متعدد کاتولیکی و کشمکش‌های خونین آن‌ها است. صومعه اسرار زیادی را در درون نهفته دارد که وقوع گاه‌و‌بی‌‌گاهِ قتل مشکوکی در هزارتوهایش پرده‌پوش آن است. راهبی به نام ویلیام از اهالی باسکرویل با دستیاری همکار جوانش آدسو از اهالی ملک، مانند کارآگاه‌های امروزیِ مدل شرلوک هولمز یا مأمور مخفی از نوع جیمز باند در صدد کشف اسرار برمی‌آید. ویلیام راهبی است روشنگر، آمیزه‌ای است از تفکر فلسفی و دینی. ذهنیت و شناختش مربوط به قرن خاصی نیست. او بیانگر ‌اندیشمندی در طی تاریخ تا به امروز است. او از نظر فلسفی و علمی ‌یک اپیکور است، یک گالیله، یک دکارت، و از نظر دینی شباهت‌های فراوانی با جوردانو برونو و فلسفه وحدت وجود او دارد. پیداست که چندان توافقی با دگماتیسم کلیسا ندارد و انعطاف‌پذیراست. هنگامی‌ که از فرقه‌های گوناگون کاتولیسم مسیحی صحبت می‌کند به نوعی اکتشاف بدیع دست می‌زند، به‌ویژه درباره فرانچسکوی قدیس، که از نظر ویلیام از باسکرویل –اِکو، مدافع طردشدگان است. در اینجا اِکو نقبی از قرن چهاردهم به نظریه روانکاوان و جامعه‌شناسان قرن بیستم درباره طردشدگان می‌زند. در دهه۱۹۷۰ نظریه روانکاوان جامعه‌شناسی در غرب و به‌ویژه در آمریکا این بود که طردشدگان به علت نابسامانی‌های اجتماعی و سرخوردگی دارای ظرفیت شورشی پرباری هستند. پیر پائولو پازولینی حتی حاشیه‌نشینان شهر رم را تنها وارثان یک جامعه اصیل می‌دانست که به‌طور غریزی از جامعه مصرفی متنفرند و در برابرش به اشکال مختلف واکنش‌های تند نشان می‌دهند و چون با منطق حاکم بر جامعه تولید و مصرف در تضاد هستند پس مطرود قلمداد می‌شوند.

فرانچسکوی قدیس در نام گل سرخ انگار پیرو نظریه بالاست چرا که از مردم و قاضیان شهر دلزده و سرخورده است، روی به گورستان می‌آورد و برای کلاغان و لاشخوران به موعظه می‌پردازد. پشتوانه نظری او کلمات آپوکالیپس است، آنجا که می‌گوید: «فرشته‌ای دیدم برخاسته در پرتو خورشید که بر پرندگانِ در پرواز در تلألوی آفتاب بانگ می‌زد، بیایید و بر خوان گسترده خداوند گرد آیید و تناول کنید از گوشت شاهان و صدرنشینان، والاگهران، اسبان و سواران، آزادگان و بردگان، دونان و بزرگان

نام گل سرخ از نظر اِکو، جملات و اوزان کلیسایی دارد و او خواسته است سبک یک وقایع‌نگار قرون وسطا را تقلید کند، اما در رمان دوم خود آونگ فوکو عقیده دارد که اوزان باروک–پروتستانی را به کار گرفته است که مانند منحنی الکتروکاردیوگرام بالا و پایین است.

آونگ فوکو، باز هم سفری است به دوران‌ها. دوران‌هایی که در آن دکارت، نیوتون، کپرنیک، گالیله، کپلر و کامپیوتر جای می‌گیرند و علم و تکنولوژی مرکزیت دارد. راوی داستان یک آدمک مصنوعی کامپیوتری است به نام ابولافیا که برخلاف ویلیام در نام گل سرخ که تاحدودی در حاشیه حوادث است به‌عنوان شخص اول داستان مطرح است، و از محدوده شخصیت خود به مثابه یک داستان‌گوی ماهر فراتر می‌رود، با تمام وجود وارد عمل می‌شود و از افکار خود حرف می‌زند و از حسرت‌هایش. ماجرا از آنجا آغاز می‌شود که سه تن از کارکنان انتشارات گاراموند، یعنی یاکوپو بلبو که جوانی را پشت سر گذاشته و فکر می‌کند تخیلات و توهم‌هایش را از دست داده است، دیوتاله وی که شخص رنجوری است و کازا اوبن، که جوانی از بازماندگان آشوب‌های دانشجویی سال ۶۸ در میلان است و فیلسوف‌منش، عاطفی، پژوهشگر و مؤلف نظریه‌هایی درباره سلحشوران معبد سلیمان (شهسواران معبد، یا به طور خلاصه معبدیان) تمام دانایی خود را با دستیاری زن‌هایی که با این گروه همکاری دارند برای طرح و اجرای یک توطئه به کار می‌گیرند. این طرح درواقع بازی روشنفکرانه‌ای است و ناشی از اعتماد این روشنفکران به دانسته‌های خویش. یک‌جور بازی با ذهنیات، که گمان می‌برد هنوز هم فرقه‌های مرموزی وجود دارند که معبدیان امروزی باشند، با همان طرح‌ها و نقشه‌های اسرارآمیز.

معبدیان گروهی آرمان‌خواه مسیحی بودند که راهبانه و با شعار فقر، ریاضت و اطاعت در سال ۱۱۱۸ میلادی به سرکردگی اوگ دوپینز راهی سرزمین مقدس شدند تا دین خود را در جنگ‌های صلیبی به مسیحیت ادا کنند. گروه دیگری از آنان ماجراجویانی بیش نبودند که آوازه تمدن و ثروت شرقِ اسلامی‌ آنان را به اورشلیم می‌کشاند. معبدیان در ‌اندک‌مدتی به قدرت سیاسی و اقتصادی بزرگی مبدل می‌شوند. تماس با گروه‌های اسرارآمیز عرفانیِ شرقِ اسلامی‌ و به‌ویژه با باطنیانِ اسماعیلی باعث می‌شود تا معبدیان در بازگشت به فرانسه آورندگان آئین‌های اسرارآمیز باشند. مخصوصاً هنگامی‌که فیلیپِ زیبا پادشاه فرانک‌ها که از قدرت و شوکت و اعتبار معبدیان در هراس است و در سال ۱۳۰۸ میلادی آنان را به اتهام الحاد، شیطان‌پرستی، و رابطه با فرقه‌های باطنیِ اسلامی‌ قتل‌عام می‌کند. معبدیان درنتیجه بیش‌از‌پیش از انظار نهان می‌شوند و در‌ هاله‌ای از اسرار فرو می‌روند. پیروان پراکنده‌شان در اروپا در هر دیاری به تشکیل فرقه‌های غیبی گوناگونی همت می‌گمارند که در طی ادوار بعدی در قالب انجمن «گل صلیب»، و فراماسون‌ها (معماران آزاد) جلوه‌گر می‌شوند.

از قرن هفدهم، و به‌ویژه قرن هجدهم حوزه عمل فراماسون‌ها گستردگی زیادی می‌یابد و بسیاری از وقایع بزرگ تاریخ را رقم می‌زنند، ازآن‌جمله: جنبش روشنگری، انقلاب فرانسه و انقلاب‌های قرن نوزدهم اروپا، آنارشیسم و سوسیالیسم از آنان نشأت می‌گیرد، حتی انقلاب اکتبر روسیه هم بی‌تأثیر از آنان نیست و برطبق پژوهش این روشنفکران، نازیسم و مراسم پَُرزرق‌وبرقش در برلین به‌واقع ریشه در آن آئین‌های اسرارآمیز و جادوگری دارد و گروه‌های ضربت اس.اس نازی‌ها از کاردزنان فدایی اسماعیلی الگوبرداری شده‌اند.

ابزار این توطئه تسلط بر دنیا و یافتن مکانی در سطح سیاره است که از آن‌جا بتوان بر جریان‌های زیرزمینی مسلط شد و آب‌وهوای دنیا را تغییر داد: یک نقشه وهم‌آور. درواقع یک تشکیلات جنایتکارانه مشابه آنچه که در داستان‌های یان فلمینگ آفریننده جیمز باند می‌بینیم. اگر در داستان‌های فلمینگ با روس‌ها، چینی‌ها و کره‌ای‌ها در رأس توطئه‌گرها روبه‌رو هستیم، در اینجا با تمام تاریخ قرون وسطا و مدرن بشر سر و کار داریم. از ژاک مولا رهبر معبدیان تا کالیوسترو، کنت سان ژرمن مرد هزارچهره، سان توماس، عیسویون اوخران، کلیسا، فرقه اسماعیلیه، فراماسون‌ها، دکارت، هیتلر، شرلوک هولمز، میکی ماوس، رولان بارت، شورش‌های دانشجویی سال‌ ۶۸، نهضت مقاومت ضدفاشیسم، انریکو برلینگوئر و بریگاردهای سرخ وتمام تاریخ دنیا از طریق یک رشته آئین‌های مرموز، مجادلات الاهیاتی، ترفندهای جادوگرانه توصیف می‌شود تا رموز نقشه به دست آید.

اما از طرف دیگر سرنوشت هم بازی خود را دارد: تخیل و پژوهش‌های مستند تاریخی با واقعیتی که سوررئالیستی می‌نماید گره می‌خورد. دیوتاله ویِ رنجور در بیمارستان می‌میرد، یاکوپو بلبو از فرط حسادت برای شخص ثالثی که می‌پندارد رقیب او در عشق است و در ضمن آشنای کازا اوبن و آگاه به اسرار فرقه‌های پنهانی و به قصد دور کردنش و نشان دادن تفوق خود بر او در شناخت اسرار، پرده از روی این طرح که درواقع بازی ذهنی روشنفکرانه‌ای بیش نیست بر‌می‌دارد، آن شخص که خود جزو فرقه‌ای نهانی است، اسرار را فاش شده می‌پندارد و با ترفندی یاکوپو بلبو را به پاریس می‌کشاند و او را به دام می‌اندازد. بلبو تنها موفق می‌شود کازا اوبن را تلفنی از بودنش در پاریس و محاکمه‌اش در نیمه‌شب در موزه صنعت و هنر آگاه کند. کازا اوبن به پاریس می‌رود و در موعد مقرر در موزه حاضر می‌شود و از پنهانگاهی به نظاره محاکمه بلبو می‌پردازد. انگار صحنه یکی از رمان‌های الکساندر دوما است که محاکمه بیگانه‌ای را توصیف می‌کند که در یک صومعه به اسرار فرقه آگاه شده است. یاکوپو بلبو به مرگ محکوم می‌شود و او را از آونگ فوکو به دار می‌آویزند که یادآور این شعر حافظ است:

گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند/ جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد

کازا اوبن هراسان از این پوزخند سرنوشت به میلان برمی‌گردد و در انتظار سرنوشت آشنای خود روزشماری می‌کند.

اکو درواقع به نوعی کیمیاگری در توصیف ماجرا دست می‌زند و همه این حوادث و آدم‌های آن از قرع و انبیق کیمیاگری او می‌گذرند و اِکو در این رمان به ژرفنای فرهنگی و سیاسی قرون فرو می‌رود و کوفته و آلوده با مجموعه قوانینی در دست به بالا می‌آید و با خود اسرار توطئه‌ها، جذابیت قدرت و مفهوم کلیات را به بالا می‌آورد. به قول منتقد فرانسوی ژاک لوگوف بازی شگفت‌انگیزی که در مکان و زمان صورت می‌گیرد و اِکو جادوگرانه آنها را به نوسان در‌می‌آورد و مانند جنّ علاءالدین و چراغ جادو خواننده را به پاریس، به پرووانس، به لهستان، به برزیل، به پراگ و هر جای دیگری روی زمین می‌کشاند؛ از یک پاتوق روشنفکرانه گرفته تا مراسم اهالی جزایر باهاما.

آونگ فوکو کتابی است که با خواندنش به تمام کتابخانه‌های دنیا سر زده‌ای و دانش ‌اندوختهای. اِکو برای نوشتن این کتاب هشت سال وقت صرف کرده و بیش از هزاروپانصد کتاب را خوانده است که شامل داروسازی، اهرامشناسی، علم الاسرار و مکتب حروفیه‌، کیمیاگری، فیزیونومی، تقویت حافظه، علوم مغیبه، عرفان اسلامی، فراماسون‌شناسی، نجوم، نوشته‌های اسرارآمیز، تاریخ انجمن گُلِ صلیب، سلحشوران معبد سلیمان، عرفان گراآل، بشقاب‌پرنده‌شناسی، قاره‌های گمشده، دهلیزهای کره زمین، متون لاادری و شیطان‌شناسی می‌شود.

شهر پاریس و موزه صنعت و هنر آن انگیزه اصلی نوشتن آونگ فوکو است. در این موزه کلیه ابداعات و اختراعات تکنیکی از ابزار پرواز لئوناردو داوینچی گرفته تا آونگ فوکو و هواپیمای آدر اولین پیشگام پرواز تا ماشین‌های سیتروئن و دیگر کشفیات علمی‌ و تکنیکی دانشمندان جمع است، اِکو می‌گوید: «این موزه مرا به دلهره می‌اندازد، بهتر بگویم تمام پاریس، البته اگر نخواهیم شهر را از دید گردشگری ببینیم، باید گفت، پاریس مملو از هیولاهای معمارانه و مکانیکی است. شهری است آکنده از اسرار. در نوجوانی کتاب اسرار پاریس نوشته اوژن سو من را مجذوب می‌کردو اما چرا آونگ فوکو؟ این آونگ با بعضی از ابتکارات ادبی من جور درمی‌آید. ابتکاراتی که من در ابتدا آن را با فیزیکدان جوانی در یکی از رستوران‌های بولونیا در ۱۹۸۲ بررسی کردم و بعد با ماریو سالوادوری، دانشمند نابغه‌ای که با انریکو فِرمی در پروژه منهتن کار کرده بودبعد هم یادگارهایی از جوانی. در بیست‌سالگی داستان بلندی نوشتم به نام کنسرت، شخصیت اصلی آن می‌خواست افتخارات گذشته موسیقی را در مقابل نفوذ پیشروهای مدرنیست به آن بازگرداند. او ارکستری مرکب از چهل نفر تشکیل می‌دهد که هرکدام وظیفه دارند تجسم عینی روح هر یک از موسیقیدان‌های بزرگ بشوند: بتهوون در رهبری ارکستر، فرانتس لیست نوازنده پیانو و پاگانینی ویلون، در میان تمام این ارواح یک نوازنده سیاهپوست ترومپت هم هست. سرانجام ارواح ذوب می‌شوند و تنها نوازنده سیاهپوست باقی می‌ماند که به نواختنش دیوانه‌وار ادامه می‌دهد. قصد داشتم فصل آخر کتاب را در داخل موزه بگنجانم

در آونگ فوکو، توطئه مانند نام گل سرخ نقش اساسی دارد. اِکو عقیده دارد توطئه یک بیماری است که فرهنگ و سیاست دوران ما را در چنبره خود گرفته است و زندگی مرکب از یک سلسله توطئه است و این ابدی است. برای مثال، اِکو به ربودن و قتل نخست‌وزیر آن زمان ایتالیا آلدو مورو که توسط بریگادهای سرخ صورت گرفت اشاره می‌کند. بعد از قتل مورو مأموران پلیس شخصی به نام گالیناری را که مسئولیت اساسی در ربودن و قتل مورو داشته است دستگیر می‌کنند. اِکو برای نشان دادن مکانیسم حلقه توطئه فرضیاتی را مطرح می‌کند از این قرار: «امکان ندارد گالیناری تنها و با دستیاری رفقای خودش توانسته باشد این عملیات را طرح‌ریزی کند. باید دست آدم خبره‌تری در کار باشد. او کیست؟ جولیو آندرئوتّی (نخست وزیر بعدی ایتالیا)، اما ممکن نیست که آندرئوتی به‌تنهایی دخالت داشته باشد، پس در پشت قضیه حتماً دست «سیا» هم در کار است. اما سیا به‌ هر نحوی شده باید موافقت کا.گ.ب را جلب کرده باشد. اما کا.گ.ب چرا باید این کار را کرده باشد؟ پس چه کسی می‌تواند دست داشته باشد؟ خب، معلوم است همان آندرئوتّی و این گردش توطئه‌گرانه تا ابد می‌تواند ادامه یابد. قصد من افشای بیماری توطئه است به‌عنوان توصیف جاودانه تاریخ و زندگی و نه‌فقط اینکه توطئه وجود دارد. کافی است به نظر پدر بارول درباره انقلاب فرانسه بیندیشیم، او می‌گوید انقلاب فرانسه نتیجه توطئه‌ای بین کندرسه، دولباخ و فراماسونری بود که در ضمن عقیده نادرستی هم نیست. اشتباه آن است که انقلاب فرانسه را نتیجه تصمیم‌گیری عده‌ای بدانیم که دور یک میز نشسته بودند. باید بگویم توطئه‌ها تا مدت کمی ‌در پرده می‌مانند و بعد تاریخ فرانسه فرا می‌رسد

از بعضی جهات می‌توان تشابهاتی بین اِکو و فیلسوف ایتالیایی قرن هفدهم، جامباتیستا ویکو و نظریه تاریخ ایده‌آل او پیدا کرد. از نظر ویکو وقایع تاریخی فی‌نفسه آن‌قدر اهمیت ندارند که تبلورشان در ذهنیت، ویکو اسطوره را تاریخ‌نگاری واقعی می‌انگارد، بنابراین هومر درواقع با اولیس و ایلیاد تاریخ را نگاشته است. به‌همین‌ترتیب شکسپیر هم در آثارش. تراژدی ژولیوس سزار یا ریچارد سوم بیشتر از طریق شکسپیر در اذهان باقی مانده است تا به صورت تاریخ واقعی آن و توطئه در هومر و مخصوصاً در شکسپیر سرنوشت‌ساز است. اما توطئه و بدگمانی تفکیک‌ناپذیرند و کاویدن نشانه‌های بدگمانی در تخصصِ علمی ‌اِکو نهان است که خود استاد نشانه‌شناسی است. موضوع نشانه‌شناسی کاوش در نهان ظواهر نشانه‌هاست و شک در روابط تردیدناپذیر چیزها. بنابراین می‌توان گفت اِکو خود با تدریس دانشگاهی این مبحث، در گسترش بدگمانی سهم زیادی دارد. اِکو می‌گوید: «شناخت بر اساس اعمال شک و بدگمانی است، بدگمانی حق است. اما باید بین یک بدگمانی «سالم» و بدگمانی «بیمار» فرق گذاشت. دانشمند کسی است که از نشانه‌هایی آغاز کند که برای دیگران بی‌اهمیت است و شک می‌کند که زمین در مرکز دنیا است، بدگمانی سالم است که جسم را می‌سوزاند. بعد این شک خود را ابراز کرده و سعی در اثباتش می‌کند. بنابراین بدگمانی «سالم» یعنی آنچه که عمر کوتاهی دارد و آنچه که فاش می‌شود. بدگمانی «بیمار» آن است که سلسله حدسیات پایان‌ناپذیری را به وجود آورد که هرگز به اثبات نرسیده‌اند. نشانه‌شناسی دانشی است که ما را به تفاوتی که میان این دو نوع «بدگمانی» وجود دارد و به آنچه در پس ظواهر پنهان است آگاه می‌کند. نشانه مشخص بدگمانی، پژوهش در مفهوم نهان چیزها نیست بلکه عملی بودن لغزشِ نامحدودِ مفهوم در عمل است. برای بیان دقیق‌ترِ موضوع، اِکو مثالی می‌زند: «ببینید، اگر من که ریش دارم با دوستی در کافه بنشینم که او هم ریش دارد و شخص ثالثی ما را ببیند و گمان بد ببرد که ما دو نفر با قاضی ایتالیایی دومنیکو سیکا، که او هم ریش دارد رابطه داریم، این یک بدگمانی «بیمار» است. اما آیا یک بدگمانی سالم می‌تواند تغییر ماهیت بدهد و ناسالم بشود؟ بله، اما این ربطی به اصل ماجرا ندارد. مثل این می‌ماند که گالیله نباید مطالعات پرتابه‌شناسیِ گلوله را انجام می‌داد چون کارخانه کروپ از پژوهش‌های او استفاده کرد، یا تورات نباید نوشته می‌شد چون همیشه ممکن است کسی هویت خود را در قابیل پیدا کند و نه در‌هابیل

اما بدگمانی چگونه بروز می‌کند؟ اومبرتو اِکو ریشه آن را در زندگی و رازهای حیات می‌داند: «دوران‌هایی وجود ندارند که مارکس خوانده شود و دورانی که گنون باب روز باشد. فکر آزاردهنده اسرار حیات مثل آونگ در نوسان نیست، بلکه ثابت است. حتی دانشمندان پوزیتیویست قرن نوزدهم هم شب‌ها به مجامع احضار ارواح می‌رفتند و دکارت هم به دنبال انجمن گل صلیب به آلمان رفت و توماس قدیس روی قدرت جادوگرها حساب می‌کرد. آدم‌ها به دنیا می‌آیند و نمی‌دانند که ریشه‌شان چیست، نمی‌دانند بعد از مرگ به کجا خواهند رفت و بنابراین در یک بی‌اطمینانیِ وحشتناک زندگی می‌کنند و معمولاً دو جور واکنش نشان می‌دهند: یا می‌گویند، انشاالله خیر است یا می‌گویند مقصر این همه اسرار کیست؟ و آن‌قدر این حرف را تکرار می‌کنند تا آزاردهنده بشود، آن‌وقت است که نشانه‌های بدگمانی بروز می‌کند و تا ابدیت ذهن و روان سالم ما را می‌خورد

رسانه‌های گروهی همیشه در سیطره کار و پژوهش‌های نشانه‌شناسانه اومبرتو اِکو بوده‌اند. او سال‌هاست با روزنامه‌ها و مجلات ایتالیا همکاری دارد. از طرفی خود او در کتاب ساختار غیب این موضوع را به تفصیل مورد بررسی قرار داده است. در جواب اینکه آیا روزنامه‌نگاری کنونی با ایجاد بدگمانی در رابطه است می‌گوید: «مسلماً روزنامه‌ها به‌خاطر خبرهایی که می‌دهند نقش اساسی دارند. اما امروزه در روزنامه‌نگاری روندی در جریان است که به آن «موضوع پروری» می‌گویند، یعنی خبرهایی را که به هم شبیهند دسته‌بندی می‌کنند و در یک صفحه چاپ می‌کنند، مثلاً یک قتل به‌خاطر مسائل عشقی در سیسیل، یکی دیگر از همان فقره در کرمونا و مثلاً یک سمینار درباره روان‌شناختیِ مسائل عشقی در شهر اوربینو. معلوم است کسانی که این‌ها را در یک صفحه می‌خوانند فکر می‌کنند بین این‌ها رابطه اسرارآمیزی وجود دارد. یا اینکه سه حادثه‌ای را نقل می‌کنند که در آن سه کارمند بانک دخالت دارند و این‌طور القا می‌شود که همه کارمندان بانک تبهکارند. خطری که امروزه روزنامه‌ها را تهدید می‌کند این است که همه از هم تقلید می‌کنند مخصوصاً در ایتالیا

اومبرتو اِکو مدت‌هاست از «گروه روشنفکران ۶۳» فاصله گرفته است. آن‌ها گروهی بودند که خود را پیشرو می‌دانستند و تعهدشان این بود که از مجرای طرح و بحث مسائل در حوادث روز مشارکت کنند و پدیده‌های اجتماعی را تحلیل کنند. در آن سال‌ها تب جیمز باند شدید بود و اسطوره دهه شصت بود و اِکو آن پدیده را مورد تحلیل قرار داده بود، اما اکنون چه؟ وقتی سی‌ساله بودم به دوستان گروه ۶۳ می‌گفتم یک روشنفکر بعد از پنجاه‌سالگی باید درباره شاعران عصر الیزابت تحقیق کند. مقصودم این بود که توانایی درک پدیده‌های معاصر با بالا رفتن سن کم می‌شود. بنابراین وقتی سن بالا رفت باید به سراغ مطالب اصلی رفت و موضوع‌های امروزی را کنار گذاشت. من دیگر روشنفکر پیشرو نیستم. بهتر است فرضاً درباره ارسطو تحقیق کنم تا درباره جیمز باند. احساس پیری به‌هرحال هست. در اواخر دهه شصت در اوج آشوب‌های دانشجویی می‌گفتم که روشنفکر باید مثل بارون درختنشین کالوینو رفتار کند. برود بالای درخت و از آنجا به حوادث زمان خود نگاه بکند. من معتقدم بزرگ‌ترین دگرگونی‌ها همیشه در عادات، مدرسه و وسایل ارتباطی صورت می‌گیرد که به آنها «نیمه‌فضاها» اطلاق کرده‌ام. در آن‌جاهاست که من تعهد می‌گیرم

آیا مقبولیت عام رمان آونگ فوکو ناشی از این نظریه‌هاست؟ چگونه است که این کتاب هم خوشایند استادان دانشگاه است و هم خوشایند اهل صنعت و فن؟ اِکو جواب می‌دهد: «کمتر متوجه هستند که حالا تکنیسین‌ها و اهل فن جیمز جویس می‌خوانند و اگر هم نمی‌خوانند فیلم سینمایی تماشا می‌کنند، فیلم تلویزیونی، سریال تلویزیونی که درونمایه‌هاشان به‌اندازه اولیس مشکل استدرهرحال اگر در نام گل سرخ با آدسو قرون وسطی پایان می‌پذیرد در «آونگ فوکو» داستان پایانی ندارد و شاید هرگز هم نداشته باشد، زیرا داستانِ پرسش‌های بی‌نهایتِ ما در علل موجودیت در دنیاست. آونگ فوکو رمانی است که می‌خواهد درباره واقعیت‌های کوچک و جزئی سیاره ما باشد، درباره کیهان، زایش، مرگو شناخت بیشتر. اِکو می‌گوید: «هر شناخت یک درد است و آونگ فوکو درواقع استعاره‌ای است از خداوند

* این مقاله از کتاب «مترجم خائن نیست» (گزیده مقالات ادبیات، سینما و تئاتر) ترجمه و تألیف دکتر رضا قیصریه برگرفته شده که انتشارات کتاب خورشید در پاییز ۱۴۰۰ منتشر خواهد کرد.


برچسب ها : , ,
دسته بندی : پرونده , شماره ۳۰
ارسال دیدگاه