آخرین مطالب

» پرونده » نهاد در قیدهاست

نهاد در قیدهاست

نویسنده: پاتریزیا وایولی مترجم و گردآورنده: پیمان پورحسن (اسپند) پس از انتشار «نام گل سرخ»، اومبرتو اکو در جواب به پرسش یک خبرنگار که از او پرسید اگر قرار بود که فاعلیت نویسنده را در داستانش تعیین کند چه می‌کرد، گفت: «نهاد در گزاره‌ها است.» این پاسخ را می‌توان به اشتباه تنها یک طعنه‌ی کنایه‌دار، […]

نهاد در قیدهاست

نویسنده: پاتریزیا وایولی

مترجم و گردآورنده: پیمان پورحسن (اسپند)

پس از انتشار «نام گل سرخ»، اومبرتو اکو در جواب به پرسش یک خبرنگار که از او پرسید اگر قرار بود که فاعلیت نویسنده را در داستانش تعیین کند چه می‌کرد، گفت: «نهاد در گزاره‌ها استاین پاسخ را می‌توان به اشتباه تنها یک طعنه‌ی کنایه‌دار، یا نوعی طفره بازیگوشانه به منظور اجتناب از سوالات بی‌محتوای دیگر تفسیر کرد؛ اما برعکس، معتقدم که پاسخ اکو به شکل مؤثری یک وضعیت نظری بلیغ را بر محتوای فاعلیتی که می‌تواند از درون کل ساختار آثار نظری او ردیابی شود بیامیزد. این‌جا مایلم تا این ساختار اثر را با سازماندهی مجدد چند بخش حیاتی کار و ارائه تفسیری که احتمالاً کمی غیر معقول است توضیح دهم.

شاید اولین مبحث نظری اکو بر نهاد در تئوری نشانه‌شناسی (نسخه ایتالیایی چاپ ۱۹۷۵) یافت شود. در نگاه اول، فاعلیت نقشی ناچیز در کار او ایفا می‌کند زیرا اصولاً تمرکزش روی چگونگی تولید و ارائه نشانه‌هاست. تنها چند صفحه (کمتر از پنج صفحه، در حجم بیش از ۳۰۰ صفحه) به نهاد اختصاص داده شده، اما با یک خوانش دقیق‌تر به سرعت اثر بنیادینش را واژگون می‌سازد. در واقع، این چند صفحه صفحات نهایی این جلد کتابند که جمع‌بندی‌های نظری اکو را نمایان کرده و فصل آخری را با نام «موضوع نشانه‌شناسی» تعیین می‌کند که، در کلماتش توصیف «نوعی حضور خیالی، که تاکنون مختصری از بحث موجود حذف شده، در آخر سر نوعی حضور اجتناب‌ناپذیر را ایجاد می‌کند. در چارچوب نشانه‌شناسی، جایگاه موضوع فعل در هر کارکرد نشانه‌شناسانه چیست و کجاست؟» (اکو، نظریه نشانه‌شناسی، صفحه ۳۱۴)

در حقیقت، سرتاسر این کتاب اکو حتی اگر بدون شرط و الزامی باشد، از مفهوم «غایب» صحبت می‌کرده است. برای اولین بار در زمان خود این موضوع را مطرح کرد که منش مبارزات اجتماعی را از کار تولید نشانه تصدیق کرد، درست زمانی که بر طبیعت فصیح همه‌ی پدیده‌های فرهنگی تاکید داشت. در فصل جمع‌بندی «تئوری نشانه‌شناسی»، با مطرح کردن این پرسش که نهاد در چارچوب طرح کلی نظری در جریان کارش چه نقشی باید داشته باشد، اکو می‌نویسد: «نهاد هر پرسش رمزگونه چیزی فراتر از از نهاد نشانه‌شناسانه گزاره نیست، که نتایج تاریخی و اجتماعی بخش‌های گوناگون جهان را در پی دارد و بررسی بر روی فضای معنایی آن را فراهم می‌کند.» (کتاب نسخه چاپی حروف قدیمی ایتالیایی اکو، صفحه ۳۱۵). همچنین نهاد در ذات خود راهی برای دیدن جهان است و «می‌تواند تنها به عنوان راهی برای تقسیم‌بندی جهان و امتزاج واحدهای معنایی و واحدهای کلمه‌بندی شناخته شود: توسط این کار شایسته تخریب و ساخت مجدد جسمانیت‌های سیستمی تاریخی و اجتماعی است.» (صفحه ۳۱۵).

موضوع «نظریه نشانه‌شناسی» در نقش دوگانه‌اش در استدلال و پیشقدم بودن، همچنین جدا از خود فرایند گزاره قرار نمی‌گیرد و منطبق با خلق معنا و تولید فرآیندهایی در تطابق با جنبه فکری ذاتی پیرسی۱ است. این نگاه پیرس است که اکو صراحتاً به آن ارجاع و تصوراتش از انسان را به عنوان نشانه‌ای که هم اندیشه و هم گزاره را شامل می‌شود بسط می‌دهد.

دستورالعملی مشابه را می‌توان در نشانه‌شناسی و فلسفه زبان از سال ۱۹۸۴ یافت، که در آن‌جا موضوع نهاد بار دیگر در شرایط تقریباً مشابهی دیده می‌شود و با تاکید روی این موضوع اهمیت دارد که مسئله نهاد با مورد پیشنهادی امبرتو اکو برای تفکر مجدد روی مفهوم نشانه در یک چشم‌انداز استنتاجی همسو باشد. اگر نشانه (که به عنوان مولفه‌ی کیفیت و هویت دریافت می‌شود) پیش‌فرضی داشته باشد، همگام با مفهوم برونی‌تر و قوی‌تر دستورالعمل‌ها که شامل تناوب‌های مداوم میان حوزه‌های زبان می‌شوند، لزوماً بر موضوع حاضر و سیال‌تری دلالت ضمنی می‌کند:

«نشانه به عنوان مکان هندسی (پیوسته در حال ممارست) برای فرایند نشانه‌شناسی گماشته می‌شودابزاری از طریق این که نهاد مکرراً ساخته یا خراب می‌شودنهاد دائماً توسط تقسیم‌بندی مجدد ناتمام مفهوم دوباره شکل می‌گیردما به عنوان نهادهایی همان شکل جهان تولید شده توسط نشانه‌ها هستیم… و هنوز خویشتنمان را تنها به عنوان گزاره‌ای در حرکت می‌فهمیم و دلالت بر سیستم‌ها و فرایندهای مکاتبه‌گرایانه داریم. نگاشت گزاره به صورت تعریفی در واحدی معین از توسعه تاریخی (با بقایای انتقال‌یافته از گزاره‌های قبلی) به ما می‌گوید که ما کیستیم و چگونه فکر می‌کنیم. دانش نشانه‌ها همان علم چگونگی گماشته شدن تاریخی نهاد است.» (اکو، نشانه‌شناسی و فلسفه زبان)

درست در اصل این چند گزینه کوچک، ما برای شروع ترسیم طرحی ناهموار از نهادی که اکو آن را بیان می‌کند یا نه، قادر می‌شویم. نهاد یک پیکربندی در حال انتشار است که نه محدود می‌شود و نه محدود می‌کند، برای مثالی معین هرگز تقلیل‌پذیر نیست و یا هیچ موجودیت نشانه‌شناسانه‌ی از پیش معین شده‌ی دیگری را به عنوان دستورالعمل بیان نمی‌کند. ایستا نیست اما پویا است و به ممارست‌های درحین ساختار و تبدیل معنا متصل می‌شود. اما نظر به این که این ممارست‌ها تاریخی و درست هستند فاعلیت همچنین محصولی تاریخی و بر پایه آن است.

اگر این‌ها ویژگی‌های مثبت نهاد باشند، شاید ویژگی‌های منفی‌اش جالب‌تر باشند، زیرا شاید ما را برای فهم آنچه که نهاد در اندیشه اکو نیست یاری کنند. نهاد نه یک فرم شخصی و نه یک مثال متعالی است. این دو حقیقتاً فضا را برای مرزی که قلمرو فاعلیت در کار اکو را نامحدود می‌کند پدیدار می‌شوند، مرزهایی که هرگز قطع نمی‌شوند (نه در تئوری اکو و نه در نوشته‌های ادبی‌اش). اما بعداً به مسئله فردیت باز خواهیم گشت؛ اکنون می‌خواهم روی جنبه متعالی بودن فاعلیت درنگی کنم، این موضوعی است که ارزش تحلیل‌های فراتر را دارد. در الگوی نشانه‌شناسی مدل مهم دیگری جدا از فاعلیت وجود دارد، که در تئوری بیان توسعه در زبان‌شناسی توسط امیل بنویست۲ و متعاقباً در مکتب پساساختارگرایانه‌ی آلژیرداس گریماس۳ از نشانه‌شناسی تولیدی ثبت شد. در حالت کلی، این موضوع بیان اصلی جهانی و یک کارکرد انتزاعی از مکانیزم زبان‌شناسی با ریشه‌های نظریه در فلسفه متعالی ادموند هوسرل۴ است. در رهیافت پدیدارشناسانه، هم مباحثه و هم معنا از یک قضاوت استخراج می‌شوند و یک عملکرد اثبات بر بخشی از نهاد صورت می‌گیرد. از طریق این عملکرد قابل اثبات خودآگاه قضاوت‌گر در یک زمان بر وجود دایر می‌شود و نهاد مفهومی را معنا می‌کند. با توجه به نظریه هوسرل، در واقع خودآگاهی که مادیت بیرونی را می‌گمارد، باعث می‌شود که موجودیت‌ها و معانی حسی که تنها در زمانی که منیت منجر به انجام یک فعالیت تماماً قضاوت‌گرایانه می‌شود هستی خود را می‌یابند. همچنین خودآگاه با عملکرد معنا بخشیدن تعریف می‌شود که در حالت معکوسش، تنها با حضور نهاد متعالی ممکن می‌شود. سپس امکان معنا بخشیدن بر فرض یک منیت به عنوان خودآگاه ترکیب‌کننده متکی است که دقیقاً به آنچه بنویست از آن نتیجه می‌گیرد ارجاع دارد. تنها به این اندازه که منیت متعالی است، می‌توان ظهور و ورود این مباحثه را در زبان ترجمه کرد و با عملگرا کردن گذرگاهی از سیستم دریافت شده به عنوان سیاهه‌ای طبقه‌بندی شده از بیان‌ها آن را تعریف کرد. برتری و تضمین حضور یک چکیده و فاعلیت عظیم، فضایی خلق می‌کند به طوری که هستی آن می‌تواند در زبان پدیدار شود و این در معنا این‌گونه ارزیابی می‌شود که واقعیت منیت همان «واقعیت هستی» از مشاهده بنویست است.

اکنون می‌توانیم فاصله‌ای که این موضوع آخری از ساختار سیال در انتقال دائم تعریف شده توسط اومبرتو اکو که حتی خودآگاه متعالی نیست را معیاری قرار دهیم، اما از مجموعه بی‌ربط یا شبکه‌های چندگانه، روابط پویا که درست مانند گزاره با چیزی که قابل شناسایی باشد، تنها شکلی باز و ریشه‌مانند از ساختاری جامع دارد که با «بقایای به تعویق افتاده» از تاریخی که آن را تولید کرد عجین می‌شود. اکو برای عدم توجه فراوان خود به استدلال نظری مسائل غامض بیان (توضیحی) و همچنین برای فقدان ابزار کافی برای بیان کاملاً شیوا در مورد آشکارسازی فاعلیت نشانه‌شناسانه نقد شده است. آنچه که من علاقه‌مند به مطرح کردن آن هستم، این است که به طور تناقض‌آوری این فقدان نظریه بیان کلاسیک که به او این اجازه را می‌داد (شاید در تناقض با خودش) که از فرجام‌های کهنه‌ی وضعیت متعالی اجتناب ورزد و نظریه‌ای متناوب از فاعلیت امروز را توسعه دهد، دقیقاً در اولین دهه هزاره سوم، به شکل کاملاً موضعی نظریه او مجدداً کشف شده و در پیوستگی‌های غیر قابل انتظار با توسعه‌های اخیر در نشانه‌شناسی پساگریماسی معرفی می‌شود.
برای توضیح این نکته، نیاز است تا از مفهوم مرکزی اندیشه‌های نظری اکو که توجه در خور او را به همراه نداشت و بیش از آنچه که باید توسعه نیافت یا حتی توسط خود او در کارهای اخیرش بسط داده نشد، رخت بربندد: نوع‌شناسی وجوه تولید نشانه. شاید این مدل زاییده شده۵ از ضرورت آرایه‌شناختی به منظور رضایت‌نابخشی از چندین جایگزین نوع‌شناسی‌های نشانه، به صورت جداگانه نهادینه شد زیرا به شکل یک ایده ایزوله از بررسی نشانه‌ها و در زمانی که تحقیق نشانه‌شناسانه را به طور پیشرفته‌ای در جهات لفظی‌تری به جنبش درمی‌آورد مشاهده شد. به عقیده من، این یک خواهش گمراه‌کننده است، زیرا حالت‌های تولید نشانه‌ها را آن‌چنان طبقه‌بندی نمی‌کند اما زمینه یک طبقه از فرایندهای ممکن و همچنین فعالیت‌های پیچیده‌ای که کمابیش ممکن است بدل به متون ممکن شوند فراهم می‌شود. ضدیت نشانه/متن در حقیقت نوعی مسئله اشتباه است که باید شفاف شود، زیرا اکو خودش هم بر بیش از حد تصادفی بودن اصل محدودسازی متقابل میان نشانه و متن تاکید دارد: یک متن کامل می‌تواند به عنوان توسعه یک واحد معنایی دیده شود. این واحد معنایی چیزی جز متنی مجازی نیست. مشکل دیگر با دقت بیشتر، توجه به طرز بیان حوزه همگرایی میان متن به عنوان محصولی در حال پردازش خود به عنوان تمرینی از تولید محتوایی است. در عقیده ساختارگرایانه، سیستم در ضدیت با پردازش، اخیراً مستقیماً با متن الزامی تعریف می‌شود، اگرچه به طور دقیق‌تر، به عنوان مثال محصول پردازش‌هایی که سیستم را واقعیت می‌بخشند دیده می‌شود. نوع‌شناسی وجوه تولید نشانه در تلاش است تا به طور جامع برای چگونگی ورود پردازش به ساختار سیستم محاسبه‌ای در نظر بگیرد یا در نظریه نشانه‌شناسی، «نظریه تولید نشانه و تحول کدها در فرآیندی که قانون بر بی تکلیفی منبع اعمال نفوذ می‌کند ذینفع است».

از این منظر، نظریه تولید نشانه چیزی فراتر از خصیصه‌ای با مفهوم لفظی رویه‌ی اخیراً توسعه‌یافته در دایره پساگریماسی توسط فونتانیل و زیلبربرگ دارد و به منظور حرکتی دقیق ماورای مسائل التزامی متعالی در نظریه بیان کلاسیک، تمرینی لفظی بر تبدیل اشکال به عملکردها تمرکز می‌کند که «تمرینی برای درجه دقیقی از وضعیت حقیقت محض به شکل قابل تعریف را فراهم می‌کند و به سوی فرآورده‌های فعالیت زبان رهنمون می‌شود و به هیچ وجه غیر مشابه با چگونگی کارکرد فرآیند تولید نشانه برای نمونه اومبرتو اکو نیست».

یک پرسش جالب که ارزش مطرح کردن در این نکته را دارد به رابطه میان تولید و تفسیر تمرین‌ها می‌پردازد که در نگاه اول، به نظر در رابطه معامله به مثل با یک شکل دیگر آن به عنوان سوی مخالف قرار دارد. در نشانه‌شناسی اکو نشانه/متن، به شکل بنیادین برای نتیجه‌ای از حرکتی دوجانبه پدیدار می‌شود یا به شکل دقیق‌تر دارای یک سری همزاد از تمرین‌ها است: به بیان دیگر، تمرین‌های مولد با انواع پیچیده‌شان از وجوه تولید و تمرین‌های تفسیری با تغییر مکان‌های استنتاجی شامل این نوعند. همچنین متن خود را به عنوان محدوده تقاطع میان تمرین‌های تولید و تمرین‌های تفسیر نمایش می‌دهد که برای یک الگوی پدیدار نمایان می‌شود، به طور مثال در «نقش خواننده».

در حقیقت، شاید نادرست باشد که با تفسیر و تولید مخالفت کنیم که انگار دو تمرین کاملاً بلیغ و متمایزند. به نظر، تفسیر تا اندازه‌ای تنها یکی از وجوه تولید مضمون که شامل ساختار تفسیر و همچنین ساختار نشانه و گزاره می‌شود باشد. واقعیتی که ممکن است به تفسیر با حق کامل به عنوان وجهی از تولید نسبت داده شود، از پیش در نوع‌شناسی تولید نشانه‌ی توسعه یافته در تئوری نشانه‌شناسی به صورت تلویحی است، که در آنجا نشانه‌ها توسط «شناخت» مورد بحث قرار می‌گیرند. تفسیر لزوما استنتاجی است و یک تمرین دور کردن «شناخت» محسوب می‌شود که در آنجا معنا در تولید تفسیرهای جدید ایجاد می‌شود. اما اگر ایده نشانه را به عنوان استنتاج و همچنین وجوه دیگر تولید بپذیریم، نه تنها ابتکار عمل بلکه نمایان‌سازی و حتی نسخه بدل آن (که به صورت پدیدآورنده‌ای همان تمرینات تولیدی هستند که کار مفسرانه را دلالت ضمنی می‌کنند) ایجاد می‌شود. به بیان دیگر، تولید و تفسیر از شروط گسترده‌ای‌اند که دو راه متفاوت برای نگاه به یک فعالیت می‌توانند باشند که همان گزاره است.

همان‌طور که پیشتر دیده‌ایم، نهاد منطبق با این تمرینات تولید و تفسیر است زیرا به عقیده اکو، «نتیجه‌ای اجتماعی از تقسیم‌بندی جهان» است. (صفحه ۳۱۵). ما اینجا از ایده نهاد به عنوان ردپای بر جای مانده در متن دور هستیم و به جای این کار با فاعلیت منتشر و ثبت شده در تمرین (هم تولیدی و هم تفسیری) روبرو هستیم که به شکل دیگر همان گزاره مذکور است.

برای بیان این که نهاد و گزاره بر هم منطبق باشند، به منظور اداره کردن یک تناوب رادیکال در شیوه‌ای فکری درباره مفهوم شالوده‌ای نشانه و رابطه میان تجلی و مضمون، دو حوزه بنیادین در هر ساختار نشانه‌شناسی وجود دارد. لحظه‌ای که نشانه به سوی پویایی استنتاجی بسط داده می‌شود، دیگر هیچ کدی یا هیچ قاعده از پیش تعیین شده‌ای برای تضمین این ارتباط وجود ندارد. بنابراین، آنچه که به ما برای به هم پیوستن و آوردن دال و مدلول و تجلی و مضمون با یکدیگر اجازه می‌دهد این است که، برای به کار گماشتن گزاره در این حرکت تنها می‌توان از نهاد بهره برد. در این رابطه، اکو پیش‌بینی می‌کند که یک تفکر مجدد منتقدانه فرمالیست و ساختارگرایی منطقی اخیراً در عقیده نسلی پساساختارگرا پدیدار شده است (کتاب نظریه نشانه‌شناسی سال ۱۹۷۵). در ساختارگرایی کلاسیک، حداقل در توجیه مبتذل آن، همبستگی میان دو حوزه از گزاره‌ها توسط یک گرداننده منحصراً استدلالی بنا نهاده شد، که یک عملکردی است تا میان روابط و همبستگی تجلی و مضمون نمود یابد (عملکرد نشانه‌شناسانه). امروزه، مطابق با عقیده نسلی که بیشتر از هر چیز دیگری وارث ساختارگرایی است، نوعی اجماع بزرگ بر نیاز به تفکر مجدد در مورد رابطه الحاق دو حوزه از گزاره و نیاز به بحث درباره کارکرد آن وجود دارد. این گرایش می‌تواند با انعکاس کار فرانسوا راستیر۶ و ژان کلود کوکیه۷ و از یک چشم‌انداز نسبتاً متفاوت به کار اخیر ژاک فونتانیل دیده شود. فونتانیل در حالت ظاهری، بیشتر از نهاد، مرکز دایر روابط نشانه‌شناسانه را مجزا می‌کند اما این گوناگونی چندان مطابق با آن نیست زیرا نهاد در اندیشه اکو (مخالف با عقاید چند سال قبل خود من) می‌تواند متضمن غول‌آسایی باشد و عمیقاً در فرآیندهای جسمانی حسی و ادراکی ریشه‌یابی شود. باید بعداً به این نکته بازگردم. برای زمانی کافی است تا بر این حقیقت تاکید کنیم که اکو در ایجاد انطباق نهاد با فعالیت گزاره، نهاد را در مرکز مجدداً کار می‌گذارد، نه تنها در خود متن بلکه همچنین در پردازشگری تمرینات عینی که آن را تولید می‌کند (فعالیت گزاره که با رابطه بنیادی میان تجلی و مضمون در ارتباط است).

در این روش، با اندکی حرکت، اکو خود را همزمان از طبیعت غیر متعالی نهاد بیان و توضیح و وضعیت با دقت مبتنی بر متن جدا می‌کند. در واقع، یک رابطه نزدیک میان نظریه کلاسیک بیان به چشم‌انداز لفظی وجود دارد. نهاد متعالی و چشم‌انداز لفظی دلالت ضمنی بر یکدیگر دارند، که با ارائه یک تعیین حدود در رابطه با پیش‌فرض‌های متن یک نهاد بیانگر قوی در حالت معکوس، این را پدید می‌آورند که نهاد بیانگر مکان هندسی‌اش را در ابراز و منحصراً در درون متن دارد. در نظریه اکو، طبیعت منتشرکننده مفهوم نهاد که عمیقاً آن را منطبق با تمرینات گزاره در ادراکی وسیع‌تر می‌کند یک نوع تناوب همزمان از ادراک سنتی متنیت با صراحتی از سوی واژه‌نامه تولید می‌کند. درست زمانی که نهاد در تمرین تولید و تفسیر نسبت به رد پای به جای مانده‌اش در متن قرار دارد، معنا در سرتاسر شبکه بینامتنی بی‌پایانی که همان واژه‌نامه است منتشر می‌شود. در چنین چشم‌اندازی، متون فردی می‌توانند به شکل گره‌هایی در شبکه‌ای جامع دیده شوند: نقاط اتصال و تقاطع ریشه‌مانند که شامل آن شبکه‌اند. متون همان نقاط ثابتی‌اند که می‌توانیم (و باید) درباره‌شان وارسی کنیم (و اکو دائماً در آثارش این کار را انجام داده)، اما تنها در بعد بنیادین جامع بینامتنیت است که می‌توان از طریق یک گشایش کامل معنایی آن را دریافت.

باور دارم که این تدوین دقیق به شکل تناقض‌باری نه تنها سازگار بلکه بسیار نزدیک به زندگی بخشیدن الهام‌بخش اساسی پدران مؤسس ساختارگرایی، خصوصاً لویاشتراوس و سوسور است. در نگاه سوسور، همان‌طور که پیشتر مشاهده شده، نوعی حضور مشارکت دو الگو که به دو خوانش جداشونده منتهی می‌شوند وجود دارد. به بیان دیگر، الگویی متمرکز بر سیستم زبان وجود دارد که عموماً با نگرش سوسور به رسمیت شناخته می‌شود و در آنجا وضع گوینده منتسب نقشی گوناگون دارد. به بیان دیگر، این بار کاربر متمرکز یا همان الگوی قابل تشخیص است، به طوری که واقعیت‌های زبان‌شناسی در مادیت سیستم همچون داده‌های محض نیستند اما نسبتاً توسط گوینده قابل درک و ساختار مجدد هستند.

به طرز جالبی، در خوانش سوسوری، مادیت و فاعلیت برای واژگون کردن نقشه‌های مخصوص خود پدیدار می‌شوند: این داده عینی است که به شکل متنوعی منسوب می‌شود، در حالیکه فاعلیت در عوض در شالوده‌های سیستم واقع می‌شود و به انتشار دستورات در یک جهان بی‌نظم از موجودیت‌ها روا می‌شود. این را که چگونه سوسور حوزه دال را تعریف می‌کند باید بررسی کرد: قطعاً حضور فیزیکی یک تنوع لایتناهی از آواها در مادیت جسمانی نیست که به شکل زبان‌شناسانه‌ای به فرم صوتی سازماندهی شده اجازه کار می‌دهد؛ بلکه، فرم صوتی یک تصویر آکوستیک و آواشنودی ست که یک موجودیت جسمانی به طور معقولی ساخته شده و نه به شکل مالیاتی کاملاً جسمانی. به طور مختصر، فاعلیت سیستم را خلق می‌کند (در روشی که آن را برابر جلوه می‌دهد) در حالی که دقیقاً در مادیت موضوع است که تفاوت را می‌بینیم.

این نوع چشم‌انداز یک واحد کوتاه غیرقابل انتظار را (نه تنها با نقطه‌ای مرکزی) با توجه به نشانه‌شناسی پیرسی ایجاد می‌کند. برای پیرس، این نهاد است که گزاره را بنیان می‌نهد. درست مانند زمانی که برای اکو نهاد تجلی و مضمون را با یکدیگر منطبق می‌کند. می‌توان گفت که نشانه‌شناسی (هم در حوزه تفسیری هم در حوزه ساختاری) از همان ابتدا با این مسئله که فاعلیت که در مرکز هسته اصلی‌اش نهفته است اهمیت می‌یابد. درون این عقیده است که اکو به شخصه جای می‌گیرد و باید جای بگیرد. همچنین تشابهی دیگر با تاکید وجود دارد که در نشانه‌شناسی و فلسفه زبان، بحث مسئله فاعلیت وجود دارد و اکو تعلیق این را که ما با نهادی مفرد روبه رو نیستیم بلکه همیشه «مجموعه‌ای از نهادها» وجود دارند و همچنین تغییر تمرکز بر دامنه فردی به سوی دایره‌ای اشتراکی را مطرح می‌کند. در واقع حتی برای سوسور، فاعلیت منطبق با فردیت نیست بلکه، بالعکس مشترکاً با یک نوع خاص از فعالیت اجتماعی که به نظر خیلی شبیه به موضوع «قیدی» اکو است ارتباط دارد.

با ایده توزیع اجتماعی فاعلیت در یک مجمع سخنوران با هم، دیگر فهم بنیادی که سوسور به ما عرضه می‌کند، همان رابطه‌ای است که هیچ موجودیتی منحصراً در خود وجود ندارد بلکه همیشه و تنها در رابطه با دیگر المان‌ها است. تصادفاً فهم رابطه، نوعی موضوع مورد بحث داغ فوق‌العاده و اجراشدنی است که بسیاری مسائل درباره نگرانی متمرکز امروز همچون هویت را در خود دارد: شاید اگر ما به یاد می‌آوردیم که بیشتر وابسته‌گونه و کمتر ماهیت‌گرایانه فکر و احساس کنیم، ممکن بود از خیلی ترس‌هایی که امروز برایمان به همراه دارد اجتناب ورزیم. اما برای بازگشت به مسائل محدودتر، ارائه این ایده که رابطه با متن قویاً یک چشم‌انداز توسط بینامتنیت ارائه می‌دهد که در آنجا هر متنی تنها درون شبکه روابط بینامتنی که متون دیگر را بنا می‌نهد قابل درک و تحلیل است (به بیان دیگر درون واژه‌نامه‌‌ای پیچیده که افق یک فرهنگ تعیین می‌کند). چشم‌اندازی مشابه با بینامتنیت در نگاه لویاشتراوس روشن است که بر ویژگی بنیادین پیوندهای بینامتنی در تحلیل اساطیر تاکید می‌کند: تحلیل یک اسطوره از یک متن مشخص، از سیستم شبکه‌ای تمام اساطیر دیگر و متون دیگر جدا شده و غیرعملی است زیرا، یک المان مشخص، مبهم می‌ماند اگر تنها با خودش تحلیل شود و به تنهایی. هیچ متن خودتعریف‌شده‌ای و سپس دگرگونی وجود ندارد: برخلاف آنچه در عکس رخ می‌دهد؛ تعدادی بی‌شمار از تمرین‌های متفاوت و دگرگونی‌های جا داده شده که آنها را تولید کردند.

چنین رهیافتی ذاتاً جامع و کاملاً متفاوت است از مفروضات متنیتی که تنها بر ساختار درونی یک متن رسیدگی و آن را مشخص و جدا می‌کند. شاید شگفت‌زده شویم که چرا نشانه‌شناسی ساختار با تمرکز بر فهم روابط بینامتنی و فاعلیت ایجاد شد و در سنتی‌ترین مفهومش پیرو کامل از متن و برونگرا شد و با بررسی متن به عنوان چیزی محصور، در مقابل و تضاد با خود قرار گرفت. احتمالاً جالب‌تر باشد که ذکر کنیم حتی درون این عقیده واپسین هم، امروز شاهد یک دگرگونی جالب محتوایی متن و بیان هستیم. با حرکتی به سوی گشایش تمرین و بیان در رفتار، مفاهیم پویا و سیارتری رقم می‌خورد. این تغییر شاید توسط نیاز به مواجهه با اشکال جدید تحلیل و عبور از شبکه باز و بنیادین اینترنت (که خود یک استعاره حیرت‌آور برای واژه‌نامه است) به سوی تمرینات اجتماعی و تجربیات ساده و پدیده‌شناسانه‌ای که لفاف عقیده را محدود به متنیت می‌کنند موجب شده است. در مدل توسعه‌یافته نظری اکو، یک اساس جامع پیشه‌ای و توجهی نزدیک به فرایند گزاره از سال ۱۹۷۰ و درست از همان ابتدا برپا بوده است و این‌گشایشی را مبتنی بر فرم‌های بسیار گوناگون متنیت و بینامتنیت و به خوبی با یک انتشار پویا از ایده در حال پردازش فاعلیت تولید کرده است.

بنابراین می‌توانیم دو الگوی بزرگ را در نشانه‌شناسی بیان کنیم: اولی وابسته به این ایده برونگراتر متن که فاعلیت را به عنوان فرمی از نوشته متنی می‌بیند و یک ردپایی از تولید به جامانده‌ی متن پشت محتوای متن است، و دومی ساختاری جامع و بینامتنی که نهاد در آن مثالی عملی از انتشار گزاره است. باور دارم که خیلی مهم است تا بر این دو الگو تاکید کنیم که نه مشابه همند و نه منطبق با روشی ساده با رهیافت‌های تولیدی و تفسیری بلکه، پیشتر، هر دو سوار بر سنجشی بر معیار نوین به عنوان پیشنهادی توسط خوانشی محصور از لویاشتراوس و سوسور هستند.

به علاوه، با توجه به ایده نهاد، دوست دارم تا این دو را از دو وجه کاملاً متفاوت نظری توسط تغییر تمرکز بر روابط گوناگونی که میان نهاد و گزاره صورت می‌گیرد مورد بررسی قرار دهم. در واقع، در نشانه‌شناسی ساختارگرایانه، نهاد جدا از حضور در فرم یک نهاد متعالی بیان، به عنوان عملگری در لایه متن پدیدار می‌شود: نقشی ترکیبی که در مرکز ایده‌های روایتی می‌آرامد. می‌دانیم که مدل گریماسی اولین و بهترین مدل روایتی متضمن برای ساختار روایی زمینه همه متون است. با توجه به نگاه گریماس، روایت چیزی بیشتر از معمول‌ترین مدل معنا نیست، روش معنابخشی به زندگی‌مان. در عمیق‌ترین درجه، روایت برای یک‌سری از حالات و دگرگونی‌های حالات با به انجام رساندن مجملی از دگرگونی‌های ترکیبی که عملگرها نمایان می‌کنند تقلیل‌پذیر است. از نقطه‌نظر تئوری و عملی، در قلب نسل روایی متون، دو عملگر عمده نهاد و مفعول نهفته‌اند. نهاد و مفعول به شکل هستی‌شناسانه‌ای در نفس خود قابل تعریف نیستند بلکه به طور ذاتی وابسته به نسبتی‌اند. یک نهاد همان چیزی است که تنها در ارتباط با یک مفعول با یک ارزش‌گذاری وقف شده، درست همچون یک مفعول که تنها تا آنجایی رابطه الحاق (اتصال و عدم اتصال) با نهاد را دارد. مدل فعالیت پی‌بندی‌کننده این نوع از رابطه همان نهاد به عنوان عاملی برای دگرگونی، با مدل انتقال‌پذیری زبان‌شناسانه تشابهاتی دارد. انتقال‌پذیری (بر فرم دستوری در چند زبان خاص) راهی مشخص برای مفهوم‌سازی فعالیت و نقش نهاد در آن که متمرکز بر ایده سببیت می‌شود است: این فرایند در فعالیت توسط یک نهاد منجر می‌شود. پیش‌فرضی در شکل دیگر به نوعی عامل عمدی و سببی است.

اگر چه روشی دیگری برای مفهوم‌سازی فعالیت وجود دارد که در زبان‌شناسی مشهور و مدلی شناخته شده به عنوان جفت‌وجورکننده نهاد یا عملگر است. انتقال‌پذیری و جفت‌وجورکنندگی، هر دو، روش مشخص فکری درباره رابطه میان نهاد و فعلند و این‌چنین در همه زبان‌ها وجود دارند و مستقلاً مدل‌های صریح دستورسازی را به همراه دارند. تفاوت عمده بین این دو نوع‌شناسی در روش نسبی نگاه به اصل گزاره مستقر است که می‌تواند هم به عنوان فرایند درونی خود و هم به عنوان فرایند بیرونی به آن نگاه کرد. الگوی جفت‌وجورکننده‌ای در یک مورد که ما عادت به تفکر به آن به عنوان نهاد یک فعالیت لازم مردی می‌دود») و مفعول یک فعالیت مجازی مرد» در جمله‌ای مانند «شیر مرد را شکار می‌کند» سپس مسبب فرار مرد می‌شود) داریم وجود دارد.

یک توزیع مشابه می‌تواند نأمانوس ظاهر شود اگر تنها میان الگوی مجازی و ایده نسبت داده شده به التزام عمل درنگ کنیم. برای فهم این چشم‌انداز جفت‌وجورکننده، باید افکارمان را دوباره بسازیم، آن هم در یک روش مشابه آنچه که وقتی به شکل دوگانه متناوب امکان حضور آن به صورت اول کاو و بعداً کوژ به آن نگاه می‌کنیم. در الگوی جفت‌وجورکننده، به صورت متضاد با الگوی مَجازی، فعل با نهاد جنبه درونی دارد اما نهاد مسبب آن نیست. در روشی دیگر، توسط عمل نهاد این اتفاق می‌افتد اما بدون سببیت بین‌المللی‌اش. همچنین در فرآیند زبان که جفت‌وجورکننده است، برخی فرآیندها درون این چارچوب درک و مفهوم‌سازی می‌شوند: به جملاتی همچون «پاستا پخته می‌شود»، «ماشین متوقف شد»، «ریسمان پاره شد»، «شیشه شکست»، «یخ ذوب شد» و از این قبیل نگاه کنید. همگی با توجه به یک نقطه‌نظر جفت‌وجورکننده ساخته می‌شوند. یقیناً کسی یا چیزی مسبب این فرایند بوده (کسی پاستا را پخت، ریسمان را پاره کرد، شیشه را شکست، ماشین را متوقف کرد و غیره)، اما زبان آن را به عنوان چیزی که بدون دخالت خارجی رخ می‌دهد تعریف می‌کند. می‌توان گفت که فعل با نهاد جنبه درونی دارد اما نهاد مسبب آن نیست.

اگر به عباراتی که اکو بکار برد تا نهاد را تعریف کند نگاه کنیم، یک تشابه جالب می‌توان یافت: «نهاد دائماً توسط تقسیم‌بندی مجدد بی‌پایان محتوا دوباره شکل می‌گیردبه عنوان نهاد، ما همان چیزی هستیم که شکل جهان توسط نشانه‌ها تولید کرد و ما شدیم» (نشانه‌شناسی و فلسفه زبان، صفحه ۴۵). این‌جا هم، نهادی را مشتمل بر فرآیند (فرآیند تقسیم‌بندی مجدد محتوا) می‌بینیم که با جنبه درونی این فرآیند در ارتباط است، اما قویاً مسبب یک عملگر نیست. ما با نهادی که توسط گزاره به صورت قانون درآمده طرفیم، گرچه با حالت گذرایی‌اش قابل تعریف نیست.

این پیکربندی متوسط، نه فعال است و نه گذرا و برای طرح‌ریزی نهاد مشمول و نه به عنوان یک عملگر نمایان می‌شود و توسط نشانه‌ها و فرهنگ به صورت قانونی در آمده و توسط شبکه‌ای جامع بدون حتی موجودیت خالق قادر مطلق خود ساخته شده، نهادی که بیشتر با الگوی جفت‌وجورکننده آن به نسبت به حالت گذرایش مطابقت دارد. یقیناً فرم کاملاً متفاوتی از فاعلیت نسبت به زمینه‌ساز روایتگر گریماسی دارد که در آن‌جا نهاد عامل فعالیت مَجازی بر مفعول است و به اتصالش با تغییر مکان عمدی گرایش دارد. در این چارچوب، پس‌زمینه‌ای متعالی که ما از پیش با تایید نظریه بیان پدیداری مجدد دیده‌ایم و نهاد در یک زمان برای هم مکان و هم شناخت اساسی پدیدار می‌شود، معنایی از طریق فعالیت خودآگاه و از طریق فعالیتی توسط شیوه طرح‌ریزی عمدی گسترده‌اش می‌یابد.

مدتی پیش هنگام کار روی متون ذِن از فرهنگ ژاپنی، با به کار بستن مدل جفت‌وجورکننده به محاسبه‌ای برای پیکربندی مشترک نهادی که تمرینات ذِن به تولید نهادی که در خلأسازی خویش از خودآگاه عامدانه‌اش موفق باشد و طبیعتش به عنوان عاملی فعال با دگرگونی خویش به وسیله‌ای که به شکل یک کنش که درون آن رخ می‌دهد بر آن اظهار کردم‌. مثالی خوب، ذِن کمانگیر با کمانی که به هدف ضربه می‌زند درست وقتی که از نشانه‌گیری دست می‌کشد، به حالت تعلیق از خواسته‌اش می‌رسد. در این نقطه، «عملی رخ می‌دهد» که با هیچ عملکرد عمدی در حوزه کمانگیری و تنها «با شیوه مخصوص خود» صورت می‌پذیرد. در این مورد، یک نهاد به صورت قانون درآمده داریم که از پیش یک عملگرا است، نهادی بدون منیت. منیت آن از صحنه و از ساختار زبان حذف می‌شود: کمان خم می‌شود، تیر رها می‌شود، به هدف اصابت می‌کند اما کسی وجود ندارد که کمان را بکشد، تیر را رها کند و به هدف ضربه بزند.

این مقایسه بین امبرتو اکو و فرهنگ ذِن شاید در نگاه اول دارای تناقض کمتری باشد. بگذارید فراموش نکنیم که در سال ۱۹۵۹، اکو مقاله‌ای را به «ذِن و فرهنگ غرب» اختصاص داد و این توازی برای مقابله با نقطه نهایی یا همان مسئله‌های فردی است که به کار می‌رود.

اتهامی که بارها به اکو زده شد این است که نهاد از منظر او غالباً نهاد ذهنی است، یک نهاد در حال تفکر اما ممنوع از جسم یا یک ناخودآگاه. احساس اختیار برای بازبینی این مسئله نقادانه را دارم. در حقیقت، هیچ چیزی نهاد منتشر شده در فرآیندهای نشانه‌شناسانه را از مجهز بودن به جسم و ناخودآگاه منع نمی‌کند. به یاد می‌آوریم که برای پیرس، دقیقاً درون جسم است که گزاره شروع می‌شود: فرایند ادراکی معقولی است که به ما برای ساخت الحاقات تفسیری‌مان و برای دادن احساسی به جهان پیرامونمان و برای توسعه اولین تفسیرهایمان اجازه می‌دهد‌. در چنین چشم‌اندازی، ادراک دور از ثبت گذرای حقیقت قرار می‌گیرد، پیشتر یک فرآیند استنتاجی نشانه‌شناسانه که شالوده اساسی است. در کتاب «کانت و پیلاتیپوس»، اکو به بررسی بصری ادراک در روشی دقیق بازگشت و نمی‌تواند دلایل نظری توسعه چنین تحقیقی را به سوی درجه‌ای از اسباب تماماً حسی درک کند، مضمونی مورد بحث در مورد نشانه‌شناسی معاصر.

همچنین که ناخودآگاه مورد بحث است (مباحثه‌ای شاید ناهماهنگ با حساسیت‌ها و نه عموماً نظری از سوی اکو)، به باور من کارکرد ابزارآلاتی توسط نشانه‌شناسی تفسیری حداقل با توجه به جنبه‌های اصلی است. خوانش ناخودآگاه یک تمرین تفسیری است که کاملاً می‌تواند درون الگوی استنتاجی فراخوانده شده توسط گینزبورگ۸ نوشته شود و با انتشار پیوندی صریح با نشانه‌شناسی پیرس همراه است. این مضمون می‌تواند به عمق وسیع‌تری از تحقیق فراتر از حالت ممکن نیاز داشته باشد اما، هیچ دلیل نظری که همبستگی ناخودآگاه را با چشم‌انداز پیشنهادی تفسیری اکو منع کند وجود ندارد و به عنوان حالت عمومی، دیده شده که یک وجه از کارکرد روانی با ویژگی‌های خود، موازی و عملگرا با خودآگاه است، که کمابیش از تحقیق فردیت آن و جنبه‌های سازمانی وابسته به طرز فکر مشخصه نشأت می‌گیرد. در واقع، دقیقاً نوعی رهیافت که اکو در مواجهه با آن حتی به شکل کم‌اهمیتی همچون تم‌هایی مشخص رجحان خود را نمایان می‌کند. بگذارید تا ورود «نماد» را برای واژه‌نامه‌ی ایناودی۹ در کتاب نشانه‌شناسی و فلسفه زبان (صفحات ۱۳۰ تا ۱۶۳) بررسی کنیم که در آن‌جا، اکو به تجربه استعاری منظر نمادین تعریف شده توسط کارل گوستاو یونگ و برادر کلاوس۱۰ اشاره می‌کند. آنچه بیشتر با توجه به این تجربه مشترک مورد علاقه اکو است لحظه‌ای است که نماد فردی به تماس با جامعیت ورود کرده و به شکل واژه‌نامه‌ای برای زمان خود ترجمه می‌شود که می‌توان آن را «هنجار» نامید. برادر کلاوس برای نوشتن تجربه بصری‌اش در اصول تعصب‌آمیز معتقد به وجود تثلیث برمی‌خیزد و همچنین خود را از فاعلیت اضافی فردی که ممکن بود به خاطر ارتداد و الحاد و یا جنون طرد شود نجات می‌دهد. این‌جا مخصوصاً اکو به کیفیت نظمی که ناخودآگاه فردی با «نمایه‌های اضافی‌اش» در شبکه‌ای جامع می‌نویسد ملتفت است. واژه‌نامه همچون صورت کالایی از دانش موجود است که به طور جامع منتشر و غالباً پذیرا می‌شود، در حالی که مولفه فردی در فرآیند فرهنگی تحت‌الشعاع آن قرار می‌گیرد. بنابراین ناخودآگاه یا جسم نیستند که مسئله‌ای برای تئوری فاعلیت اکو مطرح می‌کنند، بلکه فردیت نهادینه اجسام مجزا یا ناخودآگاه مجزا است. بقایای غیر قابل تعریف نظریه کاملاً فردی است: مخالف پایداری است و به عنوان یک پس‌زمینه مبهم عمدتاً غیر قابل بحث باقی می‌ماند.

اکو اظهار کرده که بیش از یک اتفاق که داستان‌هایش را می‌نوشته برای قادر کردن او به منظور بیان «آن چیز که نمی‌تواند استدلال نظری شود» صورت می‌گیرد. بر طبق اتفاق نیست که داستان‌هایش به نظر خیلی شخصی می‌آید، در آخرین کارش «شعله اسرارآمیز بانو لوانا»، شخصیت محوری «یامبو» دقیقاً مردی بدون فردیت است، که یک نهاد جامع، معادل برتری که او با فرمان کامل دانش مبتنی بر فرهنگ خود آن را به کار می‌برد است، اما کسی می‌شود که شبکه معنایی خود را و هم‌صدایی رازآلود را از دست داده است. ولی بدون رد پایی از یکتایی‌اش، شبکه جامع نامحدود چیزی جز آشکارسازی آشفته و بی‌احساس از پیوندهای شرکت‌پذیر محروم از معنای واقعی نیست. یقیناً خلأ ذِن آرامش‌بخش و درست نیست که یامبو در سرگشتگی‌اش تجربه می‌کند، اما به نسبت یک فقدان اندوه از اعتبار صورت می‌گیرد.

از درون این مورد داستان، یامبو دسترسی رازآلود خود را به تاریخ فردی‌اش که به شکل نمادین تصویر لیلا، عشق گمشده‌اش را فرض می‌کند بررسی خواهد کرد؛ اما راز فردی‌اش حقیقتاً برای خلاصه‌ای غیر قابل بحث نمایان می‌شود: همچنین برای مارتین ادن، می‌توان زمانی که کسی از دانایی دست می‌کشد به دانایی رسید. برای یامبو، در همین لحظه که چهره درخشان معشوقش پدیدار می‌شود، بالاخره معنا و آرامش را به جستجوی بیم‌ناکش و تصویری که برای همیشه در ذهنش ترسیم می‌شود، ارائه می‌دهد، دود پنهانش می‌کند و خورشید سیاه می‌شود.

۱ چارلز سندرز پیرس، فیلسوف، ریاضیدان و دانشمند آمریکایی که با نظریات مهمش در حوزه نشانه‌شناسی و بنیان نهادن عملگرایی یا پراگماتیسم شناخته می‌شود. این روش در فلسفه با اعتراف به غیر ممکن بودن اثبات برخی مسائل، آنها را با توجه به کاربردشان در زندگی انسان می‌پذیرد.

۲ امیل بنویست، خاورشناس، ایرانشناس و زبانشناس فرانسوی که بیشتر پژوهشهایش روی آثار به جا مانده از پارسی میانه، دستور زبان اوستایی، بررسی واژه‌ها و اصطلاحات پارسی باستان، متن‌های سعدی و موضوعاتی از این دست بود.

۳ آلژیرداس گریماس، زبان‌شناس لیتوانیایی که بعدها تابعیت فرانسوی گرفت، از بنیانگذاران و دبیر کل انجمن بینالمللی مطالعات نشانه‌شناسی بود و در ۱۹۵۶، مقاله‌ای مهم درباره‌ی آثار سوسور نوشت که در آن از آثار موریس مرلوپونتی و اشتراوس نیز بهره برد.

۴ ادموند هوسرل، فیلسوف آلمانیاتریشی، بنیانگذار پدیدارشناسی که در آغاز متاثر از روان‌شناسی توصیفی بود اما اندکی بعد، از منتقدان سرسخت اصالت روان‌شناسی شد و در نخستین اثرش به نقد آن پرداخت.

۵ مدل کشیده یا سفتشونده، دستگاهی بهکاررفته در نشانه‌شناسی پساگریماسی، توسط ژاک فونتانیل و زیلبربرگ تعریف شد که در این مدل، هر ارزشی توسط ترکیب دو بعد گماشته می‌شود: سفتی و اندازه. اندازه همان وسعتی است که سفتی بر آن اعمال می‌شود و برابر با کمیت، تنوع و محدوده جسمانی و فاصله‌ای پدیده‌ها است.

۶ فرانسوا راستیر، زبان‌شناس فرانسوی متولد فوریه ۱۹۴۵

۷ ژان کلود کوکیه، زبانشناس فرانسوی و متولد ۱۹۲۸

۸ کارلو گینزبورگ، تاریخنگار ایتالیایی و برنده جایزه ویارجو، متولد ۱۹۳۹

۹ لوئیجی ایناودی (۱۸۷۴-۱۹۶۱) اقتصاددان و سیاستمدار ایتالیایی که مهمترین نوشتههایش در حوزه مالی و پرداخت عوارض و سیستم محاسباتی ایتالیا و رابطه بین اساطیر و تناقضات عدالت محاسباتی و زمینخواریاند.

۱۰ نیکلاس آوفلو یک زاهد سوئیسی که گاهی به عنوان برادر کلاوس مورد استناد قرار می‌گیرد، کشاورز، رهبر نظامی، مشاور، قاضی و عارفی که با تمامیت اخلاقی مورد احترام بود. مشاوره‌های او به جلوگیری از جنگ‌های بین کانتونهای سوئیس کمک کرد.


برچسب ها : , , ,
دسته بندی : پرونده , شماره ۳۰
ارسال دیدگاه