آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » هم رکاب (ناصح کامکاری) داستان سوم

هم رکاب (ناصح کامکاری) داستان سوم

در تاشوی اتوبوس فسی کرد و باز شد. سحر بالا رفت و میله افقی کنار راننده را گرفت. چند مسافر دیگر پشت سرش سوار شدند، بلیت دادند و از راه پله بالا رفتند. سحر کوله مدرسه را روی داشبورد گذاشت. از جیب مانتو، بلیت را درآورد و به طرف راننده تکان داد. راننده که زیرپوش […]

هم رکاب (ناصح کامکاری) داستان سوم

در تاشوی اتوبوس فسی کرد و باز شد. سحر بالا رفت و میله افقی کنار راننده را گرفت. چند مسافر دیگر پشت سرش سوار شدند، بلیت دادند و از راه پله بالا رفتند. سحر کوله مدرسه را روی داشبورد گذاشت. از جیب مانتو، بلیت را درآورد و به طرف راننده تکان داد. راننده که زیرپوش قهوه‌ای به تن داشت بازوی برهنه‌اش‌ را دراز کرد و بلیت را گرفت و اصلاً هم به او هم نگاه نکرد. سحر با ظرافت دو گوشه مقنعه را کشید و بر شانه‌هایش مرتب کرد. راننده محکم فرمان اتوبوس را گرفت و سربالایی را با جان کندن بالا کشید. سحر به طرف در چرخید و از آینه بغل دستهای عضلانی راننده را پایید.

خانم کوچولو این طرف وایسا جلو آینه رو نگیر!
سحر با دماغ سربالا رو چرخاند به راننده. راننده از بالای سر او به آینه بغل نگاه کرد و اصلاً هم سحر را ندید. در ایستگاه بعدی، درِ تاشو باز فسی کرد و گشوده شد. خانم جوانی با مانتوی عنابی بالا آمد و همان جا روی رکاب اتوبوس ایستاد و هم‌قد سحر شد. بعد بند کیفش را از سرشانه گرفت و درونش را کاوید و دستش را با بلیت به سمت راننده دراز کرد. سحر که در میانه ایستاده بود اصلاً به روی خود نیاورد. راننده تا کمر خم شد که دستش به سرانگشتان خانم جوان برسد. وقتی کمر راست کرد تبسمی بر چهره داشت. سحر لب بر هم فشرد و به روبرو چشم دوخت. خانم روی رکاب دستش را کنار دست سحر به میله‌ها گرفت. مانع دید آینه بود اما راننده اصلاً به او تذکر نداد. به میدان رسیدند. راننده به کمرش پیچشی داد و فرمان را چرخاند که هم خودش، هم سحر و هم خانم روی رکاب به سمتی متمایل شدند. بعد اتوبوس به خیابان پردرختی وارد شد. خانم جوان، گامی از رکاب بالا آمد و با قامت کشیده دستش را از پشت سحر به میله عمودی گرفت. مردمک‌های سیاه راننده در آینه برق زدند. بوی عطر ناب خانم جوان به مشام سحر هم رسید. سحر با چندش چهره در هم کشید و به راننده گفت: “ایش… نگه‌دار ایستگاه پیاده می‌شم!”


برچسب ها : , ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , داستان , شماره ۱
ارسال دیدگاه