آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » نمایی نزدیک از پشت «دیوار»

نگاهی تحلیلی به رمان دیوار نوشته علیرضا غلامی

نمایی نزدیک از پشت «دیوار»

رکسانا حمیدی: رمان “دیوار” اثر خوش‌خوانی است از علیرضا غلامی کهمی توان آن را در فرصت دو سه ساعته به پایان برد. داستان اثری ضد جنگ به شمار می‌رود و راوی به خوبی فضای شهری جنگ‌زده و نیمه ویران را در دهه شصت به مخاطب نشانمی دهد. نویسنده ، ساختار مناسبی برای روایت برگزیده است، […]

نمایی نزدیک از پشت «دیوار»

رکسانا حمیدی:

رمان “دیوار” اثر خوش‌خوانی است از علیرضا غلامی که
می توان آن را در فرصت دو سه ساعته به پایان برد. داستان اثری ضد جنگ به شمار می‌رود و راوی به خوبی فضای شهری جنگ‌زده و نیمه ویران را در دهه شصت به مخاطب نشان
می دهد. نویسنده ، ساختار مناسبی برای روایت برگزیده است، روایت سرد راوی با فضای پر آشوب پیرامون تضاد دارد و این از جذابیت‌های اثر است . در عین حال ، به کرات از عنصر غافلگیری برای تقویت فضای تعلیق داستان استفاده می‌کند؛ گویی نگران زمین خوردن ضرباهنگ اثر است و از دست دادن مخاطب .
برای خواندن دیوار نباید از دیوار بالا رفت؛ یعنی در این اثر بازی‌های فرمی و زبانی به سبک کسانی که می خواهند به هر تقدیر اثری فرمالیستی خلق کنند، نمی توان دید . غلامی هم در محتوا و هم در فرم دقت می کند تا بتواند ابعاد فردی و اجتماعی اثر را به نمایش بگذارد. رمان دیوار از شکل و محتوای یک‌دستی برخوردار است و هماهنگی این دو مقوله خواننده را با نویسنده همراه می‌کند . نکته مهم آن است که در این رمان ، دو مضمون اصلی در کنار هم بسط و گسترش می یابند که گویی نویسنده آگاهانه یا ناخودآگاهانه به آن‌ها توجه داشته است : مضمون زبرین که جنگ و ویرانی در جامعه را روایت می کند و مضمون زیرین که بیان‌گر فروپاشی خانواده و اعتماد از منظر راوی است . در واقع وحدت موضوعی هر دو مضمون ، بر بن‌مایه‌ی ویرانی بنا شده است و هر چیزی که در ظاهر قابل اتکا می‌نماید با پیش رفتن داستان به ویرانی ختم می شود . به واقع این اثر خواننده را دچار شوک می‌کند و جامعه و مردمانی پیش بینی ناپذیر را با بهره گرفتن از قدرت ویران‌گری جنگ و شرایط بحرانی به ما نشان می‌دهد .
خلاصه داستان :
راوی داستان پسر چهارده ساله ای است که به همراه پدر و مادر و برادر کوچک‌تر در شهری کوچک و در معرض جنگ ساکن شده اند . داستان با اصابت بمب به مدرسه کودکان کرولال در شهر آغاز می‌شود و برادر کوچک راوی نیز که به دلیل کمبود جا در آن مدرسه درس می خوانده، در کنار دیگر بچه های مدرسه کشته شده است. همین طور در خلال داستان درمی یابیم که پدر راوی نیز چندی پیش پاهای‌اش را بر اثر اصابت بمب از دست داده و خانه نشین شده است . در همان روز وقوع حادثه و کشته شدن برادر و کودکان دیگر و ترسیم فضای دردآلود مویه و زاری مادران بر سر فرزندان و در پی آن اصابت بمبی دیگر؛ راوی داستان تنها به یک چیز می اندیشد؛ به فکر جایزه ای است که از مدرسه کش رفته و پنهان کرده و باید دور از چشم پسران دیگر آن را بردارد و نصیب خود کند. با آن که راوی با انفعال، سردی و بی اعتنایی خود شاهد تمام وقایع است اما از سوی دیگر، از تلویزیون اخبار جنگ را در کنار پدر می شنود و صدای خفه مادر و هنّ‌و‌هنّ کنان او را با پزشک هندی که برای معاینه پدر هر روز به خانه آنها سر می‌زند ؛ از اتاق پایین می شنود . گاه راوی مثل دانای کل ظاهر می‌شود. در نهایت نیز گرفتار توطئه ای می‌شود و او را به عنوان جاسوس دستگیر می کنند.
اما اینها همه جنبه زبرین داستان است . در لایه های زیرین با آگاهی پسر از حقیقتی که به او می گوید که این پدر، پدر واقعی او نیست و برادرش هم برادر ناتنی او است و مادرش نیز سال‌ها پیش یعنی بعد از به زندان افتادن پدر واقعی راوی در دوره شاه ، دل به مرد دیگری می سپارد یعنی همین پدر کنونی . پسر که همه این ماجراها را از نامه های قدیمی مادر دریافته است چندان دل در گرو خانواده ندارد و انگار کینه ای قدیمی سبب بی اعتنایی او به همه فجایع پیرامونی شده باشد .
نکته قابل اعتنا این جاست که رمان دیوار با همه حوادث پی در پی و تلخ‌اش که برآمده از جنگ است ، قصد ندارد به جنگ بپردازد، گویی نویسنده به فضای بحرانی برای باز شدن گره های داستانی نیاز دارد ، بحرانی که می توانست حتی از جنس سوانح طبیعی باشد . رفتارهای سرد و منفعلانه پسر به امری متفاوت از جنگ مرتبط است و جنگ و نا امنی هیچ تاثیری بر آن ندارد. نویسنده توجه مخاطب را به لایه زیرین و مضمونی جلب می کند که بر فضای اثر و کنش های راوی سایه انداخته است یعنی همان خانواده؛ او قصد دارد فروپاشی خانواده را در نگاه راوی به ما نشان دهد؛ مادری که خاینانه مردی را جانشین پدر ساخته و برادری که محصول این خیانت مادر به عشق اولین است و در نهایت آن مرد ، جای پدر را در خانه گرفته است . مادری که ظاهراً پس از قطع پای ناپدری ، ماجرای دیگری را با پزشک هندی به قراین و شواهد راوی در سر دارد . به سخن دیگر این که در این رمان ، جنگ تحت الشعاع کینه راوی نسبت به خانواده قرار گرفته است .
برخلاف اسامی بسیاری که نویسنده در شروع کتاب به آنها ادای احترام کرده است، خواندن این اثر مرا به یاد رمان دفتر بزرگ اثر آگوتا کریستف انداخت. نویسنده ای که گرچه نامش در فهزست مذکور به چشم نمی خورد اما بنظر می رسد نویسنده گوشه چشمی به اثر او داشته است به طوری که درون‌گرایی، سردی و انعطاف ناپذیری راوی دیوار یادآور دوقلوهای دفتر بزرگ است ؛همچنین شباهت به کارگیری عناصر شهر کوچک، جنگ، رفتارهای غریب پسرها در هر دو رمان، استفاده از راوی اول شخص ، روحیه کنجکاوی و جستجوگری را نیز باید اضافه کرد .
نباید فراموش کرد که یکی از ویژگی‌های مهم رمان دیوار، انتخاب راوی نوجوان و اول شخص است انتخابی که مثل شمشیر دو دم نقش ایفا می کند. هم می تواند از نقاط قوت اثر بشمار رود و هم از نقاط ضعف آن . چرا که راوی نوجوان در ادبیات ما سابقه چندانی ندارد به خصوص با ترسیم موقعیت او در بستر جنگ.
به نظز می رسد نویسنه راه دشواری را پیش گرفته باشد زیرا نوجوان بودن راوی احساس همدلی مخاطب را برمی انگیزد اما از سوی دیگر توصیف شهر و تابلوها از نگاه راوی ، گفتگو با مغازه دار، توجهش به اخبار تلویزیون و سردی و انفعال کامل وی ، از سوی مخاطب به سختی پذیرفته می شود گویی نویسنده قصد داشته تا نوجوانی به شدت “اجتماع گریز” یا “ضداجتماع” را به ما نشان دهد اما سردی رفتار او با منش گاه بزرگسالانه اش همخوان نیست . اما حتی پس از گشوده شدن گره ، برای مخاطب پذیرفتنی نیست که راوی در قبال آن همه ویرانی و جنازه و ضجه مویه چنان واکنشی داشته باشد و به هیچ وجه متأثر نشود .. به طوری که راوی میان آن همه کودک کشته شده دنبال جنازه برادر ناتنی می‌گردد نه به لحاظ روانی نه به لحاظ جسمانی حالش دگرگون نشود؛ به گونه ای که پایش در ماده نرمی فرو رود و درمی‌یابد احتمالاً مغز جسد بچه ای است ولی همچنان به راهش ادامه دهد گویی هیچ اتفاقی رخ نداده است . این سنگ‌دلی را در دوقلوهای دفتر بزرگ هم می بینیم ، به گونه ای که جنازه مادر و خواهر کوچک‌شان را در اتاق زیر شیروانی از سقف آویزان می کنند یا سنگ‌دلانه پدرشان را قربانی می کنند تا راه گشوده شود و یکی از برادرها از مرز بگذرد . اما نکته این جاست که دوقلوها تا دیر زمانی ، تنها نقطه ی اتکای‌شان مهر و محبت مادرشان است و روزهای خوش پیش از آمدن به شهر کوچک و زندگی نزد مادربزرگ سنگ‌دل‌شان . در دوقلوها با همه سنگ‌دلی هنوز مهر و محبتی وجود دارد امری که در راوی دیوار به چشم نمی خورد. پسر معلق است در فضای بودن و نبودن ؛ زیرا نه در خانه پایگاه عاطفی دارد نه در بیرون از خانه و بنظر هم نمی رسد که شخصیتی بلوغ یافته داشته باشد . امری که برای دوقلوها نیز رخ می دهد یعنی با آمدن به خانه مادربزرگ ، از دو کودک معصوم و لطیف به دو نوجوان خشن با رفتارهای عجیب و غریب بدل می شوند مثلاً به یکدیگر شلاق می زنند تا استقامت خود را تقویت کنند . اما راوی دیوار از ابتدا تا انتها یک‌سان می ماند.
تنها دست‌مایه او نامه های مادرش است که در آن حقیقت فاش شده است ؛ نامه هایی که خطاب به پدر راوی نوشته شده و راوی به طریقی نامه ها را کشف کرده است . اما معلوم نیست که نامه ها چه زمانی کشف شده و واکنش اولیه راوی به کشف راز چه بوده است. از این دروغ چنان آشفته شده است که دچار شدن خانواده به هر سرنوشتی ، او را ذره ای دچار بحران نمی سازد و چه بسا او را به تزکیه یا همان کاتارسیس می رساند . اما در منطق داستانی برای پسری نوجوان این همه شقاوت و بی‌خیالی در پی کشف این راز ، آیا می تواند باور کردنی باشد؟ آیا این راز آن چنان بزرگ بوده که راوی را نسبت به همه انسان‌ها بی اعتنا ساخته باشد ؟ ظاهراً نویسنده با به کارگیری چنین سوژه‌ای قصد داشته تا زوال نقش و کارکرد خانواده را نشان دهد که می‌تواند نکته قوتی برای اثر باشد؛ چنان که در ادبیات جهان حتی نمونه هایی وجود دارد که در آن ، نوجوانان نقش معترضان و آشوبگران علیه سنت‌های خانوادگی را ایفا می کرده اند اما کنش راوی بیان‌گر اعتراض او نیست .
راوی “دیوار” گاه به نظر می رسد چند سالی بزرگ‌تر از سن کنونی اش باشد یا به بیان بهتر در رفت و آمد بین ۹ تا ۱۸ سالگی قرار دارد. مثلاً در بخش‌های آغازین اثر، آن جا که راوی در میان آن همه آشوب، برای آوردن آب به دفتر مدیر مدرسه می رود و به جای آب ، جایزه های کادو شده روی میز را می‌بیند و یکی از آن‌ها را کش می رود بنظر کوچک‌تر از سنش عمل می کند و آن جا که اخبار تلویزیون را دنبال می کند یا به تابلوهای گوشه و کنار خیابان نگاه می کند، یا به صحبت‌های مغازه دار و ماجرای عشق و عاشقی او گوش می دهد ؛ جوان بالغی است سرد و گرم چشیده .
به هر حال کم توجهی به این ظرافت‌ها در ساختن شخصیت راوی، وی را در حد تیپ نگه می‌دارد . به طوری که شخصیت راوی از اول تا آخر داستان ، یک‌سان باقی می ماند و هیچ تحول درونی یا بیرونی در او شاهد نیستیم و نیز این که مسطح بودن شخصیت، تنها به راوی منحصر نمی شود و در باقی شخصیت های رمان نیز دیده می شود . حال آن که استفاده از دست‌مایه بحران می تواند برای راوی دستاورد و تحولی به همراه داشته باشد یا به تردیدها یا گفتگوهای ذهنی او پایان دهد اما چنین نمی شود. در واقع ما با دغدغه های راوی چندان مواجه
نمی شویم و پس از نابودی خانواده ، با چهره دیگری از او آشنا نمی شویم ؛ خانواده‌ای که گویی عامل این همه سردی و بی خیالی اوست . راوی این داستان مثل هولدن در ناتور دشت سالینجر یا دوقلوهای دفتر بزرگ کریستف تغییر و بلوغی ندارد، نه می خواهد از خانواده فرار کند نه با نابودی خانواده به رهایی می رسد. حتی هیچ عاطفه و رقتی در وجودش نیست . چندان عواطف انسان دوستانه ای هم ندارد که بخواهد در آن همه بحران برای کسی مفید واقع شود یا مثل پسران هم سن خود در آن سال‌ها ، برای رفتن به جنگ وسوسه‌ای در خود حس کند.
اما نکته دیگر، حضور زنان در رمان دیوار است . در رمان بارها و از سوی شخصیت‌های مختلف دشنام دادن به مادر دیگران متداول است و گویی راوی تنها به این گونه دشنام‌ها توجه دارد و این امر به صورت متعارف و مکرر و بنا به هر دلیلی طرح می شود . همین طور باید به نگاه بدبینانه راوی به مادرش اشاره کرد چنان که پیش از این به آن پرداختیم .
در پایان داستان دیوار ، راوی با حقه یکی از پسرهای محله که چندان سابقه درخشانی نیز ندارد به دام می افتد و انگ جاسوسی به او زده می شود . در داستان مردی هست به نام آقای رنجبر که مدام در کوچه تاریک قدم می زند و حرکات دیگران را زیر نظر دارد و کسی نمی داند چه کاره است ، این مرد یادآور همان مردی است که در فیلم ایرانی بن بست ذهن معصومانه دختر را به بازی می گیرد و در نهایت نقش منفی خود را نشان می‌دهد . در صحنه ای که پسر به پرسش‌های بازجو پاسخ می‌دهد آن مرد هم مثل مرد فیلم بن بست هویتش برما آشکار می شود به طوری که یکی از عوامل گرفتار شدن پسر همان مرد است . این امر باز بن‌مایه‌ی نابودی را در داستان به ما یادآور می شود به طوری که نویسنده از هر عنصری در داستان به بدبینانه ترین وجه استفاده می کند.
در واقع نویسنده از جامعه ای پر تنش در دوره جنگ و آسیب‌های اجتماعی آن یاد می کند ؛ سعی می کند با استفاده از نگاه علّی – معلولی فرآیندها را بهتر درک کند مثلاً در معرفی پسری که در آخر، راوی را گرفتار می‌کند از کشته شدن پدر و مادر آن پسر یاد می کند : کشته شدن پدری که تنها برای داشتن درآمدی به جنگ رفته بود و کشته شدن مادر به وسیله یکی از ماشین های حمل آذوقه برای جنگ ؛ گویی توجه راوی به این امر باعث می‌شود تا در اواخر داستان به درخواست رفاقت آن پسر پاسخ مثبت بدهد و تمسخر و دشمنی پیشین او را به فراموشی بسپارد . با اشاره به مواردی از این دست می توان دیوار را اثری ضد جنگ به شمار آورد .
بهر روی دیوار اثری جسورانه است چه آن زمان که می خواهد از لایه زبرین جامعه سخن بگوید و چه آن جا که می خواهد شکست خانواده را در لایه زیرین به نمایش بگذارد . یک‌دستی اثر و روایت حوادث پی درپی که نفس خواننده را در سینه حبس می‌کند ، برآمده از ساختار محکمی است که نویسنده به آن وفادار می ماند .
نکته دیگر زمان و مکان روایت است . انتخاب شهر کوچک فرضی با معدود کوچه ها و خیابانهای‌اش و نیز زمان محدود ۲۴ ساعت به روش اولیسس جویس ، به انسجام اثر است و قدرت ویران‌گری فاجعه را بیشتر به معرض نمایش می گذارد، به گونه ای که گویی رمان را در نمای بسیار درشت می‌بینیم . گفتنی است که این رمان پر از توصیف ، به راحتی قابلیت تبدیل به فیلم را دارد.
در آخر باید گفت ، نویسنده شهر فرضی خود را ساخته تا بتواند حرف‌های پسر نوجوانی را بیان کند ؛ اگرچه گاه از خود می پرسیم آیا منطق داستان به راوی ، مجال این همه کینه کشی و سردی را می تواند بدهد یا خیر.

  • دیوار، علیرضا غلامی ، نشر مروارید ، چاپ اول ۱۳۹۳

برچسب ها : , ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , شماره ۱ , نقد
ارسال دیدگاه