آخرین مطالب

زیبایی شناسی جهان پاره پاره با بیان پاره پاره

نعش چتـر

محمدرضا روحانی: بیژن نجدی در سالی که جنگ دوم جهانی تمام می شود (۱۳۲۰) در خاش به دنیا می آید، لیسانس ریاضی می گیرد و دبیر می شود. خود را گیله مرد می داند. داستان هایش جغرافیای گیلان را دارد. تصادف می کند و تا پایان کبوتر با عصا می زید. در سن ۵۶ سالگی زود هنگام، رودخانه از لنگه در باز به […]

نعش چتـر

محمدرضا روحانی:

بیژن نجدی در سالی که جنگ دوم جهانی تمام می شود (۱۳۲۰) در خاش به دنیا می آید، لیسانس ریاضی می گیرد و دبیر می شود. خود را گیله مرد می داند. داستان هایش جغرافیای گیلان را دارد. تصادف می کند و تا پایان کبوتر با عصا می زید. در سن ۵۶ سالگی زود هنگام، رودخانه از لنگه در باز به اتاق می آید و از روی او رد می شود.
او نخست ده داستان را در مجموعه ای به نام “یوزپلنگانی که با من دویده اند” را در سال ۱۳۷۳ در نشر مرکز منتشر می کند، سه سال پس از درگذشت او به همت همسرش پروانه محسنی آزاد، مجموعه داستان “دوباره از همان خیابان ها” را منتشر می کنند. با بیست داستان دیگر. لوح تقدیر بهترین مجموعه داستان از سوی نویسندگان و منقدان مطبوعات را دریافت می کند. در سال بعد “داستان های ناتمام” او هم منتشر می شود، مجموعه ای از داستان های ناتمام وی. در واقع از او سی داستان منتشر شده، که ده داستان نخست در”یوزپلنگانی…” با نظر قطعی او همراه بوده، و بیست داستان دیگر با این که همه ویژگی های آثار او را دارد با وسواسی که او داشته می توانسته در احساس نیاز وی به بازنویسی در زمان زندگی خود باشد. این نقد در بازخوانی و بازکشف سپهر ذهنی بیژن نجدی به هر سی  داستان نظر دارد.
-۱ نخست برای واکاوی آثار او ساختار را با تعریفی که رنه ولک۱ می دهد در نقد مورد مداقه قرار می دهم: “ساختار مفهومی است، شامل شکل و محتوا، تا آنجا که هر دو در جهت اهداف زیبایی شناسانه سازمان یافته باشند. در این صورت ، اثر هنری ، سیستم کاملی از نشانه ها یا ساختارهایی از نشانه ها قلمداد می شود که در خدمت هدف زیبایی شناسی خاصی باشد.”۲
-۲ برای رسیدن به مقصود بالا به نکات قابل ذکر زیر رسیده ام که در بیست و سه داستان شخصیت هایی حضور دارند که اگر داستان ها به ترتیب تولد تا مرگشان دسته بندی شوند، می تواند به سان یک مجموعه داستان پیوسته خـوانده شـود، و پنج داسـتان نیز با شخصیت فرعی همان داستان ها شکل گرفته است. تنها دو داستان “روز اسبریزی” و “چشم های دکمه ای من…” از منظر یک اسب و یک عروسک پارچه ای روایت شده است.
-۳ جغـرافیای گـیلان بسـتر شکل گـیری داستان هاست، تاریخ معاصر ایران نیز زیر پوست داستان ها حضور دارد. نگاه یگانه او از جغرافیای ویژه گیلان فضاهایی خاص دنیای ذهنی او می سازد.
-۴ در روایت ساختار شاه پی رنگ را تقلیل نمی دهد، بلکه معکوس می کند، به ساختار ضد پی رنگ می رسد.
-۵ ترکیب های توصیفی درخشانی به کار می برد، که این را به عنوان زبان ویژه خود او می توان به شمار آورد، که با خواندن داستان هایش می توان مهر و نشانه او را در کل کارهایش ردیابی کرد.
-۶ حضور نقش مایه های تاثیرگذار و برخی درونمایه ای ساختار داستان ها را شکل دیگری می بخشد.
-۷ در شـیوه بیانی اش بـه یـک کمینه گـرایی (مینیمالیسم) ویژه خود می رسد.
-۸ درونمایه تکرارشونده در کل آثارش از او نـویسنده ای صاحب جهان بینی و نـگرش خـاص می سازد.
جغرافیای گیلان به مثابه مکان داستانی بیژن نجدی در بیشتر داستان هایش از جغرافیای گیلان تصاویری ویژه ارائه می دهد، تصاویری که در پیشبرد داستان معنایی خاص پیدا می کند، و در هر داستان خودویژه و عام جلوه می کند. و فضایی متفاوت بوجود می آورد: چند نمونه از این کار می تواند در درک شیوه ی فضاسازی او به ما کمک کند: “اتاق آنها، بالکنی رو به تنها خیابان سنگفرش دهکده داشت که صدای قطار هفته ای دو بار از آن بالا می آمد، از پنجره می گذشت و روی تکه شکسته ای از گچ بری های سقف تمام می شد.”۳ عناصری که بکار می برد در نهایت ایجاز است، اتاق، بالکن، تنها خیابان دهکده، با این سه عنصر مکانی از درون به بیرون می آییم، چینش واژه ها به گونه ای است که ما را برای دیدن عنصر دیگر آماده می کند، قطاری که هفته ی دوبار از بالا می آید، اما قطار از پنجره می گذرد و روی تکه شکسته ای از گچ بری های سقف تمام می شود. ما به همرا واژه های چیده شده ی او از اتاق به بالکن می آییم و تنها خیابان سنگفرش دهکده را می بینیم و با آمدن قطار به پنجره برمی گردیم و روی تکه شکسته ای از گچ بری های سقف تمام می شویم. در صفحه ی بعد باز روی جغرافیا را تاکید می کند، “آنها پیاده به طرف پل رفتند. …چند پسر جوان روی لبه ی پل نشسته بودند و پاهایشان به طرف صدای آب، آویزان بود، ژاندارم ها دور یک جیپ حلقه زده بودند. تا ملیحه و طاهر به پل برسند.” در فاصله ای از خانه یک پل وجود داردکه آب از زیر آن رد می شود. در صفحه بعد: “لنگه های در بهداری باز بود.” و در صفحه بعد: “جسد را پیچیده در متقالاز درمانگاه به طرف گورستان فرستادند.”چند سطر بعد: “میدان چه دهکده را دور زدند و وارد تنها خیابان دهکده شدند.” چند سطر بعد: “درچند قدمی خانه شان ایستادند. در صفحه ی بعد: “به بالکن خانه خودشان نگاه کردند که پنجره اش برای صدای قطار هم چنان باز بود که در آن یک ملیحه ی جوان، خم شده و به گلدانی آب می داد.” نیازی به توضیح بیشتر نیست که چگونه جغرافیای دهکده را ترسیم می کند. دهکده ای با یک خیابان سنگفرش شده، یک میدان چه، یک پل، یک درمانگاه، یک گورستان، و خانه یک زوج که سال ها در این جا سکونت دارند: ملیحه جوان که به گلدان آب می داد و حالا پیرشده اند. (اشاره به گچ بری شکسته سقف).
در داستانی دیگر جور دیگر فضاسازی می کند: “نصف اتاق پر از صدای چرخ خیاطی بود و نصف دیگرش پر از دود تریاک.” نیازی به هیچ توضیحی ندارد. ادامه می دهد.” هنوز کسی سفره را جمع نکرده بود. کاسه های چینی پر از صدا بود. طاقچه ها و رف ها پشت دود.”۴ در کمال ایجاز ما را به درون دنیای داستانی اش پرتاب می کند.
در داستان “شب سهراب کشان” غیرمستقیم فضای قهوه خانه را معرفی می کند: “مرتضی به طرف در قهوه خانه دوید. سید خودش را انداخت وسط در. مرتضی با چراغ و پرده نیمی از قهوه خانه را دور زد. سایه سماور از دیوار بالا رفته بود، سایه مرتضی از روی کاشی ها می گذشت بین دیوار و سقف شکسته می شد می افتاد کف قهوه خانه، روشنی چراغ زنبوری روی چراغ های پایه بلور رف تکان می خورد، روی قوری های بندزده پاره پاره می شد.”
شخصیت های تکرارشونده
در بیست و سه داستان سه شخصیت تکرار می شوند، طاهر و مرتضی که همکلاسی اند و پس از درس و کلاس دوستانی صمیمی هستند، و ملیحه که با طاهر ازدواج می کند. در این داستان ها زندگی این سه نفر به تصویر درمی آید. به عنوان مثال:
داستان هایی که طاهر در آن ها نقش دارد:
-۱ ملیحه و طاهر در “داستان خاطرات پاره پاره دیروز” داستان کودکی طاهر و خانواده اش میرآقا (پدرش) و… بازگو می شود. این داستان کلیدی است چون به مثابه پیش داستان برای تعدادی دیگر از داستان ها عمل می کند، به ماجرای اعدام دکترحشمت و میرزا کوچک خان می پردازد،”
-۲ به چی می گن گرگ…” داستان کودکی طاهر با پرداختن به ماجرای سیاهکل.
-۳ “گیاهی در قرنطینه” داستان نوجوانی طاهر، -۴ “نگاه یک مرغابی” دوستی طاهر و مرتضی و راوی که می تواند خود نجدی باشد، هر سه هجده ساله.
-۵ “بیمارستان نه، قطار.” جوانی طاهر و مرتضی. -۶ “من چی رو می خوام پیدا کنم.” ازدواج طاهر و ملیحه.
-۷ “مرثیه یی برای چمن” ۳۴ سالگی طاهر.
-۸ “سپرده به زمین” پیری طاهر.
-۹ “تاریکی در پوتین” مرگ طاهر.
داستان هایی که مرتضی در آن ها نقش دارد:
-۱ “مرا بفرستید به تونل” تولد او .
-۲ “شب سهراب کُشان”. کودکی او.
-۳ “نگاه یک مرغابی.” ۱۸ سالگی او.
-۴ “من چی رو می خوام پیدا کنم.”زمان ازدواج طاهر و ملیحه.
-۵ “بیمارستان نه، قطار.” جوانی او.
-۶ “یک سرخپوست در آستارا”. جوانی او.
-۷ “بیگناهان”. جوانی او.
-۸ “یک حادثه کوچک”. جوانی او.
-۹ “بی فصل و نادرخت”. بیکاری او .
-۱۰ “استخری پر از کابوس.” برگشت از زندان پس از بیست سال. میان سالی او .
-۱۱ “مانیکور”. مرگ ملیحه و نقش او .
-۱۲″می دانست دارد می میرد”. مرگ او.
و داستان های ملیحه:
-۱ “سه شنبه خیس.” ۲۴ سالگی او .
-۲ “من چی رو می خوام پیدا کنم.” ازدواج او . -۳ “خاطرات پاره ….” پس از ازدواج.
-۴ “سپرده به زمین”. پیری او.
-۵ “مانیکور” . مرگ ملیحه.
ای سیاهه مفصل برای طرح موضوعی است که در مبحث بعدی به آن خواهم پرداخت. دوستانی هم که علاقه مند به دنبال کردن کلاسیک داستان ها هستند می توانند بر اساس ترتیب زمانی داستان ها را دنبال کنند.
توصیف های یگانه به مثابه زبان ویژه
شیوه برخورد نجدی با توصیف صرف توضیح یک موقعیت نیست، او شیوه برخورد متفاوتی با توصیف موقعیت می کند، با آوردن چندین نمونه: این شیوه برخورد را تشریح خواهم کرد:
“ستوان پرسید: چرا می دویدید؟
مرتضی گفت: واسه این که صدای پاهام پشت سرم بود… خوشم می آمد… سال ها بود که اون طوری جلوی خودم راه نرفته بودم، تازه مگر چند قدم دویدم. شاید از مثلا میز شما تا اون پنجره . این که اسمش دویدن نیس… هس؟”۵
مرتضی پس از بیست سال از زندان برگشته به عنوان قاتل یک قو مورد بازجویی قرار گرفته است نیاز به توضیح ندارد.
مورد دیگر: ملیحه پس از شنیدن خبر آزادی زندانی ها آمده تا خبری از پدرش را بگیرد و نمی گیرد :”همین که استارت زد، تپه های اوین تکان خورد. برج نگهبانی با آن نورافکن خاموش، دور شد، همه درخت ها پا به پای مینی بوس راه افتادند. ردیفی از سیم روی دایره ای چرخید و تیزی هایش در قطره های بارانی که نمی بارید و ملیحه خیال می کرد که می بارد، فرورفت.”۶ چرخیدن سیم روی دایره و خلیدن تیزی هایش در قطره بارانی که نمی بارد و در خیال ملیحه می بارد. درونمایه داستان را توضیح می دهد.
مورد دیگرتر: طاهر توپی را شوت کرده و شیشه خانه بالاخان را شکسته، حالا او توپ را بیرون می اندازد: “توپ خودش را به دیوار کوچه زد و تا لبه جوی خشک وسط کوچه جلو رفت. همین که افتاد توی جوی جست و خیز آرامش را شروع کرد و توانست چند لحظه از زمین دور شود. همین کافی بود تا سبک بازی هایش را دور از هرچه دست و پا دوباره پیدا کند. دو سه بار افتاده و پا شد. و هر چه توانست کمی بیشتر بپرد. و بالاخره لحظه ای رسید که توپ دید می تواند خودش را به اندازه یک درخت بالا ببرد. ته کوچه افتاد روی سنگفرش و دوباره پاشد. حالا می دید که می تواند از آخرین پنجره های روشن هم بگذرد.”۷ این شیوه برخورد یادآور رئالیسم جادویی گابریل گارسیا مارکز است، که اشیا هم جان می گیرند.
نقش مایه ها به مثابه درونمایه یا نشانه های تصویری
موتیف یا نقش مایه ها عنصری ساختاری است که دست کم باید سه بار تکرار شود تا بتواند تاثیر خود را درذهن خواننده بگذارد، در داستان های نجدی کارکردهای متفاوتی می یابد. به چند مورد اشاره خواهم کرد:
در “خاطرات پاره پاره… با باز و بسته کردن آلبوم عکس کار می کند: داستان را با آلبوم عکس آغاز می کند: یک توصیف از گذر زمان: “هر چه صفحات آلبوم بیشتر ورق می خورد، حاج خانم پیرتر می شد و موهای پدر بزرگ بیشتر می ریخت.”۸ این موضوع داستان است. اما او نحوه بستن آلبوم را نقش مایه می کند: نخست این گونه:”طاهر آلبوم را گرفت. هنوز دیده ندیده آن را طوری بست که از صدایش شانه های ملیحه تکان خورد.”۹ بار دیگر: “ملیحه آلبوم را بست.”۱۰
بار آخر : “طاهر آلبوم را بست. این بار آنقدر آرام که ملیحه صدای بسته شدنش را نشنید.”۱۱حالت بسته شدن آلبوم در بار نخست التهاب را منتقل می کند، ماجرای داستان کشتن دکتر حشمت و فرار کردن پدر طاهر، میر آقاست. بار دوم زمانی است که التهاب با رفتن میرآقا فروکش کرده، و بار آخر پایان داستان است. و مرگ میرآقا.
در داستان “روان رها شده اشیا” با موسیقی و دستگاه بیات ترک نقش مایه می سازد: داستان ماجرای عالیه بند انداز است که طبقه بالای خانه اش را به زن جوانی اجاره داده، باران شدیدی می بارد، به بهانه جلو گیری از چکه کردن سقف به خانه مستاجر وارد می شود، و کنجکاوی اش گل می کند و بیشتر به زندگی او سرک می کشد. نخست: “بیات ترک و باران، با هم در اتاق می بارید.”۱۲ بار دیگر : “پاهایش تا زانو در بیات ترک فرو رفته بود.”۱۳ آلبوم عکس او را می کاود، بار آخر: بیات ترک از پنجره به طرف سفال ها رفت.”۱۴ مستاجر سر می رسد. او به زیبایی با عنصر سیال موسیقی برای انتقال موقعیت کار می کند.
در داستان “بیمارستان نه، قطار”. ماجرای بیرون انداختن یک مسافر از قطار است و کمک کردن مرتضی برای برگرداندن مسافر به قطار به کمک طاهر. کلمه یکشنبه را نقش مایه می کند: جمله نخست: “همان لحظه که زنی چادرش را باز کرد و دوباره در آن فرو رفت، کافی بود که صبح یکشنبه و سفیدی پیراهنی بلند با هم قاطی شود.”۱۵
بار دوم : “کمی آن طرف تر، یکشنبه با درازای ریل نصف شده بود.”۱۶ بار آخر: گل و چل ته گودال آن قدر سیاه بود که بعد از بیرون آمدن پیکان، یکشنبه ی آن همه ابری انگار افتاده بود زیر آفتاب.”۱۷روشن است و نیازی به توضیح بیشتر نیست. تنها این که با زن چادری شروع کرده بود بعد از موتیف سوم مثل یک پرانتز که باز مانده آن را با این جمله می بندد: تا طاهر از اتومبیل پیاده شود و خودش را روی کمرش بچرخاند و قرچ قرچ استخوان هایش شنیده شود و زنی چادرش را یک لحظه باز کند و دوباره در آن فرو رود قطار رسید.
کمینه گرایی به عنوان عنصری ذاتی آثار و تغییر زاویه دید و درهم آمیزی زمان مینیمالیسم یا کمینه گرایی، یک شیوه در بیان هنری است، که در تمامی هنرها راه گشوده است، نجدی ماهرانه و نرم این عنصر را به ذات شیوه بیانی اش تبدیل کرده، برای توصیف، برای تشریح، همه عناصر زاید را حذف می کند و به فشرده ترین شکل داستان هایش را بیان می کند، انتخاب زاویه دید مناسب برای طرح یک داستان یکی از دشواری های کار یک نویسنده است، نجدی با تبحر و رسیدن به یک شگرد این موضوع را در دستور کارش دارد، و عمل می کند: نمونه از این برخوردش را در داستان “روز اسب ریزی” بررسی خواهم کرد: ماجرا از زبان یک اسب تعریف می شود: اسبی آزاد و رها، که آسیه دختر قالان خان روزی بدون اجازه پدر او را برمی دارد و سواری دل انگیزی را تجربه می کنند، فردا وقتی قالان خان نزد اسب می رود، اسب که فکر کرده حالا متعلق به آسیه است به ارباب سم نشان می دهد و ارباب قصد کشتن او را می کند، ولی با پا در میانی پاکار و آسیه قرار می شود او را به گاری ببندند. مرگ تدریجی. داستان با شیوه من- راوی از زبان اسب روایت می شود: اما در ادامه داستان وقتی اسب و آسیه دور می شوند. روایت عوض می شود، و به شیوه سوم شخص و روایت دانای کل روایت ادامه می یابد. یک پاراگراف یک پاراگراف، اما بتدریج این شیوه با ظرافت در هم تنیده می شود: “آنقدر دهنه را کشید که گوشه لب هایم زخم برداشت. اسب پاهایش را آرام کرد. عرق زیر یال هایش راه می رفت. نگاهش روی سم دست هایش بود و از چشم هایش صدای شکستن قندیل های یخ به گوش می رسید.”۱۸ جمله ی نخست از زبان اسب است. جمله بعد سوم شخص می شود. اسب پاهایش را آرام کرد، این شیوه روایت را باز بیشتر درهم می آمیزد این بار نخست سوم شخص: “اسب بعد از پل دوید. بعد از درخت ها یورتمه رفت، بعد از آلاچیق ها ایستادم، گردنم را بالا کشیدم. سرم را برگرداندم که به عقب نگاه کنم. تیرک های گاری به آرواره ام چسبیده بود.”۱۹ هرچه بیشتر پیش می رود این درهم آمیزی بیشتر می شود و حس نمی شود. در جاهای دیگری از نوع دیگری این کار را با زمان می کند، در داستان “زمان نه در ساعت”. مجید دو سه ساله است از مادر بزرگ می پرسد بچه ها از کجا می آیند و او می گوید:
“زیر کدو.
آن کدو را می بینی؟ پشت آن کدو گندهه.
بریم باغچه! بریم دیگه .”۲۰
داستان با کودکی مجید پیش می رود، ناگاه زمان گذشته و مجید به جنگ می رود.
درونمایه های تکرارشونده
با نگاهی به سی داستان او، و بررسی درونمایه آثار او به نکته ای می رسیم که یک درونمایه در آثارش تکرار می شود، یک فروپاشی کامل، از روز به شب، از سپیدی به سیاهی، برای روشن شدن این موضوع می شود دانه داستان ها را مرور کرد، اما کافی است به چند مورد اساسی رجوع کنیم: شخصیت مرتضی که در دوازده داستان حضور دارد، از تولد تا مرگش را مرور می کنیم، شادابی او در داستان “نگاه یک مرغابی” که هر سه جوان در اوج شادابی هستند. هجده سالگی، در داستان” استخری پر از کابوس” میانسالی اوست. بیست سال زندان بوده، توصیف ستوان بازجو او از وضع مرتضی روشن می کند: “مرتضی صورتش را به طرف پنجره گرفته بود و حرف نمی زد. شیشه عرق کرده بود و روی بخار چسبیده به پنجره، می شد یادگاری نوشت و زیر آن تاریخ گذاشت. ستوان آن قدر ساکت ماند تا مرتضی نگاهش را برگرداند. در این فاصله داشت فکر می کرد که: “اگر این پیرمرد کشته شده بود، (راستی چند ساله است؟) حالا به جای او این گوشت و پوست توی پالتو یک قو روی صندلی، روبروی من نشسته بود.” مرتضی ویران شده است. یا در “روز اسب ریزی”اسب در آخر : “من دیگر نمی توانستم بدون گاری راه برومو یا بایستم. اسب دیگر نمی توانست بدون گاری بایستد یا راه برود. من دیگر نمی توانستم…
اسب…
من…
اسب…”
همین طور می شود یکی یکی برشمرد. در داستان “سه شنبه خیس”: “آنها در تهرانی که سه شنبه ی فراموش شده ای داشت، از خیابان هایی گذشتند که به خاطر اعتصاب ها، گاهی برق داشت، گاهی نه. گاهی تاریک بود، گاهی هم به اندازه یک تیرچراغ، روشن، این بود که ملیحه و پدر بزرگ، نتوانستند نعش چتر را زیر هیچکدام از درختان کوچه پیدا کنند. حالا چتر هم یک سیاوش شده بود.”۲۱

ساختار ضد پی رنگ
در پاسخ به پرسش قبلی که بیژن نجدی چرا داستان هایش را در چینشی در هم می آورد، و بر اساس سیر سنی شخصیت های تکرار شونده اش داستان را پیوسته نمی آورد. این چنین باید پاسخ داد:
او با انتخاب آگاهانه یک فرم و محتوای هم خوان و هماهنگ، به این نتیجه رسیده است که برای بیان چنین درونمایه هایی نمی توان قالبی قصه گو و کلاسیک انتخاب کرد. نمی شود عناصر کلاسیک را حتا تقلیل داد. بلکه باید همه عناصر را معکوس کرد، انتخاب زمان غیرخطی، واقعیت ناپایدار و تصادف در برابر علیت سه عنصر اساسی ساختار ضد پی رنگ را برمی گزیند. به درستی و با آگاهی کامل این انتخاب را صورت می دهد. به بیان ساده برای نشان دادن جهان پاره پاره، بیان پاره پاره را برمی گزیند، و خود را به مثابه یک نویسنده پسانوگرا(پست مدرن)مطرح می کند. 

-۱ Rene Wellek
-2 استفان شارف. عناصر سینما. ترجمه محمد شهبا،فریدون خامنه پور. انتشارات فارابی. چاپ یکم. ۱۳۷۱٫ ص. ۱۸٫
-۳ یوزپلنگانی …. سپرده به زمین. ص.ص.۷،۸
-۴ دوباره از همان….زمان نه در ساعت. ص. ۱۳۲٫
-۵ یوزپلنگانی… استخری پر از کابوس.ص. ۱۷٫
-۶ همان. سه شنبه خیس. ص.۷۲٫
-۷ دوباره…مرثیه یی برای چمن. ص.۱۱۴
-۸ یوزپلنگانی…خاطرات پاره پاره دیروزص. ۵۹٫
-۹ همان. ص. ۶۲٫
-۱۰ همان.ص. ۶۷٫
-۱۱ همان . ص ۶۷٫
-۱۲ دوباره… روان شده… ص. ۱۵۳٫
-۱۳ همان . ص ۱۵۴
-۱۴ همان. ۱۵۷


برچسب ها : ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , شماره ۹ , نقد
ارسال دیدگاه