آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » مرده‌ی نو؛ داستان‌هایی که مزاحم یک‌دگرند

مرده‌ی نو؛ داستان‌هایی که مزاحم یک‌دگرند

نام کتاب: مرده ی نونویسنده: احمد درخشاننشر افرازچاپ اول ۱۳۹۴ مرده‌ی نو مجموعه‌ای شامل ده داستان کوتاه است. احمد درخشان نویسنده‌ی این مجموعه پیش‌تر کتاب تغییر مسیر بادها غدغن است را منتشر کرده بود. او با انتشار این مجموعه نشان داد که قصد دارد داستان‌نویسی را با جدیت دنبال کند. قصدی که بی‌تردید در کار هر […]

مرده‌ی نو؛ داستان‌هایی که مزاحم یک‌دگرند

نام کتاب: مرده ی نو
نویسنده: احمد درخشان
نشر افراز
چاپ اول ۱۳۹۴

مرده‌ی نو مجموعه‌ای شامل ده داستان کوتاه است. احمد درخشان نویسنده‌ی این مجموعه پیش‌تر کتاب تغییر مسیر بادها غدغن است را منتشر کرده بود. او با انتشار این مجموعه نشان داد که قصد دارد داستان‌نویسی را با جدیت دنبال کند. قصدی که بی‌تردید در کار هر نویسنده‌ای اثرگذار است و در سیر نوشتن باعث شناخت بیشتر و بهتر نقص‌ها و کمبودها و رفع آنها و نیز تقویت و افزودن بر نقطه قوت‌ها می‌شود.
الاغ، اوراد فراموشی، مرده‌ی نو، چوب خط، پیچیده در سپیدار، بوی زهم آب، عکس دسته‌جمعی آقا و بانو، پیامک سفید، خوابیده زیر سطرها و چپ‌دست عناوین داستان‌های کتاب مرده‌ی نو هستند. دقت در نام داستان‌ها به خواننده می‌گوید که به احتمال بسیار مجموعه در چه فضایی سیر می‌کند. این احتمال هنگامی که نویسند‌ه‌ای با وسواس نام‌های داستان‌هایش را انتخاب کرده است، بیشتر هم می‌شود. پس از بررسی فضا و مضامین داستان‌های این مجموعه می‌توان به این پرسش پاسخ داد که نام‌های انتخابی چه اندازه با فضای داستان‌ها هم‌خوانی دارند؟ ابتدا مروری کلی بر عناصر و ساختار داستان‌ها بیندازیم:
از ده داستان مجموعه‌ی مرده‌ی نو هشت تای آن را راوی اول شخص روایت کرده است و دو داستان را راوی سوم شخص. راوی اول شخص در هر هشت داستان شخصیت اصلی یا یکی از شخصیت‌های اصلی است..
جز دو داستان ( چوب خط و پیچیده در سپیدار) بقیه روایت‌های ذهنی‌اند.
فضای همه‌ی داستان‌ها آکنده از مسخ، مرگ و تباهی است. در همه داستان‌ها رابطه‌‌ی میان آدمها با خود و جهان پیرامونشان گسیخته می‌شود و اگر در یکی – دو داستان مرگ نیست حتما حرفش هست.
زبان داستان‌ها مستقیم، ساده و مشابه است.
ساختار هر ده داستان یکسان است. به این ترتیب که راوی از جایی مثلا از میان یا انتهای داستان آغاز می‌کند و سپس با رفت و برگشت میان اکنون و گذشته‌ی داستان روایت را تا پایان پیش می‌برد. فقط یک استثنا وجود دارد و آن داستان پیچیده در سپیدار است که از ابتدای ماجرا آغاز شده اما حتی این داستان نیز وقتی به ماجرای اصلی می‌رسد باز به شیوه رفت و برگشت میان اکنون و گذشته روایت شده است.
آدم‌های اصلی داستان شخصیت‌های مشابهی دارند. “شخصیت” در داستان چیزی جز پاسخ به “گره” داستان نیست. اگر بخواهیم شخصیت داستانی را بشناسیم باید بدانیم به گره‌ای که در داستان مربوط به او است چه پاسخی می‌دهد ، چگونه پاسخ می‌دهد و واکنشش چیست. مثلا شخصیت اصلی داستان اول (الاغ ) در مقابل “گره” ای که در مقابلش هست چه پاسخ و واکنشی دارد؟ تسلیم و تمکین. پس او شخصیتی منفعل است. اگر او برای حل معضل الاغ دست به اقدامی می‌زد و گره را با تلاش خود باز می‌کرد، حتی اگر، با وجود کوششی که به کار می‌برد، نتیجه‌ای نمی‌گرفت، شخصیتی فعال تلقی می‌شد. این را برای مثال گفتم. تمام شخصیت‌های اصلی داستان‌های این مجموعه آدم‌هایی منفعل، تسلیم شده و ذهن‌گرا هستند که البته با مضامین و درونمایه‌های داستان‌ها همخوانی دارند. اما این مورد در نظرم نیست نکته‌ی اصلی مشابهت زیاد آنهاست. این مشابهت‌ها نشان یکسانی و تکرار تکنیک‌هاست.حتی بی‌خواندن داستان‌های این مجموعه و به صرف دانستن این نوع مشابهت‌ها می‌توان نتیجه گرفت که نویسنده تکنیک‌هایی یکسان را به تکرار به کار برده است. برای نمونه تکنیک جابه‌جایی را در داستان‌ها دنبال می‌کنم: بسیاری وقت‌ها به ویژه در داستان‌های مدرن که روایت را خطی دنبال نمی‌کنند لازم می‌شود که نویسنده ماجرای داستان را در زمان، مکان یا وضعیتی دیگر دنبال کند مثلا از اکنونِ داستان به گذشته یا آینده برود (جابه‌جایی طولی یا عمودی) و یا از مکانی به مکان دیگر (جابجایی عرضی یا افقی). به این کار جابه‌جایی، و به روش و نحوه‌ی اجرای آن تکنیک جابه‌جایی گفته می‌شود . در داستان‌نویسی تکنیک‌های جابه‌جایی گوناگونی وجود دارد که بسته به ضرورت و نیاز داستان می‌توان از آنها بهره برد. تکنیک ‌های تداعی ، وضعیتی، ساده و مستقیم، از انواع روش‌های جابجایی‌اند.
در تکنیک تداعی، برای جابه‌جایی عمودی یا افقی از تداعی‌ها استفاده می‌شود به این صورت که شخصیت یا راوی داستان در برخورد با شیئی، حیوان، انسان و . . . به یاد چیزی دیگر می‌افتد؛ چیزی که ذهن او را به زمان یا مکانی دیگر می‌برد. در اینجا واسطه‌ی جابه‌جایی یک تداعی‌گر است که می‌تواند ناشی از تضاد ، همگونی یا همجواری آن با تداعی‌شده باشد.
در جابه‌جایی وضعیتی که تکنیکی پیچیده‌تر است، نویسنده از زبان بهره می‌برد و در ذهن راوی یا شخصیت داستان کلام را طوری سازماندهی می‌کند که جابه‌جایی بدون نیاز به تداعی و صرفا با استفاده از ساختار کلام انجام شود. پیش از آن لازم است شخصیت یا راوی در وضعیتی قرار داده شود که سلسله‌ی کلام و یادهایش “منطقی” و پذیرفتنی باشد.
در تکنیک ساده با اشاره به زمان گذشته یا آینده جابه‌جایی انجام می‌شود. مثلا: «دو سال پیش، پسر عموی بابام، بعد از . . . »( چوب‌خط/ ص ۴۶). «چند روز پیش زنگ در به صدا دراومد. . . » (بوی زهم آب/ ص ۶۵).
تکنیک مستقیم هیچ واسطه‌ای ندارد. جابه‌جایی، مستقیم انجام می‌شود. مثلا:«از وقتی خودم را شناختم چشمم افتاد. . . »(الاغ/ ص۱۱) و: «نشسته بودیم تو حیاط. عمو قاسم . . .»(همان/ص ۱۲) و: «زن بلند می‌شود و به اتاق می‌رود و در را می‌بندد. . . » (اوراد فراموشی/ ص۲۶). و: «کف پام گزگز می‌کند. تیغ جراحی را از روی. . . »(همان/ص ۲۸).«تو مایه ننگ خونواده‌ای. . ..» (همان/ ص۲۸). «دکتر داروساز معتاد داروهاش بوده. . . (همان/ ص۲۹). «باد داغی می‌وزیدپیچیده در. . . (مرده‌ی نو/ ص۳۱).. . .چشم‌بند را که برداشتند. . . (ص۳۱). . . تنم تیر می‌کشید. زمهریری بود. . . (ص۳۳). . . انگار شیرآب باز کرده بودندتو تنم. . . (ص۳۳). «خسته بودیم و کلافه. حال قدم‌رو و . . .(چوب خط/ ص ۴۵). «مادرم زن ناامیدی بود . . .» (بوی زهم آب/ ص ۶۶). و . . .
و بسیار جابه‌جایی دیگر که با تکنیک مستقیم اجرا شده است. در بیشتر موارد نویسنده در محل جابه‌جایی یک سطر فاصله گذاشته است تا خواننده متوجه تغییر زمان یا چرخش روایت شود؛ نشانه‌ای که البته به کار خواننده می‌آید اما برای شنونده، نه. اکثر نزدیک به تمام جابه‌جایی‌ها در مجموعه‌ی مرده‌ی نو با تکنیک مستقیم اجرا شده است. استفاده از تکنیک‌های متنوع و گوناگون عناصر در رمان یا مجموعه داستان (البته مناسب و متناسب) از یکنواختی و ملال جلوگیری می‌کند. در یک جمع‌بندی می‌توان گفت داستان‌های مرده‌ی نو شخصیت‌های اصلی ، راویان، زبان، ساختار، فضا و شگردهای بسیار مشابهی دارد. حال این نتیجه‌گیری به چه کار می‌آید؟
فراموش شدن یک اثر هنری یا ادبی صرفا امری سوبژکتیو نیست یعنی فقط به ویژگی‌های درونی سوژه (بیننده، شنونده، خواننده) مربوط نیست بلکه در بسیاری موارد به مشخصه‌های ابژه (اثر) ارتباط دارد. به ویژه وقتی این فراموشی در زمانی اندک روی می‌دهد. این سال‌ها چه بسیار داستان‌ها که پس از خوانده شدن فراموش می‌شوند، چرا؟ زیرا تحریک ذهنی ایجاد نمی‌کنند از آن رو که خودویژگی و تشخص ندارند و بر گرته‌ی عادت و تکرار نوشته می‌شوند.
داستان‌های مجموعه‌ی مرده‌ی نو را اگر مستقل از یک‌دیگر بخوانیم و در نظر بگیریم می‌توان چند داستان خوب و خواندنی (اوراد فراموشی، پیامک سفید و قطعه‌هایی از یکی دو داستان دیگر) را در آنها تشخیص داد. با این که داستان‌ها موضوع‌های متفاوتی دارند اما مجموع شدن آنها با شباهتهای فراوان ساختاری ، تکنیکی و . . .در کنار هم خودویژگی موجود در بعضی داستانها را محو و از چشم دور می‌کند. نتیجه فراموشی است. در اصل، این داستان‌ها در کنار هم مزاحم یکدیگرند! مجموع کردن چند داستان کار آسانی نیست و لازم است با دقت انجام شود کاری که احمد درخشان باید با وسواسی بیشتر انجامش می‌داد.


برچسب ها : , ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , شماره ۸ , نقد معرف
ارسال دیدگاه