آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » شعرهایی از «سیدعلی صالحی»

شعرهایی از «سیدعلی صالحی»

  ساده مثل ساده بسیارند کسانی که نخست می میرند اما سال ها بعد به خاکشان می سپارند. بسیارند کسانی که نخست به خاک شان می سپارند اما سال ها بعد می میرند. و کم نیستند کسانی که نه می میرند نه به خاکشان نیازی هست. …          واقعاً که… خودخواه، خسته، بی شکیب این […]

شعرهایی از «سیدعلی صالحی»

  ساده مثل ساده

بسیارند کسانی

که نخست می میرند

اما سال ها بعد

به خاکشان می سپارند.

بسیارند کسانی

که نخست به خاک شان می سپارند

اما سال ها بعد می میرند.

و کم نیستند کسانی

که نه می میرند

نه به خاکشان نیازی هست.

         واقعاً که…

خودخواه، خسته، بی شکیب

این

همه آن چیزی است

که از این جهان برایم باقی گذاشته اند.

با من مدارا کن،

بعدها

دلت برایم تنگ خواهد شد.

        چهارشنبه سوری

(همراه دختر هفت ساله ای در میدان تجریش

که فالِ حافظ می فروخت؛ آخرین چهارشنبه ی سال)

دستت را به من بده

نترس!

باهم خواهیم پَرید.

من از رویِ رؤیاهایی که رو به باد وُ

تو از رویِ بوته هایی که بارانْ پَرَست.

امید و علاقه ی من از تو،

اندوه و اضطرابِ تو از من.

واژه ها،کتاب ها و ترانه های من از تو،

سکوت،هراس و تنهاییِ تو از من.

حضور،حیات و حوصله ی من از تو،

تَراخُم، تشنگی و کسالتِ تو از من.

هلهله، حروف، هرچه هستِ من از تو،

درد،بلا و بی کسی های تو از من.

زندگی کن شازده کوچولو

دنیا همین طور نمی ماند

من فردا باز پیشِ تو می آیم

هر دو باهم فال می گیریم:

چنان نماندِ چنین هم

برای گذشتن است از خوابِ زهر.

جایی نرو،

سیاره ی کوچکِ ما همین جاست؛

گُل سرخ،ستاره،جهان.

همه

همین جا چشم به راهِ تواند:

فیل،کلاه، سلطان، ماه، اِگزوپِری…!

       خدایا !

من

شاعرِ همین ایامِ پُر عبارت ام.

مرا این همه حرف،

مرا این همه دروغ،

مرا حرف و دروغِ این همه کهنگی کُشته است.

این ها کیستند

در این آستانه

که نه صبح دارند و نه عصر

نه روز دارند و نه شب،

آخر… چقدر دروغ!

یا حضرتِ هر چه امید!

من

اولادِ عاری از آزارِ آدمی ام

کمک ام کن!

دُرُست نیست این همه درد

دُرُست نیست این همه حرف

دُرُست نیست…

من گفته باشم شما را

باور کنید!

       بندِ هفتم از نیِ بُریده در باران

مردم سؤال می کنند

حقیقت دارد که هر کسی

سرانجام

یک جایی

خسته خواهد شد؟

بله

هر کسی

یک جایی

سرانجام

خسته خواهد شد!

       دلیل دارد

هی بی انصاف!

به هر کسی که می پرستی

برگرد

بیا،

من با تو

خیلی کار دارم.

من

این جا

آن قدر پیر شده ام

که دیگر از پشتِ پرده

خیابان پیدا نیست.

       چهار عمل اصلی

ما هم بسیاریم

ما هم روزی

دورِ هم جمع خواهیم شد

تاریکی را از همه کوچه ها

مِنْها خواهیم کرد.

ما هم مثلِ زندگی

ضرب در ضرب

روی نومیدی ضربدر می کشیم.

ما سرانجام

آزادی را میانِ همه تقسیم خواهیم کرد.

حالا دستت را به من بده

از سکو بالا بیا

روی تخته کلاسِ باران و بنفشه بنویس:

اینجا

هر کسی

حق دارد رؤیایی داشته باشد.

        یک نفر به من پاسخ خواهد داد!

من

به همین دلیل

چراغِ این خانه را

روشن نگه خواهم داشت،

امید

بر تنهاییِ آدمی

چیره خواهد شد.

راه

همین است وُ

رؤیای آدمی همین است.

آیا به وعده واژه های من

اعتماد نخواهید کرد؟

        مسیر

این روزها

بدجوری خرابِ همین خیالاتم.

مشکل این جاست

نه می شود از این فکرها فاصله گرفت

نه قرارِ آرامِ آدمی…ممکن است.

در اضطرابِ آخرین بوسه ها…

بی زحمت به کلمات بگو کمکم کنند.

       دختر عمو…!

فروغ اگر نمی آمد

هیچ اتفاقِ خاصی رُخ نمی داد،

فقط دنیا

یک دختر کم داشت!

دنیا به چه درد می خورَد

وقتی که یک دختر کم دارد!؟

         سفر،همیشه سرآغازِ اضطرابِ ماست

من گاهی گران به گفت می آیم

من

اَلْکنِ اعصارِ وحشت ام که واژه هایم

وثیقه آزادیِ آدمی می شوند،

اما خودم وقتِ پَرنده گی

کلمه کم می آورم.

دلیل دارد!

من شلاق ها شنیده ام در قفا

هجوم ها دیده ام رُخ به رُخ

و دردها کشیده ام از اندوهِ آدمی.

        همین که گفتم

من بر اثرِ علاقه بی سبب

به خیلی از این مردمِ ساده،

مفت به این یقین رسیده ام

که من هم می توانم

مثلِ خیلی از این مردمِ ساده

ساده باشم،

و حتی با تو از چیزهایی سخن بگویم،

که فقط می توانم با تو

از همین چیزها سخن بگویم.

شعر همین است،

وصفِ خوبِ نان،

و حتی تشنگی…

من اصلاً نمی ترسم،

کافی است دو نفر

عمیقاً یکدیگر را دوست بدارند

حتماً باران خواهد آمد.


برچسب ها : ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , شعر , شماره ۹
دیدگاه کاربران کل نظرات :1
ارسال دیدگاه