آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » سویه های پنهانِ شعر نیما

سویه های پنهانِ شعر نیما

شاپور جورکش: آلبوم شعر استان کرمان چهره هایی را در یاد نشانده مانند: احمدرضا احمدی، شهین خسروی نژاد که دم دم به رود و مهتابی تازه تن و جان دیگر می‌کند در شعر، و مسعود احمدی، طاهره صفار زاده، مژده خدامی، مهدی صمدانی که دستی به نقد دارد و تاریخچه ی جنبان بوم است و زودا که […]

سویه های پنهانِ شعر نیما

شاپور جورکش:

آلبوم شعر استان کرمان چهره هایی را در یاد نشانده مانند: احمدرضا احمدی، شهین خسروی نژاد که دم دم به رود و مهتابی تازه تن و جان دیگر می‌کند در شعر، و مسعود احمدی، طاهره صفار زاده، مژده خدامی، مهدی صمدانی که دستی به نقد دارد و تاریخچه ی جنبان بوم است و زودا که الک آویخته … و رضا؟ رضا کی ای خاطره ی هباشده؟…و منصور علیمرادی…که حتا داستان هاش “زیبای هلیل ” و کتاب ارجمند اخیرش “تاریک ماه” طویل نویسی ذهنی شاعرانه است و بخوانیم ، کویر را آسمان کویر را شگردخوانی کرده ایم- و دیدار با نیامان…و
حسن مرتجا نیمچه خدایی که آفرینه هاش گهگاه با تکانه‌های شعری ناب روبه‌رومان کرده. اما دفتر شعر اخیرش “روبه‌رو در سه پرده” یکسره شعری ست زلزله زار که با پشتوانه‌ای از تاریخ دربه‌در قوم و نگاهی فراگیر از اعماق روح اعما شده‌ی ایرانی ، ذهن را ویرانِ می‌کند بم بم بر ما شعر می‌بارد ،می‌ریزد و رهامان می‌کند تا دوباره خود را بازیابیم روبه‌رو شدن با شکسته‌های خویش؛ خیش در روشنای آینه؛ سخت است دیدار هویت. ” روبه‌رو در سه پرده” خودآگاهی‌مان را اغفال می‌کند با طنزی ویژه‌ی این خطه‌ی زلزله تا دوری بزنیم شهر مرده را بگردیم زادگاه طناز رضا شمسی ، علی رومی را، سعیدی سیرجان و حسن زیدآبادی را و دوباره پلک زنان بمیریم.

پدر اگر بیست روز دیگر بمیرد، بمیرد
دست مرا بگیرد و ببرد خیابان
این حمام شازده است
آن کاروانسرای آق ابراهیم
و این شهربازی…
“این دوش آب‌چرا یکهو سرد می‌شود”
پدر اگر بیست روز دیگر برود، بمیرد
می‌رسانیمش چهارراه بهشت‌زهرا
ترجیح می‌دهد باقی راه را قدم بزند…
و این‌که: ای… بد هم نیست
سالی یکبار زنده شدن و در شهر چرخی زدن، دیدن و دوباره مردن…
زیر این دوش مادر، پدر، برادر، هنوز جریان دارند…
حمام شازده…
پابه‌پایم می‌نشیند و بلند می‌شود چرا؟…

  • ” دلّاکا، همه لاغر و زرد بودند
    می‌کشیدند کیسه‌بر کمر پدر و بعد من
    همین دیروز بود و انگار بعدها”
    ما همه دلّاکای این، روزای خودمیم…

نیچمه خدایی چون همه ما چشم گشوده در عوعو سگان درون و برون افتاده‌ی کوچه‌پس‌کوچه‌های کویر – و تسخرشنوِ پیر و برنای برزن – پرسان راهی سمت بازگشت به آن نشانی گمشده و گنجی که انگار کوری خواب‌زده از بابل به خرابه‌های قجری کشانده بوده. انتظار نشینی به کویر. مجسمه‌ی انتظار… پرسه‌ها و چشم‌به‌راهی و انتظار… و رفتن و…شعری مجسم از انتظاری پیر شده و چشم‌سفید کرده از گرد راه که صدای رساش از پساپسا ی مدرنیت به کوچه‌های آشنا گذرمان می‌دهد تا با خود، با هم روبه‌رو مان کند؛ تا با شعر:
ای تولیدِ بلاتشبیه ِ مثل
ای صور سایه‌ات، آخر تنها شدن
و ناخن کشیدن بر سکوت شیشگی‌ها
و باد بر چشمان خواب کاشتن
به بیمارستان سفید و کبود رفتن
و دانه‌های سیاه غروب را برق دادن
و فیکس کردن… شوک دادن
اینجا همخواب‌هایم نمی‌روند از تو
هی پروانه و زنبورعسل شدن
و چرخیدن و پریدن برگرد گل‌ها و باغ‌هایی
که نمی‌دانم کجا
و…
نه!
از یادم نمی‌رود
چراغ میوه‌ها را روشن گذاشتی
و از جامه‌ی سبزها لخت شدی
حتی آن درخت توت باغ را
در تو ات، من ات، او ات، تکاندی می‌تکانی
و چشمان این‌همه را در دهانت قندآب کردی
و راه دادی به‌سوی سین‌های سینه‌ات
ای…ای دست‌های جوان چه سایه‌ها را
من و تو، پای کلمه‌ها خاک کردیم
تشبیه را به خانه‌ی سالمندان بردن
تمثیل را به خانه‌ی ییلاقی‌اش در کوهستان عادت دادن
استعاره را دم‌به‌دم زنگ زدن….
ایجاز را دعوت کردن به شعری که حالش خوب باشد…
وعقده
سنگ، سرد، سایه
و چخ چخ

  • چخ امروز از مادر نزاده‌ام
    و پا، پا
  • پایتخت این قرن دیوانه کجاست؟…
    حسن مرتجا در دفتر شعر تازه‌اش به خلوت نیاغاری می‌خواندمان تا دورِ هیاهوی پساپسا و خواب‌گزاری شعر با اسطرلاب عاریه به تاریک روشنای اعماق خود خیره شویم. هیچ برگی از این دفتر نیست که با این تأملات شاعرانه روبه‌رو مان نکند. هرکدام را به تفأل بازکنیم نبض بیداری چشم گشامان ست.
    نگاه… نگاه!
    به هر سو می‌خواهی بار می‌دهد
    بر مانیتوری که به هیزمی روشن، کوک و وصل است
    بازکن هر صفحه و سایت
    بر عدم و ناعدم….
    تنی که هست و نیست
    و سیخی داغ از تنور شاهان
    شاهان سخت، معنی و غروب
    بر چشم سطری، که از چشم سطر دیگری زده بیرون
    نادیدگی بر اصل و نسب
    و اسب که نعلش خون است
    فرزند، فرزندا اِگی
    فرزند اگی
    رعشه…
    می‌گذرد
    می‌گذراند
    از این سطرهای گردباد…
    بسیار بر من گذشته است
    نقطه‌نقطه‌هایی از تنم
    که دستی جلوی پرندگان مرئی و نامرعی می‌پاشد…
    راویِ نامرئی و مرئی شعر به خواننده فضایی می‌دهد تا هر آن بتواند تکه‌پاره‌های حضور تصادفی خود را در حادثه بازشناسد؛ از خلال روایت‌هایی که زیسته شده و محک خورده به تن راوی؛ با زبان و بیانی بوم آشنا. آن‌قدر بومی که به بیانگری ِ ما ، همه، رسش داشته باشد؛ از شاعر به من و از ما به او، از استوا بگذرد و کوچه به کوچه جوهر خود را تاتو بگشاید متن:
    درختی که وکالت مرا در این خیابان پذیرفته
    شهرداری قطع کرده است
    دارم به‌اندازه‌ی برگ‌ها و سرهایی که نیست گوش می‌دهم
    …. میان آمدوشد خواب و دریا ناخدایی ست
    که لنج به طوفان داده
    و نامه نوشته…. نامه‌ی ناخدا به خدا !
    باید بلند شوم
    و بلند شدن را سه بار مثل شیب از خود بگذرانم
    مثل آهوی ناگهان از خورشید
    مثل باران از خط استوا…
    اینجا ماجرا این‌گونه آغاز شد
    جاهای کوچک با جاهای بزرگ در تاریکی چیزی ردوبدل
    می‌کردند
    دنبالشان کردم…. گریختند با واژه‌های بسیار
    تنها واژه‌ی باران ماند…
    با باران می‌شود به متن‌های کهن زد یا به متن‌های جدید حال باران در متن حال هیچ تضمینی ندارد… دارد؟
    و محاکمه ادامه می‌یابد از خیابانی به خیابان دیگر…
    در پیگیری سویه‌های پنهان نظریه‌ی ” میدان دید تازه” ی نیما “استغراق” نقش محوری دارد. این‌که چگونه شاعر از خود به درآید و از چشم دیگری به جهان بنگرد؛ چرا که به قول او آن شعر متکی بر ” متکلم وحده” دیگر به انتها رسیده و بن‌بست است. برای رهنمود شاعر به استغراق نیما دستورالعمل‌هایی گام‌به‌گام دارد. ” شنوایی ویژه”، بینائی ویژه” و قدرت مشاهده… همه ابزاری هستند برای مراحل مختلف حلول در دیگری:استغراق، ذوب ، تخمیر در ابژه.
    نیما تأکید دارد که اگر شاعر صرفا به درونیات خود بچسبد “من” ی خطرناک در او رشد می‌کند که مانع “دیدن” اوست. این نوع نگاه خودمحور را نیما سوبژکتیو= ذهنی می‌نامد.
    در اوایل دهه‌ی هفتاد که بحث شعر پسامدرن داغ بود، برخی مدعیان شعر بر این نظر در نیما خرده می‌گرفتند که اگر قرار است شاعر جای این‌وآن بنشیند و خود را فراموش کند پس تکلیف ” فردیت” و آن “من” فردی چه می‌شود؟
    درحالی‌که نیما باور دارد حتا برای شناخت و رسیدن به ” من” فردی هم باید از راه جمع عمل کنیم. یعنی شناخت خود از منظر جمع و بالعکس. دراین‌باره الیوت موضوع را بازتر می‌کند آنجا که می‌گوید شاعر در شعر فقط نقش کاتالیزوری دارد که در حضورش فعل‌وانفعالات پرسوناها شکل می‌گیرند؛ او تاکید می‌کند که، درواقع، شاعر من فردی ندارد. و این امر یعنی توانایی در جدا شدن از خود سخت‌ترین مرحله‌ای است که شعر نیمایی را دور از دسترس جلوه می‌دهد. غیر از این‌که در شعر حسن مرتجا نمونه‌های بسیار موفقی از ” منِ” سیال را به نمایش می‌گذارد ، که به‌سادگی در تکه‌پاره‌های دیالوگ‌های مستتر در شعر و نیز حلول در دیگری تجلی‌یافته، شاعر به شکلی آگاهانه نیز بر این موضوع تاکید دارد. در شعری نمادین از او ، این ” منِ” سیال و غیرشخصی و کارکرد آن به نام “آینه‌ی مدور” چنین یاد می‌شود: در آب‌چاله‌ی شور
    آینه‌ی مدور از ضرب آرام پایت
    خود را بر موج بلندترین ارتعاش باز می‌کند:
    “مرا که بوته و گلهای ریز نمک ام ببوی!”
    و به فرا و فرودم شو. از جهات مختلف
    به حد وسع خودم اینجا هستم
    از تمامیتی که آشنا نیست.

آنجا

  • دور و نزدیک-
    در سفید تند و بر هم زننده
    مدام جابجا می‌شوند.

درباره‌ی چگونگی رسیدن به این منظر عام از خود شاعر یاری خواستیم تا توضیح دهد :
در قیاس شعر عاشقانه‌ی سعدی با حافظ، نیما سعدی را دارای عشقی شخصی و حافظ را دارای عشقی عام و فراگیر می‌شمارد. در شعرهای شما این “من ” توانسته از دایره‌ی شخصی بیرون جهد و به “آینه‌ی مدور” بدل شود. کمی درباره‌ی تکنیک یا فرایند این ” من” توضیح می‌دهید؟

  • بله…به نظرم شاعر هرچقدر هم ادعای اونگارد و متناسب با آخرین مکتب‌های ادبی را داشته باشد .پارادوکس خاصی در رفتار و نوع کارش هست . به این معنا که در عین اینکه خواسته‌ها و رفتارهای حداکثری جامعه‌ی خود و هم‌چنین اشتراکات انسانی را در جغرافیای زمین درونی می‌کند. با رفتار و منش خاص و اقلیتی خود در امر نوشتن نوعی پالودگی را تجربه می‌کند. و ادبیات و شعری تولید می‌کند .که از دام‌های منیت رهانیده باشد . خود نیما در این امر الگوی بزرگی هست .که هنوزا هنوز جای کشف‌های بسیاری را برای ما دارد. همان‌طور که خود شما در کتابتان و کارهای اکنون و بعدی به این امر پرداخته‌اید و زوایایی ر ا بسیار برای ما روشن کرده‌اید. به‌هرحال من خود را بریده از اجتماع و زیست‌اقلیمی و اشتراکات نمی‌دانم. گاهی این من به‌قول‌معروف نه من است . استحاله و دگردیسی به آنچه که ذهن و روان مرا می‌برد هست . انگار فکرهایی هستند که ضمایر را کنار می‌زنند و اعضای بدنی ما را به نفع خود مصادره می‌کنند. وگرنه چه منی؟ جز بازیچه‌ای که زود تکراری و خسته‌کننده می‌شود!. مثلن در مورد همین آینه‌ی مدور که فرمودید . واقع همین‌طور هست. چرا که هر کس در دل زیست خود و منتسب شدنش به ضمایر مختلف هزاران پرده را باید کنار بزند تا به آن ” نزدیک‌ترین خود” برسد . اینجا هم آن ذات کویری که اتفاقن در دیدرس ناپایداری قرار دارد . به تصویر کشیده می‌شود. آینه‌ای مدور در دل آب‌چاله‌ی شور….آینه‌ای که او انتخاب می‌کند که من کوچک به کدام سمت‌وسوی و کدام ضمیر انتخاب می‌شوم. چرا که عدم قطعیت که داستان تکراری است و سخت واقع…هر زمان مرا به شکلی می‌خواهد . من در دل کویر یک وضعیت را هستم. آن‌هم در شرایطی که ده‌ها وضعیت دیگر با مناظر دیگر امکان تبادل با من نوعی رادارند .
    این‌که گفتم آوانگارد مدعیان آوانگارد را می‌گویم. وگرنه شاعر باید مایه داشته باشد.

اگر درست فهمیده باشم منظور شما آیا این است که اقلیم کویر به‌عنوان جغرافیای شاعر نقش مؤثر دارد؟؛ اما از سوی خود شاعر فرایندی هست که شاعر طی می‌کند تا این من فراگیر را صید کند؟ گذر از لایه‌های مختلف را خواهش دارم کمی بازکنید.

  • بله منظور این است که ما اقلیم‌های مختلف داریم. آن کویر نزدیک‌ترین است.

اگر اقلیم نقش دارد، پس شاعر با توجه و مشاهده‌ی دقیق به پیرامون ، از طبیعت الگوبرداری می‌کند؟ و از ” من” فردی اکوسیستمی می‌سازد سازگار با اکثریت؟ در اینجا مفهوم “فردیت” پسامدرنی برای خیلی‌ها ممکن است سوءتفاهم شود. نیما فردیت شاعر را در ارتباطش با جمع است که معنا می‌کند ؛ یعنی می‌گوید برای شناخت خود هم باید به جامعه رو کنیم.

  • دقیقن منظورم همین است. اما در امر نوشتن خود نیما هم اقلیت هست .چون طریق جدید آورده. منظور من ارتباط شاعر باید با جامعه حداکثری و درونی باشد .اما در امر نوشتن این به خاطر نواندیشی اتفاق نمی‌افتد ..که حسن هم هست…توضیح می‌دهم روی نظر اول شما که فردی اکوسیستمی می‌سازد .باید فکر کنم.

اگر بشود چگونگی گذر از من فردی و راه رسیدن به این من شاعرانه‌ی نیمایی را روشن‌تر ببینیم. الیوت می‌گوید شاعر کاتالیزوری ست که شعر – و ابژه های شعری- در حضور او سوخت و ساز پیدا می‌کنند یعنی در لحظه‌ی سرایش من فردی شاعر چندان دخیل نیست یا فقط در حد یک فرد نویسا دخالت دارد. اگر ممکن است با توجه به تاملات و تجربه‌ی خود راه رسیدن به این ” من شاعرانه ” را توضیح دهید.

نیما در بسیاری از شعرهایش که از ضمیر من با مرجع‌های گونه‌گون استفاده می‌کند . فی‌الواقع نظر الیوت مؤید همین نظر است که شما فرمودید. چه این اشتراک و یا به شکلی ایجاز و منتخب حضورهای متعدد نیماست که او را موفق می‌کند تا از جنبه‌های خطرآفرین من و منیت بگذرد.مثل وقتی می‌گوید :
با قایقم نشسته به خشکی فریاد می‌زنم/ وامانده در عذابم انداخته است/ امدادی ای رفیقان…
اینجا نیما این شعر و شعرهای بسیاری ازاین‌دست را به‌راحتی می‌تواند با ضمیر دوم‌شخص و یا سوم شخص مفرد و جمع هم بنویسد .اما آنچه او را وادار می‌کند شعرش را این‌گونه بنویسید مسلم ناشی از زدودن آن جنبه‌های منفی من است. تا صدای این شعر صدای همه‌ی دردمندان و به خشکی نشستگان در عصر بی‌تفاوتی‌ها و خاموشی‌ها باشد .
در کل – من- در شعر بعضی شاعران ایرانی به‌جز آنجا که سخت رمانتیک آن‌هم در سطح نازل است و با نوعی غرور و تفاخر در شعرشان حضور دارد، منی نیست که در تفرد و حدیث نفس باقی بماند. بلکه فشرده و خلاصه و یا عصاره‌ی تجربیات جمعی و حضور در جامعه‌ای است که حاکمانش در طول تاریخ فردیت را به‌نوعی برای خود خطرآفرین هم می‌دیدند . البته ریز کردن این مساله ظرایف خاص خود را دارد که باید باحوصله به آن پرداخت. به‌هرحال من نوعی هم علاقه بسیار زیادی هم به کار نیما دارم و هم پرداخت شعری مسایل اجتماعی که آن حالت هیجانی در آن‌ها نباشد . بلکه به‌صورت اتفاقی در زبان و ناخودآگاه بر شاعر رو بنماید .تا آن را با تفکر و تخیلی عمیق بنویسد . البته این اتفاق در جنبه‌های تغزلی شعر کمتر می‌افتد. برای همین هست که اکثر غزل پردازان نامی ما وقتی شعر امروز می‌نویسند بسیار ضعیف است. بااین‌همه از هرکجا نگاه کنیم خود شما به زیبایی با نظری که از الیوت اوردید و دیگر دیدگاهای که تاکنون نوشتید زیباترین جواب را رصد می‌کنید. …. در باب اینکه من هم چطور این تفرد را می‌گذرم. و شعرم را از لطمه‌هایش دور می‌کنم. تا اندازه‌ی زیادی هم برمی‌گردد به اینکه من علاوه برخوانش و دقت در ساخت‌وساز شعرهای گوناگون در سال‌های اولیه و هم‌چنین اکنون- .بسیار رمان و داستان باعلاقه می‌خواندم. و این بی تاثیر نیست . چه رمان به‌عنوان یک جامعه این امکان را فراهم می‌کند تا با سیر در شخصیت‌ها و راوی و یا راوی‌های متعدد – و هم دیالوگ‌ها – نوع زاویه دید مناسبی در انتخاب ضمایر به آدم بیاموزد. هم چنان‌که منظومه‌های بلند شعر فارسی و شاعران بزرگ کلاسیک هم بسیار موثر هستند.
در این راستا، از این گذشته، شاعر با تجربیات و نوع نگاه خاصی که برای سرایش در طول زمان پیدا می‌کند . از جمع ویژگی‌هایش تمایز را که مهم است می‌تواند نشانه بگیرد.

دقیقا به خاطر همین است که نیما دمادم به شاعران پیشنهاد می‌کند داستان بنویسید.


برچسب ها : , ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , پرونده , شماره ۲ و ۳
ارسال دیدگاه