آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » زندگی خوب جنوبی

مجموعه داستان کوتاه از زنده یاد منوچهر شفیانی (به کوشش محسن حیدری)

زندگی خوب جنوبی

امین فقیری: به تازگی با همت محسن حیدری و به روایتی با یاری بهرام داوری مجموعه آثار شادروان منوچهر شفیانی در پنج مجلد منتشر شده است.در کتاب اول به فعالیت های شفیانی درباره فرهنگ عامیانه ایل بختیاری پرداخته شده است کتاب دوم مجموعه داستان کوتاه “صدا در تنگه” ، مجموعه سوم “سر کچل نسل امروز”یادداشت‌های […]

زندگی خوب جنوبی

امین فقیری:

به تازگی با همت محسن حیدری و به روایتی با یاری بهرام داوری مجموعه آثار شادروان منوچهر شفیانی در پنج مجلد منتشر شده است.در کتاب اول به فعالیت های شفیانی درباره فرهنگ عامیانه ایل بختیاری پرداخته شده است کتاب دوم مجموعه داستان کوتاه “صدا در تنگه” ، مجموعه سوم “سر کچل نسل امروز”یادداشت‌های مطبوعاتی و مجموعه چهارم” با شکوه‌تر از عشق” که باز هم مجموعه داستان است.
مقدمه پنج کتاب عیناً شبیه هم است و این نقصی برای کتاب به شمار می‌رود چرا که سه کتاب داستان، مقدمه دیگرگونی را می طلبد و کتاب اول فرهنگ عامه مردم بختیاری و سرکچل نسل امروز هر کدام بنا بر موضوعی که یدک می کشند نوشتاری از نوع دیگر را طلب می کنند. شاید عجله در چاپ و وقت کم باعث شده که جناب محسن حیدری دست به تکرار بزند. چیزی که می توان با قاطعیت برای منوچهر شفیانی بر زبان آورد این است که حیف شد بله او در هجوم زندگی شهری کم آورد و خفه شد. صفا و سادگی او باعث نابودی اش شد و قدرت “نه نگفتن” را، که حکایت را همه می‌دانیم که چگونه به مرگ مفاجات گرفتار آمد و همه هم خود را کنار کشیدند و بر ذهن و روحشان سکوت مرگ حاکم شد. نگارنده اعتراف می‌کند که هیچ کدام از داستان‌های”زندگی خوب جنوبی” را نخوانده بوده و اطلاعی از پژوهشگری او در فرهنگ عامیانه بختیاری نداشته و اصلاً از “سر کچل نسل امروز” که یادداشت‌های مطبوعاتی باشد آگاهی نداشته و نمی‌دانسته که مدت زمانی سردبیری مجله خوشه را داشته است. در مورد مجله ترقی چون نگارنده آن را تهیه نمی‌کرده خواه و ناخواه چیزی نمی‌دانسته؛ خوب نمی‌شود که انسان تمام مطبوعات را بخواند. پس سلیقه در این میان چه می‌شود؟
در هر حال باید از آقای بهرام داوری و مخصوصاً “محسن حیدری” تشکر نمود که به خوبی حق دوست نادیده‌ام منوچهر شفیانی را گزارد ه‌اند. تمامی آثار او را در پنج جلد منتشر نموده‌اند تا افراد نا آگاهی چون من از چند و چون آثار آن زنده یاد آگاه شوند. شدت ارادت من به خاطر داستان هایی بود که تم روستایی داشتند و در مجله خوشه به سردبیری شادروان شاملو، شاعر تمام دوران‌ها، چاپ می‌شدند و همین بود که کتاب “غم های کوچک” را به “ندیده جان باخته‌ام منوچهر شفیانی” تقدیم کردم.
با دیدن این پنج جلد از آثار شفیانی این واقعیت آشکار می‌گردد که  به هیچ  وجه داستان‌های شهری او به  پای داستان های روستایی‌اش نمی‌رسد. چرا که اصالت آن داستان ها را نمی‌توان کتمان کرد. گویی آن داستان ها از عمق جان او برخاسته است. اما در داستان‌های شهری که تعداد محدودی از آنها نمی توانند داستان باشند به علت تجربه عینی مستقیمی که در بطن ماجرا و زندگی شهری نداشته، داستان ها خوندار نیستند. انگار برای مشغولیات نوشته شده‌اند و چون برای هفته نامه ترقی نوشته شده‌اند الزاماً پایان بندی نصیحت گونه‌ای دارند و اکثراً پند آموزند. در این مورد انسان یادش به “آنتوان چخوف” می افتد که برای گذران زندگی، هفته‌ای یک داستان به مجلات می‌داد. البته نمی‌توان آن داستان‌ها را با معیار داستان‌نویسی امروز مقایسه کرد. چون تکنیک و موضوع در داستان های امروزین بسیار بهتر و متفاوت شده‌اند. در آن دوران پرکارترین نویسنده در این سبک را می‌توان ” خسرو شاهانی” نام برد. و پس از او با شکل کاملاً رئالیستی و هنری می‌توان از فریدون تنکابنی و داستان‌هایش یاد کرد. اتفاقاً شگرد هر دو نویسنده طنزی بود که در آثارشان به چشم می‌خورد، فکر می‌کنم برای داستان‎‌های هفتگی پیش زمینه طنز برای جلب خوانندگان چاره کار باشد. در این مجموعه، داستان های زیبایی را می‌خوانیم از جمله “تئاتر بزرگ” طنزی است که جای جای رگه‌های فکاهه در آن مشهود است. حمله شفیانی به تئاترهای روحوضی لاله زاری است، آن تئاترها حداقل نفعی که داشتند این بود که مردم را با مفهوم تئاتر آشنا می‌کردند. شخصیت پردازی در این داستان قوی است و موضوع به گونه‌ایست که می‌شد از آن یک رمان به وجود آورد. چون آدم ها هر کدام نماینده قشری از جامعه هستند. و می‌توانند خارج از محیط تئاتر نیز برای پیش برد داستان نقش داشته باشند.
در “گربه  ما اونجاست” شفیانی از یک موضوع تاریخی و اجتماعی از رسوم و عادات مردم استفاده کرده است دعوای بین دو روستا – دو محله در شهر- ، قلعه بالایی ها و قلعه پایینی ها، ریشه بسیار کهن دارد. مهم عواملی هستند که در داستان وارد می‌شوند و نقش آفرینی می‌کنند. این بار منوچهر شفیانی از گربه استفاده می‌کند. آن هم گربه‌ای دزد که ماجراهایی می‌آفریند که خواندنی است. این داستان در مجله خوشه چاپ شده بود. شاید منظور نویسنده همان شعر مشهور حافظ است که ” جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند”
شفیانی دلسوز مردم بود. به عبارتی نویسنده‌ای متعهد بود. در هیچ کدام از آثار او مطلبی که خلاف رای و اندیشه و نیکی مردم باشد وجود ندارد. او دمل ها را می‌شکافت و ابایی نداشت که بوی دل آزار آن جامعه‌ی غفلت زده را بیازارد.

مروری بر داستان های کتاب
“زندگی خوب جنوبی”

قضیه حزبی شدن
داستانی است که سروته آن با هم جور نیست و رویدادها با هم هماهنگی و هم‌خوانی ندارند. انگار نویسنده بیانیه‌ای اجتماعی نوشته که دلایلی که آورده چندان منطقی نیستند.
مردی که رفیق بچه‌ها بود
داستانی زیبا ولی تلخ است. حکایت تهمت‌ها و معصومیت‌ها و پایان بندی گی دوموپاسان …… داستان بیش از آنکه طنز باشد جدی است. اما می‌شود چند سطر آخر طنز و ضحک را سراغ گرفت!
آفتاب سرد
یک داستان کاملاً جدی و زیبا از محرومیت مهاجران و پر از خستگی. خواننده پس از خوانش این داستان به خود می‌گوید : “ای کاش جهان جای بهتری می‌بود!”
قصه آنتن
باز هم تهمت و ترس به خاطر نصب آنتن که کشیدن پای حزب به ماجرایی ساده. هیچ گاه در این داستان این دو مقوله با یکدیگر جور در نمی‌آیند. نوعی آسمان ریسمان و دست کم گرفتن موضوع است.
وصیت مرد تنها
یک داستان امیدوار کننده. از آنها که اتفاق افتادنشان به ندرت است. از آنها که درباره‌شان می گوئیم: استثناء هیچ وقت قاعده نمی شود. داستان پندآموز است. کشش دارد. آدم را به یاد فیلم های هندی و فیلم فارسی‌های قدیم می‌اندازد.
زندگی خوب جنوبی
داستان جنوبی است. به نوعی حدیث نفس است راجع به علائق روشنفکری نویسنده است. کتابخوانی‌ها و سینما تئاتر و زبان انگلیسی و ترجمه. این داستان بسیاری از مسایل پیرامون نویسنده را روشن می‌کند.
تنبیه
داستانی از زندگی و فرزند ناخلف که همه عیبی را نویسنده برای او ردیف می‌کند تا خواننده به شدت از او متنفر شود و در آخر با زن گرفتن سر به راه می‌شود. موضوع خیلی “رو” است. در سطح جریان می‌یابد و عمق ندارد. در نتیجه تاثیری آن چنانی هم بر روی خواننده نمی‌گذارد.
پس از خشم
روابط بین پدر و پسر به شدت تیره است. پسر تهدید به خودکشی می کند همانند پسر همسایه که به خاطر اذیت‌های پدر و مادر خودش را کشته است. پدر می‌ترسد و با پسر مهربانی می‌کند.
همسفر من
پیرمرد و جوانی در قطار با یکدیگر همسفر می‌شوند. وقتی پیرمرد کیفش را که پر از یادداشت بوده جا می‌گذارد. و جوان در تنهایی مطالعه می‌کند معلوم می‌شود که جوان همسر پیرمرد را از راه به در برده و با او ازدواج کرده است. جوان پشیمان کیف را به در خانه پیرمرد می‌برد که آدرس را در بین یادداشت ها پیدا کرده است. پیرمرد که از قرار جوان را شناخته و عمداً کیف را در قطار جا گذاشته است. از قبول کیف خودداری می‌کند و بعد جوان در صفحه حوادث روزنامه خبر خودکشی پیرمرد را می‌خواند. این دستمایه می‌تواند یک فیلم هندی اشک انگیز باشد!
سگ هار
داستان قضا و قدری. انگار که خلاصه‌ی رمانی روایت شود. با طنزی تلخ از کار و کردار آدم‌هایی که دون کیشوت وار زندگی می‌کنند.
عبور از مرکز
جان مایه داسـتان به کار یـک رمـان می‌خورد سرگذشت مردی که از بازگشت در جایی که کار کرده سرباز می‌زند به خاطر حکایتی که به تفصیل تعریف می‌کند. داستان بسیار خلاصه نوشته شده است و در حقیقت این موضوع است که لطمه دیده و حرام شده است. می‌توان با شاخ و برگ دادن به آن رمانی سیصد چهارصد صفحه ای نوشت. نوشته‌های دیگر این مجموعه هنوز تا داستان شدن فاصله‌ی زیادی دارند که بیشتر باز می‌گردد به موضوع‌های پیش پا افتاده که انتخاب شده است. حال این حرف ها با نبود شادروان شفیانی چه دردی را می‌تواند درمان کند؟ معلوم است نوشتن هفتگی دردسر دارد. بالاخره هر چه که از دیده‌ها و شنیده‌ها استفاده کند بازهم به بن بست می‌خورد. وقتی به آدم می‌گویند روی کتاب “زنـدگی خـوب جنوبی” مطلبـی بنویسم. لاجرم باید داستان ها را بررسی کرد هر چند که صاحب اثر روی در نقاب خاک کشیده باشد. در هر صورت برای من خواندن آثار شفیانی غنیمتی بود چرا که از وجود بسیاری از آن ها اطلاعی نداشتم همیشه فکر می‌کردم که او بیست و دو سه سالی بیشتر عمر نکرده است و تراوشات قلمی او فقط و فقط داستان‌هایی است که در مجله خوشه به سر دبیری شادروان احمد شاملو چاپ گردیده است. در اینجا باید از کار خوب بهرام داوری و محسن حیدری قدردانی کرد که یاد او را زنده نگه داشته‌اند. از بزرگواری بهرام داوری همین بس که بگوییم راضی نشده نامش در روی جلد “فرهنگ عامه بختیاری” چاپ شود.


برچسب ها : , ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , شماره ۸ , نقد
ارسال دیدگاه