آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » خوان رولفو، بودایِ دشتِ سوخته‌یِ خالیسکو

خوان رولفو، بودایِ دشتِ سوخته‌یِ خالیسکو

حیدر زاهدی : پیش درآمد – سیدارتا گئوتاما بودا[۱] در پیکر شاهزاده‌ای سکایی به جهان پا گذاشت. پدرش او را در ناز و نعمت پرورش داد تا پادشاهی جهانگیر شود. اما گئوتاما با کنجکاوی بسیارش چندین بار از قصر خارج شد و هر بار با منظره‌ای آموزنده مواجه شد؛ پیری، بیماری، مرگ و پارسایی در […]

خوان رولفو، بودایِ دشتِ سوخته‌یِ خالیسکو

حیدر زاهدی :

پیش درآمد –

سیدارتا گئوتاما بودا[۱] در پیکر شاهزاده‌ای سکایی به جهان پا گذاشت. پدرش او را در ناز و نعمت پرورش داد تا پادشاهی جهانگیر شود. اما گئوتاما با کنجکاوی بسیارش چندین بار از قصر خارج شد و هر بار با منظره‌ای آموزنده مواجه شد؛ پیری، بیماری، مرگ و پارسایی در پی رهایی از رنج‌ها. چنین شد که گئوتاما در سن بیست و نه سالگی تمام آنچه را که دوست می‌داشت و متعلق به او بود، اعم از زن و فرزند و قصرهایش، رها کرد و در جستجوی فهم حقیقت انسان و جهان روان گشت. گئوتاما پس از شش سال مراقبه و مکاشفه در زیر درخت انجیرِ بیداری، سرانجام به بودا (بیدارشده، به روشنی رسیده) بدل شد. گئوتاما بودا پس از رسیدن به روشن‌بینی تصمیم گرفت آنچه را کشف کرده به دیگران انتقال دهد و به همین خاطر به سمت قبرستانی در سرناته رفت که امروزه به پاسداشت اولین خطابه گئوتاما بودا در آنجا استوپای داماک ساخته شده است.

گئوتاما بودای سی و پنج ساله در این نخستین وعظ خود چهار حقیقت شریف را بیان کرد. نخست اینکه زاییده شدن رنج است، بیماری رنج است، مرگ رنج است؛ اندوه، زاری و درد، پریشانی و ناامیدی رنج‌اند. نرسیدن به آنچه انسان دوست می دارد رنج است. همه چیز در این جهان مشروط است و راه رهایی نیست. پس هر لذتِ معرفتی رنج است، زیرا دستخوش پایان‌یافتگی است. دومین حقیقت شریف آنکه، دلیل رنج دیدن تمایل نفسانی است. رنج از میل و تشنگی پیدا می‌شود و تشنگی بر سه قسم است؛ تشنگی کام که تشنگی حواس پنج‌گانه است، تشنگی بودن که تمایل به بقا و باقی ماندن در وضعیت حاضر یا تمایل بودن در وضعیت‌های دیگر است و تشنگی نبودن که تمایل به نبودن در وضعیت کنونی یا وضعیت‌های دیگر است. این سه تمایل، هر سه در پی ناآگاهی و نادانی حاصل می‌شود و همین ناآگاهی است که مفهوم «من» را در انسان تشکیل داده است. سومین حقیقت شریف توقف این رنج‌هاست که با بریدن از تمایلات محقق می‌شود. حقیقت سوم می‌گوید که هر انسانی توان بریدن از این رنج‌ها را دارد. گسست از رنج‌ها همان روشنایی و بیداری و خاموشی شعله رنج است. انسان برای توقف از رنج‌ها باید از تشنگی‌های خود گسست حاصل کند. چهارمین و آخرین حقیقت شریف همانا راه بریدن از این رنج است که از راه اصیل هشتگانه میسر می‌شود که عبارت است از: دیدگاه نیک، نیت نیک، گفتار نیک، کردار نیک، معاش نیک، کوشش نیک، اندیشه نیک و تمرکز نیک. درواقع تمام این راه‌های اصیل و هشتگانه بودا، پذیرش نسبت رنج و خواست است و کوشش برای خروج از حلقه سامسارا (زنجیره تناسخ یا همان چرخه مرگ و زندگی که توام با رنج است) و رسیدن به نیروانا پس از گذراندن زندگی در این بدن که مایه خواست و نیاز و رنج است. باید پذیرفت که این مرکب خاکی با رنج آمیخته است و راهی برای جدایی از رنج نیست، مگر جدا شدن از این بدن. پس باید نیک بود تا دیگر به چنین بدنی بازنگشت.

«خوان نپوموسنو کارلوس پیرز رولفو ویزکایینو»[۲] که با نام خلاصه‌تر «خوان رولفو» شناخته می‌شود در سال ۱۹۱۷ در شهر آپلکو در ایالت خالیسکوی مکزیک در خانواده‌ای زمین‌دار چشم به جهان گشود. اما چندی نگذشت که زمین‌های خانواده رولفو  طی انقلاب مکزیک از بین رفت و دوران کودکی رولفو تلخ و ناگوار شد. پدر خوان رولفو در سال ۱۹۲۳ کشته شد و مادرش در سال ۱۹۲۷ مرد. درست در همین زمان یعنی سالهای ۱۹۲۶ تا ۱۹۲۹جنگ مذهبی کاتولیکی در اوج خود بود. خوان پس از گذراندن مدتی نزد مادربزرگش، چهار سال را در پرورشگاه گذراند. اما با تمام این مصائب علاقه او به مطالعه هرگز کاسته نشد، علاقه‌ای که در سن هشت سالگی پدید آمده بود. او پس از گذر از روزهای خوش و البته سختی‌های بسیار سر آخر همچون گئوتاما بودا در سی و پنج سالگی نخستین اثر خود را که مجموعه داستان دشت سوزان[۳] است خلق کرد. جز این اثر تنها یک رمان دیگر با نام پدرو پارامو[۴] در زمان حیات رولفو از او چاپ شد و همین دو اثر کافی بودند تا او را امروزه بنیان‌گزار رئالیسم جادویی بدانیم. شاید همین نوع زندگی خوان رولفو و سیدارتا گئوتاما بودا باشد که آن دو را اینقدر به هم نزدیک کرده است. در ادامه بوداگونگی رولفو را از چند منظر مورد مداقه قرار داده‌ام. در این بررسی به مجموعه داستان دشت سوزان نظر داشته‌ام، اما هرجا که نیازی به رجوع به متن بوده به داستان چهارم مجموعه‌‌ی دشت سوزان، یعنی «بس که آس و پاسیم!» رجوع کرده‌ام و بر این داستان تمرکز کرده‌ام.

تک‌گویی‌های رولفو و خطابه‌های بودا

فن تک‌گویی در بسیاری از داستان‌های  مجموعه داستان دشت سوزان دیده می‌شود. گاهی این تک‌گویی به تمامی درونی است؛ برای نمونه «ماکاریو»، «بس که آس و پاسیم!»، «دشت سوزان» و «بیاد آر». گاهی این تک‌گویی با یادآوری یا نقل گفتگوها همراه شده‌اند؛ «لووینا»، «عاقبت زمین‌دار شدیم» و «آناکلتو مورونس» از این دسته‌اند. تک‌گویی بخش بزرگی از نوشته‌های رولفو را تشکیل داده است. اما مخاطب این تک‌گویی یا مونولوگ کیست؟

همان‌طور که از نام مونولوگ (μονόλογος) بر می‌آید، از دو بخش μόνος (مونوس) و λογος (لوگوس) تشکیل شده که به بخش نخست به معنای تنهایی و بخش دوم به معنای «سخن»، «زبان» یا «نطق» است. بنابراین تک‌گویی برابرنهاد دقیقی برای آن است. اما باید دید معنای خود تک‌گویی چیست و آیا اصلا امکان‌پذیر است؟

زبان و به تبع آن، بیان، مقولاتی جمعی هستند و اصولاً زبان فردی وجود ندارد. فرد همواره، حتی زمانی که تنهاست، در بستر زبانی می‌اندیشد و سخن می‌گوید که کلی و جمعی است. از این منظر اصطلاح «بیان فردی» توهمی بیش نیست. می‌توان مطلب را در وجه کلی‌تر این‌طور بیان کرد که «فرد به تنهایی» بی مفهوم است، چرا که هر فردی، حتی فردیتش را از نسبت خود با کل اخذ می‌کند. می‌توان به روشنی ادعا کرد که هم به دلیل ماهیت ذاتاً اجتماعی فرد، هم به دلیل ماهیت لوگوس در مقام اندیشه و شناخت که اساساً کلی و جمعی است، و هم به دلیل ماهیت خود زبان و بیان که اساساً خطاب به مخاطب (دیگری یا خود گوینده یا درون غار تنهایی فرد یا حتی در دلش) است، در تمام این موارد، آنچه در عمل اتفاق می‌افتد دیالوگ است. لذا مونولوگ نه تنها ناموجود، بلکه ناممکن است و هر مونولوگی اساساً دیالوگ است.

حال پرسش اینجاست که مونولوگ یا تک‌گویی‌های رولفو مخاطبش کیست؟ اگر مونولوگ‌های او در عمل دیالوگ‌هایی است که گویی سخن یکی از طرفین به درازا کشیده است، فرق آن با خطابه‌های گئوتاما بودا چیست‌ موعظه‌هایی که مخاطبانش در جمع حاضر بودند. البته فرق رولفو در این است که مخاطبانش به طور مستقم در مقابلش حضور نداشته‌اند. رولفو و بودا هر دو در سی و پنج سالگی زبان به وعظ گشودند و هر دو از طرف مخاطبانشان بسیار پسندیده و تایید شدند و هر دو به واسطه شهرت خطابه‌هایشان، حیاتی بیش از سالهای عمرشان در اذهان انسان‌ها داشته‌اند. 

رنج، دغدغه رولفو و بودا

خوان رولفو و گئوتاما بودا هر دو از مرزنشینان سرزمین رنج هستند. ورود هر دویشان به این دشت سوزان پیش‌بینی نشده بود. در لحظه تولد انتظار می‌رفت یکی از آنها پادشاهی جهانگیر و دیگری زمین‌داری متمول باشد. اما به هر حال آنها وارد این سرزمین رنج شده‌اند و جالب این‌که هردو راه رهایی از رنج را در خود رنج می‌دانند.

هر دو نفر می‌گویند جهان مملو رنج است. این همان نخستین حقیقت شریف بوداست که رولفو آن را به تمامی در آغاز داستان «بس که آس و پاسیم» نمایان می‌سازد.

«اینجا همه چیز روز به‌ روز بدتر می‌شود. هفته پیش عمه خاسینتا مرد؛ و روز شنبه وقتی که تازه خاکش کرده بودیم و می‌خواستیم غم و غصه‌ها را از یاد ببریم، بارانی گرفت که تا به‌حال نظیرش را ندیده بودیم. این باران دیگر پدرم را پاک از کوره به در برد، چون همه‌ی چاودارهای درو شده را آفتاب داده بودیم تا خشک بشود. باران چنان ناگهانی شروع شد و چنان سیل‌آسا بارید که به ما مهلت نداد حتی یک مشت از چاودارها را سالم در ببریم؛ تنها کاری که از دستمان ساخته بود، این بود که در خانه‌مان، گوشه‌ای بچپیم و تماشا کنیم چطور شرشر باران سرد چاودار زرد تازه درو شده را از بین می‌برد.»

بودا و رولفو هر دو میل و خواست را مایه این رنج می‌دانند. بودا در حقیقت دوم خود و رولفو در جای جای نوشته‌اش. لاسرپنتینا گاو دختر کوچک خانه برای تشنگی بودن، که بین انسان و حیوان مشترک است، از رنج ماغ می‌کشد و راوی می گوید فقط خدا می‌داند که چه ماغ‌هایی کشیده. پدر خانواده و تاچا، دختر کوچک خانه هم از خواستن یا نخواستن در عذاب هستند.

«… پدرم نگران تاچاست – آخر دلش نمی خواهد این یکی هم به همان راه خواهرهایش برود. پدرم می‌دانست که خواهرم با از دست دادن گاوش سیاه‌بخت می‌شود، چون دیگر وقتی به سن بخت برسد و بخواهد شوهر خوب و سر به راهی پیدا کند، سرمایه و جهیزیه‌ای ندارد.»

سرآخر آنکه بودا و رولفو، این دو «رنج‌آشنا» هر دو ادعا می‌کنند قطع میل تنها راه پایان رنج است. همان‌طور که بودا در حقایق سوم و چهارم خود می‌گوید، گذر از رنج با پذیرش نسبت رنج و خواست و تنها با گذر از خواست ممکن می‌شود. درواقع بریدن از رنج تنها با پذیرش رنجی دیگر ممکن می‌شود، چرا که گذر از خواست خود مسبب رنجی دیگر است. رولفو حقایق سوم و چهارم بودا را در لحظه‌ای که راوی می‌خواهد خواهرش را آرام کند می‌آورد. «دست دور شانه‌اش می‌اندازم و می‌خواهم دلداریش بدهم، اما نمی‌فهمد. بیشتر گریه و زاری می‌کند.» تاچا آرام نمی‌شود. تاچا نمی‌فهمد که برای گذر از رنج راهی جز پذیرش رنج نیست. او نمی‌فهمد که هیات خاکی او با رنج پیوند ناگسستنی دارد. او نمی فهمد که تنها کاری که در توان دارد، گذر از خواست است.

«وحدت وجود» در نظام اندیشه‌ی رولفو و بودا

گئوتاما بودا در حقیقت دوم خود که از خاستگاه رنج‌ها سخن می‌گوید، تشکیل مفهوم «من» را ناشی از ناآگاهی می‌داند. ناآگاهی و نادانی‌ای که موجب ایجاد تمایل می‌شود و در پی این تمایل، رنج پدیدار می‌شود. او در حقیقت سوم، توقف رنج را در بریدن از تمایلات می‌داند. به بیان دیگر در نظر بودا، بریدن از تمایلات همانا با آگاه شدن از یگانگی انسان و هستی، و همانا از رفع مفهوم «من» منتشی است. انسان باید آگاه شود که در پس «من»، حقیقت انسانی یا «آتمن» قرار دارد و با گذر از دیگر لایه‌های دروغین انسان خواهد فهمید که «آتمن» در ذات خود با «برهمن» یا همان حقیقت، وحدت دارد. به بیان ساده‌تر انسان نخست به وحدت خود با دیگر آدمیان، پس از آن به وحدت با کل جهان، و در پله آخر به وحدت خود و جهان و آفریننده آگاه می‌شود.

شگفت‌آور است که این مفهوم عمیق و پیچیده‌ی شرقی چگونه در نثر خوان رولفو نمایان می‌شود. رولفو در داستان «بس که آس و پاسیم!» بارها این مسئله را مطرح می‌کند. اینکه شرایط زندگی تاچا و زندگی گاو او، لاسرپنتینا و وضعیت جوی (سیلی که گاو را با خود برده است) و همچنین آبروی خانواده‌ی راوی داستان که برادر تاچاست همه و همه به هم گره خورده است.

«نگرانی اهل خانه این است: حالا که خواهرم تاچا  گاوش را از دست داده، خدا می‌داند چه آخر و عاقبتی پیدا می‌کند. پدرم با بدبختی زیاد توانست پول و پله‌ای جور کند و لاسرپنتینا را که آن‌وقت گوساله بود، برای خواهرم بخرد تا جهیزیه‌ای داشته باشد و مثل دو خواهر بزرگترم خراب نشود.»

در جای دیگر رولفو «وحدت وجود» را در فضای داستان خود این‌طور نشان می‌دهد. «تاچا وقتی می‌فهمد که گاوش دیگر بر نمی‌گردد، به گریه می افتد. […] شرشر اشک کثیف روی صورتش روان شده، انگار رود توی تنش رفته است.» اما از همه این موارد که بگذریم، رولفو اوج این وحدت وجودی بین انسان و جهان را در فضای داستان خود، در بند آخر داستانش به نمایش می‌گذارد.

«… از دهانش [تاچا] صدایی بیرون می‌آید که شبیه صدای پرزدن آب رودخانه است. با این صدا، تمام تن تاچا به لرزه می‌افتد، رود همین‌طور بالا می‌آید. قطره‌های آب بوگندوی رود به صورت خیس تاچا پاشیده می‌شود. و برجستگی‌های سینه کوچکش یک‌بند پایین و بالا می‌رود؛ انگار همین‌طور درشت و درشت‌تر می‌شوند تا تاچا را بدکاره کنند.»

او در سکانس پایانی داستانش، تاچا، رودخانه و آب آن‌را، شرایط خانواده و اجتماع و همه عناصر جهان داستانی‌اش را به وحدت می‌رساند. گویی در نقطه پایانی داستان رولفو انسان و جهان به وجودی واحد بدل می‌شوند، یا شاید بهتر باشد بگوییم وحدت وجودی انسان و جهانش در نقطه پایانی داستان نمایان می‌شود. حالا شاید این بیانیه رولفو را بهتر بتوان در کنار بیانیه گئوتاما بودا گذاشت. حالا شاید هم‌آوایی متن به ظاهر تک‌گویانه‌ی رولفو با موعظه بودا بیشتر از پیش پدیدار شده باشد.

رئالیسم جادویی رولفو و خطابه بودا

اگر به خاطر داشته باشیدم که خوان رولفو به اعتقاد بسیاری از نویسندگان ادبیات امریکای لاتین پایه گذار رئالیسم جادویی است، اهمیت این سبک برای شناخت نوشته‌های او و حتی شخصیت خود او مشخص خواهد شد. اگر بعضی به این ادعا اعتراض کنند و رمان پدرو پاراموی او را یک رئالیسم جادویی تمام عیار ندانند، دست‌کم شکست ساختارهای خطی سبک معمول نوشتار در این رمان را نمی‌توانند انکار کنند. حتی «گابریل گارسیا ماکز»[۵] نوشته‌های خوان رولفو را با اینکه به سی‌‌صد صفحه نمی رسند به اندازه «سوفوکل»[۶] تاثیرگذار دانسته و بیان کرده است که کشف پدرو پارامو در سال ۱۹۶۱ زندگی او را تغییر داده است و مسیر تالیف شاهکارش صد سال تنهایی[۷] را به او نشان داده و هموار کرده است. رمان‌های انقلاب مکزیک که با فلکزده‌ها اثر «ماریانو آئوئلا»[۸] -رمانی که چند دهه بر صحنه ادبی مکزیک سلطه داشت- آغاز شد، تصویرگر جهان پرآشوبی بود که گاه فرد در آن از یاد می رفت. خوان رولفو از نویسندگانی بود که آغازگر شکستن این صورتک اجتماعی بودند. اغلب زندگی فردی شخصیت‌های رولفو بسیار مهم‌تر از چهره اجتماعی آنها تصویر شده است.

این چرخش نگاه همان تغییری است که به گونه‌ای دیگر در خطابه‌های بودا دیده می‌‌شود. او نیز در بافت هندوئیستی زمانه خود نوید مسیری بس متفاوت می‌داد که البته مسئله فرد در آن بسیار مهم بود. فرد که باید با اتکا به مکاشفه و مراقبه خودش و البته از راهی غیر از ریاضت صرف که پیش از گئوتاما بودا مرسوم بود به روشن‌بینی برسد. در این مسیر ممارست ومداقه‌ی فردی و کشف ارتباط با کل هستی اهمیت دارد که گرچه در نهایت باید با گذر از «من» به «آتمن» و کشف وحدت با «برهمن» همراه باشد اما آغاز آن از فرد و اندیشه او آغاز می‌شود؛ همان‌گونه که بودا با خوردن شیربرنجی که «ساجاتا» دختر کدخدای دهکده سنانی به او تعارف کرد، توانست نیروی خود را بازیابد و در نبرد خود علیه «شیطانِ مارا» توفیق یابد. اندیشه و توانایی تمرکز در این‌جا بسیار مهم توصیف شده است.

خوان رولفو و گئوتاما بودا هر دو از طرفی جهان پیش از خود را تغییر دادند و در ضمن هر دو به مسئله فرد توجه کردند. این دو برای طرح مسیر خود هر دو مجبور شدند تار و پود فرد را عریان کنند. هر دو ناچار شدند ساختارهای پیش از خود را بشکنند و هر دو رنج جهان را به تمامی بیان کردند و زیستگاه مخاطبانشان را همچون دیاری سترون توصیف کردند که برای رهایی چاره‌ای جز پذیرش و گذر از آن نیست.

اما نمی‌توان نادیده گرفت که رولفو و بودا، هر دو به دیدی جامع نسبت به فضای زیست و جامعه خود رسیده بودند. بودا با تجربه زندگی شاهزاده‌وار و البته زندگی یک بی‌سرپناه در زمان خود توانست به این درک برسد. خوان رولفو نیز مسایلی را طرح کرده است که هنوز هم می‌توان گفت مسایل جامعه مکزیک هستند او بدون طرح نگاهی صرفاً اجتماعی و با بیان درونی در چند داستان خود -به ویژه و به طور گیرا در داستان «ال پاسو دل نورته»- به مشکل «پشت‌خیس»ها اشاره‌ کرد که به مکزیکی‌ای اشاره دارد که به‌طور غیرقانونی و با گذر از ریوگرانده وارد ایالات متحده می‌شود. مشکلی که هنوز هم در سال ۲۰۱۷ در بین مکزیک و ایالات متحده بحث برانگیز است.


[۱]                      – Siddhārtha Gautama buddha

[۲]                      – Juan Nepomuceno Carlos Pérez Rulfo Vizcaino

[۳]                      – El Llano en llamas (translated into English as “The Burning Plan and other Stories”)

[۴]                      – Pedro Páramo

[۵]                      – Gabriel Garcia Marquez

[۶]                      – Sophocles

[۷]                      – Cien aňos de soledad (translated into English “One Hundred Years of Solitude”)

[۸]                      – Mariano Azuela Gonzaez

            کتابشناسی

            فارسی:

       اردبیلی، محمدمهدی. ۱۳۹۵٫ بولتن هشتمین جشنواره مونولوگ. دانشگاه هنر، شماره صفر، اسفند ۹۵، صص ۴-۵٫

       رولفو، خوان. ۱۹۵۳٫ دشت مشوش. ترجمه‌ی فرشته مولوی. ۱۳۶۹٫ تهران: نشر گردون.

       رولفو، خوان. ۱۹۵۵٫ پدروپارامو. ترجمه‌ی احمد گلشیری. ۱۳۶۳٫ تهران: کتاب تهران.

       گونسالس اچه‌وریا، روبرتو. داستا‌ن‌های کوتاه امریکای لاتین. ترجمه‌ی عبدالله کوثری. ۱۳۸۶٫ تهران: نشرنی.

       English:

       Chödzin K., Sh. 2009. The Buddha. Boston: Shambhala publications Inc.

       Coomaraswamy k., A. 1913. Myths of the Hindus and Buddhists. London: George G. Harrap and Company.

       Gonzalez E., R. 2008. The Twentieth Century. Vol. 2 of The Cambridge History of Latin American Literature. Cambridge: Univ. Cambridge press.

       Muller F., Max. 1984. Buddhist Mahayana Texts. Vol. XLIX of Sacred Books of the East. London: Oxford Univ. Press Warehouse.


برچسب ها : ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , پرونده , شماره ۱۱
ارسال دیدگاه