آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » وجدان واژگان در استعاره‌ی شاملو

وجدان واژگان در استعاره‌ی شاملو

فریبرز رئیس دانا شعر فارسی، از قدیم، تاکنون، دارای پیچیدگی‌های زبانی، معنایی، صنایعی و شکلی‌ای بوده است که در واقع اجازه‌ی چندانی به بوالهوسی‌های شاعرانه نمی‌داده است، مگر آن که شاعر تعمدی برای این کار داشته باشد -چیزی که در سه چهار دهه‌ی اخیر خیلی زیاد شده است. اگر شعر قدیم بیشتر با ایما، ایهام […]

وجدان واژگان در استعاره‌ی شاملو

فریبرز رئیس دانا

شعر فارسی، از قدیم، تاکنون، دارای پیچیدگی‌های زبانی، معنایی، صنایعی و شکلی‌ای بوده است که در واقع اجازه‌ی چندانی به بوالهوسی‌های شاعرانه نمی‌داده است، مگر آن که شاعر تعمدی برای این کار داشته باشد -چیزی که در سه چهار دهه‌ی اخیر خیلی زیاد شده است. اگر شعر قدیم بیشتر با ایما، ایهام و ابهام موجب می‌شد صدور جواز شعر خوب دشوار شود و حتی ذوق شعری وافر نیز مجبور به تکاپوی زیادی باشد، شعر امروز بیشتر با استفاده از کنایه چنین می‌کند. در شعر قدیم به ویژه در غزل و تا حد زیادی نیز در قصیده استعاره وضعی نهفته و تقریباً ضروری داشت اما اکنون به امری انتخابی تبدیل شده است اما تسلط بر وجوه نوگرایانه‌ی استعاره جواز شعر خوب را به دست می‌دهد، نه این که شعر خوب حتماً باید استعاری هم باشد. هم در شعر قدیم و هم در شعر نو البته تشبیه، تخیل، ابهام و استعاره جاری بوده‌اند. اما شعر امروز مفاهیم و شکل‌هایی تازه را در استفاده، کنایه و ابهام خلق کرده است که معیار «خوب» بودن شعرهای شاعران زیادی است و به معیاری متداول نیز تبدیل شده است.

شعر کم‌مایه (شعر بی‏‌مایه به‌کنار) چه ناب‌گویی باشد چه در پیوند با جهان پیرامون، چه از انسان انتزاعی بگوید و چه انسان را در واقعیت نشان بگیرد، چه کلامی و روایی باشد چه رازگونه، چه عاشقانه و عارفانه باشد چه اجتماعی و سیاسی و چه توصیف حال آدمی باشد، چه توصیف طبیعت و محیط مصنوع به سادگی و روشنی مانند عروسکی در آب یخ‌بسته‌ی حوض بر سطح می‌ماند و بی‌جان. بیش‌تر پیچیدگی‌ها در شعر امروز در مقوله‌های مهم ابهام، ایهام، استعاره (تشبیه و کنایه) و خیال متبلور می‌شوند. اما در این میان، ایهام و استعاره (و کنایه، اگر بخواهیم آن را از این دو مقوله جدا کنیم و در شعر نیمایی و شاملویی خوب است که چنین کنیم) کنام‌های بسیار غنی شاعرانه‌اند.

اگر تا حدی ساده بگیریم، می‌توانیم بگوییم خیال، تصویرسازی و پندارگزینی‌ای است در فضای شعری که از سوی شاعر ساخته و پرداخته می‌شود. خیال به واقع کمتر و نامستقیم‌تر ریشه در واقعیت بیرونی دارد. خیال‌پردازی شاعرانه، ذوق‌آزمایی ذهنی و بازی تشبیهی نیست و در واقع فضای پندارگونه‌ای است که در خود معنا و مفهوم و اندیشه‌ی شاعر را جای می‌دهد، پالایش می‌کند و منتقل می‌کند. گونه‌های خیال در شعر ممکن است در شکل‌های ابهام‌گویی، ایهام‌گویی، کنایه و استعاره قابل بیان باشند. منتقدان ادبیات قدیم و جدید عموما خیال و تصویرسازی را (که شاید هر دوی آنها را بتوانیم تخیل بنامیم) عنصر اساسی کلام شاعرانه دانسته‌اند (و البته می‌دانید که کلام شاعرانه لزوماً شعر نیست و شعر هم لزوماً همان «نظم» نیست). تخیل تلاش شاعر است از طریق خلاقیت خود (و در متن زیبایی‌‏شناسی او جای دارد) تا میان اجزای طبیعت و رفتار انسان پیوندهای احساسی تازه‌تر و نوآورانه‌ای کشف کند یا بنا سازد. اگر امروز شاعران در رفتار انسان و محیط مصنوع نیز به تصویرگری دست می‌زنند (مثلاً بوسه‌ی یک مبارز سیاسی به هنگام اعدام بر چوبه‌ی دار) در واقع تخیل و تصویرسازی را از انقیاد توصیف طبیعت بیرون آورده‌اند. به هر روی، بازآفرینی تخیلی و تصویرسازانه از طریق دخل و تصرف بیانی (و زبانی؟) صورت می‌گیرد؛ از طریق تشبیه، استعاره، مجاز و نماد. گونه‌های تصویرسازی به آگاهی شاعر، موضوع شعر، گرایش فلسفی شاعر و جهان‌بینی شاعر بستگی دارد.

انتزاعی‌ترین خیال شعری را در مثل می‌توانم با این بیت سعدی نشان دهم:

خیال روی کسی در سر است هر کس را         

مرا خیال روی کسی کز خیال بیرون است

یا از صائب تبریزی بگویم:

رخسار توست لاله‌ی بی‌داغ این چمن                       

این لاله‌های باغ همه داغ دیده‌اند

یا از فریدون مشیری:

تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است

طنین شعر نگاه تو در ترانه‌ی من

تو نیستی که ببینی چگونه می‌گردد

نسیم روح تو در باغ بی‌جوانه‌ی من

و از خودم:

بر آشیان خیالت، اگر کبود است خشم و بی‌پروا

از آسمان خزانی، اگر هراس می‌بارد

اگر شقاوت است کشیده پنجه بر آشیانه‌ی گنجشک

شگفتی مکن

تلنگری بزن به آرام دشت‌های رنگارنگ

که آسمان سپید است و هنوز

عندلیب ناآرام.

***

می دانیم که تشبیه در شعر، مانندکردن چیزی است به چیز دیگر به خاطر آن که آن دو چیز دارای صفات مشترکند. شاعر چنین می‌کند، نه این که بی‌کار باشد و به این وسیله بخواهد وقت‌گذرانی کند، بلکه با این تبدیل بار معنایی در فضای شاعرانه چند برابر می‌شود. در تشبیه کلمه‌ای وجود دارد که باید آن را به کلمه‌ی دیگری تشبیه کنیم تا توان پیام‌رسانی خیال‌انگیز و طرفیت محتوایی آن افزایش یابد. تشبیه دارای چهار رکن است. دو رکن آن عبارتند از ادوات تشبیه و وجه تشبیه (یا وجوه مشابهت) این دو را فعلاً در بحث نمی‌آورم اما دو رکن مهم دیگر عبارتند از آنچه باید به چیزی تشبیه شود (مُشَبَّه) و آن چیز دیگر (مُشَبَّهٌ بِه). اگر هر دو رکن موجود باشند، تشبیه از نوع «تام» است:

تو خورشیدی مرا از روشنایی

نیاید روز من تا تو نیایی

که در آن تو (مثلاً یار) مشبه و خورشید مشبه‌به است.

اگر در تشبیه، مشبه (یعنی آن چیزی که باید به چیز دیگری (مشبه‌به) تشبیه شود حذف شود، آنگاه آن تشبیه از نوع «محذوف» است. در «ویس و رامین» اسعدی گرگانی از این نوع تشبیه زیاد آمده است:

اگر بر تو بدل جویم نیابم                                                         

نباشد هیچ مَه چون آفتابم

که آفتاب در واقع مشبه‌به است که معشوق (مشبه) را تعریف می‌کند. انواع دیگری از تشبیه وجود دارد که به کار بحث ما در اینجا نمی‌خورد. به طور کلی تشبیه مفهومی عام است، برای مانندکردن چیزی به چیز دیگر. در تشبیه بین دو چیز فاصله وجود دارد و فقط مفهوم مشابهت آنها را به هم مربوط می‌کند. تشبیه (مانند استعاره که بحث آن را خواهم آورد) توانایی کلامی را برای تخیل و تصویرسازی افزایش می‌دهد و با ابزار زیبایی‌شناسی خود مفاهیم گسترده‌تری را قابل بیان نامستقیم می‌سازد. اما به خاطر همان فاصله توانایی تشبیه کمتر از توانایی استعاره است، گر چه قاطعیت بیانی دارد.

اما تشبیه محذوف با کمی تساهل همان استعاره است یا بسیار به استعاره نزدیک است یا می‌تواند به جای آن به کار رود. استعاره، نامیدن چیزی است به نامی جز نام اصلی‌اش یا نامیدن به نامی که جای آن چیز را گرفته باشد. در استعاره سه رکن اصلی داریم: مستعارلَه (که تقریباً همانند است با مشبه) و آن چیزی است که باید با نام دیگر خوانده شود، و مستعار مِنه (که تقریباً همانند است با مشبه‌به) و آن همان نام دیگر است و مستعار (که در تشبیه می شود وجه مشبه) و آن عبارت است از مایه‌ی پیوند یا وجه مشترک این دو چیز، در استعاره بین دو چیز فاصله‌ای موجود نیست و در واقع دو چیز، چیز واحدی می‌شوند و این عبارت است از این‌همانی.

این استعاره در شعر حافظ آمده است:

ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم

یک ساعتم بگنجان در سایه‌ی عنایت

«آفتاب خوبان» در واقع برای نامیدن معشوق به کار می‌رود، اما لفظ معشوق یا یار وجود ندارد پس از حیث تشبیه، این شعر، شعر تشبیه محذوف است و در واقع استعاره است. اما استعاره هم انواع و اقسام دارد که دو نوع مورد نظر و به‌دردخور در بحث من عبارتند از: مُصَرحِه و بالکنایه. تفاوت در این است که در نوع مصرحه لفظ مستعار در کلام موجود است اما در نوع بالکنایه این لفظ موجود نیست. در شعر بالا «آفتاب خوبان» همان لفظ مستعار است که در کلام آمده است پس شعر بالا استعاره مصرحه است. استعاره‌ی دیگر از نوع مصرحه:

بی‌باک پا منه به ادبگاه اهل فقر

خوابیده است شیر نیستان بوریا

شیر استعاره برای انسان فقیری است که خاصیت شیر را دارد. لفظ شیر لفظ مستعار است. شیر مستعار منه و اهل فقر مستعارله است.

اما شعر زیر استعاره‌ی بالکنایه‌ای (کنایه‌ای) است:

من این دو حرف نوشتم چنان که غیر ندانست

تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی حافظ

دو حرف (یا در بعضی نسخ حروف) کنایه از چیزیست که «غیر» از آن آگاه نیست بلکه پیام بین دانایان اسرار است.

تا این جای قضیه این حرفها را گفتم که نشان بدهم شعر شاملو بیشتر استعاره‌ای است و نه تشبیهی و پیچیدگی آن در استعاره‌های بسیار غنی آنست و خیال‌پردازی‌اش کاملاً همانند مفهومی است که در استعاره می‌آید. استعاره‌های شاملو بیشتر از نوع بالکنایه‌اند؛ خواهم گفت چرا.

گفتیم هر استعاره دو روی دارد: روی مستعارله و روی مستعارمنه. هر روی ممکن است مقوله‌ای محسوس باشد یا عقلی بنا بر این از این حیث با چهار گونه استعاره رو به رو هستیم: محسوس – محسوس، محسوس – معقول، معقول – محسوس، معقول- معقول. مثلاً نمونه استعاره‌ی معقول – محسوس (باز از ویس و رامین) این است:

ترا سوگند چون باد بَزانست

ترا پیوند چون آب روانست

مستعارله. عقلی: سوگند تو، مستعارمنه حسی: باد بزان (باد وزان).

لفظ مستعار ممکن است اسم باشد یا فعل و نیز ممکن است کلمه باشد یا جمله.

***

در شعرهای شاملو به دلیل غلبه‌ی تعهد انسانی و اجتماعی و روح مقابله -اما مقابله‌‏ای در قالب شعر والا- با تفتیش و ممیزی و نیز با توجه به غلیان روح نقد و آزادگی و عدالت‌خواهی در فریادهای شعرسازش انتخاب نوع استعاره آگاهانه است و جایگاه مهمی در شعر او دارد. استعاره در شعرهای شاملو بیشتر از نوع محسوس–معقول و لفظ استعاره بیشتر جمله‌ای است. انواع دیگر نیز در شعرهای او وجود دارند اما به نظر می‌رسد او بیشتر با این نوع انتخابها کار مقابله را پی می‌گیرد. شعر من مرگ را در کتاب آیدا در آینه بخوانید:

۱) من برگ را سروری کردم

۲) سرسبزتر ز بیشه

۳) من موج را سروری کردم

۴) پرنبض‌تر ز انسان

۵) من عشق را سروری کردم

۶) پرطبل‌تر ز مرگ

در قطعه‌ی ۱ برگ مستعارله حسی است و سرور مستعارمنه عقلی و همین طور قطعه‌های ۳ و ۵٫

شاملو برای آن که می‌خواهد معنا را در زمین و هوا در واقعیت شادی و درد زندگی مردم بجوید معمولاً از استعاره عقلی–حسی و حسی–عقلی بهره می‌برد. اما در این جا هم مثل استعاره در تاریخ شعر او -اما فراتر از همه‌ی آنها- او ابداع و نوآوری را در ابهام و ایهام می‌جوید و این‌ها را در هم می‌آمیزد (شعر من مرگ را دوباره بخوانید). اما حال شعر بر سنگ‌فرش از مجموعه‌ی «باغ آینه» را بخوانید:

یاران ناشناخته‌ام

چون اختران سوخته

چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد

که گفتی

دیگر، زمین، همیشه، شبی بی‌ستاره ماند.

                   …

                   …

در این شب سیا [که سیاهی روسیا تا قندرون کینه بخاید]

از پای تا به سر همه جانش شده دهن،

آهنگ پر صلابت تپش قلب خورشید را

من

روشن‌تر،

 پرخشم‌تر،

پرضربه‌تر شنیده‌ام از پیش

دقت کنید که مشبه (یا در واقع مستعارله)، همان «یاران ناشناخته» که حتی ابهام‌گونه است، چگونه مشبه‌به (مستعارمنه) را در اختران سوخته که تا حد زیادی عقلی است می‌یابد. ببینید چگونه زمین که حسی است به آسمان در شب بی‌ستاره استعاره می‌شود. این شاهکار است.

***

از این پس من با ابهام و ایهام، یعنی دو عنصر دیگر پیچیدگی در شعر سر و کار دارم که خودشان پیوندهای درون‌مایه‌ای با خیال و استفاده دارند. ابهام کلامی است دارای معانی (و معمولاً دو معنی) متضاد که هیچکدام بر دیگری ترجیح ندارد. به عبارت دیگر معانی بر یکدیگر ارجحیت ندارند بنا بر این با به کار بردن آن از یک سو بلاتکلیفی در شعر پیش می‌آید اما از سوی دیگر چه بسا انگیزه برای برانگیختن تفکر در مسیر شعر و شاعری و خیال‌پردازی هدفمند.

ابهام چونان یک مایه‌ی زیبایی‌شناسی زمانی مطرح شد که هنرمندان و شاعران سعی کردند به دلایل عمدتا اجتماعی یا دلایل ناشی از پیچیده شدن روابط انسانی صورت‌های متنوعی از معانی را بیابند. ابهام یک شگرد است برای گفتن چند چیز در یک زمان. برای پیچیدگی تجربه و شگرد دیگری نیز در شعر داریم که همانا پیچیده گفتن است و دو‌پهلویی که این نیز در مقوله‌ی ابهام می‌گنجد اما نوع ساده‌تر ابهام است وقتی ابهام به یک شگردی قوی تبدیل می‌شود دوپهلویی یا چندپهلویی کلید رمز و راز انسانی و اجتماعی است که شاعر یا از گفتن آن منع شده است و با گفتنش سیاست می‌شود یا فضای شاعرانه اجازه پرداختن را جز با زبان ابهام شعری نمی‌دهد. بنابراین ابهام امری ارادی است که یا ناظر بر شرایط تحمیلی است یا ناشی از ذات پدیده‌ای که به شعر تبدیل شده است. ابهام دارای ارزش ادبی والایی است و من‌درآوردی و مصنوعی پوششی نمی‌شود بر پدیده‌ای که در شعر می‌آید یا ابزاری برای رازپوشانی نالازم.

ایهام اما آوردن واژه‌هاست با حداقل دو معنی که درجات مختلف دوری و نزدیکی (معمولاً در دو قطب بسیار دور و بسیار نزدیک) به ذهن دارند. هدف شاعر در آوردن ایهام گاه قطب نزدیک به ذهن و گاه قطب دور از آن است و ما را در معانی دیگر می‌چرخاند.

نمونه‌ی ابهام:

هست شب همچو ورم کرده تنی گرم دراستاده هوا

هم از این رو است نمی‌بیند اگر گم شده‌ای راهش را

(نیما)

می بینیم که یک سوی قضیه همین امر طبیعی است که آدمی در شب راهش را گم کند اما انسان، و در واقع انسان از نوع هم‌میهن شاعر در آن دوران، در شب اجتماعی و سیاسی به سر می‌برد و گم شده است و راهش را نمی‌یابد. جهل حاکم است. نگاه کنید که در این ابهام چگونه آن‌سان ارزش ادبی والایی ساخته است که امروز این شعر به بهترین وجه و با خیال‌انگیزی ناشی از داد و ستد ذهن با عین، خوانایی و بیان‌گری دارد.

بگذارید برای ایهام به حافظ متوسل شویم:

ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد

چه گوش کرد که باده زبان خموش آمد

واقعاً ایهام دارد که سوسن آزاد چه گوش کرده است. این اشعار استعاری هم هست استعاره از باور مردمی و ادبی به نماد آزادگی سوسن و پیام‌های مرغ صبح که از پی شب می‌آید.

نمونه‌ی دیگر ایهام، باز از حافظ:

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است

ببین که در طلبت حال مردمان چون است

مردمان، همان مردم کوچه و خیابان و روستایند یا مردمان چشم. مردمان عادی چه حالی دارند از گریه کردن‌های مردم چشمی که در خون نشسته است. چرا گریه خونین

می‌شود. جستجو در احوال این‌ها و یافتن پاسخ همان رمز والایی ادبی شعر حافظ است.

همان طور که ابهام بر حسب رابطه‌ی متضاد معانی قابل طبقه‌بندی است ایهام نیز به انواع تناسب (دو یا چند معنی که یکی پذیرفتنی و دیگری بسته به انتخاب خواننده مرتبط است) ایهام ساده (هر دو یا چند معنی پذیرفتنی)، ایهام متضاد (که می‌رود به سوی ابهام) ایهام تأکید ایهام طباق و جز آن تقسیم‌بندی می‌شود. من توصیف بالا را آوردم زیرا می‌خواهم در شعر شاملو از آن بهره بگیرم.

باری ابهام و ایهام، که هر دو به صورت نامستقیم سخن گفتن‌اند، در جایی با یکدیگر آمیخته می‌شوند یا ایهام تضاد به جای ابهام می‌نشیند و بر عکس. این دو می‌آیند زیرا شعر از اندیشه‌ی زیبایی‌شناسانه و از احساس آمیخته با اندیشه و خرد و از ذهنیات تو در تو و عواطف پیچیده و انسانی می‌آید. وقتی شعر این چنین از اعماق و ریشه‌ها (که ریشه‌ها همان انسان‌هایند) می‌آید ابهام دارد و ایهام. وقتی شعر با دردها و بغرنجی‌های هزار تو و رگ و ریشه‌دار جامعه در می‌آمیزد اما همچنان می‌خواهد و اصرار دارد و موفق است که شعر و شعر ناب بماند، باز پر می‌شود از ابهام و ایهام.

ابهام با نقد و تشکیک و تردید می‌آید و در موارد زیادی که به بحث من مربوط می شوند، با وحشت از سیاسی شدن مردم از سوی حاکمان شکل می‌گیرد و زاییده می‌شود. واکنش دستگاه تفتیش و ممیزی و اسکات معمولاً آنست که نشان بدهد موضوع را فهمیده است و بنابراین غربال هوشمند سانسور شعرهای بودار، ایهام‌دار، پیچیده، دو پهلو و ابهامی را از صافی نمی‌گذارند. توانمندی دستگاه سانسور فقط متمرکز در شعر سیاسی به معنای برخورد با قدرت نیست بلکه طیفی از ایدئولژی (فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و…) را نیز در بر می‌گیرد.

شاید کسانی معتقد باشند که شعر ذاتاً متعلق به حوزه‌ی هنر است یا بپذیرند که وجه هنری در شعر غالب است. من چنین نمی‌اندیشم و شعر شاملو را گواه جدی‌ای می‌گیرم که شعر متعلق به قلمرو ادبیات است. اما شعر وجه هنری قوی دارد و از این روست که ابهام و ایهام و استفاده و تخیل در آن می‌آمیزند. شعر مانند ادبیات داستانی از مقوله ایدئولوژی است اما فراتر از آن است. شعرهای «همیشه ناب» یک شاعر، که همیشه هم آرمان‌زدایی شده‌اند و ابهام و ایهام آن به روابط سطحی محدود می‌شوند و مصنوعی نادلچسب‌اند، در واقع مجموعه‌هایی ناتوانمند به شمار می‌آیند.

در شعر شاملو ابهام وجود دارد از آن رو که فایده‌گرایی در شعر او جایی ندارند او انسان‌باور بود و برای آزادی و عدالت. جایی که این شاعر حتی عدالت را عالی‌ترین آرمان می‌دانست به کاوش شعری می‌پرداخت و با رویاها و خیال‌های شاعرانه‌اش ساختمانی بلند بنا می‌کرد. ساختمان‌های شعری او تو در تو و هولناک نیستند اما رمز و راز آمیز‌ند و پر از ابهام‌هایی که ذات پیچیدگی روابط انسان آن را ناگزیر می‌کند.

قصد ابهام در شعر شاملو دیرفهمی و نامستقیم‌گویی تعمدی نیست. این طبیعت شعر اوست که چون با انسان و دردهایش درآمیخته است و در واکنش با جامعه قرار می‌گیرد و غول دستگاه سانسور را در مقابل خود می‌یابد و از آنجا که او آفرینشگری شاعرانه‌ غیرقابل تقلیدی هم دارد بنابراین در خود ابهام و ایهام را می‌پرورد. او می‌داند که ابهام در شعر او سنگری طبیعی و خودجوش است؛ او می‌داند پنجه در پنجه‌ی چه چیز افکنده است:

دیری با من سخن به روشنی گفته‌اند

خود آیا تابتان هست که پاسخی درخور

شنوید؟

رنج از پیچیدگی می‌برید

از ابهام

و هر آنچه شعر را

در نظرگاه شما

به رغم شما به معنایی مبدل می‌کند

(آیدا، درخت و خنجر و خاطره)

ابهام و ابهام معنایی از مهم‌ترین عناصر شعری شاملو به حساب می‌آیند. شاملو تمایزهای زبانی‌ای دارد تا زمینه را برای واکنشهای متفاوت آزاد نسبت پدیده‌ها و مسائل انسانی، به ویژه در بند بودگی، تحقیرشدگی، تبعیض و وهن به ساحت مردمی، را برانگیزد. ابهام در شعر شاملو لزوماً سردرگمی میان دو یا چند معنا نیست، چنان‌که برخی خطاطان یا شماری از نقاشان انتزاعی چنین می‌کنند. ابهام شگرد تحمیل شده‌ی شاعر است. ابهام او نه فقط در قلمرو معنا و نه تنها در حوزه صورت بلکه هم چنین در بازتاب کلام پدید می‌آید. بدین‌ترتیب ابهام راه مقابله است. به نظر من ابهام باید گسترده و ژرف باشد و نه معناگریز و گمراه‌کننده. ابهام باید ابزار مقابله و مبارزه باشد:

ببینید فروغ چه گفته است:

من از کجا می‌آیم که این‌چنین به بوی شب آغشته‌ام

و نیما چه گفته است:

غم این خفته‌ی چند خواب در چشم ترم می‌شکند           

و حافظ:

بیا وز غَبن این سالوسیان بین

صراحی خون، دل و بربط خروشان

و شاملو در چیزی که مرز بین ابهام و ایهام است (در شبانه آخر از دشنه در دیس):

زیباترین تماشاست

وقتی

شبانه

بادها

از شش جهت به سوی تو می‌آیند

و از شکوه‌مندی یأس‌انگیزش

پرواز شامگاهی دُرناها را

پنداری یک سر به سوی ماه است

باری کشف ابهام، چیزی مثل حل جدول سرگرمی و مسئله‌ی ریاضی یا حتی کشف معانی لغت‌نامه‌ای نیست. حل معماست، معمای انسانی و در شعر معاصر (از جمله شعر نیما، شاملو، فروغ، صالحی و حتی اخوان و زهری) معمای رابطه‌ی انسان با محیط اجتماعی‌اش.

حافظ با ایهام گفت:

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش                      

کو به تأئید نظر حل معما می‌کرد

و با استعاره ادامه داد:

آن یار کزو گشت سردار بلند                       

جرمش آن بود که اسرار هویدا می‌کرد

و با ابهامی طنزآمیز درباره‌ی امری ناممکن گفت:

فیض روح‌القدس ار باز مدد فرماید                          

دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کرد

کشف ظرایف شعری و لایه‌های پیچیده معنایی در شعر حافظ می‌شود یک لذت شعرخوانی، چیزی که تکرارش عموماً از لذت آن نمی‌کاهد.

کشف ابهام از لذات شعرخوانی شاملو هم هست هر چند ده‌ها بار تکرار شوند. شاملو می‌داند که شعر مسئول تیره و تاری نیست بلکه این از خصلت‌های شب است اما می‌داند که اتفاقاً همین جاست که شعر باید به این بپردازد چنان‌که به خیرگی روشنای روز. ابهام در شعر شاملو تا آنجا که به رمزپردازی مربوط می‌شود شبیه حافظ است وگرنه ابهام او عمدتاً یا ریشه در بغرنجی روابط دارد یا ابزار مبارزه است.

ابهام حافظ رازناک است و پر از لذت ناب. ابهام او جزء لاینفک ناب بودن شعر او هم نیست. اما ابهام شعر شاملو رمزناک است و سرشار از لذت آگاهی. ابهام و ایهام حافظ هر دو به گونه‌ای‌اند که وقتی فضایی را که ترسیم می‌کنند وجود ندارد فضای ذهن اندوه‌گین می‌شود. اما این دو مقوله در شعر شاملو به محض حضور درد و رنج غریبانه‌ای را با خواننده آشنا می‌کنند که به خاطر معنایی است که هست، و واقعاً هست. در هر دو، لذت از نوع گناه است: در حافظ روی آوردن به منهیات ریاکارانه و در شاملو حمله به حریم کن‌مکن‌های انسان‌ستیز. هر دو از نیرنگ و تردید در عذابند اما حافظ راه را در گریز می‌بیند و شاملو در ستیز:

با خشم و جَدَل زیستم

و به هنگامی که قاضیان

اثباتِ آن را که در عدالت ایشان شایبه‌ی اشتباه نیست

انسانیت را محکوم می‌کردند

و امیران

نمایش قدرت را

          شمشیر بر گردنِ محکوم می‌زدند

محتضر را

          سر بر زانوی خویش نهادم

                                                          (و حسرتی)

زمان پرفتنه زبان ظاهری خاص شاعر متعرض را می‌طلبد؛ زبانی که شاعر با آن «بگوید» نه آن که نگوید، شاعر مصون بماند تا عمر شاعرانه و مسئولانه‌اش درازتر شود نه آن که برای سرودن حدیث حال‌ها و عاشقانه‌های سطحی بقا بیابد. البته چنین زبانی را حافظ دارد آنجا که مثلاً می‌گوید:

همای گو مفکن سایه‌ی شرف هرگز

بدان دیار که طوطی کم از زغن باشد

یا

ریا حلال شمارند و جام باده حرام

زهی طریقت و ملت زهی شریعت و کیش

و البته به هنگامی هم می‌خروشد که:

ما شیخ و زاهد کمتر شناسیم

یا جام باده یا قصه کوتاه

اما شاملو این زبان را به تسخیر خود آورده است اگر عرفان شاعرانه به معنی رازداری و مکتوم داشتن باشد در حافظ هست و در شاملو نیست و به جای آن شاملو ابهامی پرجاذبه دارد و استعاره‌هایی که آن چنان گران‌سنگ‌اند که به قول حافظ موسوی خود شاملو را به استعاره‌ی عرصه شوی تبدیل کرده‌اند:

دهانت را می‌بویند

مبادا که گفته باشی دوستت می‌دارم

دلت را می‌بویند

روزگار غریبی است نازنین

و عشق را

کنار تیرک راه‌بند

تازیانه می‌زنند

عشق را در پستوی خانه پنهان باید کرد

                   (در این بن بست)

واژه‌ها در شعر شاملو مسئله‌ساز و گمراه‌کننده نیستند زیرا کاملاً تحت فراخوانی و اراده اویند. واژه‌گزینی او برای ابهام و پیچیدگی نیست بلکه متن شعر ابهام‌آمیز است که با ارابه‌ی وجدانِ خود واژه‌ها را فرا می‌خواند. استعاره‌های شاملو چنان با واژه‌های وجدان‌یافته‌ی او بافته می‌شوند که دشوارگویی‌های شاملو نیز نتوانستند او را از مقبولیت توده‌ای که «هم‌دست» او بودند کنار بگذارد.

نگاه کن چه فروتنانه بر خاک می‌گسترد

آن که نهال نازک دستانش

از عشق

و پیش عصیانش

بالا جهنم

پست است

(میلاد آن عاشقانه بر خاک مرد، برای قتل احمد عزیزم)

و در آخر این استعاره‌ی شگفت:

زاده شدن

بر نیزه‌ی تاریک

همچون میلاد گشاده‌ی زخمی

(شکاف، در اعدام خسرو گل سرخی)


برچسب ها : ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , شماره ۲۲ , نقد
ارسال دیدگاه