آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » مسافر جاده‌های داستان

(نگاهی به مجموعه داستان «انتخاب» سیمین دانشور)

مسافر جاده‌های داستان

منصوره تدینی : استادیار دانشگاه آزاد اسلامی ایران، واحد رامهرمز: دربارۀ سیمین دانشور، به سبب مقام پرارجش در ادبیات داستانی ایران، آن‌قدر نوشته‌اند، که دوباره نوشتن در موردش کاری بیهوده به نظر می‌رسد؛ بخصوص در مورد رمان‌های مشهورش. به‌ناچار در این مختصر تلاش شده تا به جنبه‌هایی از آثار او که کمتر مورد توجه قرار […]

مسافر جاده‌های داستان

منصوره تدینی :

استادیار دانشگاه آزاد اسلامی ایران، واحد رامهرمز:

دربارۀ سیمین دانشور، به سبب مقام پرارجش در ادبیات داستانی ایران، آن‌قدر نوشته‌اند، که دوباره نوشتن در موردش کاری بیهوده به نظر می‌رسد؛ بخصوص در مورد رمان‌های مشهورش. به‌ناچار در این مختصر تلاش شده تا به جنبه‌هایی از آثار او که کمتر مورد توجه قرار گرفته است، پرداخته شود. آخرین اثر چاپ‌شدۀ او، مجموعه داستان کوتاه «انتخاب»، به‌حق شایستۀ این توجه است، زیرا آخرین چکیده‌های قلم و بازتاب آخرین تحولات سبکی او است و شاید بتوان آخرین روحیات و افکارش را در آن ملاحظه کرد.

در بررسی آثار او از آغاز تا کنون، سیر تدریجی پختگی به وضوح قابل مشاهده است؛ از هنگام نگارش داستان‌های رمانتیک مجموعۀ «آتش خاموش» که یادآور سبک یکسان جمالزاده و حجازی و سایر معاصران و دارای اثر کمرنگی از ترجمه‌های گوته هستند و یا از هنگام پنهان کردن هویت زنانه‌اش در پشت نام «شیرازی گمنام»، تا هنگام نگارش سه‌گانۀ ناتمامش، که از تازه‌ترین شیوه‌های داستان‌نویسی بهره می‌گیرد و شخصیت پرشوروشر و انقلابی‌اش یک زن را محور روایت قرار می‌دهد و جسورانه به زوایای پنهانی روح این زن رسوخ کرده، مشارکت او را در وقایع بسیار مهم اجتماعی به تصویر می‌کشد، راهی طولانی و پرفراز و نشیب پیموده و به توان بالایی در داستان‌نویسی دست یافته است. در این میان با نگارش «سووشون» گام بزرگ خود را برداشته، اما با نگارش سه‌گانۀ «جزیرۀ سرگردانی، ساربان سرگردان، کوه سرگردان» و آخرین داستان‌های کوتاهش قله‌های جدیدی از داستان‌نویسی ایران را فتح کرده است.

دانشور با رمانتیسم و رئالیسم شروع کرده، ولی مانند برخی نویسندگان دیگر در آن محبوس نمانده است و در سیر خود، ابتدا به شیوه‌های مدرنیستی روآورده و سپس در برخی داستان‌ها به پسامدرنیسم هم گذار کرده است، تا بتواند خلاقانه روح زمانۀ خود را در قالب کلمات بدمد. او برای این کار مانند برخی نویسندگان ضعیف، کورکورانه تکنیک‌ها را به کار نگرفته تا داستانی پسامدرن خلق کرده باشد. اتفاقاً استفادۀ او از تکنیک بسیار ماهرانه، معتدل و به نحوی اندام‌وار است، اما با همین استفادۀ اندک، محتوای هستی‌شناسانه را به‌وضوح برجسته می‌کند، به‌نحوی که خواننده در پایان این مجموعه داستان، خود را در دنیایی غریب و متفاوت از جنس کلمات حس می‌کند، که نمی‌داند مرزهایش با جهان واقع در کجاست؟ در ادامه و در بررسی تک‌تک داستان‌ها به این نکته بیشتر می‌پردازیم.

همچنان که اشاره شد، در این جستار آخرین مجموعۀ داستانی چاپ‌شده از این نویسنده، با نام «انتخاب»مورد توجه قرار گرفته، که چاپ اول آن مربوط به سال ۱۳۸۶ است. از شانزده داستان این مجموعه شش داستان اول در هیچ مجموعۀ دیگری چاپ نشده و ده داستان بعدی متعلق به مجموعه داستان «از پرنده‌های مهاجر بپرس» هستند، که چاپ اول آن مربوط به سال ۱۳۷۶ است، که آن هم جزو آخرین آثار سیمین دانشور است. البته متاسفانه داستانهای این مجموعه‌ها تاریخ نگارش جداگانه ندارند، اما از آنجا که اغلب آنها در هیچ مجموعۀ دیگری چاپ نشده‌اند و با توجه به تاریخ چاپ و تقدیم آنها به افراد مختلف به مناسبت‌های مشخص و نیز سبک و فضای حاکم بر آنها، قابل تاریخ‌دار شدن هستند و می‌شود حدس زد که اغلب آنها آخرین چکیده‌های قلم این بانوی نویسنده هستند. در بررسی جداگانۀ هر داستان، آنهایی که به دلیل معتبری تاریخ‌دارند، ذکر شده‌اند.

این مجموعۀ ۱۶۶ صفحه‌ای شامل ۱۶ داستان کوتاه با نام‌های زیر است: لقاءالسلطنه، اسطقس، انتخاب، برو به چاه بگو، ساواکی، بخت‌گشایی (چاپ شده در ۱۳۸۶)، برهوت، میز گرد، مرز و نقاب، روزگار اگری، از خاک به خاکستر، باغ سنگ، دو نوع لبخند، روبوت سخنگو، از پرنده‌های مهاجر بپرس، متبرک باد خلیفه بودن انسان بر زمین، متبرک باد (اولین چاپ در سال ۱۳۷۶).

بااین‌که بعضی از این داستان‌ها سبک رئالیستی دارند، اما در مجموع فضایی غیررئال و پسامدرن را القاء می‌کنند. در هر داستان ممکن است فقط یکی از شگردهای پسامدرنیسم، آن هم به‌طور نامحسوس و جنبی به کار گرفته شده باشد یا نگرفته باشد، اما درنهایت فضایی مبهم و فراواقعی بر اثر غلبه یافته؛ گویی کلمات هذیان‌ها یا خواب‌های ادیبی شیفته‌گونه هستند؛بخصوص که مدام از تداعی‌های بسیار نامربوط کلمات استفاده می‌شود، که در بررسی تک‌تک داستان‌ها نمونه‌هایی نقل خواهد شد.

داستان اول، لقاءالسلطنه، پیرنگ و ساخت داستانی معمول را ندارد و به شکل مصاحبه‌ای است، که با غش کردن خبرنگار به سبب پرت‌وپلاگویی رها می‌شود. داستان طنز فراوان دارد و بارها به ذکر جزییات بی‌اهمیت پرداخته می‌شود. دانشور با این کار و نیز با کمک بینامتنیت‌هایی با اشعار و یا فولکلور و همچنین درهم‌آمیختن ژانر داستان با مصاحبه و استفاده از سبک‌های مختلف و حتی استفاده از زبان متفاوت، انسجام متن را برهم می‌زند، تا آشفتگی و گسیختگی جهان واقع را نشان دهد. نمونه‌هایی از این عدم انسجام و گسیختن متن در زیر ذکر می‌شود:

صدای خبرنگار:

  • نام خود را بیان فرمایید.

بیان فرمودم: بنده عباسقلی خان، اما نه عباسقلی‌خانی که ایرج میرزا سروده که پسرش علیمردان خان بوده و دهنش را به ل‍‌له کج می‌کرده و لج می‌کرده.

  • نام پدر؟
  • از روی تصادف نام مرحوم ابوی علیمردان خان بوده، اما ربطی به علیمردان خانِ سرودۀ ایرج میرزا نداشته و‍ ل‍له هم نداشته و دهنش را هم کج نمی‌کرده.
  • نام مادر؟
  • مادرم عزت خاتون بوده، اما ربطی به زینب خاتون که گیس داشته قد کمون و از شبق مشکی‌تر، نداشته. سرش به‌علت ابتلای به سرطان و شیمی‌درمانی بعدی، به‌کلی از مو عاری بوده، پس شانۀ فیروزه و حمام صدروزه هم منتفی بوده. برایش کلاه گیس خریدم که روی سرش بند نمی‌شد…(دانشور، ۱۳۸۶: صص۷-۸)

داستان «اسطقس» زمان پریشی دارد. پیرنگی هم ندارد و مطالب پراکنده و نامربوط فراوانی را به‌طرز طنزآمیزی ارائه می‌دهد. سبک نگارش نیز مدام از سبک گذشته به حال در نوسان و تغییر است. او در عین حال‌که با سبکی شبیه متون قرن چهارم پنجم هجری، از اسطوره‌های آفرینش و شاخۀ ریواس حرف می‌زند و در صعود از کوه که در جستجوی حق و شبیه سیر و سلوک عارفان است، با سهروردی، فردوسی، سعدی، ابن عربی، حافظ، مولوی، خیام، دقیانوس، نیما یوشیج و زن اثیری بوف کور دیدار و گفتگو دارد، به ناگاه به فضای امروزی می‌پرد و با دستگاه فرستنده از هلی‌کوپتر امداد برای نجات از برف کمک می‌گیرد. او از زن و مرد داستان و کرمان و شیراز طوری سخن می‌گوید که توهّم یکی بودن آنها را با خود سیمین و جلال دامن می‌زند، اما هیچ‌گاه خواننده نمی‌تواند با قطعیت اینها را با هم یکی بداند. مرزهای زمان و مکان در این داستان درنوردیده می‌شود و انسجام متن باز هم با کمک دوگانگی لحن و فضای داستان به‌هم می‌خورد. او گاه از دقیانوس و شاعران قدیمی، با لحنی شبیه متون ادبی کهن حرف می‌زند و گاه از نیما با فضا و لحنی امروزی. یک‌باره می‌گوید: «همۀ نویسندگان معاصر از زیر ردای نویسندۀ بوف کور درآمده‌اند.» (همان: ۲۰) در پایان داستان هم وقتی دو شخصیت دم از اشراق و عشق می‌زنند، گروه تجسّس با بی‌سیم و هلی‌کوپتر به کمکشان می‌آید و با کمک نردبان هلی‌کوپتر عروج می‌کنند. می‌بینیم که سیمین عرفان و اصطلاحات آن و گذشتۀ ادبیات فارسی را با حال و امر واقع درآمیخته و مرزهای هستی‌شناسانه را برهم زده است، تا یگانگی جستجوی انسان و سردرگمی او و میل به استعلایش را در تمام طول تاریخ بشری به‌تصویر بکشد.

به بخش‌هایی از این متن توجه کنید:

زن از پیر ما، رضی‌الله عنه، رخصت گرفت که عاشق خود را، که هم معشوق بود و هم عاشق، بار بدهد و پیر ما وعده داد پس از مراسم ذکر درویشان خانقاه نعمت‌اللهی، زن و مرد را پذیرا شود… از دور مردی را دیدند که به‌سوی آنها می‌آید… به مرد سلام کردند و از او اسم اعظم را جویا شدند. مرد بی‌درنگ گفت: اسطقس فوق اسطقسات. مرد ریش‌دار گفت: ملائکه به درگاه باری‌تعالی عرضه داشتند: این بندۀ تو حرف‌هایی می‌زند که ما معنای آنها را نمی‌فهمیم. باری‌تعالی فرمود: کاری به این بندۀ من نداشته باشید. سخنان او را خود من هم ادراک نتوانم. برف و بوران شروع شد…

زن گفت دست‌هایم بی‌حس شده. می‌ترسم یخ بزند.

– دست‌هایت را بگذار زیر کت من، روی پهلوهایم.

– حرام نیست؟

– نه بابا. حرف‌های دقیانوس را جدی نگیر…

زن و مرد دو گل سفید و چند ساقۀ ریواس چیدند و از قله به زیر آمدند. راه قبلیشان را بهمن انباشته بود… هر دو در دستگاه دمیدند. کمک. کمک. ای عشق، ای اشراق، ای بی‌چون، ای هوش‌ربا، کمک. صداهای دیگر هم بود. در هم و بر هم. کمک بفرستید.

گروه تجسس: تا حالا دوازده نفر یخ زده‌اند و مرده‌اند… ما در غرب قلۀ پلوار هستیم…

هلی‌کوپتری آمد بر فراز قله چرخید. روی بهمن‌ها آهسته کرد. امکان فرود نداشت. نردبان مانندی به آنجا که زن و مرد عاشق بودند فرستاد و آنها عروج کردند. (همان: ۱۳-۲۱)

از تقدیم این داستان به دکتر حسین پاینده و جملاتی که در این مورد نوشته شده، می‌توان این داستان را جزو آخرین داستان‌های سیمین دانشور دانست.

داستان «انتخاب»، سومین داستان مجموعه، روالی کاملا رئالیستی دارد و تازگی و جذابیت آن شاید فقط در این نکته باشد، که رابطۀ علت و معلولی یا پیرنگ داستان کمی مضحک به‌نظر می‌رسد. سبک داستان روان و یکدست است.

داستان «برو به چاه بگو» نیز رئالیستی است و فقط از جهت داشتن یک شخصیت پویا در خور توجه است. شخصیت اصلی داستان زنی خانه‌دار و اسیر و مطیع شوهری روشنفکرنما است، که در پایان داستان خود را از قید اسارت او رها می‌کند:

شوهر خودپسند من، مصداق این شعر است: صبح که از خواب پا می‌شد، مثل سگ هار پا می‌شد. داد می‌زد: «حسن بگ، حسین بگ» اتاقارو جارو کردی؟ برفارو پارو کردی؟ زیر سبیلامو نروفتی، آب تو هاون نکوفتی.» شوهرم یک روضه‌خوان باب روز است و دست به قلمی دارد و با سور دادن به مریدان بی‌شمارش آنها را وامی‌دارد که در روزنامه‌ها از او تجلیل کنند…

و پایان داستان:

خودم را به خانه رساندم و دارو ندار مختصرم را جمع کردم و نامه‌ای برایش نوشتم: « فعلاً مهریه‌ام را به اجرا می‌گذارم و در دادگاه خانواده برای جدایی می‌بینمت.» (همان: ۲۹-۳۰)

 داستان «ساواکی» نیز رئالیستی است و از جهت چندصدایی بودن جالب است، زیرا ساواکی زورگو و ستمگر داستان که حتی زنش را پیش از فرار وادار به خودسوزی کرده، بعد از فرار دچار وضعیت رقت‌آور بعد از مهاجرت شده است و حس همدردی خواننده را تا حدی برمی‌انگیزد.

داستان «بخت‌گشایی» که با ساختی رئالیستی شروع شده، با پایانی غافلگیرانه از خوانندگان می‌خواهد که خودشان حدس بزنند چه خواهد شد. این یکی از شگردهای مشهور نویسندگان پسامدرن است که فرجام داستان را به اختیار خواننده می‌گذارند. نویسنده از طریق گفتگو با خواننده و مشارکت او در رقم زدن فرجام داستان، اتصال کوتاهی بین جهان واقع و جهان داستانی ایجاد می‌کند و مرزهای هستی‌شناسانه را مخدوش می‌کند.

عاقبت سری بیرون آمد و سودابه هم به خانۀ بخت رفت. اما چه طور شد که این طور شد؟ به احترام خواننده، چیزی در این باره گفته نمی‌شود. هلو برو تو گلو که نیست، خواننده زحمت بکشد و خودش حدس بزند. (همان: ۴۱)

داستان‌های بعدی این مجموعه و از جمله داستان «برهوت» در سال ۱۳۷۶ در مجموعه داستان «از پرنده‌های مهاجر بپرس» نیز چاپ شده‌اند. در داستان برهوت از طریق تداعی معانی کلمات قادسیه و برادر، ماجرای برادر راوی داستان با نبرد رستم فرخزاد پیوند می‌خورد. داستان در سه بخش خود، سه بار راوی اول شخص را عوض می‌کند. راوی بخش اول و سوم یکی هستند و راوی بخش دوم شخصیت اصلی داستان و برادر راوی اول است. داستان خوانشی روان دارد و ابهام پیرنگ به‌تدریج برطرف می‌شود. از این جهات داستان را می‌توان واردشده در حیطۀ مدرنیسم دانست، اما در پایان داستان وقتی خواننده پی‌می‌برد که راوی اول و سوم گفتارهای پسامرگی دارند، داستان به پسامدرنیسم تراوش پیدا می‌کند و مرزهای خیال و امر واقع مخدوش و بهم‌ریخته می‌شوند. کافی است خواننده این پرسش‌ها را با خود مطرح کند: چگونه کسی که مرده، داستان را روایت می‌کند؟ آیا راوی اکنون در جهان زندگان یا مردگان است؟ چطور این مرزها قابل عبور و مرور شده‌اند؟ و پرسش‌های دیگری از این قبیل. این کاری است که نویسندگان پسامدرن با استفاده از چنین تکنیک‌هایی با ذهن خواننده می‌کنند: برجسته کردن پرسش‌های هستی‌شناسانه.

داستان «میزگرد» زمان پریشی دارد و دانشور شخصیت‌های مختلفی را از زمان‌های مختلف گرد هم آورده و بین آنان گفتگویی ترتیب داده است. رستم دستان، حافظ، سعدی و مهدی اخوان ثالث گرد هم آمده‌اند و راوی اول شخص داستان با آنها مصاحبه می‌کند. پیرنگی وجود ندارد و مصاحبه و گفتگوها حول محور مشخصی نیستند و مطالب پراکنده‌ای بر اثر تداعی کلمات مطرح می‌شوند. طنز هم در تمام طول داستان حضور دارد. سبک داستان نیز آمیزه‌ای از سبک کهن و امروزی و گاه عامیانه است. استفاده نویسنده از شعر نیز گسیختگی متن را بیشتر می‌کند و همۀ این موارد، این داستان کوتاه را تبدیل به یک فراداستان کرده است. از آنجا که در مورد این داستان دیگران پیش از این نوشته‌اند، به همین اشارۀ مختصر اکتفا می‌شود.

در داستان نسبتاً طولانی «مرز و نقاب» راوی اول شخصِ روان رنجوری، داستان را با یک مونولوگ درونی به پیش می‌برد. او همۀ آدم‌های اطرافش را دوپاره و دو شخصیتی می‌بیند و در واقع نقابی برچهرۀ آنها می‌بیند که هرازگاهی در نظر او به کناری می‌رود. او ناخودآگاه این پاره‌های انسانی را به حیواناتی شبیه می‌بیند و فکر می‌کند بین این وجوه مختلف مرزهایی وجود دارند که مانع هویت یکدست این افراد می‌شوند.مثل بقیۀ داستان‌ها این داستان طنز هم دارد و تعلیق آن هم نسبتاً قوی است. زمان داستان و محور آن تظاهرات پیش از انقلاب و همدلی مردم است. در پایان داستان زنان ستایش می‌شوند.

در داستان «روزگار اگری» نیز گفتارهای پسامرگی و پایان غیرمترقبه، نامربوط و مبهم داستان آن را از حیطۀ رئالیسم خارج می‌کند. خواننده نمی‌داند که شخصیت اصلی داستان مرده یا زنده است؟ او در مراسم تدفین خود ناگهان برمی‌خیزد:

این بار استاد محمود یقین کرد که مخ آقا معلم تکان خورده است. تقلا کرد و سکه‌ها را از روی چشم‌هایش برداشت. پاشد و نشست و گفت: اما من نمرده‌ام. شیروانی اسباب‌بازی نیست. نمی‌گذارم شیروانی هیچ کس در این دور وبرها چکه بکند. (همان: ۱۰۶)

 داستان «از خاک به خاکستر» با توجه به این‌که به یاد و خاطرۀ هلن کنتور، باستان‌شناس آمریکایی دانشگاه شیکاگو که در خوزستان کاوش کرده و از دوستان سیمین دانشور بوده، تقدیم شده و در خود داستان هم به دوران پس از مرگ او اشاره می‌شود، حتماً پس از سال ۱۳۷۲ نوشته شده است. شخصیت اصلی و راوی اول شخص داستان، که آن را اغلب با مونولوگ درونی به پیش می‌برد، روان رنجور و بسیار غمگین است. او که در مهاجرت دچار افسردگی غربت شده است، هیچ حسی از نزدیکی و آشنایی با اطرافیان خود، حتی پسر کوچک و همسر آمریکاییش ندارد و در صحبت از فرزندش از او با کلماتی چون «پسره» و «پسر زبان نافهم» یاد می‌کند. (همان: ۱۰۷-۱۰۸) این داستان بیشتر حال و هوای خاطره‌نویسی دارد، اما نه از زبان خود سیمین، بلکه از زبان کسانی که سیمین آنها را می‌شناخته. به همین جهت هم اتصال کوتاه دارد و گویی سیمین خود بخشی از داستان است. خواننده نمی‌داند که چقدر تخیل و چقدر واقعیت است؟ در واقع دوباره مرز خیال و امر واقع مخدوش شده است. به هر حال خواننده می‌داند هر قدر هم که خاطره باشد، باز این یک داستان است و دانشور در استفاده از این تکنیک بسیار سابقه‌دار و ماهر است. همچنین با داستان دیگر سیمین «تیلۀ شکسته» نیز بینامتنیت دارد و روایت داستان خطی و مستقیم نیست. روایت بدون هیچ هشداری به خواننده از گذشته به آینده و بالعکس حرکت می‌کند (همان: ۱۲۸،۱۳۰،۱۱۸) و کمی بعد درون خود داستان از بازی ذهن و تداعی و خاطره سخن گفته می‌شود. (۱۳۰) پایان داستان نیز باز و مبهم است. سیمین دانشور این تکنیک‌ها را طوری طبیعی به‌کار می‌گیرد، که خواننده اصلاً متوجه نمی‌شود، اما داستان دیگر ساخت رئال ندارد و در مجموع این داستان نیز در حیطۀ مدرنیسم قرار دارد:

… زنم بغض کرد. چرا خودت نمی‌کنی؟ از آن گذشته تو که ویزا نداری.

  • آدم برای رفتن به خانۀ خودش که ویزا نمی‌گیرد.

اشک زنم درآمد: طیاره‌ها از اینجا به ایران پرواز نمی‌کنند.

  • خوب می‌روم ترکیه.

یقیناً پرواز خواهم کرد. به صورت پروانه باشد یا به هر صورت دیگر. آن وقت در آیینه‌ای در اصفهان خودم را خواهم شناخت. (همان: ۱۳۱)

 پایان باز، مبهم، عجیب و تا حدی نامربوط داستان «باغ سنگ» نیز سبک این داستان را از رئالیسم دور می‌کند.

داستان «دو نوع لبخند» مسلماً مربوط به بعد از سال ۱۳۷۳ است، چون از مرگ حشمت سنجری که در سال ۱۳۷۳ فوت شد، حرف می‌زند. این داستان ساختارِ نامه‌ای دارد و خاطره‌مانند است. نامه خطاب به حشمت سنجری، که رهبر ارکستر و از دوستان سیمین و جلال و شخصیتی واقعی در دنیای واقعی است، نوشته شده. اما نکتۀ عجیب این است که، این نامه خطاب به یک مرده است (همان: ۱۴۱-۱۴۲) و همین امر است که دوباره مرز خیال و واقعیت را مخدوش می‌کند. سپس می‌گوید: «برای تختی هم نامه ننوشته‌ام، اگر می‌بینیدش…» (همان: ۱۴۲) همچنین در جایی با داستان «انتخاب» بینامتنیت دارد (۱۴۴) و از اشخاص واقعی و سفر سیمین و جلال برای درمان نازایی به اتریش می‌گوید (۱۴۳)، که جلال هم در «سنگی برگوری» گفته است؛ بنا براین اتصال کوتاه دارد. وجود چنین تکنیک‌هایی داستان را وارد حیطۀ پسامدرنیسم کرده است.

فضای داستان «روبوت سخنگو» تخیلی و زمان داستان در آینده است. پایان داستان نیز مبهم و باز و طنزآمیز است. نگارش داستان «از پرنده‌های مهاجر بپرس» هم، از آنجاکه در اندوه مهاجرت احمد میرعلایی در سال ۱۳۷۴ نوشته شده، به تاریخی پس از این تاریخ تعلق دارد. این داستان نیز به‌سبب گفتارهای پسامرگی و زمان غیرخطی و ذهنی از حیطۀ رئالیسم خارج شده است.

آخرین داستان این مجموعه «متبرک باد خلیفه بودن انسان بر زمین، متبرک باد» داستانی رمزگونه با فضاسازی عرفانی و آمیختن زمان حال و گذشته است و سفری را روایت می‌کند، که گویی سفر زندگی است. بینامتنیت فراوان با متون گذشته دارد و عدم انسجام و عدم یگانگی سبک نیز موجب شده که کلمات و عبارات بین گذشته و حال در تردّد باشند و باز هم مرز خیال و امر واقع در هم آمیخته شود، تا خواننده با فاصله گرفتن از واقعگرایی، واقعیت جهان را بهتر ببیند. سفر در پایان با خوابی عمیق، خواب مرگ به پایان می‌رسد. گویی این خود سیمین است که با آخرین صفحات این داستان چشم‌ها را فرومی‌بندد:

… و من در هوس این قمار بودم که در هزارۀ دیگر به صورت یکی از ساکنان حرمِ ستر و عفاف ملکوت، خاتونه رمزبار به این دنیا بازگردم. خوابم برد. خوابی عمیق عمیق. (همان: ۱۶۶)

منابع:

آل احمد، جلال. (۱۳۶۰). سنگی بر گوری. تهران: آدینه سبز، چاپ اول.

تدینی، منصوره. (۱۳۸۸). پسامدرنیسم در ادبیات داستانی ایران. تهران: نشر علم، چاپ اول.

دانشور، سیمین. (۱۳۲۷). آتش خاموش. تهران: علمی، چاپ اول.

———-. (۱۳۷۶). از پرنده‌های مهاجر بپرس. تهران: نشر کانون با همکاری نشر نو، چاپ اول.

———-. (۱۳۷۲). انتخاب. تهران: نشر قطره، چاپ اول.

———-. (۱۳۸۰). جزیرۀ سرگردانی. تهران: انتشارات خوارزمی، چاپ سوم.

———-. (۱۳۸۰). ساربان سرگردان. تهران: انتشارات خوارزمی، چاپ اول.

———-. (۱۳۷۷). سووشون. تهران: انتشارات خوارزمی، چاپ چهاردهم.

———-. (۱۳۸۱). شهری چون بهشت. تهران: انتشارات خوارزمی، چاپ هفتم.

دهباشی، علی. (۱۳۸۳). بر ساحل جزیرۀ سرگردانی، جشن‌نامۀ دکتر سیمین دانشور. تهران: سخن، چاپ اول.

گلشیری، هوشنگ. (۱۳۹۲). جدال نقش با نقاش. تهران: انتشارات نیلوفر، چاپ دوم.


برچسب ها : ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , پرونده , شماره ۱۴
ارسال دیدگاه