آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » لایه‌برداری از یک داستان کوتاه

نقد داستان کوتاه حمام نوشته‌ی نجف دریابندری

لایه‌برداری از یک داستان کوتاه

رضا خندان (مهابادی)  همان‌طور که مشاهده می‌کنید در این شماره برخلاف سابقه‌ و قول این صفحه، نقد رمان یا مجموعه داستان در دستور کار نیست. قرارم  بود که در این شماره نقد و بررسی یک رمان را منتشر کنم و نیز بازنشر نقد یک داستان کوتاه از نجف دریابندری را که ویژه‌نامه‌ی این شماره به […]

لایه‌برداری از یک داستان کوتاه

رضا خندان (مهابادی)

 همان‌طور که مشاهده می‌کنید در این شماره برخلاف سابقه‌ و قول این صفحه، نقد رمان یا مجموعه داستان در دستور کار نیست. قرارم  بود که در این شماره نقد و بررسی یک رمان را منتشر کنم و نیز بازنشر نقد یک داستان کوتاه از نجف دریابندری را که ویژه‌نامه‌ی این شماره به نام اوست. متاسفانه نوشتن نقد رمان مورد نظر به دلیل گرفتاری‌ها و مشغله‌های پیش‌بینی نشده‌ی من ناتمام ماند، فرصت پایان گرفت و زمان انتشار برگ هنر رسید. ماند بازنشر نقد داستان کوتاه حمام نوشته‌ی نجف دریابندری که همراه عذرخواهی تقدیم خوانندگان صفحه‌ی نقد معرف می‌کنم.

داستان حمام سال ۱۳۴۹ در شماره‌ی ۲ نشریه‌ی فصلی از هنر چاپ شد و نقل قول‌های این نقد از همین منبع است. نقد و بررسی «حمام» سال‌ها پیش در جلد ششم داستان‌های محبوب من منتشر شد.

***


کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و در پی آن شکست احزاب، جریان‌ها و جنبش‌های سیاسی مخالف حاکمیت یکی از منابع داستانی دهه‌های سی و چهل شمسی است که بعضی داستان‌نویسان چه به طور تلویح و چه به شکل مستقیم از آن استفاده کرده‌اند. اما منظور از «مستقیم» معنای کامل آن نیست؛ چرا که پیروزمندان نبرد سیاسی اوایل دهه سی که  پس از کودتا سال‌ها با قدرت تمام حکومت کردند اجازه نمی‌دادند روایتی جز آنچه خود از وقایع داشتند، به دست داده شود حتی در قالب داستان. بنابراین، «مستقیم» فقط در موضوع داستان معنای خود را می‌دهد و نه در پرداخت و ارائه‌ی آن. داستان‌نویسی که می‌خواست به موضوع نبرد سیاسی و تبعات آن بپردازد، داستانش را چاپ کند و در ضمن عواقب آن گریبانگیرش نشود، راه پرداخت غیرمستقیم موضوع را در پیش می‌گرفت یعنی از زبان اشاره، نماد، استعاره، کنایه و … استفاده می‌کرد تا تلویحاً آنچه را می‌خواهد تصویر کند. بنابراین هرآنچه در شرایط متعارف آزاد، فنون زیبایی کلام و آرایه‌های شعر و داستان هستند، در شرایط اختناق و دیکتاتوری ابزار گفتن و پنهان شدن‌اند؛ یعنی تکنیک به تاکتیک تبدیل می‌شود.

داستان حمام نوشته نجف دریابندری، داستانی سیاسی است و این مشخصه نه در لایه‌ی بیرونی و نخستین آن که در سطح داخلی قابل مشاهده است. در لایه‌ی بیرونی تعدادی زندانی به حمام می‌روند و باز می‌گردند. در این میان یکی از آنها حالش بد می‌شود. آنچه به این خط داستانی معنا می‌دهد و آن را به لایه‌های دیگری مجهز می‌کند جزئیات داستان است در کنار زبان استعاری و نمادین. از نظر ساختاری، داستان حمام از اکنون خود آغاز می‌شود یعنی از جایی که واقعه به مشاهده‌ی راوی درمی‌آید (از طریق حس شنوایی). سپس به سابقه‌ی آن پرداخته شده و باز به «اکنون» باز می‌گردد و تا پایان در همین بخش ادامه می‌یابد.

راوی می‌گوید: «ما چهل و چند نفر می‌شدیم…» و در مورد این که چهل و چند نفر چرا آنجا هستند، می‌گوید: «ما چهل و چند نفر می‌شدیم و بازداشتگاهمان…» پس این «چهل و چند نفر» بازداشتی هستند، زندانی هستند. اما چرا؟ چرا بازداشت و زندانی شده‌اند؟ در این مورد نویسنده سکوت کرده است. آیا این چهل و چند نفر زندانیان عادی هستند و جرایم یا اتهام‌های عادی دارند؟ آیا سیاسی هستند؟ برای پاسخ به این سوال‌ها باید به جزئیات داستان پرداخت و پاسخ سوال‌ها را از خواندن آنها نتیجه گرفت. راوی می‌گوید:

«ما چهل و چند نفر می‌شدیم و بازداشتگاهمان پشت پاسدارخانه لشگر بود

بنابراین محل بازداشت آنها یک پادگان نظامی است و وجود تانک‌ها در آن محل، نشانه دیگری است که این برداشت را تأیید می‌کند. وضعیت جسمانی زندانیان از اطلاعات غیر مستقیم دیگری است که خواننده را به ماهیت و علت بازداشت چهل و چند نفر هدایت می‌کند:

«صف بهداری‌ها مثل یک جوخه شکست خورده بود. یکی‌شان ابراهیمی بود، بازوهایش شکسته بود و قفسه سینه و دست‌هایش را تا آرنج گچ گرفته بودند. یکی دیگرشان حسین کرمانی بود. حسین کرمانی نمی‌توانست بایستد اما غیر از این عیبی نداشت و اگر دو نفر زیر بغلش را می‌گرفتند که نیفتد، خودش می‌توانست راه برودیکی دیگرشان آدمی بود که اسمش را نمی‌دانستم. همشه دولا دولا راه می‌رفت. چون که نمی‌دانم با تیغ یا شیشه شکسته خواسته بود شکم خودش را پاره کند و بعد که شکمش را دوخته بودند پوست شکمش گویا طوری کشیده شده بود که نمی‌توانست راست بایستدیکی‌شان هم دکتر کیانی بود که چون حالش بد بود، بیرون نمی‌آوردندش و زیرش لگن می‌گذاشتند

این «جوخه شکست خورده» چرا به این حال و روز افتاده است؟ همه آنها نه بیمار که مصدوم هستند. یکی دست‌هایش شکسته یکی نمی‌تواند بایستد، اما می‌تواند راه برود معلوم است که ضربه یا ضربه‌هایی به جایی از مغز یا بخشی دیگر از بدن او وارد شده که چنین حالی دارد. دیگری شکمش را پاره کرده و بعد با چنان بی‌دقتی و بی‌مسئولیتی پوست شکمش را دوخته‌اند که قادر به راست ایستادن نیست. دکتر کیانی ظاهراً تنها «بیمار» این جوخه شکست خورده است که نشانی از مصدومیت در او نیست. اما نویسنده برای آنکه «بیماری» او امری طبیعی جلوه نکند، دوباره وضعیت جسمانی او را توصیف کرده است.

«… کیانی درشت و سنگین بود و دست و پای ستبری داشت…» و: «دکتر کیانیجوان و میانه‌بالا و چهارشانه و گندم‌گون بود. قیافه ورزشکارها را داشت…»

پس باید اتفاقی برای این جوان چهارشانه و ستبر اندام و ورزشکار پیش آمده باشد، تا چنان بدحال شود که زیرش لگن بگذارند.

مکان بازداشت و وضعیت جسمانی بازداشتی‌های بهداری، دو عامل در تعیین هویت این «چهل و چند نفر» و دلیل بازداشت آنهاست. یک پادگان نظامی و زندانیانی که تعدادی از آنها به حدی مصدوم شده‌اند که در بهداری بستری هستند. بعضی از آنها مثل «دکتر کیانی» مدتهاست که ممنوع‌الملاقات هستند. بنابراین با زندانیان عادی و آدم‌هایی که جرایمی عادی انجام داده‌اند مواجه نیستم. اما چرا پادگان؟ آنها حتی اگر سیاسی هم باشند، بازداشت و امور بازجویی‌شان به سازمان‌ها و نیروهای دیگر مربوط است نه به نظامی‌ها. این خود اشاره دیگری است به شرایطی که در آن سیاست به امر مستقیم نیروهای نظامی و ارتش بدل شده است. اگر در شرایط عادی ارتش در پوسته‌ای از «غیرسیاسی» بودن قرار داده می‌شود، شرایطی نیز وجود دارد که این پوسته به کناری نهاده شده و ماهیت آن خود را مستقیماً نشان می‌دهد؛ مثل کودتا. در کودتا این ارتش و نظامیان هستند که امر سیاست را مستقیما به دست می‌گیرند و پادگان‌ها محل بازداشت و بازجویی مخالفان و فعالان سیاسی می‌شود. پس زمان داستان حمام زمانی است کودتایی. و این «چهل و چند نفر» نیز فعالان و مخالفان سیاسی‌ای که در پس کودتا دستگیر و بازداشت شده‌اند، و اگر می‌بینیم تنی چند از آنها «مثل یک جوخه شکست خورده» درب و داغان شده‌اند، در اثر شرایط زندان است. شکنجه جزئی از این شرایط است. اگر دکتر کیانی «بدحال» است اگر ابراهیمی بازوهایش شکسته و اگر کرمانی نمی‌تواند بایستد و اگر یکی که راوی، نامش را نمی‌داند، شکم خود را دریده است، این‌ها همه در اثر شرایط سخت بازداشتگاه و شکنجه‌هایی است که به آنها تحمیل شده است.

«نجف دریابندری» نه حرفی از کودتا زده است و نه از ماهیت آدم‌های داستان سخنی گفته و نه از علت صدمه‌های «جوخه شکست خورده»، فقط به اجمال نشانه‌هایی به دست داده تا خواننده حدیث مفصل بخواند از مجمل. حتی زبان راوی را به گونه‌ای ترتیب داده است تا استتار بیشتری به آن اشارات بدهد:

«یکی‌شان ابراهیمی گردن‌شکسته بود که من نمی‌دانستم چرا به او می‌گفتیم گردن‌شکسته، چون گردنش درست بود.. مثل مترسک دست‌هایش باز بودیکی دیگرشان حسین کرمانی بود که باز من نمی‌دانستم اسمش کرمانی است یا چون کرمانی است به او می‌گوییم کرمانی. خنده و شوخی هم می‌کرد. نمی‌دانم با تیغ یا شیشه شکسته خواسته بودپوست شکمش گویا طوری یکی‌شان هم حبیب بود که هیچ عیب و علتی نداشت اما با قد بلندش عبا روی دوش می‌انداخت و یک پیپ دسته خمیده به لب می‌گذاشت و به همه چیز و همه کس شتروار آهسته سر تکان می‌داد

استفاده از این زبان مردد، فاصله‌دار (یکی نشدن راوی و موضوع) و عامداً عاری از احساس واقعی که بیشتر در بخش تعریف و توصیف جوخه شکست خورده به کار گرفته شده، به دو علت است:

۱- درونی نکردن شکست. همیشه یا در اکثرموارد، پس از شکست در نبرد، در جبهه شکست‌خوردگان آدم‌هایی هستند که آن شکست را به امری درونی تبدیل می‌کنند. یعنی شکست نه تنها در بیرون از آنها و در واقعیت و عینیت که در درونشان نیز روی می‌دهد. دنیا تیره‌تر و غمبارتر از آنچه هست و شرایط اسفبار و مأیوس‌کننده‌تر از آنچه هست، درونشان آوار می‌شود؛ خود را می‌بازند؛ زبان و لحن‌شان یأس‌آمیز و تلخ، و نالیدن و زاری کردن کارشان می‌شود. این گونه لحن و زبان و برداشت را در برخی داستان‌ها خوانده‌ایم. در داستان «حمام» راوی و حتی شخصیت‌ها طوری حرف می‌زنند و عمل می‌کنند که نشان داده شود «شکست» هنوز امر درونی‌شان نشده، مثلاً ابراهیمی با آن وضعی که دارد، «خنده و شوخی هم می‌کرد» و یا دکتر کیانی «بدحال»:

«خندید و یک دستش را با پنجه باز برای ما تکان داداو با همه سلام علیک و احوالپرسی می‌کرد

دست انداختن (یا آن گونه که راوی می‌گوید، مسخره کردن) «جوخه شکست خورده» را از جانب زندانیان دیگر، و لحن و زبان راوی و شوخی زندانی‌ها با یکدیگر را به این‌ها اضافه کنید آن وقت مجموعاً این نکته به دست می‌آید که زندانی‌ها آن شرایط تحمیل شده را جدی نگرفته‌اند و از آن هراسیده نیستند. در این زمینه می‌توان به نپرداختن پول حمام از جانب زندانی‌ها اشاره کرد. به این معنی که چون آن را دریافتی ناحق از جانب زندان‌بانان می‌دانند از پرداخت پول خودداری می‌کنند و مبارزه خود را ادامه می‌دهند.

۲- استتار کردن هویت موضوع داستان به دلیل شرایط سیاسی و غیر داستانی؛ راوی عملاً احساس واقعی خود را از وضعیت آدم‌هایی که در اثر شکنجه و شرایط سخت زندان به «جوخه شکست خورده» تبدیل شده‌اند پنهان می‌کند. در اصل تمهیدی است از جانب نویسنده تا ماجرا «لو» نرود و این به الزامات داستان و نیازهای روایتی و ساختاری آن مربوط نیست بلکه به وضعیت غیرداستانی داستان‌نویسی در دهه چهل مربوط می‌شود.

گذشته از آنچه پیش‌تر درباره موقعیت، ماهیت و وضعیت زمانی و شخصیت‌های داستان گفته شد، نویسنده گاه از استعاره نیز برای القای منظور خود استفاده کرده است؛ مثلا اینجا:

«وارد زمین‌های سنگلاخی شدیم که دو طرفش سیم خاردار کشیده بودند. پشت سیم، تانک‌های سیاه و زیتونی صف کشیده بودند. در سایه تانک‌ها برفی که دو روز پیش باریده بود، هنوز بود…»

آنچه در قطعه بالا بیشتر مورد نظر است این جمله است: «در سایه تانک‌ها برفی که دو روز پیش…». «در سایه تانک‌ها». در زبان فارسی از واژه «سایه» استفاده‌های گوناگون می‌شود. مثلاً یکی از معانی ترکیب «زیر سایه»، «در پناه و در حمایت» است؛ پس می‌شود گفت که «برف‌ها در پناه تانک‌ها»… «برف» هم نماد است. برف و سرما نمادی است از شرایط سخت حاکم بر اجتماع. بنابراین اگر جمله‌ی مورد نظر در قطعه بالا را از حالت استعاری خارج کنیم به زبان صریح و روشن چنین معنا می‌دهد: اختناق و شرایط سخت اجتماعی و سیاسی در پناه تانک‌ها دوام آورده است. تانک استعاره جز برای کل است. تانک جزئی از نیروی نطامی، جزئی از ارتش است و در اینجا استعاره‌ای برای آن. خلاصه آنکه در جمله مورد نظر نویسنده با بیانی استعاری و نمادین به کودتا و نقش ارتش در آن اشاره دارد.

هنگامی که بازداشتی‌ها از حمام بیرون می‌آیند زبان داستان یک‌سر نمادین می‌شود: پرنده و سرما و تانک:

«حبیب خم شد و چیزی را از زمین برداشت و جلو صورت ابراهیمی گردن‌شکسته گرفت. یک پرنده کوچک مرده بود. چون که پرهاش مرتب و پاکیزه و براق بود. من هرگز همچو پرنده‌ای ندیده بودم. یکی گفت: ساره

یکی گفت: “نه، پرستوس”

“پرستو تو این سرما؟”

“خوب می‌بینی که مرده”

“خوب تازه مرده”

“خب از سرما مرده دیگه”

حبیب پرنده مرده را چند قدم دیگر در دستش نگه داشت و بعد آهسته خم شد و آن را زمین گذاشت.

ما از پرنده گذشتیم گروهبانی که پشت سر ما می‌آمد پرنده را از زمین برداشت و با نگاه بدگمانی آن را برانداز کرد. بعد دور سرش چرخاند و به پشت سیم‌های خاردار روی تانک‌های سیاه پرتش کرد

خلاصه کنم: پرنده نماد آزادی است. پرنده در اثر سرما مرده است و سرما همان‌طور که پیش‌تر اشاره شد نماد شرایط سخت اجتماعی و سیاسی است. پرنده تازه مرده است («برف» هم «دو روز پیش» باریده است) که اشاره‌ای است به سرکوب آزادی‌ها به وسیله کودتایی که تازه انجام گرفته است. حال به رفتار زندانی‌ها و گروهبان با پرنده دقت کنید. رفتار زندانی‌ها با پرنده رفتاری ملایم و توأم با مهر و عطوفت است اما گروهبان ارتشی با خشونت رفتار می‌کند و حتی به جسد پرنده نیز بدگمان است. آن را دور سرش می‌چرخاند و پرتش می‌کند روی تانک‌های سیاه. تانک‌هایی که با آنها دیکتاتوری را تحکیم کردند، در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲٫


برچسب ها : ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , نقد معرف
ارسال دیدگاه