آخرین مطالب

» پرونده » ساخت روایت در کتیبه‌ی بیستون

ساخت روایت در کتیبه‌ی بیستون

شروین وکیلی کتیبه‌ی بیستون یکی از مهمترین و معنادارترین آثار نوشتاری بازمانده از دوران باستان است. بیستون گذشته از نقشی کلیدی که در رمزگشایی از زبانهای باستانی دیگر داشته، کهنترین متن نوشته شده‌ی بازمانده به زبانهای ایرانی و احتمالا اولین متن رسمی نوشته شده به خط پارسی باستان است. این نبشته در ضمن طولانی‌ترین سنگ‌نبشته‌ی […]

ساخت روایت در کتیبه‌ی بیستون

شروین وکیلی

کتیبه‌ی بیستون یکی از مهمترین و معنادارترین آثار نوشتاری بازمانده از دوران باستان است. بیستون گذشته از نقشی کلیدی که در رمزگشایی از زبانهای باستانی دیگر داشته، کهنترین متن نوشته شده‌ی بازمانده به زبانهای ایرانی و احتمالا اولین متن رسمی نوشته شده به خط پارسی باستان است. این نبشته در ضمن طولانی‌ترین سنگ‌نبشته‌ی جهان هم هست، و روایتی که به دست می‌دهد نخستین متن تاریخی به معنای دقیق کلمه (شرح رخدادها با تاکید بر زمان-مکان وقوع‌شان) محسوب می‌شود و در ضمن رخدادی هم که شرح می‌دهد، بزرگترین و پردامنه‌ترین جنگ تاریخ زمین از ابتدای کار تا حدود زمان مسیح بوده است. قرنها پس از نوشته شدن بیستون، لشکرکشی اسکندر به ایران (با آن که بسیار ویرانگرتر بود) و جنگهای پونیک (با آن که جمعیتی بزرگتر در آن درگیر بودند) از نظر دامنه‌ی زمانی و مکانی رخدادها و پیچیدگی جنگها به پای جنگ داخلی سال ۵۲۲ پ.م نمی‌رسند و تنها پس از آغاز جنگهای ایران و روم در عصر اشکانی است که بار دیگر رخدادهایی نظامی با این سطح از پیچیدگی را می‌بینیم.

درباره‌ی نبشته‌ی بیستون پرسشهایی بسیار می‌توان مطرح کرد. بازسازی مسیر حرکت ارتشها و فهم شیوه‌ی رزم‌آرایی سرداران و فهم دلیل پیروزی داریوش به همان اندازه از نظر تاریخ جنگ اهمیت دارد که طرح پرسش درباره‌ی دلیل کشمکش میان هواداران داریوش و هواداران بردیا-گوماتا، از نظر جامعه‌شناسی تاریخی مهم است. چراییِ متمرکز بودنِ جنگها در دل ایرانشهر و نه در پیرامون، نام و نشان و هویت سرداران و خاستگاه و سرنوشت‌شان، بافت دینی جنگ و پیامدهایش در سیر تکامل ادیان در ایران و جهان، و سیماشناسی خودِ داریوش و بازیگران دیگر این صحنه همگی می‌توانند موضوع تأمل باشند و نگارنده در کتاب «داریوش دادگر» در فصلی مفصل به برخی از این موارد پرداخته است.

آنچه در این نوشتار مورد نظر است، مرور کتیبه‌ی بیستون در مقام «متن» است. یعنی وارسی ساختارهای زبانی، الگوهای رمزگذاری و نمادپردازی، دوقطبی‌های مفهومی اصلی و گرانیگاه‌های معنایی، و ویژگی‌های بلاغی و روایی متن. کتیبه‌ی بیستون نقطه‌ی مهمی است که در آن متنی ماندگار و تاریخ‌ساز، بر مبنای رخدادی تعیین کننده و سرنوشت‌ساز پدید آمده است. کتیبه‌نویسان بعدی (از آشوکا در قلمرو هندی مائوریه گرفته تا شاپور اول ساسانی) دانسته یا نادانسته از سبک و روایت بیستون تقلید کرده‌اند، و این کار چندان با بسامد و دامنه‌ای گسترده انجام شده که اشاره‌های متن امروز به امری بدیهی بدل شده است. از سوی دیگر خود رخداد هم بسیار تعیین کننده و مهم بوده و دور از واقع نیست اگر بگوییم پیروزی یا شکست داریوش در جنگهای سال ۵۲۲ پ.م به دو خط سیر به کلی متفاوت برای تاریخ ایران و همچنین تاریخ جهان منتهی می‌شد.

در این نوشتار با تکیه به نظریه‌ی سیستم‌های پیچیده و سرمشق نظری پیشنهادی نگارنده (دیدگاه زُروان) به این موضوع خواهیم پرداخت. پرسشهای مرکزی این نوشتار را بر این اساس می‌توان به این شکل صورتبندی کرد:

نخست: ساختار روایت در کتیبه‌ی بیستون چگونه است و چه تفاوتها و شباهتهایی با روایتهای پیش از خود دارد؟

دوم: گرانیگاه‌های مفهومی در متن کدام‌اند؟ آیا می‌توان جفتهای متضادی معنایی یافت که پویایی رمزگان و معانی را در سراسر متن ساماندهی کنند؟

سوم: تنش‌های مفهومی کلیدی در متن کدام است؟ کارکرد متن نمایان ساختن یا فروپوشاندن، و فاش ساختن یا گوشزد کردن چه رخدادها یا چیزهایی بوده است؟

ساختار متن

کتیبه‌ی بیستون به احتمال زیاد در اواخر سال ۵۲۱ پ.م نوشته شده و به این ترتیب یکی از کهنترین متون تاریخی مفصل و یکی از مفصل‌ترین متون کهن تاریخی محسوب می‌شود. متن به شرح رخدادهایی می‌پردازد که در سال ۵۲۲ پ.م رخ داد و در جریان آن داریوش بزرگ و یارانش پس از کشتن بردیا-گوماتا بر شورشهای برخاسته در ایران مرکزی غلبه کردند و در نتیجه داریوش به تاج و تخت شاهنشاهی هخامنشی دست یافت. چنان که داریوش خود در پایان نبشته جمع‌بندی کرده، طی یک سال خورشیدی بر ۹ مدعی سلطنت غلبه کرده و نوزده جنگ در این میان واقع شده است که بر مبنای اسناد دیگر می‌دانیم که از هر دو طرف نزدیک به صد هزار تن تلفات داشته است.

در جریان این نبردها سرزمینهای تازه فتح شده و استانهای نوبنیاد دولت هخامنشی آرامش خود را حفظ کردند و درگیری‌ها در هسته‌ی مرکزی قلمرو سیاسی ایرانشهر (پارس، ماد، بابل، ایلام) جریان داشت و سرداران و مدعیان اصلی سلطنت هم تبار پارسی یا مادی داشته‌اند. یعنی بر خلاف الگوی مرسوم در سایر تمدنها و فرهنگها، جز در حاشیه با سرکشی سرزمینهای تازه فتح شده و کوشش‌شان برای بازیابی استقلال‌شان سر و کار نداریم و بدنه‌ی جنگها و حریفان اصلی مدعی استیلا بر کل شاهنشاهی هستند و از خاندانهایی برخاسته‌اند که می‌توانند بر کل تاج و تخت هخامنشی ادعایی داشته باشند.

متن سه زبانه است و به پارسی باستان، اکدی و ایلامی نوشته شده است. در این میان چنین می‌نماید که خط پارسی باستان به تازگی ابداع شده و این یکی از نخستین ثبت‌های مفصلش بوده باشد. اما اکدی و ایلامی خطها و زبانهایی دیرینه و جا افتاده بوده‌اند که در زمان نوشته شدن بیستون حدود دو هزار سال قدمت داشته‌اند. سه متن اندکی در جزئیات با هم تفاوت دارند و الگوی ترجمه‌ی کلیدواژه‌های اصلی‌شان به هم جای تأمل دارد و این می‌تواند موضوع پژوهشهای جذابی قرار گیرد. در جستار کنونی تنها به متن پارسی باستان خواهیم نگریست و ساختار روایت در آن را به پرسش می‌گیریم. چون این متن چنان که گفتیم به نوعی متن بنیانگذار در زبانهای ایرانی است و در ضمن نشانگر ذهنیتی به کلی متفاوت با گذشته است که با انتزاع و عقلانیتی چشمگیر درباره‌ی رخدادها می‌اندیشد و با بی‌طرفی و دقتی بی‌سابقه روایت‌شان می‌کند.

متن پارسی باستان نبشته‌ی بیستون هفتاد بند و ۹۲ سطر دارد و نزدیک به هفتصد کلمه را در بر می‌گیرد. حدود سه سال پس از نوشته شدن متن اصلی شش بند دیگر با حدود ۱۵۰ کلمه به نبشته‌ی اصلی افزوده شده که در آن فرو نشاندن شورش ایلامی‌ها و سرکشی سکاها شرح داده شده است.۱

بر خلاف کتیبه‌ی حقوق بشر کوروش که دو راوی متفاوت (اول شخص از زبان کوروش و سوم شخص درباره‌ی کوروش) دارد، در بیستون با متنی هموار سر و کار داریم که گفتار داریوش را ثبت می‌کند و از زبان او به صورت اول شخص سخن می‌گوید. اما لحن درباری است و به شیوه‌ایست که در جهان باستان شاهان برای دبیران مطالب را انشاء می‌کرده‌اند. یعنی در ابتدای بسیاری از بندها گفته شده که «داریوش شاه چنین می‌گوید…».

متن از یک مقدمه و یک پی‌نوشت تشکیل شده که در میانه‌ی خود بدنه‌ی تاریخ جنگ داخلی سال ۵۲۲ پ.م را جای داده‌اند. در مقدمه داریوش خود را معرفی می‌کند و تا پایان بند نهم قلمرو بزرگ و سیاست خود را به فشردگی شرح می‌دهد. بعد از سطر ۲۶ به بعد رخدادهای منتهی به جنگ داخلی و وقایع جنگ را با دقت چشمگیری شرح می‌دهد. چندان که بیستون را باید کهنترین متن تاریخی به معنای دقیق کلمه خواند. یعنی متنی که رخدادها را با ذکر دقیق زمان و مکان پشت سر هم می‌آورد و در ضمن ترتیبی قاعده‌مند و روایتی معنادار را از آن استخراج می‌کند و از این رو با سالنامه‌های قدیم بابلی یا فتح‌نامه‌های آشوری و هیتی و ایلامی تفاوتی چشمگیر دارد. در نهایت پی‌نوشتی داریم که از بند ۵۲ آغاز می‌شود و داریوش در آن گفتار خود را جمع‌بندی می‌کند و نتیجه‌ای می‌گیرد. یعنی نام و نشان شورشیان و آمار جنگ و دلیل درگیری‌ها را فهرست می‌کند، درباره‌ی خود کتیبه شرحی می‌دهد و سفارشی می‌کند و بار دیگر اصول سیاست و اخلاق خود را شرح می‌دهد.

تبارنامه‌ی متن و گسست‌هایش

نوشتن فتح‌نامه و ثبت آن بر صخره‌ها سنتی ایرانی است که در بافت فرهنگ ایلامی تکامل یافته و از ابتدای کار در گوشه‌ی ایران غربی ایران زمین آغاز شده است. نخستین متن مشابه که با دیوارنگاره‌ای همسان همراه شده و بی‌شک الگو و سرمشقی برای ساماندهی کتیبه‌ی بیستون و ترسیم نقشهایش بوده، در سرپل ذهاب قرار دارد و داستان پیروزی شاه سرزمین لولوبی (کرمانشاه امروز) بر میانرودان را شرح می‌دهد. این شاه که آنوبانینی نام داشته در حدود سال ۲۳۰۰ پ.م کتیبه‌ی خود را پدید آورده و پس از او زنجیره‌ای از نگاره‌ها و نبشته‌های مشابه را در همان کوهستان می‌بینیم که تا چند قرن بعد ادامه پیدا می‌کنند و به همین قوم لولوبی تعلق دارند.

در نگاره‌ی سر پل ذهاب همان ردیف سرداران شکست خورده، پیکره‌ی شاه پیروزمند مسلح و نقش خدا (ایزدبانوی ایشتار) را روبرویش می‌بینیم و این دقیقا همان است که در بیستون هم ترسیم شده است. یعنی داریوش و کارگزارانش بی‌تردید هنگام آغاز به ساخت سنگ‌نگاره‌ی بیستون به آثار مشابهی نظر داشته‌اند که در آن هنگام هزار و هشتصد سال عمر داشته است. در نگاره‌ی آنوبانینی هم مثل بیستون، نگارنده آیندگان را از خراب کردن این اثر زنهار داده و به کسی که این اثر را محو کند، نفرین فرستاده است. با این حال صدام حسین طی سالهای اخیر این اندرز را ناشنیده گرفت و در جریان حمله‌اش به ایران بیش از یک سوم این نگاره را با خمپاره و سلاحهای آتشین تخریب کرد.


 کتیبه‌ی سر پل ذهاب از آنوبانینی شاه لولوبی


کتیبه‌ی سر پل ذهاب از آنوبانینی شاه لولوبی


کتیبه‌ی سر پل ذهاب از آنوبانینی شاه لولوبی

کتیبه‌ی بیستون


نقش ایدین سین بر صخره‌نگاره‌ی بیت واتا

کتیبه‌ی سرپل ذهاب تنها بر بیستون اثرگذار نبوده و روی هم رفته نزدیک به ده سنگ نگاره‌ی مهم داریم که با الهام از آن و سازگار با این سرمشق پدید آمده‌اند. نگاره‌ی صخره‌ای شیخان، نقش ایدین سین شاه سیموروم (حدود ۲۰۰۰ پ.م) بر صخره‌نگاره‌ی بیت واتا در شمال عراق، و چندین اثر دیگر۲ نشان می‌دهند که سنت نبشتن فتح‌نامه بر صخره‌ها که لولوبی‌ها ابداع کرده بودند، تا دو هزاره بعد در منطقه‌ی ایلام- میانرودان وجود داشته و به طور مستقیم به صخره‌نگاره‌های هخامنشی منتهی شده است.

با آن که نقش بیستون و سر پل ذهاب کمابیش یکی است، و زبان کتیبه‌ی آنوبانینی (اکدی) با یکی از زبانهای بیستون همتاست، اما با مقایسه‌ی متن این دو نشان می‌دهد که گسستی چشمگیر در بافت روایت‌شان وجود دارد. در ابتدای کار متنها به ظاهر همسان آغاز می‌شود. در نبشته‌ی آنوبانینی چنین می‌خوانیم:

«آنوبانینی، شاه نیرومند، شاه لولوبوم، بر کوهستان باتیر نگاره‌ای از خود و نگاره‌ای از نینی (ایشتار) را برافراشت.»

و داریوش در بیستون چنین سخن خود را شروع می‌کند:

«من داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاهِ پارس، شاه سرزمینها، پسر ویشتاسپ، نوه‌ی ارشام هخامنشی هستم.»

اما این دو جمله با آن که شباهتی با هم دارند، دو چارچوب مفهومی متفاوت را نشان می‌دهند. آنوبانینی بلافاصله پس از نام خود به اسم ایزدبانوی نینی یا همان ایشتار اکدی اشاره می‌کند که در نگاره‌اش هم با اندازه‌ای بزرگ تصویر شده و به همراه آنوبانینی تنها بازنمایی‌های دقیق و فاخر از بدن انسانی است. در نگاره‌ی بیستون نشان اهورامزدا از قالب انسانی‌اش تا حدودی خلع شده و به نمادی تبدیل شده که پیش از هخامنشیان در ایران غربی شهرتی داشته و نماد آشور خدای جنگاور آشوری‌ها بوده است. اندازه‌ی فروهر اهورامزدا به شکلی نامتناسب بزرگ نیست و سرداران شکست خورده هم در بیستون مثل نگاره‌ی آنوبانینی کوچک و خرد و خمیر و برهنه نیستند. داریوش بر خلاف آنوبانینی مشروعیت خود را از خداوندی نمی‌گیرد، بلکه آن را در خاندانش و خودش جستجو می‌کند. در کتیبه‌ی بیستون تازه در بند ۱۱ برای نخستین بار نام اهورامزدا می‌آید و در سراسر متن با آن که هر از چندی نام این خداوند آمده، در عمل کاری انجام نمی‌دهد. تنها تاکید شده که کردارهای داریوش و رخدادها با خواست اهورا مزدا سازگار بوده است. در سراسر متن بیستون اهورامزدا به خدایی بازنشسته شباهت دارد که خود کاری نمی‌کند و تنها وقتی کردارهای داریوش و یارانش نقل می‌شود، اشاره می‌شود که این اعمال با خواست اهورامزدا تطابق داشته است.

کتیبه‌ی مفصل بیستون اگر با متن کوتاه آنوبانینی مقایسه شود، از نظر خدایان بسیار خلوت و برهوت به نظر می‌رسد. در سراسر بیستون تنها اسم یک خدا یعنی اهورامزدا آمده و او هم هرگز کاری را به طور مستقیم انجام نمی‌دهد و تنها میل و خواستی دارد که کردارهای قهرمانان روایت می‌تواند با آن سازگار یا ناسازگار باشد. در مقابل در کتیبه‌ی آنوبانینی به رسم متون کهن میانرودانی و هیتی و ایلامی فهرستی طولانی از خدایان برای برانگیختن نفرین بر ویران کننده‌ی کتیبه فرا خوانده شده‌اند: آنو، انلیل، نین‌لیل، سین، شمش، آنتوم، ایشتار، و عداد.

تمایز چشمگیر دیگر میان آغازگاه نبشته‌ی بیستون و سرپل‌ذهاب، ذهنیت جغرافیایی و تاریخی اولی است که در دومی غایب است. آنوبانینی هم به مکانهایی مثل لولوبی و سرزمینهای اطراف اشاره می‌کند، اما اشارات مکانی‌اش نادقیق و اشاره‌های زمانی‌اش بسیار اندک و جسته و گریخته است. در مقابل داریوش در سراسر متنش مدام به نامهای اغلب ناشناخته و ریزبینانه‌ی جاها اشاره می‌کند و همه‌ی رخدادهای سال ۵۲۲ پ.م را با دقت در چارچوب گاهشماری خورشیدی با ذکر روز و ماه قید می‌کند. در همین آغازگاه این نکته هم جای توجه دارد که داریوش در چارچوبی جهانی (شاه سرزمینها) و ملی (شاه پارس) به قلمرو خود می‌نگرد. کلمه‌ی پارس در این بند به اشتباه اغلب مترادف با استان فارس پنداشته شده که خطای ناهمزمانی عجیب و غریبی است. چنان که در کتاب «داریوش دادگر» نشان داده‌ام، نام «پارس» از ابتدای دوران هخامنشی هم در اسناد و منابع بومی و ایرانی و هم در متون بیرونی به معنای دقیق کلمه «کشور ایران» معنی می‌داده است. در کتیبه‌ی بیستون و سایر متون پارسی باستان هم «بوم پارس» نام رسمی کشور ایران آن روزگار یعنی قلمرو عظیم شاهنشاهی هخامنشی بوده است. اصولا نام پارس هم از همین حدود زمانی و سال ۵۲۱ پ.م به بعد دیگر برای اشاره به قوم پارسی به کار گرفته نمی‌شود و استان فارس امروزین هم در آن روزگار ایلام نام داشته که نامش فراوان در بیستون و متون دیگر آمده است.

این تمایزها نشان می‌دهد که کتیبه‌ی بیستون هم در پیکربندی مفهوم تقدس خداوند و هم در سازماندهی زمانی-مکانی گیتی با متون پیش از خود تفاوتی چشمگیر دارد. نکته‌ی مهم آن است که قاعده‌ی حاکم بر کتیبه‌ی آنوبانینی سنتی فراگیر و تغییرناپذیر بوده که از ابتدای کار در متون سومری و ایلامی و اکدی نمایان می‌شود و تا دوران کوروش بی گسست تداوم پیدا می‌کند. نخستین متونی که از این چارچوب خروج می‌کنند به کوروش تعلق دارند و گسستی سیاسی و جامعه‌شناختی را نشان می‌دهند، و پس از آن کتیبه‌ی بیستون به خاطر جهان‌بینی کل‌نگر و تاریخ‌مندی چشمگیرش نقطه‌ی عطفی مهم قلمداد می‌شود.

ساخت روایت

بدنه‌ی متن بیستون به رخدادهایی اشاره می‌کند که یک سال تمام به درازا کشیده‌اند، و درگیری ده تن که مدعی سلطنت بوده‌اند را روایت می‌کند. این ده تن در قلمرو جغرافیایی عظیمی با هم می‌ستیزند که کشورهای ایران، عراق، سوریه، ترکیه، ارمنستان، افغانستان، ترکمنستان، تاجیکستان، ازبکستان، پاکستان، مصر امروزین را زیر پوشش قرار می‌دهد. طی این سال نوزده جنگ بزرگ در این قلمرو رخ داده که در بیشترشان سرداران داریوش به نمایندگی از طرف او سپاهیانش را هدایت می‌کرده‌اند.

جنگی که در کتیبه‌ی بیستون روایت شده، در سراسر تاریخ جهان از ابتدا تا به آن روز، پیچیده‌ترین و گسترده‌ترین نبردی بود که گونه‌ی انسان در آن درگیر بوده است. بیستون به همین ترتیب نخستین متنی است که می‌کوشد رخدادی چنین پیچیده و گسترده را توصیف کند. چنان که پیشتر گفتیم، بیستون به خاطر آن که نقشی برای ایزدان در رخدادها در نظر نگرفته، با آثار پیش از خود (نمونه‌های مشهورش اشعار همری و عهد قدیم) گسستی بنیادین دارد. همچنین به خاطر پافشاری‌اش در ذکر دقیق مکان و زمان رخدادها و اسم بردن از شخصیتهای ایفاگر نقشهای مهم، ویژه است و با فتح‌نامه‌های قدیمی اکدی و هیتی و ایلامی تفاوت دارد.

وقتی به پیچیدگی رخدادهای گزارش شده در بیستون می‌نگریم، این پرسش پیش می‌آید که راوی چه ساختاری برای بازنمایی رخدادها پدید آورده است. در نگاه نخست با توجه به رواج سالنامه‌های قدیمی در قلمرو میانرودان چنین می‌نماید که باید با فهرستی زمانی از رخدادها سر و کار داشته باشیم. اما با مرور متن معلوم می‌شود که چنین نیست و داریوش رخدادها را به ترتیب زمانی روایت نکرده است. آنگاه این استدلال به ذهن می‌رسد که دلیل این ماجرا شاید آن باشد که رخدادها در دامنه‌ی جغرافیایی وسیعی پراکنده بوده و بنابراین شرایط گزارش رویداد با آنچه در سالنامه‌ها می‌خوانیم متفاوت است. چرا که در سبک اخیر یک گرانیگاه مکانی مشخص و دولتشهری مرکزی را داریم که همه چیز بر مبنای آن روایت می‌شود. یعنی میخگاهی مکانی است که ترتیب زمانی رخدادها را سامان می‌دهد و تثبیت می‌کند. در رخدادهای بیستون با زنجیره‌ای خطی از رخدادها سر و کار داریم، اما این وقایع در پهنه‌ای بزرگ گسترش می‌یابند و فاقد گرانیگاهی مکانی هستند. شاید به این خاطر باشد که روایت بر اساس زمان خطی در آن غایب است.

در این حال انتظار داریم ترتیبی مکانی جایگزین زنجیره‌ی زمانی وقایع شده باشد. یعنی داریوش مثلا جنگهای بابل را نخست روایت کرده باشد و بعد به جنگهای منطقه‌ی ایلام پرداخته باشد. اما باز می‌بینیم که ساختار روایت در اینجا چنین هم نیست. یعنی رویدادها به شکلی خطی بر اساس نظمی مکانی روایت نشده‌اند.

آنچه که ساخت روایت در بیستون را پیچیده می‌کند، آن است که راوی کوشیده در آن هم زمان و هم مکان را در کنار هم ساماندهی کند. یعنی سیر گزارش «تا حدودی» بر اساس رخدادهای پیاپی در زمان مرتب شده‌اند و «تا حدودی» بر اساس همسایگی مکانی می‌توان نظمی در آنها یافت. با این حال شگفت آنجاست که هیچ یک از این دو مرکزی ندارند. یعنی هم زمان و هم مکان تنها همچون ظرف عمل می‌کند و نه همچون محور مرکزی. رخدادها در طی یک سال و در قلمرو جغرافیایی دل ایرانشهر جریان می‌یابند. اما اینها بستر بروزشان هستند و گرانیگاهی بر زمان و مکان نمی‌توان یافت که تعیین کننده و سازمان دهنده‌ی کل روایت باشد.

اگر با مدل سیستمی مورد نظرمان به شکل و ساخت متن بنگریم، در می‌یابیم که هر روایتی از شبکه‌ای از جفتهای متضاد معنایی تشکیل شده که در میان خود سلسله مراتبی دارند و بر اساس یک یا چند جفت مرکزی آرایش پیدا می‌کنند. هر متنی که چیزی را روایت می‌کند، به گرانیگاهی مفهومی نیاز دارد که این سلسله مراتب را استوار سازد و نظمهای برآمده از آن را معنادار سازد. به عنوان مثال در سالنامه‌های قدیمی بابلی و آشوری شهرهایی مثل کالخو و بابل گرانیگاهی مکانی هستند که کل رخدادها و جفتهای متضاد اصلی (بومی-بیگانه/ شاه-رعیت/ پیروز-شکست‌خورده) در اطراف آن سازمان می‌یابند. ممکن است گرانیگاه ماهیتی زمانی هم داشته باشد. چنان که مثلا در آبان یشت قربانی‌گزاران برای آناهیتا به ترتیب زمانی و نسل در پی نسل ذکر شده‌اند و این عامل است که جفتهای متضاد کلیدی (پیروزی-شکست/ ایرانی-انیرانی/ اهورایی-اهریمنی) را سامان می‌دهد. این مرکز سازمان دهنده ممکن است چیزی جز زمان و مکان هم باشد. چنان که مثلا در اسفار خمسه‌ی تورات گرانیگاه معنایی ایزدِ یهوه است و همه چیز (دوقطبی‌های: برکت-لعنت/ تعبد-سرکشی/ وفاداری-عهدشکنی) در پیوند با اوست که معنادار می‌شود. متنهای دیگری که امروز در رده‌ی اسطوره‌ها قرار می‌گیرند –مثل انوماالیش، گیلگمش، هبوط ایشتار و …- هم داشته‌ایم که ایزدی یا ایزدانی گرانیگاه معنایی‌اش بوده‌اند.

در بیستون اما هیچ یک از این عناصر را نمی‌بینیم. زمان و مکان که اهمیتی بنیادی دارند و با وسواس بازنموده شده‌اند، هیچ یک سازمان دهنده‌ی مرکزی نیستند و خدایان هم به کل غایب هستند و تنها خدای حاضر یعنی اهورامزدا هم کنشگر نیست و تنها «به خواستِ» اوست که قهرمانان داستان کردارهای خود را پیروزمندانه پیش می‌برند.

در عین حال متن بیستون یکسره منسجم و سازمان یافته است. یعنی هرچند از گرانیگاه‌های معنایی قدیمی تهی است، و اگر چه موضوعی بسیار پیچیده و بغرنج را گزارش می‌کند، اما با این حال خواندن‌اش آسان است و روایتی که در نظر دارد را شیوا و بی‌گره به مخاطب منتقل می‌کند. اینجاست که این پرسش پدید می‌آید که اصل سازمان دهنده‌ی متن بیستون چیست و چطور عمل می‌کند.

اگر متن را تحلیل کنیم، در می‌یابیم که داریوش در این گزارش یک اصل سازمان دهنده‌ی نو را وارد میدان کرده است. اصلی که در متن حقوق بشر کوروش هم رگه‌های آغازین‌اش را می‌بینیم، اما در بیستون است که به شکل پخته و نهایی‌اش دست می‌یابد. خوب است برای نمایش این ویژگی بندی از بیستون را نقل کنیم و بدان دقیقتر بنگریم:

«داریوش شاه گوید: پس از آن به سوی بابل شتافتم. به سوی آن ندیته بیره که خود را نبوکدنصر (شاه افسانه‌ای بابل) می‌خواند. سپاه ندیته‌بیره دجله را در اختیار داشت و در آنجا سنگربندی کرد، (چون) دجله (به خاطر طغیان رود) آبهایی گذرناپذیر داشت و می‌بایست با قایق از آن گذشت. پس آنگاه من (گروهی از) جنگاورانم را با مشک‌ها(ی باد شده) رهسپار کردم و برخی دیگر را با شتر و رسته‌ای را با اسب گسیل کردم. اهورا مزدا یاور من بود. به خواست اهورامزدا اینچنین از دجله گذشتیم. در آن سو ۲۶ روز از ماه اَثری‌یادیا گذشته بود که با سپاه ندیته‌بئیر جنگیدیم و بسیاری‌شان را نابود کردم.

داریوش شاه گوید: پس از آن به بابل رفتم. هنوز به بابل نرسیده بودم که ندیته‌بئیر که خود را نبوکدنصر می‌خواند، در شهری به نام زازان در کرانه‌ی فرات با سپاهی برای جنگ با من صف آراست. پس جنگیدیم. اهورامزدا مرا یاری کرد و به خواست اهورامزدا بود که سپاهیان ندیته‌بئیر را کشتار کردم. بازماندگانشان در رودخانه فرو افتادند و آب آنها را برد. دو روز از ماه انامک گذشته بود که جنگیدیم.

داریوش شاه گوید: پس از آن که نَدیتَه‌بَیرَه (مدعی حکومت بابل) با سوارانی کم گریخت، به بابل رفت. سپس من به بابل شتافتم و به خواست اهورامزدا هم بابل را گرفتم و هم ندیته‌بیره را اسیر کردم. آنگاه آن مرد، ندیته‌بیره، را در بابل کشتم۳

این روایت کاملا سرراست و روشن است. داریوش در مکانی خاص (میانرودان) رخدادهایی پیاپی را گزارش می‌کند که قهرمانانش خودش و یکی از مدعیان سلطنت یعنی ندیته‌بیره بابلی بوده‌اند. تا اینجای کار ابهامی در کار نیست و داستان را هم با دقت و هم روان تعریف کرده است. اما بلافاصله بعد از این جملات، چنین می‌خوانیم:

«داریوش شاه گوید: این فهرست استانهایی است که وقتی من در بابل بودم، در برابرم سرکشی کردند: فارسخوزستان (ایلام)، ماد، آشور، مصر، پارت، مرو، تثه‌گوش، سکائیه.

داریوش شاه گوید، مردی به نام مرتیا پسر چیچخری که ساکن شهری به نام کوگَنَک در فارس بود، در خوزستان طغیان کرد و به مردم گفت: منم هومبان‌نیکاش (از شاهان کهن ایلامی)، شاه خوزستان.

داریوش شاه گوید: من در آن هنگام در نزدیکی خوزستان بودم، پس مردم ایلام (که شورش کرده بودند) از من ترسیدند و آن مرتیا که رهبرشان بود را دستگیر کردند و او را کشتند.

داریوش شاه گوید: مردی مادی به نام فرورتیش در ماد سر به شورش برداشت و به مردم گفت: من خشثریت هستم، از دودمان هووخشتره. چنین بود که سربازان مادی که در کاخ حکومتی بودند به سوی این فرورتیش رفتند و نسبت به من نافرمان شدند و او در ماد شاه شد۴

در اینجا می‌بینیم که داریوش ناگهان دامنه‌ی جغرافیایی روایتش را گسترش داده است. او در نقطه‌ای خاص در زمان (لحظه‌ی پیروزی‌اش بر ندیته‌بئیر) و در مکان (بابل) ایستاده، و دایره‌ی نگاه خود را ناگهان در سطح کل شاهنشاهی هخامنشی گسترش می‌دهد. بسیاری از استانهایی که او از آن یاد می‌کند (مصر، تثه‌گوشه،‌ سکائیه) به معنی دقیق کلمه شورشی نبودند (مصر) و یا در زمانی دیگر (سکائیه) یا در پی تحرک ارتشهای مرکزی (تثه‌گوشه) درگیر شورش شدند. با این حال در این بالا بردن ناگهانی میدان دید، به کل قلمروهای جغرافیایی سرکش اشاره می‌کند تا هم پهنه‌ی عظیم جنگها را نشان دهد و هم بر اقتدار نظامی خود که بر همه‌شان چیره شده، تاکید کند. با این گسترش میدان دید مکانی، محور زمان عملا رها شده است. چون تنها برخی از این استانها واقعا همزمان با اقامت او در بابل سر به شورش برداشته بوده‌اند و این از مرور بخشهای دیگر نبشته‌ی بیستون روشن می‌شود. داریوش در ادامه‌ی این گزارش، نام و نشان رهبران اصلی شورشی را یاد می‌کند. جالب است که هیچ لعن و توهینی به مدعیان سلطنت دیده نمی‌شود و مثلا نمی‌خوانیم که اینان موجوداتی پلید و خبیث و ویرانگر بوده‌اند، چنان که در فتح‌نامه‌های آشوری و بابلی و مصری زیاد مشابهش را می‌بینیم. همچنین اشاره‌ای نیست که این مدعیان سلطنت پیرو اهریمن و دشمن اهورامزدا و بی‌دین و ضدتقدس بوده‌اند، و این الگویی است که مشابهش را هم در مصر و هم در عهد عتیق فراوان می‌بینیم.

داریوش به ساده‌ترین و فشرده‌ترین شکل، و در ضمن با حفظ بی‌طرفی کامل گزارش خود را پیش برده و آشکار است که محور روایتش افراد و کردارهایشان بوده است، و نه زمان و مکانی خاص. این تاکید بر نقش‌آفرینان انسانی و بی‌طرفی و انصاف در گزارش رخدادها را در بند بعدی می‌توان به روشنی دید:

«داریوش شاه گوید: آن ارتش مادی و پارسی که با من همراه بود، اندک بود. اما سپس همان را روانه کردم و مردی به نام ویدارنَه پارسی که بَندَک من (درپیوسته با خاندان من، جنگاور سرسپرده‌ی من) بود را سالار ایشان کردم. به آنان چنین گفتم که پیش روید و آن سپاه مادی که خود را با من بیگانه می‌داند را نابود کنید. سپس ویدارنه رهسپار شد و هنگامی که به ماد رسید، در شهری به اسم مارو در ماد با (شورشیان) مادی جنگید. رهبر مادی‌ها(ی شورشی) در آن هنگام غایب بود. اهورامزدا مرا یاری کرد و به خواست اهورامزدا سپاهیانم آن ارتش شورشی را نابود کردند، و این به روز ۲۷ ماه انامک بود، زمانی که آنان حمله را آغاز کردند. بعد از آن سپاهیانم در جایی به اسم کاپَدَه زمینگیر شدند و آنجا ماندند تا من به ماد رسیدم۵

دقت روایت به خوبی از اشاره‌های مکرر به جای‌نام‌هایی روشن می‌شود که اغلب دورافتاده و گمنام هم هستند، و ذکر مداوم این که جنگ در چه روزی از چه ماهی رخ داده است. بی‌طرفی را هم می‌توان از اینجا دریافت که داریوش به اندک بودن سپاهیانش، غیاب سردار اصلی مادی در نبرد و زمینگیر شدن بعدی سپاهیانش اشاره کرده است. اما مهمتر از همه آن که در اینجا با تاکیدی بر نام و نشان رزم‌آرایان و سرداران هم سر و کار داریم. فتح‌نامه‌های کلاسیک مصری و آشوری و بابلی و ایلامی هنگام شرح رخدادی از این دست نامی از ویدارنه و فتحی که کرده نمی‌آوردند و به سادگی از زبان فرعون یا شاه می‌گفتند که من چنین و چنان کردم.

اگر خواندن متن را ادامه دهیم در می‌یابیم که یک متغیر نوظهور در گزارش بیستون وارد شده و آن همین افراد است. ادامه‌ی متن ناگهان از ماد به ارمنستان جهش می‌کند و جنگهایی را گزارش می‌کند که دادارشی سردار ارمنی‌اش در این منطقه کرده و پیروزی‌هایی که به دست آورده است. دادارشی و ویدارنه در متن به صورت «مَنا بَدَکَه» وصف شده‌اند که در ترجمه‌های امروزین به صورت «بنده‌ی من»۶ یا «برده‌ی من» نقل شده که خطایی روشن و فاحش است. بَدَک یا بَندَک در پارسی باستان از نظر ریشه‌ی لغوی با بنده در پارسی دری امروزین همتاست، اما به دلالت جدید این کلمه هیچ ارتباطی ندارد. این کلمه طی هزار سال گذشته معنی عبد خداوندی یا غلام و خدمتگزاری خانگی را می‌رساند، اما دو هزار و پانصد سال پیش به معنای دیگری دلالت می‌کرده و برای سردار و رهبری نظامی به کار می‌رفته که به خاندانی شاهی پیوند خورده و به آن وفادار باشد. یعنی معنی «منا بدکه» کمابیش با «سردار وفادار به من» یا «جنگاور درپیوسته با خاندان من» برابر است و به رسمی اشاره دارد که افراد بیگانه به خاطر وفاداری و دوستی به شکلی نمادین به عضویت قوم و قبیله‌ی بزرگزاده‌ای در می‌آمده‌اند، بی آن که ارتباطی خونی با وی داشته باشند، و هردو معنای جدیدتر بنده هم از همین خاستگاه مشتق شده است.

بنابراین چرخشی که در روایت می‌بینیم، به آنجا مربوط می‌شود که داریوش همزمان با گسترش دادن میدان دید جغرافیایی‌اش و معرفی هماوردان و مدعیان سلطنتش، سرداران یاور خود را نیز معرفی می‌کند و می‌گوید که چگونه هریک به مصاف حریفی شتافتند و چه نتیجه‌ای از آن بر آمد. معلوم است که گسیل شدن دادارشی و ویدارنه تقریبا همزمان بوده است، اما سرزمینهایی که این دو در آن پیشروی می‌کردند متفاوت است و زمان‌بندی هم پس از این لحظه به صورت دو زنجیره‌ی موازی پیش می‌رود.

از مرور ادامه‌ی متن آشکار می‌شود که این الگو چند بار دیگر هم تکرار می‌شود. یعنی داریوش روایتهایی موازی به دست داده که در هریک یکی از هماوردانش و یک از هوادارانش به نبرد با هم مشغول‌اند. هر نبرد ضرباهنگ زمانی خاص خود را دارد و گاه (مثل نمونه‌ی فرورتیش و وهیزداته) در چندین قلمرو جغرافیایی متفاوت گسترده می‌شود. جالب است که داریوش داستان کردارهای خود را نیز لابه‌لای همین خطوط موازی شرح داده است و دستاوردهای هر سردار را برای خودش به رسمیت شمرده است.

تحلیل این خطوط موازی نشان می‌دهد که متن بیستون هم عنصر سازمان دهنده‌ی نیرومندی دارد، که با هرآنچه پیش از آن بوده تفاوت دارد. آن هم «من»های مستقل و کنشگری هستند که هریک مانند گرانیگاهی مجزا عمل می‌کنند. آنچه گزارش بیستون را از فهرست کردن رخدادها بر اساس محور زمان باز داشته، آن است که این رخدادها پیامد کردارهایی هستند که از افرادی متفاوت برخاسته‌اند، و راوی اصرار داشته که کردارها را به کنشگران منفرد ارجاع دهد. یعنی مفهومی نو از من‌های مستقل و کنشگر بر متن سیطره دارد که ساختار روایت را در آن تعیین کرده است.

داریوش در بیستون روایت را به امری چندشاخه، شبکه‌ای، و منشعب تبدیل کرده که بر خلاف تصور آغازین، از نظمی چشمگیر هم برخوردار است. ناآشنا بودن این نظم برای کسانی که به فرمول‌های مرسوم فتح‌نامه‌نویسی خو گرفته‌اند، از آنجا ناشی می‌شود که داریوش به سادگی دو جبهه‌ی خیر و شر تعریف نکرده و همه‌ی کردارهای مهم را به خود منسوب نکرده است. او تک تک کنشگران را به رسمیت شناخته و کردارهای هریک و پیروزیها و شکستهای همه را با دقت ثبت و نقل کرده، اگر چه موضوع به دشمنش مربوط باشد:

«داریوش شاه گوید: پارت و گرگان در برابرم نافرمانی کردند و خود را وابسته به فرورتیش دانستند. ویشتاسپ پدرمدر پارت (حاکم) بود. مردم سه سرکشی پرداختند و او را طرد کردند. پس از آن ویشتاسپ و سپاهیانی که به او وفادار بودند، رانده شدند. تا در شهری به اسم ویشَپ‌اوزَتی در پارت با (شورشیان) پارتی به جنگ پرداختند…»۷

در این بند اگر آن تکه کلمه‌ی توصیفی پس از نام ویشتاسپ نیامده بود، خواننده هرگز حدس نمی‌زد که آن شهربانی که توسط مردم رانده شده و با بخشی از سپاهیان وفادارش عقب‌نشینی کرده و بعد برگشته و با حریف جنگیده، پدر خود داریوش بوده است. این شیوه‌ی ویژه‌ی روایت کردن گرانیگاه‌ها را بر افراد قرار می‌دهد و با دنبال کردن کردارهایی که به من‌های خاص مربوط می‌شود، در بستر زمان و مکان جریان پیدا می‌کند. تا آن که یک زنجیره از کردارها به نتیجه برسد و بعد زنجیره‌ی دیگری آغاز می‌شود که گرانیگاهی دیگر، یعنی یک منِ کنشگر دیگر نقش سازماندهی معنایی‌اش را بر عهده دارد.

متن کتیبه‌ی بیستون از این نظر تجربه‌ای یگانه و پیشتاز درباره‌ی روایت چندصدایی است. در اینجا علاوه بر داریوش که گفتارهایش با سرداران و سپاهیانش را در قالب تک جمله ثبت کرده، مدعیان دیگر سلطنت و سرداران دشمن هم صدایی دارند و ادعاها و گفتارهایشان نقل شده است. جالب آن که در این میانه تاکیدی بر هویت فردی شخصیتها دیده می‌شود. داریوش جا به جای سخنش تاکید می‌کند که ندیته‌بیره مدعی بوده که نبوکدنصر نام دارد، اما چنین نبوده، و فرورتیش خود را خشثریت می‌نامیده، ولی این هویتی جعلی محسوب می‌شده است. به همین ترتیب درباره‌ی رقیب نیرومند پارسی‌اش یعنی وهیزداته –که احتمالا خویشاوند نزدیک بردیا و چه بسا پسر او بوده- می‌بینیم که ادعای وی که خود را بردیا می‌نامد برجسته شده و تاکیدی هست که او دروغ می‌گفته و بردیا پیشتر کشته شده بوده.

یعنی داریوش تنها برای جذاب شدن روایت یا زیر سیطره‌ی جهان‌بینی زرتشتی نبوده که من‌ها و کردارهایشان را مهم می‌شمرده، او در ضمن به هویت این من‌ها نیز کار داشته و به صراحت در بخش نتیجه‌گیری کتیبه‌ی بیستون می‌گوید که مدعیان سلطنت و هماوردانش درباره‌ی هویت خویش دروغ می‌گفته‌اند. یعنی مشروعیت داریوش از هویتی راستین، و من‌بودگیِ اصیلی برمی‌خاسته که در سردارانش هم تعمیم پیدا می‌کرده، در حالی که هماوردانش هم نام خود را و هم دعوی اقتدارشان بر قلمروی سیاسی را به دروغ طرح می‌کرده‌اند.

نکته‌ای که اغلب نادیده انگاشته شده، آن است که سبک و سیاق روایت بیستون در دورانهای بعدی همچنان باقی می‌ماند و شکوفا هم می‌شود. روایت تاریخ به شیوه‌ی سالنامه‌ای هم البته تداوم خود را حفظ می‌کند و نمودهایش را مثلا در تاریخ‌های اسلام آغازین یا تاریخ گزیده‌ی حمدالله مستوفی می‌بینیم، که در آن اصراری هست تا رخدادها بر محور زمان خطی گنجانده شوند و به ترتیب گزارش‌شان بیاید. این البته ضرورتی است که بر علم تاریخ حکمفرماست و چنین دقت و اصراری بر حضور نگرشی علمی و عقلانی به تاریخ و رخدادهای تاریخی گواهی می‌دهد.

با این حال شیوه‌ی پیچیده‌تری از روایت تاریخی هم هست که در آن به کردارهای افراد و هویت‌شان و سویه‌های اخلاقی و رفتاری‌شان تاکید می‌کند. نخستین نمونه از این گونه روایت را در بیستون می‌بینیم، و مشهورترین نمودهای دیگرش را در شاهنامه و تاریخ بیهقی می‌توان یافت. شاهنامه هم دقیقا بر اساس همین الگو ساختی چندصدایی دارد و کردارهای یک قهرمان را تا رسیدن به فرجامی روشن دنبال می‌کند و بعد باز می‌گردد و ماجراهای قهرمانی دیگر را بازگو می‌کند، و هر از چندی هم میان این روایتهای موازی به خاطر همزمانی و هم‌مکانی پلی می‌زند. دقیقا به همان ترتیب که در نبشته‌ی بیستون می‌بینیم. در تاریخ بیهقی که به خاطر منثور بودن دایره‌ی گزارش آزادتری دارد، همین الگو را با شدتی بیشتر می‌بینیم و مورخ شیرین‌سخن خراسانی هر از چندی در زمان و مکان پس و پیش می‌رود و روایتهایی مکمل و پندآموز را می‌آورد که محور هریک «من»ای نامدار و اثرگذار است و کردارهای برخاسته از اوست که اهمیت دارد.

فرجام سخن

امروز برای مردمان بدیهی می‌نماید که تاریخ انباشتی از کردارهای مردمان باشد و روایت بر محور شخصیتهای یگانه و من‌های تشخص یافته‌ گردش کند. اما تا پیش از دوران مدرن این نکات برای بخش عمده‌ی فرهنگهای مستقر بر زمین ناشناخته و غیربدیهی بوده است. به ویژه اروپاییان در روایتهای تاریخی و داستانهای خویش به شدت نهادگرا بوده‌اند و جبرگرایی دینی و لاهوتی را با ادغام من‌ها در نهادها ملازم می‌دانسته‌اند. قدیسان و جنگاوران قرون وسطایی که نام و نشان‌شان را در کتابهای تاریخی می‌بینیم، تا پیش از عصر نوزایی فاقد چهره‌هایی تشخص یافته بوده‌اند و کردارهایشان با ارجاع به من‌ای مستقل و خودبنیاد و خودمختار اجرا نمی‌شده است. پاپ اینوسان سوم جنگهای مذهبی در قلمرو کاتارها را نه همچون فردی آزمند و جاه‌طلب، که در مقام عضوی از نهاد کلیسا به انجام رساند که پیامی آسمانی را ابلاغ می‌کرد. در متون شارلمانی نماینده‌ی قوم فرانک و آتیلا تجسم قوم هون و چنگیز تبلور خشونت قومی مغولها پنداشته می‌شوند و نه من‌هایی فردیت‌ یافته که بنا به تصمیم و اراده‌ی هدفمند خود تاریخ را رقم بزنند. در چین هم چنین بوده است و اینها دو تمدن بزرگی هستند که در شرق و غرب تمدن ایرانی قرار دارند.

تمدن ایرانی اما در این میان به خاطر تاکید بر هویتهای فردی و کردارهای انتخاب شده‌ی شخصیتهای منفرد، در میان تمدنها و فرهنگهای دیگر یگانه بوده‌ است. چنان که در کتاب «داریوش دادگر» شرح داده‌ام، این ظهور «من» که در سطح جهانی برای نخستین بار در حوزه‌ی تمدن ایرانی تحقق یافته، برای نخستین بار در بستر اندیشه‌ی زرتشتی طرح شد و کهنترین متنی که آن را صورتبندی می‌کند سروده‌های گاهان است. همین چارچوب فلسفی دیرینه در عصر هخامنشی به بازآرایی ریشه‌ای ساختارهای سیاسی منتهی شد و این شالوده‌ی سیاست ایرانشهری و شکل‌گیری کشور متحد ایران بود. گسستی که در گفتمان سیاسی کوروش بزرگ دیده می‌شود، و انفجاری که در بازرگانی، نویسایی،‌ اقتصاد پولی، تحول ادیان و دانشهای نو و گسترش فناوری و رفاه در عصر هخامنشی می‌بینیم، همگی پیامد این چرخش بنیادی در نگاه به انسان بوده‌اند.

در این میان کتیبه‌ی بیستون اگر از زاویه‌ی ساختار روایت نگریسته شود، از سویی نشانه‌ایست و گواهی در میان گواهان و اسناد دیگر که ظهور «منِ پارسی»، یعنی اولین پیکربندی مفهوم انسان تشخص یافته بر زمین را نشان می‌دهد. از سوی دیگر ترفندهایی که برای گزارش رخدادها در این متن به کار گرفته شده، شیوه‌ای به کلی نو از روایت را به دست می‌دهد که در تمدن ما پهلو به پهلوی شیوه‌های ساده‌ترِ دیرینه‌تر دوام یافته و بخش مهمی از آثار ادبی و روایتهای مشهور پارسی را نتیجه داده است.

پانویس

۱. کنت، ۱۳۸۴: ۳۹۳-۴۴۰.

۲. Osborne, 2014: -118123.

۳. نبشته‌ی بیستون، بندهای ۱۸-۲۰.

۴. نبشته‌ی بیستون، بندهای ۲۱-۲۴.

۵. نبشته‌ی بیستون، بند ۲۵.

۶. کنت، ۱۳۸۴: ۴۱۳-۴۱۴.

۷. نبشته‌ی بیستون، بند ۳۵.

کتابنامه

۱. کنت، رولاند، گ. فارسی باستان: دستور زبان، متون، واژه‌نامه، سازمان میراث فرهنگی و گردشگری، ۱۳۸۴.

۲. وکیلی، شروین، داریوش دادگر، نشر شورآفرین، ۱۳۹۰.

۳٫ Osborne, James F. Approaching Monumentality in Archaeology, SUNY Press, 2014.


برچسب ها : ,
دسته بندی : پرونده , دسته‌بندی نشده , شماره ۲۳
ارسال دیدگاه