آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » دنیای ویرانه فاکنر

دنیای ویرانه فاکنر

عبدالعلی دست‌غیب ویلیام هریسون فاکنر W. H. Faulkner در ۲۵ سپتامبر ۱۸۹۷ در شهر کوچکی در شمال ایالت می‌سی‌سی‌پی به دنیا آمد. پدرش فروشگاه لوازم فلزی و یک اصطبل داشت و سپس رئیس اداره معاملات دانشگاه دولتی شد. پدر بزرگش سرهنگ ارتش جنوب بود و در پیرانه‌سری رئیس بانک شد، نیای پدرش در جنگ داخلی […]

دنیای ویرانه فاکنر

عبدالعلی دست‌غیب

ویلیام هریسون فاکنر W. H. Faulkner در ۲۵ سپتامبر ۱۸۹۷ در شهر کوچکی در شمال ایالت می‌سی‌سی‌پی به دنیا آمد. پدرش فروشگاه لوازم فلزی و یک اصطبل داشت و سپس رئیس اداره معاملات دانشگاه دولتی شد. پدر بزرگش سرهنگ ارتش جنوب بود و در پیرانه‌سری رئیس بانک شد، نیای پدرش در جنگ داخلی شرکت داشت و ادیب و نویسنده بود. او کتاب «رز سفید ممفیس» را نوشت که مدتها از کتاب‌های پر فروش به شمار می‌آمد. معروف است از فاکنر، زمانی که کودک بود پرسیدند: می‌خواهی چه کاره بشوی؟ و او پاسخ داد: می‌خواهم مانند نیای پدریم نویسنده بشوم.

کارولین بار، لله‌ی سیاه پوست او برایش قصه می‌گفت؛ قصه‌هایی دردناک از دوره بردگی سیاهان، و این قصه‌ها در روح او سخت نفوذ کرد. در کلاس دوم متوسطه بود که به سبب بیزاری از درس و بحث و نیز به علت داشتن روح حادثه‌جویی به ترک مدرسه گفت. در جوانی با فیلیپ استوان که جوانی کتاب‌خوانده بود، دوست شد و پیروی او دیوانه‌وار کتاب می‌خواند و در این دوره آثار مهم شکسپیر، کیتز، شللی، سوین برن، هوسمان و سپس آثار نمادگرایان و نوآورانی مانند مالارمه، جویس و الیوت … را با علاقه بسیار مطالعه کرد.

زمانی که جنگ جهانی دوم پیش آمد، به کانادا سفر کرد و به نیروی هوایی پیوست (۱۹۱۸) تا به میدان نبرد برود، اما جنگ، پیش از پایان گرفتن تحصیلات وی به پایان رسید. دوره آوارگی و شغل‌یابی او برایش تجربه‌های زیادی داشت، مشاغل بسیاری را آزمود: دربانی، درودگری، منشی‌گری و کتابفروشی. فاکنر در ۱۹۲۱ به نیویورک سفر کرد و در این شهر بزرگ، کارش فروش کتاب به زنان سالخورده بود. سپس رئیس پست ناحیه دانشگاه می‌سی‌سی‌پی شد. به تعبیر خودش «ملعون‌ترین رئیس پستی که دنیا تاکنون دیده است!» در این دوره بیشتر نویسندگان و شاعران آمریکایی سودای سفر به آمریکا در دل داشتند. فاکنر نیز مانند همینگوی و دیگران به اروپا رفت و سوار بر سفینه‌ای بارکش، وارد ایتالیا شد. در موزه‌ها و کتابخانه‌ها گشت و گذار کرد و سپس به انگلستان و فرانسه رفت، جویس را دید و با فرهنگ بورژوازی اروپا آشنا شد و در همین زمان، قصه مزد سرباز را نوشت (۱۹۲۶).

درونمایه این قصه، حسب حال هوانوردی است زخمی شده و جنگ دیده که با تصورات درهم و برهم و خاطره‌های رنجبار به زادگاه خود، شهری کوچک در ایالت جورجیا برمی‌گردد.

کسی از این کتاب استقبال نکرد. در آن زمان، روشنفکران اروپا با همینگوی آشنا بودند و رمان «خورشید همچنان می‌درخشد» او را چون وررق زر دست به دست می‌بردند، اما از شیوه سمبولیک فاکنر خوششان نیامد، پس فاکنر دست از پا درازتر به آمریکا بازگشت.

سپس «پشه‌ها»ی فاکنر به بازار آمد (۱۹۲۷). درونمایه داستان طنز و تمسخر ادیبان گرد آمده در شهر اورلئان است که به بحث‌های روشنفکرانه درباره مسائل ذوقی و هنری می‌پردازند. و پرچم‌های فروافتاده بر خاک [سارتوریس (به پیشنهاد ناشر)] داستان دیگر این دوره فاکنر است. بازیگر عمده این داستان سرهنگ سارتوریس است. حکایتی است درباره جنگ و غرور و شرف و آرزوهای کسانی مانند سارتوریس که با خاک خفت آلوده است.

هیاهو و خشم [خشم و هیاهو] (۱۹۲۹) نام فاکنر را بلند آوازه ساخت، اما رمان فروش چندانی نداشت. این رمان عجیب، ماجرای سقوط خاندان کامپسون است. بخشی از داستان را بنجی، کودک مخبط خانواده روایت می‌کند. بنجی فقط تصویرهای حسی زندگانی را می‌بیند و بیان می‌کند. بخش دیگر رمان، گفت و گوی کونتین با خودش در آستانه خودکشی است. جیسون، پسر دیگر خانواده کاسبکار است و پس از مرگ پدر، بار گران فراهم آوردن معاش خانواده را به دوش می‌کشد، کدی دختر خانواده از راه به در رفته و نام خانواده را به ننگ، آلوده است. دختر باز مانده از او که کوئنتین نام دارد نیز در بند نام و آبروی خانواده نیست و با دایی اش جبسون مدام مجادله و بگو و مگو دارد. کونتین، جیسون، کدی اگر هم مانند بنجی مخبط نباشند، دست کم آدم‌هایی هستند که اصول اخلاق رایج را رعایت نمی‌کنند و همین سبب محکومیت آنها می‌شود و آنها را به سوی سرنوشتی شوم می‌راند.

داستان دیگر او «حریم» نیز با مصائب بشری سر و کار دارد. حریم داستانی است بی‌پرده و سخت وحشتناک. زمانی که نویسنده، آن را به ناشر داد بر آن بود که زود به چاپ برسد. ناشر پس از خواندن رمان به فاکنر گفت: «محال است که بتوانم چنین کتاب وحشتناکی را چاپ کنم، همان روز اول، هر دوی ما را به زندان خواهند انداخت.» درونمایه این رمان، فساد، بدرفتاری مردان نسبت به زنان و کودکان، بازی‌های زیر جلکی گردانندگان ایالت، قاچاق، بی‌بند و باری و بی‌حرمتی به هنجارهای اخلاقی است. سبک نویسنده در اینجا شیوه واقع‌گرایانه و ناتورالیستی است. فضای شهری که در قصه وصف می‌شود واقع‌گرایانه و ناتورالیستی است. فضای شهری که در قصه وصف می‌شود فضای آلوده‌ای است. سررشته‌داران یالات به ظاهر در بند نگهداشت هنجارهای اخلاقی‌اند و می‌کوشند آرامش و نظم ایالت را حفظ کنند و بی‌بندوباری‌ها و دزدی‌ها و فسادهایی را که در اعماق جامعه ساری و جاری است با روکش ظواهر اخلاقی بپوشانند، اما کار به جایی رسیده است که پرده‌پوشی و تلبیس نیز دیگر نمی‌تواند از بروز واقعیت‌ها جلوگیری کند.

از بین رفتن ارزش‌های کهن و زوال جنوب از نظرگاه فاکنر به حکم تقدیر است و از این رو می‌توان این نویسنده را نویسنده تراژدی دانست. او که دلبسته ارزشهای کهن است، قسمی اخلاق رواقی را در آثار خود به نمایش می‌گذارد. اکنون که نمی‌توان از ظهور طبقه‌های جدید و گسترش صنعت و ابزار نو و سقوط رسم‌های اخلاقی کهن جلوگیری کرد؛ باید در برابر دگرگونی‌ها به مقاومت درونی دست برد و حقیقت دیرین جهان، یعنی حقیقت دل یعنی عشق، شرف، شفقت، غرور و دلسوزی و از خودگذشتگی را پاسبانی کرد. تردیدی نیست که انسان فناپذیر است و دیر یا زود خواهد مرد، اما چون روح دارد و روح او گنجایش دلسوزی، صبر و ایثار دارد، پایدار می‌ماند.

رمان آبشالوم، آبشالوم فاکنر، مانند رمان‌های وقتی که جان می‌سپرم و خشم و هیاهو، غامض و دشوار است و چند راوی دارد. در اینجا نیز تقابل دل و سر، احساس (عاطفه) با عقل (منطق)، جای نمایانی پیدا کرده است. تامس سات‌پن، شخص عمده داستان، آدمی است خودمدار و بیرحم و برای رسیدن به مقصود هر وسیله‌ای را مجاز می‌داند: زن اول و پسرش چارلزبون را ترک می‌کند و به ولایت «یوکنا پاتاوفا»ی می‌سی‌سی‌پی می‌آید و صد جریب زمین را از دست سرخ‌پوستان در می‌آورد و با کمک برده‌های سیاه‌پوستش خانه‌ای بنا می‌کند و سپس با دوز و کلک، دختر گودهیو کولد فیلد، آلن کولد فیلد را به زنی می‌گیرد. از این ازدواج نامناسب، دو فرزند، پسری به نام هنری و دختری به نام جودیت زاده می‌شوند. او در جنگ‌های انفصال به جبهه می‌رود و در کسوت سرهنگ ارتش جنوب که به بهره‌برداری سفیدپوستان صحه می‌گذارد به نبرد می‌پردازد و موجبات کشته شدن بسیاری از مردم را فراهم می‌آورد.

سات‌پن پس از مرگ آلن در صدد بر می‌آید با رزا، خواهر آلن، ازدواج کند، اما رفتار او طوری بی‌ادبانه و خشونت‌آمیز است که رزا از دست او می‌گریزد. کارهای سات‌پن از نظرگاه نویسنده تا حدودی به حکم تقدیر است. تقدیر، او را به ولایت یوکناپاتاوفا می‌آورد تا کارهایی انجام دهد که موجب خانه‌خرابی دیگران و هتک حرمت زنان است.

هنری، پسر او با چارلزبون، پسر او از زن اولش، دوست می‌شوند و هنری نادانسته بر آن می‌شود جودیت خواهرش را به همسری چارلزبون در آورد. سات‌پن از ماجرا با خبر می‌شود و چون نمی‌خواهد اجرای ازدواج نخست خود را فاش کند، نمی‌داند چطور به هنری بفهماند که او و چارلزبون برادرند، اما سرانجام حقیقت را فاش می‌کند. هنری که بنای آرزوها و تصورات خود را بر باد رفته می‌بیند، چارلزبون را می‌کشد. زندگانی جودیت و خاله‌اش رزا کولد فیلد تا حدودی به هم شبیه است. هر دو بیوه می‌مانند و در حسرت و ناکامی می‌میرند. سات‌پن برای اینکه پسر دیگری پیدا کند با میلی جونز، دختر واش جونز، برده خود می‌آمیزد، اما بر خلاف آرزوی او از این آمیزش دختری به وجود می‌آید و چون او خواهان پسر بوده به میلی اهانت می‌کند: خوب، میلی، حیف که مادیانی هم نیستی اگر بودی توی اصطبل، آخور آبرومندی می‌دادمت.

واش جونز که ناظر ماجراست بر آن می‌شود که سات‌پن را بکشد. این صحنه مه‌آلود که از زبان کونتین روایت می‌شود، از صحنه‌های وحشتناک و تجسمی رمان است:

گفتی اگه اون مادیان بود توی اصطبل، آخور آبرومندی بش می‌دادی؟… شاید هم صدای سات‌پن را نمی‌شنود که سریع و قاطع می‌گوید: جلو نیا، به من دست نزن. منتهی لابد این را می‌شنود چون در جواب می‌گوید: سرهنگ می‌خوام بت دست بزنم. و سات پن دوباره می‌گوید: واش، جلونیا. بعد از آن، پیرزن (ماما) صدای شلاق را می‌شنود، منتهی به جای یک ضربه، دو ضربه بود. آن شب، روی صورت واش دو تاول می‌بیند. شاید همین دو ضربه، نقش زمینش می‌کند، شاید موقع بلند شدن از زمین بوده که دست به داس می‌برد… [و پس از کشتن سات‌پن] تمام آن روز را توی پنجره کوچک می‌نشیند و راه را می‌پاید.

این رمان از لحاظ تجسم قتل و جنایت و بلاهت و خشونت بشری با رمان روشنایی ماه اوت (سبکباری در تابستان) در یک رده قرار می‌گیرد. شخص عمده این رمان، جو کریسمس، را نمی‌توان انسان دانست. او دختر ناآزموده‌ای به نام «لینا گروو» را فریب می‌دهد و چون در می‌یابد لینا باردار شده، می‌گریزد و به قتل، دزدی و جنایت‌های زیاد دست می‌زند و در عرصه خیانت و ددمنشی حتی به دوستش نیز ابقا نمی‌کند. از نظر نویسنده، جو کریسمس (که اشاره رندانه و استهزائی به مسیحیت رسمی دارد و بیانگر احساسات ژرف و دردناکی است)، نمونه‌ای است از انسان عصر جدید که به سبب خشونت آموزش و پرورش و مذهب رسمی و فشار اقتصادی از جامعه انسانی بیرون کشیده شده و به طور منحرفی در برابر آنها قد علم کرده است. رمان، شاید تمثیل طنزآمیزی است درباره گناه یا روایتی از لعنت شدگی و فساد سرزمین جنوب آمریکا.

تامس ست‌پن در آبشالوم نیز مرد عمل است. در راه رسیدن به مقصود از هیچ مانعی هراس ندارد. قوت و قدرت و پشتکار او طوری است که به زودی مردان ولایت را طرفدار او می‌سازد یا دست کم، حضور او موجب هراس ایشان می‌شود. کسی از او خوشش نمی‌آمد… بلکه ترس بر می‌انگیخت و همین گویا، اگر نگوییم خوشحال، سرگرمش می‌ساخت ولی او را پذیرفته بودند. پیدا بود که حالا به قدری پول دارد که دیگر نمی توانند طردش کنند یا اسباب دلخوری او بشوند.

در ظاهر رمان ابشالوم، ناکامی جنوب را در راه تثبیت اقتصادی و اجتماعی این سرزمین نشان می‌دهد و نیز می‌توان آن را با قصه پسر داود نبی مشابه یافت.

ابشالوم (=پدر سلامت)، برادر ناتنی خود، امنون را می‌کشد و به «جشور» می‌گریزد. بعد از بخشیده شدن نیز بر ضد پدر قیام می‌کند و سرانجام در جنگ از پا در می‌آید. خبر قتل او به داود می‌رسد و او بسیار غمگین می‌شود:

ای پسرم ابشالوم! کاش من به جای تو مرده بودم.

(سموئیل، ۲:۱۸)

در رمان فاکنر نیز هنری برای ناتنی خود، چارلز بون را می‌کشد و بر ضد پدرش عصیان می‌کند و سبب ناکامی و اندوه پدر می‌شود.

رمان فاکنر همانندی‌هایی نیز با تراژدی‌های یونانی دارد «رزا کولد فیلد حال و هوایی مانند کاساندرا دارد. نام دختر دورگه سات پن، کلیتیمنسترا (کلاپتی) است. به نظر یکی از راویان قصه، سات پن، همان پیراموس است. جنایت‌های آگاممنون و سات پن به هم شبیه است. شاه یونان برای پیشبرد مقاصد خود در فتح تروا، دختر و زنش را قربانی می‌کند. سات پن نیز زن اولش سباین و پسرش چارلز بون را کنار می‌گذارد زیرا آنها را مانعی بر سر راه پیروزی خویش می‌یابد.»

این را نیز محتمل می‌توان دانست که رمان فاکنر، بیانگر تقدیری شوم و کور باشد. سات پن شخص عمده کتاب، آدم عادی نیست. پهلوانی است که خود رابه آب و آتش می‌زند و آنچه را که می‌خواهد به دست می‌آورد. کودکی و نوجوانی رنجبارش به او آموخته است که اگر از طریق عادی پیش رود تا پایان عمر برده دیگران خواهد بود و مزه توفیق را نخواهد چشید. پس دل به دریا می‌زند و از ترس و ضعف دیگران بهره‌گیری می‌کند و پیش می‌تازد. وجود او شاید حربه برنده‌ای است بر ضد مردمی که ضعف و ناشایستگی ایشان سبب ویرانی جنوب شده است، اما خود سات پن نیز آن قدرت اخلاقی را ندارد که به مقام «قهرمان» برسد. او می‌کوشد تیره نژادی خود را از اعماق جامعه به بالا بکشد و در بین انسانها ممتاز کند. اما چون سلوک قهرمانی ندارد، تلاش وی در به وجود آوردن وارثی از نژاد پاک و به دور از گناه به جایی نمی‌رسد و به حکم تقدیر تن در می‌دهد.

راویان قصه به رغم بد و بیراهی که به سات پن می‌گویند تاحدودی زیر نفوذ شخصیت عجیب وی قرار می‌گیرند و کارهایش را به دیده اعجاب می‌نگرند. بین آنها، کونتین بیشتر مجذوب شخص سات پن و ماجرای ناکامی اوست چرا که تلاش‌ها، خطر کردن‌ها و ناکامی او به صورت تصویر بازتابیده در آئینه‌ای درآمده است از کام و ناکامی کونتین و جوانانی چون او و احتمالاً همه مردم جنوب که در رهایش خود و سرزمینشان هر چه کوشیده‌اند به جایی نرسیده و در این راه ناکام مانده‌اند.

فاکنر در این رمان از همه ابزار نویسندگی و امکان‌های خود: روایت مستقیم، جریان سیال دانستگی، به کاربردن اسطوره و نماد، بیان بلاغی و امپرسیونیستی…. بهره‌گیری می‌کند تا رشته غامض و در هم پیچیده زندگانی را به همان صورتی که دریافت و تجربه کرده است و به طوری ژرف درباره آن اندیشیده آشکار سازد، اما به نظر من این رمان به رغم ساختار بغرنج و بیان عجیب و تعابیر و اوصاف نو و گهگاه خیره کننده‌اش در تراز خشم و هیاهو و وقتی جان می‌سپرم، نیست. روایت راویان به ویژه روایت رزا کولد فیلد هم طولانی و هم خسته‌کننده است. تراژدی زندگانی سات پن و فرزندان او به اندازه تراژدی زندگانی خاندان کامپسون، موثر و غم‌انگیز نیست.

در ابشالوم فلسفه‌بافی نیز زیاد است و روایت راویان به گونه‌ای است که غالباً خواننده صدای نویسنده و فاضل‌مآبی او را می‌شنود، در مثل رزا کولد فیلد، پیردختر ترشیده شهرستانی همچون قهرمانان نمایشنامه‌های شکسپیر، خطابه‌های غرا ایراد می‌کند.

زندگی چیزی نیست جز لمحه ثابت و جاودانه‌ای که پارچه پرنقش، سر به فرمان فرود چابک تیغ برهنه جلو آنچه باید باشد آویخته است و تازه از این ضربه هم شاد می‌شود منتهی به این شرط که دل و جرأت کافی داشته باشیم. [اشاره پنهانی به هملت، پرده چهارم، صحنه آخر، کشته شدن پولونیوس که پشت پرده‌ای پر نقش و نگار ایستاده به دست هملت]، عقل نه، اینجا به عقل نیازی نمی‌افتد و تیغ را چنان فرود بیاوریم که از شکاف آن خون فوران کند.

در رمان‌هایی مانند ابشالوم و خشم و هیاهو آنچه روایت می‌شود مدت‌هاست که روی داده و راویان، ماجراهایی را بیان می‌کنند که سپری شده و خود ایشان نیز در بند آن افتاده‌اند. به تعبیر سارتر: گفتارهای درونی قهرمان‌های فاکنر، خواننده را به یاد مسافرت با هواپیما می‌اندازد که پر از چاه‌های هوایی باشد. در هر چاهی، ذهن قهرمان در گذشته سقوط می‌کند، به پا بر می‌خیزد و باز فرو می‌افتد. زمان حال وجود ندارد، بلکه به وجود می‌آید، «نیست» بلکه «می شود»؛ همه چیز «بود»…. زمان حال، مانند رودی زیرزمینی در تاریکی حرکت می‌کند و آفتابی نمی شود مگر آنگاه که خودش هم گذشته باشد.

جغرافیای انسانی در آثار فاکنر اهمیت و معنایی عظیم دارد، اما این معنا و اهمیت از گونه نظمی است که متعین و مشروط شده و گویی سویه‌هایی است از «تقدیر» بشری. فاکنر به واژه «تقدیر» علاقه بسیار دارد ولی معتقد است که انسان بودن انسان در رویاروی شدن با تقدیر است که واقعیت پیدا می‌کند. از آنجا که فاکنر شیفته گذشته است دورانی را در نظر می‌آورد که در آن دلیری، شرافت، وفاداری و عشق معنا داشت و زمین، زیر لوای اخوت همگانی و بی‌شائبه نام و رنگ و مرضی‌الطرفین بود… و خدا هیچ مزدی از انسان طلب نکرد جز رحم، فروتنی و رنج و پایداری و عرق چهره او در کسب روزی.

کامجویی‌ها و شهوات بشری [سفیدپوست‌ها] و شور و آز مالکیت و برده کردن سیاهان، موجب لعنت‌زدگی انسان شد. امروز نیز همچنانکه جنایت به طور تصاعدی افزایش می‌یابد همان لعنت شدگی برقرار است. در ابشالوم نیز سرزمین جنوب لعنت شده است. مکازلین در داستان خرس نیز می‌گوید:

تمام این سرزمین… دچار لعنت شده و همه ما هم که در دامانش پرورش یافته‌ایم و از پستانش شیر خورده‌ایم، از سفید گرفته تا سیاه، بار این لعنت را بر دوش می‌کشیم.

علت اینکه انسان لعنت می‌شود و خدا او را نفرین می‌کند نظام برده‌داری است و سات پن هم بر این نظام صحه می‌گذارد و آن را بر می‌گزیند. این مفهوم «توراتی» آثار فاکنر و پیروی او از اخلاق رواقی، سویه‌های تاریکی هنر اوست و فاکنر در گسترش دادن آن، دچار تناقض‌گویی می‌شود. او از سویی مالکیت و برده‌داری را محکوم می‌کند و از سوی دیگر لشکرکشی شمالی‌ها به جنوب را که سبب الغای نظام برده‌داری شد، بد می‌شمارد و طالب بازگشت نظام کهن است که در آن اشرافی، مانند کامپسون‌ها در کاخ‌ها و قلاع فئودالی می‌زیستند و کر و فرشان از صدقه‌سر همین نظام برده‌داری بود، گو اینکه در عالم خود گهگاه از شفقت نسبت به بردگان نیز فروگذار نمی‌کردند. من این فلسفه‌بافی‌های فاکنر را درباره شفقت، شرافت، فداکاری و ایثار و مفاهیم قلمبه‌ای از این قبیل نمی‌پسندم و گمان نمی‌کنم که معنای مثبتی داشته باشد.

به رغم این فلسفه‌بافی‌ها و باور به «زمان ایستا» و «آینده مسدود»، ویلیام فاکنر داستانسرای بزرگی است. در هر یک از داستان‌های او خشم و هراسی جرقه می‌زند که از نبرد بین نیروهای زیستی (بیولوژیک) و ساخت و کار (مکانیسم) زندگانی به وجود آمده است و این مضمون اصلی آثار مهم اوست. به هر روی در همه حال فکر رواقی، ناپایداری هستی، رنج مستمر آدمی و فریبکاری بشری و شفقت به حال تیره‌روزان بر داستان‌های فاکنر سایه افکنده است:

[او که فرموده: بچه‌های کوچک را بگذارید و از آمدن نزد من ایشان را منع مکنید. متی: ۱۴:۱۹]

منظورش چه بوده. اگر منظورش این بوده که بچه‌های کوچک در راه تقرب به او لازم است متحمل رنج بشوند، این چه سرزمینی است که آفریده، اگر هم منظورش این بوده که در راه تقرب به او باید رنج بکشند، این چه بهشتی است که دارد.

در ماجرای فرعی فرار معمار از دست سات پن، که او پنجاه و چند ساعت در تاریکی و باتلاق راه می‌رود و در وصف بی‌خوابی و خستگی او می‌خوانیم:

غذایی نه و جایی نه که برود و امیدی نه که به جایی برسد. چیزی نه جز اراده برای پایداری و پیش آگاهی از شکست و در عین حال، هنوز ذره‌ای شکست در چهره‌اش پیدا نه… بعد دستش را بلند می‌کند و گویی جملگی درماندگی و شکستگی، که نژاد بشر تا آن وقت به آنها دچار بوده، توی دو انگشتش مانند غبار جمع می‌کند و از روی سر به عقب پرت می‌کند.

افزوده بر این- به گفته مالکلم کاولی- قدرت برخی از آثار فاکنر، نمونه‌ای است که از روش فرویدی که باژگونه شده، گرفته شده و سرشار است از کابوس‌های جنسی که درواقع نمادهای اجتماعی‌اند و به نوعی در دانستگی نویسنده با آنچه او هتک عصمت و فساد جنوب می‌انگارد، ربط می‌یابند.

مضامینی از این دست در ابشالوم به ویژه در روایت رزا کولد فیلد و کونتین زیاد آمده است که در صفحه‌های ۱۱۰، ۱۲۰ و ۲۱۰ جلوه بارزی یافته، و نیز در روایت حسب حال چارلز بون در رویارویی با جودیت: در عین حال سایبان و تن آرایش (یا در عالم خیالم چنین آمده بود) سوسن‌های بکر ناپیدا بود، چون پیش از اینکه عکس را ببینم، خود آن صورت را می‌توانستم به جا بیاورم، نی وصف کنم.

نثر رمان ابشالوم، مانند نثر رمان خشم و هیاهو بغرنج، دشوار و گاهی بریده بریده و غالباً قدیمی (آرکائیک) و همراه با گویش و مثل‌های عامیانه است. جمله‌های بلند، عبارت‌های وصفی پی در پی و روایت‌های سیلان دانستگی در آن زیاد است از این رو ترجمه چنین داستانی به زبان دیگر، بسیار دشوار است. البته ترجمه دکتر صالح حسینی از این کتاب مانند ترجمه‌های دیگر او: لرد جیم (کنراد) خشم و هیاهو، برخیز موسی (فاکنر)، برادران کارامازوف (داستایوفسکی)…. وفادار به متن اصلی، دقیق و درخشان است و مترجم توانسته است به خوبی، لحن و ضرب‌آهنگ کلام و تغییر لحن‌ها و عبارات فاضلانه و فخیم و گویش‌های عامیانه متن و روح اثر را به زبان پارسی امروزین درآورد به طوری که خواننده احساس می‌کند اثری به زبان پارسی می‌خواند نه متنی که به زبانی بیگانه نوشته شده است.

گرچه ترجمه از جهات بسیار ستودنی است، کلمه‌ها و تعابیر و اوصافی در آن راه یافته که اگر در نوشته ای عادی پذیرفتنی باشد، در ترجمه ممتازی مانند ترجمه دکتر صالح حسینی پذیرفتنی نیست. البته برخی از این کلمه‌ها و تعابیر از جمله غلط‌های رایج است:

ویژگی انطباعی به جای impressionistic (ص۱۰) معنای این کلمه در این مقام ترجمه‌ناپذیر است و بهتر است خود کلمه اصلی را به کار برد.

به خاطر هتک حرمت (۲۳) خاطر به معنای یاد است. باید نوشت به سبب یا به علت. حماقت‌های پیچیده (۳۱) معنای مثبتی ندارد. حماقت‌های غامض خانه را هفتاد و پنج سال پس از اتمام (۴۸)، پس از اتمام آن.

آنوقت (۴۹) چرا آن وقت ننویسیم؟ از نظر رسم خط فارسی نازیباست. کلیسای متدیست‌ها (۵۲) بهتر بود در حاشیه توضیح داده می‌شد.

مسئله (۵۶) مسأله درست است.

مسئولیت (۶۰)مسؤولیت درست است.

سعی کردند (۶۳) چرا ننویسیم: نکوشیدند؟

پیوریتنی را «آئین پیرایشگری» ترجمه کرده‌اند که رسا نیست. Puritan عضو حوزه مذهب پروتستان انگلستان است که اصلاح دینی کلیسا در دوره الیزابت را ناقص می‌داند و می‌خواهد مراسم و مناسک غیر منصوص و فاسد، منسوخ شود. پارسا، خشکه مقدس.

معنای اخیر با متن سازگارتر است: میس رزا در هوای تیره مزار آلود عدل پیوریتنی …. (۷۳)

آقای … که چه می‌خواست …. (۷۴) حرف «که» زائد است.

تا سرشته‌شان کنند. (۷۹) خوش آهنگ نیست.

یک عده (۸۴)، عده‌ای بهتر است.

اراده معطوف به زیستن (۹۹) اراده به زیستن.

خواست زیستن، «معطوف» زائد است.

از این قبیل مسامحات لفظی در صفحه‌های ۱۰۶، ۱۲۰، ۱۲۲، ۱۲۳، ۱۳۲، ۱۶۳، ۱۸۲، ۲۰۲ و ۲۹۹ نیز آمده است که به علت تنگی مجال از آنها در می‌گذریم.

البته باید افزود که این قبیل مسامحه‌ها جزئی است و به کلیت کار آسیبی نرسانده است.

پی نوشتها:

۱٫ ابشالوم، ترجمه صالح حسینی، ۱۸ و ۲۱۳، تهران ۱۳۷۸٫

۲٫ ۳٫ ابشالوم، همان، ۹ و ۱۶۰٫

۴٫ کتاب امروز، دفتر اول، ترجمه ابوالحسن نجفی، ۱۳۵۰٫

۵٫ برخیز موسی، ترجمه صالح حسینی، عقیده ادبی در امریکا، همان، ج ۲ ، ص ۲۶۴ به بعد.

۶٫۷٫ ابشالوم، همان، ۲۱۹-۲۸۱٫


برچسب ها : ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , پرونده , شماره ۲۱
ارسال دیدگاه