آخرین مطالب

تخت بخواب

حسین یعقوبی نشر چشمه | چاپ اول سال ۹۵ | ۱۵۷ صفحه «تخت بخواب» رمان دلنشین و نیمه طنزی است که دست خواننده را می‌گیرد و او را تا سطر آخر با خود همراه می‌کند. راوی دو سویه است. یعنی یک راوی کل دارد که می‌خواهد ماجرای مردی به نام امیرعباس مرادی را برایمان تعریف […]

تخت بخواب

حسین یعقوبی

نشر چشمه | چاپ اول سال ۹۵ | ۱۵۷ صفحه

«تخت بخواب» رمان دلنشین و نیمه طنزی است که دست خواننده را می‌گیرد و او را تا سطر آخر با خود همراه می‌کند. راوی دو سویه است. یعنی یک راوی کل دارد که می‌خواهد ماجرای مردی به نام امیرعباس مرادی را برایمان تعریف کند. روایت‌های این راوی، دارای طنز ظریفی است که گاهی با ناآگاهی از مطلبی در مورد امیرعباس حرف می‌زند که خواننده را به خنده وا‌ می‌دارد. راوی بعدی، خود امیرعباس است که بریده‌ای از ماجرای زندگی‌اش را با تکیه بر روایت اول شخص برایمان بازگو می‌کند.

امیرعباس نویسنده‌ای جوان و ساکن شهرستان است که مدرک فوق لیسانس جغرافی محض دارد و دچار سردرگمی در انتخاب سوژه برای نوشتن داستان شده است. او با پارتی‌بازی و توصیه‌ی یکی از اقوامش، در اداره‌‌ای در تهران به نام «سازمان استحصال، بازیابی و هدفمندسازی محصولات نامرغوب کشاورزی» مشغول به کار می‌شود. نامزدی به نام نوشین در شهر خودش دارد که چندان حضور پررنگی در ذهن امیر عباس ندارد. در تهران هم با دختر کتابفروشی آشنا می‌شود که او را در دوگانگی نامحسوس مثلث عشقی گرفتار می‌کند.

امیرعباس سعی می‌کند هر اتفاقی را که می‌بیند، دستمایه‌ی نوشتن یک شاهکار ادبی بکند و ما شاهد این سعی بی‌فرجام او هستیم. هر چند کلیت کتاب طنز نوشته شده، اما رگه‌های بسیار پررنگ تلخی از رئال در اتفاق‌ها هست که با چاشنی کمی از سوررئال ذهنی امیرعباس آمیخته و فضای خاص و منحصر به فرد کمیکی ایجاد کرده است. نویسنده از هر فضایی برای جان دادن به داستان استفاده کرده و از هیچ قسمتی از زندگی امیرعباس، ساده نگذشته است. اوج جذابیت روایت را اتفاق‌های ساده‌ی اداره ایجاد کرده. این ماجراها آن‌قدر ساده و ملموس هستند که خواننده لحظه‌ای آن‌ها را دور از ذهن خود نمی‌بیند.

حتا حضور تک تک همسایه‌های خانه‌ی امیرعباس، برای مخاطب جان دارد و تمام حرکات را می‌بیند و فضا را بطور کامل حس می‌کند. در این داستان خبری از زندگی‌ها و ماجراهای عجیب و غریب نیست. همان اتفاق‌های ساده‌ای است که هر روز با آن روبرو می‌شویم اما آنها را چندان جدی نمی‌گیریم.

این رمان، جزو رمان‌هایی است که مخاطب مرد را به راحتی راضی می‌کند و صد البته که نوشتن برای مخاطب مرد ایرانی، کار آسانی نیست. خواندن این رمان، سراسر لذت است. اینکه بشود موضوع کلیشه‌ی «انسداد نوشتن یک نویسنده تازه‌کار» را، به یک اثر دور از کلیشه تبدیل کرد، بطور حتم کار آسانی نیست.

بریده‌ای از «تخت بخواب»

این آشنای محترم خرش می‌رفت، البته نه آنقدر که در شرکت نفت یا وزارت امور خارجه استخدام شوم، آنقدر که در یکی از ادارات درجه‌ی دو تهران شغلی برایم دست و پا کند.

آشنای محترم ما اسمش حمید آقا بود و دوستی داشت به اسم آقا سعید. البته گاهی اوقات آن‌ها را آقا حمید و سعید آقا هم صدا می‌کردیم. یک روز دو نفری به خانه‌مان آمدند.

«آقا سعید معروف به شاه کلید… از سال هفتاد و شیش پیمانکار ادارات دولتیه. جاش قرصه و کارش درست. همه جوره هم به مردم کمک می‌کنه. همین الان قبل از اینکه بیام اینجا رفته بودیم کار بچه‌ی یه بنده‌خدایی رو کارسازی کنیم…»

آقا سعید سریع رفت سر اصل مطلب. قبل از اینکه بگوید چه کاری برایم در نظر گرفته، اصول کار کردن در اداره‌ی مورد نظر را شرح داد.

«این جایی که میری باید حواست به یه چیزایی باشه. تی‌شرت و جین نپوش… با خانما سلام علیکت خشک و کوتاه باشه، تو راهروهاش دوربین مخفی گذاشتن کسی شیطنت نکنه. خیلی خنده‌رو نباش، اگه یه اخم خفیف تو چهره‌ات باشه که چه بهتر. اینترنت هم داره. سراغ سایتای مستهجن نرو، تو این سایتای سیاسی هم نرو، از فیلترشکن هم استفاده نکن. این اصول کلی‌ایه که باید رعایت کنی.»

بعد یادش آمد که یک نکته‌ی مهم را بپرسد.

«رنگی منگی که نیستی؟»

«متوجه نمی‌شم… مثلا چه رنگی؟»

پوزخند زد؛ «مثلا یشمی با گلای زرد… ما رو گرفتی‌ها.»

گلپر فصاحت


برچسب ها : ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , شماره ۱۶ , معرفی کتاب
این‌ها را هم بخوانید:
ارسال دیدگاه