آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » تحفۀ درویش

«که درویش را برگ سبزینه دهد»

تحفۀ درویش

کتایون مزداپور هنگامی که در شهریور ماه سال ۱۳۵۴، بعد از مرخصی استعلاجی طولانی به سرِ کارم در فرهنگستانِ ادب‌وهنر بازگشتم، در اطاق کار شادروان مهرداد بهار، عبدالمجید ارفعی را دیدم. این دیدار برای من، هم تعجب‌آور بود، و هم آن که آشنایی را پس از سالها ملاقات می‌کردم. وقتی رئیس من، استاد مهرداد بهار […]

تحفۀ درویش

کتایون مزداپور

هنگامی که در شهریور ماه سال ۱۳۵۴، بعد از مرخصی استعلاجی طولانی به سرِ کارم در فرهنگستانِ ادب‌وهنر بازگشتم، در اطاق کار شادروان مهرداد بهار، عبدالمجید ارفعی را دیدم. این دیدار برای من، هم تعجب‌آور بود، و هم آن که آشنایی را پس از سالها ملاقات می‌کردم. وقتی رئیس من، استاد مهرداد بهار ما را به هم معرفی کرد، در واقع من با دکتر ارفعی پس از سالیان دراز آشنایی، این بار مستقیماً و رسماً به گفتگو می‌پرداختم و هم‌سخن می‌شدم. ارفعی را از سالها پیش می‌شناختم. وقتی من دانشجوی دورۀ لیسانس علوم اجتماعی بودم، همیشه او را در طبقۀ پایین دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران می‌دیدم که بر یکی از چند سکوی آنجا نشسته است و دوروبَرش را دانشجویان متعددی گرفته‌اند و از او می‌پرسند و ارفعی جواب می‌دهد. برخی از این پرسندگان دوستان من بودند، و به هر تقدیر، این دیدارها یک‌طرفه بود و من ارفعی را می‌شناختم؛ اما او مرا نمی‌شناخت.

در همان روزگاران، در انجمن‌ فرهنگ‌ایران‌باستان هم او را ملاقات می‌کردم، باز هم از راه دور. انجمن فرهنگ‌ایران‌باستان از حدود سال ۱۳۳۸ تأسیس شد و روانشاد فرنگیس خانم شاهرخ (یگانگی)، فرزند شایسته و توانمند ارباب کیخسرو شاهرخ، و روانشاد دکتر فرهنگِ مهر از پایه‌گذاران آن به شمار می‌آیند. در آنجا، پیش از آن که رشتۀ فرهنگ‌وزبانهای‌باستانی در دانشگاه تهران تأسیس شود، زبان اوستایی و سانسکریت و پهلوی درس می‌دادند. ارفعی هم به آنجا می‌آمد. او زبان اوستایی را در دانشگاه تهران نزد استاد پورداود یاد می‌گرفت و زبان پهلوی را از موبد رستم شهزادی می‌آموخت؛ خیلی هم رابطۀ خوبی با انجمن فرهنگ‌ایران‌باستان نداشت و رفت و آمدش به آنجا هم کم بود و سپس ناگهان قطع شد. به همۀ این دلائل، وقتی دکتر ارفعی را در فرهنگستان دیدم، به تعجب افتادم. امّا وقتی تعجب من به اوج رسید، که فهمیدم او با من در یک اطاقِ کار خواهد نشست.

بهار گفت که ارفعی زبان ایلامی خوانده است و تازه از امریکا آمده است و زبانهای سومری و اکدی را هم آموخته است و تخصصی یگانه و منحصربفرد دارد. راستش من از ایلام نامی شنیده بودم و اطلاعی اندک از آن دنیای گمشده و ناشناس داشتم و تقریباً فقط می‌دانستم که دو نسخۀ دیگر از کتیبه‌های داریوش بزرگ هخامنشی و جانشینانش به زبانهای ایلامی و بابلی نو است. گذشته از این، اما پس از خواندن نسخۀ فارسی باستان این کتیبه‌ها، اصولاً از خط میخی واهمه داشتم و به نظرم واقعۀ عجیبی بود که در ایران، آن هم در کنار میز کار من، کسی بنشیند و به خط میخی، نوشته‌هایی را به زبان ایلامی و اکدی بخواند. این واقعه به قول شادروان بهار، «شگفت» بود و من در نهایت کمی ترسیدم، و حالا به خاطر می‌آورم که برای من که «اساطیرکار» بوده‌ام و هستم، همۀ اینها بنوعی وجهی اساطیری و افسانه‌وار را به خود گرفت و رنگی از خیالاتی دور و افسانه‌های گمشده بر این داستان و ماجرا خورد.

بعداً فهمیدم که این رنگ اساطیری از کجا آمده است و چطور می‌شود که ارفعی از حیطۀ پژوهش دربارۀ زبان ایلامی سر درآورده است: کار ما بر روی اساطیر با تحصیلاتِ عالیِ ارفعی از منبع واحدی آب می‌خورد که آن منبع، خود از اساطیر دوران و زمانۀ ما است!

در آن روزی که در ماتم غمبار دکتر پرویز ناتل‌خانلری، با استاد عزیز و گرانقدرم، شادروان دکتر علی‌محمد حقشناس نشستیم و فهرستی از خدمات فرهنگی و سرشار از ابتکار و پیشگام خانلری را می‌شمردیم، رقمی نزدیک به پانزده تا بیست اقدام استوار و تازه‌وَش را به دست آوردیم. از آن جمله است انتشار مجلۀ سخن، پیشنهاد و اقدام مهم برای یکسان و همانند کردن کتابهای درسی مدارس در سراسر ایران، راهنمایی و پیشنهاد برای تأسیس سپاه دانش، بنیانگذاری بنیاد فرهنگ ایران که پژوهشکده بود و بعداً یکی از دوازده واحدی شد که پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی کنونی را پدید آورد؛ همچنین ایجاد و قدرت بخشیدن به کتابخانۀ بزرگ و معتبر بنیاد فرهنگ، و بویژه دعوت کردن از پیشروان و برگزیدگانی برای کار پژوهشی به آنجا، مانند شادروان دکتر مهرداد بهار، و روانشاد دکتر احمد تفضلی، روانشاد دکتر حمید محامدی، روانشاد دکتر محسن ابوالقاسمی، و سلامت و برقرار باشند خانم دکتر بدرالزمان قریب و خانم دکتر ژاله آموزگار و آقای دکتر علی‌اشرف صادقی، آقای دکتر علی رواقی، آقای دکتر هوشنگ رهنما، آقای دکتر محمدرضا شفیعی‌کدکنی، و همچنین دوست «فارسی‌گویِ» عزیز و افغانی ما، جناب آقای دکتر محمدسرور مولایی، و نیز استادان دیگر که رسماً در آنجا به پژوهش و تحقیق بپردازند و یا آغاز به کار پژوهشی و تحقیق کنند. تصحیح سمک عیار و دیوان حافظ، و نیز نگارش آثاری چون تاریخ زبان فارسی، و دستور زبان فارسی، و وزن شعر فارسی؛ و همچنین مطرح کردن چیزی به نام ویراستاری، که در این یکی، شادروان استاد مصطفی مقرَبّی با خانلری همیار بوده است و یا شاید حتی در این راه پیشقدم بوده باشد و بزرگی چون روانشاد همایون صنعتی‌زاده این اقدام بزرگ را سروصورت داده است تا برسد به پیشگامان بعدی.

گروه ما، در فرهنگستان ادب و هنر ایران، که در زمینۀ اساطیر ایرانی کار می‌کرد هم با پیشنهاد شادروان دکتر مهرداد بهار، و لطف و عنایت خانلری تشکیل شد و کتابخانۀ سودمندش نیز زیر نظر و با مرحمت وی فراهم آمد.

اما بر این فهرست بلند از راهبری و نوآوری‌های دکتر خانلری یکی دیگر را هم باید افزود و آن، تشویق و راهنمایی کردن ارفعی است برای خواندن و آموختن ایلامی. بعداً ارفعی گفت که استاد فرموده است که حالا دیگر چند پژوهنده داریم که زبانهای پهلوی و اوستایی و سغدی را می‌دانند؛ تو برو و ایلامی یاد بگیر! ارفعی هم مثل یک فرزند حرف‌شنو، از فرمودۀ استاد اطاعت کرد! در آن هنگام، ارفعی از دانشگاه پنسیلوانیا درخواست بورس تحصیلی کرده بود تا بتواند برای گذراندن دورۀ دکتری فرهنگ و زبانهای ایرانی به آنجا برود. این بورس به او داده شد و ارفعی می‌خواست از آن استفاده کند. استقبال کردن از پیشنهاد استاد خانلری برای آموختن ایلامی موجب شد که ارفعی آن بورس را از دست بدهد.

عبدالمجید ارفعی در سال ۱۹۶۵ (۱۳۴۴) برای ادامه تحصیل در مقطع دکتری به دانشگاه پنسیلوانیا رفت و به مدت دو سال در آنجا بود و افتخار شاگردی استادان بزرگی چون ساموئل کریمر (Samuel Kramer)، بَری آیخلر (Bariy Eichler) و اوکِ شوبرگ (Åke Sjöberg) در دانشگاه فیلادلفیا را در کارنامۀ تحصلی خود دارد. ارفعی در آنجا به فراگیری خط و زبان اکدی مشغول شد و متن‌های گیلگمش، قانون خمّورابی، یکی از سالنامه‌های سِناخریب، و فرود ایشتر به جهان‌زیرین را زیر نظر استادان خویش خواند و اساطیر آسیای غربی (Near East) را نزد استاد بزرگ زبان سومری، ساموئل کریمر آموخت. از سال ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۴ (۱۳۴۶-۱۳۵۳) به شیکاگو رفت و تا پایان دورۀ تحصیلی خود، در آنجا بود. در دانشگاه شیکاگو، بیشتر درسهای دانشگاهی ارفعی را اکدی و البته تاریخ و اسناد ایلامی و سومری تشکیل می‌دادند. او با استادان برجسته و بنام آن دوران، درسهای خود را، نه به عنوان درس و تکلیف شب، بلکه به عنوان بخشی از رسالت خود در دانش و دانایی و آگاهی نسبت به علوم آن زمان سپری می‌کرد.

استادانی چون ریچارد هَلِک (Richard Hallock)، ای.جی. گِلب (Jgnace J. Gelb)، لِئو اوپینهایم (Leo Openheim)، اِریکا راینر (Erica Reiner)، باب بیگز (Bab Biggs)، جان ا. برینکمَن (John A. rinkman)، میگل سِویل (Miguel Civil) و مایکل‌بی. راووتون (Michel B. Rowton)، ارفعی را در این راه سخت و پُرپیچ‌وخم هدایت و راهنمایی کردند و دانش بی‌پایان خود را به او ارزانی داشتند. آقای دکتر صادق ملک‌شهمیرزادی و آقای دکتر یوسف مجیدزاده، از جمله کسانی هستند که با وی در دانشگاه تهران و نیز در دانشگاه شیکاگو همدوره بودند.

از جهتی دیگر، حقیقت آن است که «اطاعت و حرف‌شنوی» از رهنمودِ استاد گرانقدر، افزون بر این دستاورد درخشان، در کنار خود، دشواریهایی را هم به همراه آورده است و در شرح آن می‌شود سخنها گفت. یکی از آنها، و یک وجه آن، به قول خود ارفعی، ده سال گرسنگی خوردن در ایالت متحدۀ امریکا شد. در کنار چنین رنجی بود که از سویی دیگر، گذشت که ارفعی این بخت و امکان سخت بزرگ را یافت که به دانشگاه پنسیلوانیا و شیکاگو برود و در آنجا «بیاموزد و بیاموزد»! رسیدن به محضر استادان مسلم و صاحب ابتکار در یک رشتۀ بسیار جدید و بسیار سنگین و ناشناخته موهبتی بی‌نظیر بود، و لیکن همین اقبال بلند است که باز باید گفت که در ملازمت خود دستاورد غریبی را هم داشت: مزد و مواجب اندک و زحمت تمام وقت و بی‌انتها. این یک سوی قضیه است، و سمت و سوی دیگر آن، گرفتار شدن در دام غریبی است که بعداً از آن خواهم گفت.

ارفعی در حدود شهریور ماه سال ۱۳۵۴ کار پژوهشی خود را در فرهنگستان ادب‌وهنر ایران آغاز کرد و به پژوهش پرداخت. از جمله کارهایی که وی در آن زمان مشغول به آنها شد، تهیۀ فهرستی از کتابهای مورد نیاز برای کتابخانۀ فرهنگستان ادب‌وهنر و سپس اقدام کردن به خرید آن کتابها بود. گردآوری مجموعه‌ای از متنهای اساطیری، تاریخی و حقوقی بین‌النهرین برای آشنایی بیشتر خوانندۀ ایرانی با مفاهیم و موضوعات بین‌النهرینی، از دیگر کارهای ارفعی در فرهنگستان ادب‌وهنر بود. او در همان زمان بر روی رسالۀ دکتری خود، چنان که استادش بر آن کار سنگین و دشوار افزوده بود نیز کار می‌کرد. ارفعی از آن رساله در سال ۱۹۷۴ (تیرماه سال ۱۳۵۳ شمسی)، در دانشگاه شیکاگو در جلسه‌ای با ریاست استاد سرشناس و پرآوازه، شادروان هِلن کَنتور دفاع کرده بود. موضوع بررسی در رسالۀ دکتری ارفعی، پژوهش برای شناسایی بیشتر و بهتر مکان‌هایی جغرافیایی است که نامشان در گل‌نوشته‌های تخت‌جمشید آمده است، نیز کار می‌کرد. در آن روزگار، زبان ایلامی و خط میخی از اکنون نیز ناشناخته‌تر بود و کمتر کسی اصولاً می‌دانست که چنین موضوع و مسأله‌ای چیست و چه معنایی دارد. گرچه امروزه هم که نام منشور کوروش بزرگ بر سر زبانها افتاده است، باز هم به یقین می‌شود گفت که کسی نه از آن گنجینۀ بزرگ و یادگار درخشان خبر دارد، و نه از بیخ‌وبُن، توجهی به متن اصلی و قرائت معضل و علمی دقیق و آکنده از دشواریِ آن.

در اینجا، نخست به داستانی باید پرداخت که پیشینۀ نامعروف و کمتر آشنایی را در بر دارد و به تاریخی دور باز می‌گردد: سخن بر سر این است که دیرزمانی پیش از اینها، و طی قرون متمادی، جهان خط میخی را که بر کوهها و دیوارهای سنگی نقر شده است، دیده بود و جهانیان آن را می‌شناختند و می‌دانستند که وجود اینها یک معمایی است غریب و ناگشوده. اما آگاهی از آن در حدّ همین بود: «یک چیز عجیب و غریب و ناشناخته»! کوشندگی سخت، و آزمون و خطا سرانجام این راز را گشود، اما در ایران، هنوز هم تا آن روزها که از آن می‌گویم، باز کمتر کسی در دور و بر ما می‌دانست که زبان ایلامی یعنی چه و داستانش چیست. حالا هم هنوز علم و اطلاع عموم مردم از این بابت چندان نیست. تا جایی که من می‌دانم، پس از آن که دانشمندان غربی در حدود زمانی نزدیک به یک قرن‌ونیم، با خطوط میخی در کتیبه‌های سنگی داریوش بزرگ هخامنشی و جانشینانش سروکله زدند و با آنها وَر رفتند و عمر و زندگانی ارجمند و گرانقدر بر سر گشودن این معماهای دشوار تاریخی، که در ابهام کامل بود، گذاشتند، با حوادث و پیشامدهای داستانوار، و گذشتن از سدّهای غریب بسیار، توانستند معمای خط میخی و رموز آن را پیدا کنند و به جهان اعلام دارند.

می‌توان این‌سان گفت که خط فارسی باستان خطی ابداعی است هرچند که در ساختن آن، میخ‌مانندها را می‌بینیم، اما این اَشکال و دیسه‌های میخی به طرزی ابداعی برای نوشتن فارسی باستان به کار رفته است. در آن دوران، چنین طرز جدیدی را در نگارش، از شکل سایر خطهای میخی اقتباس کردند و آن را به کار بردند. در واقع، خط فارسی باستان، به یک تعبیر، از هیچ یک از خطهای میخی زبانهای پیش از خود، مشتق نشده است بلکه با احراز قواعدی تازه و بدیع در نوشتنِ واژه‌های زبان، در زمان داریوش بزرگ، خط میخی کهن، نوگردانی و به یک تعبیر شیوۀ نگارش آن ابداع شد. دربارۀ پیشینۀ این خط باید گفت که اگر خط پیش‌سومری را اولین خط میخی به شمار آوریم، پس از آن، خط سومری و اکدی قرار می‌گیرند. خودِ خط میخی اکدی به دو شاخۀ عمده تقسیم می‌شود: بابلی (و ایلامی)، و آشوری. در این تقسیم‌بندی باید خط فارسی باستان را مستقل از این سلسله مراتب تحول و اشتقاق خط میخی به حساب آورد. اول فارسی باستان شناخته شد و بعداً، با استمداد از آن نوشته‌های دیرینه‌سال، راهی تازه به دست آمد تا میخهای دیگر را هم بخوانند: کتیبه‌های شاهان هخامنشی را به زبان بابلی نو، و ایلامی را؛ و سپس دیگر نوشته‌هایی فراوان را به خط میخی. رمز میخهای دیگر هم بعداً بواسطه و با میانجیگری همین یافته‌ها گشوده شد!

به بیان دیگر، بنا بر شرحی بلند، با استمداد از نوشته‌های تاریخی یونانیان، در طی یکی دو قرن، اول کتیبه‌های داریوش بزرگ و جانشینانش را رمزگشایی کردند و سپس با یاری جستن از این کشف بزرگ، توانستند معنای میخهای دیگری را که بر کوه و گِل و سنگ کَنده شده است، پیدا کنند. البته این رشته رمزگشایی و اکتشافات گسترده، نه سروصدایی و آوازۀ همه‌گیر و پُرغوغا دارد، و نه مزدی و مواجبی که سهولتی به گذران اوقات دهد: فقط عشق است و کنجکاوی، و زحمت، و خود مرارتی است راهگشا، که اما دانش محض است و دستاوردی بزرگ دارد و گنجی است با گنجوران توانگر. چنین است که چون فرهنگی و اجتماعی قدر چنین دستاوردهایی را بداند، می‌تواند ادعا کند که نیست آن کس که شاعر درباره‌اش گفته است:

چو اندر نهادش بزرگی نبود

نیارست نام بزرگان شنود

گذشت که این سنگ‌نوشته‌های هخامنشیان اغلب سه‌زبانه اند، و با سه زبان مختلف از سه خانوادۀ مستقل به نگارش در آمده و به یادگار مانده‌اند. هر کدام از اینها تاریخچه و داستانی خاص دارد. زبان بابلی نو را می‌دانیم که زبانی سامی است و خویشاوند با عربی. زبان ایلامی زبانی است «تَکمان» و تنها، و خویشاوندی برایش نمی‌شناسیم. کتیبه‌ها و مُهرهای دیگر هم با این خط و زبان، به یادگار مانده است، و البته الواح بارو و خزانۀ تخت‌جمشید و نیز شوش. شرح بیشتر دربارۀ این بازمانده‌های گرانقدر و ارجمند تاریخی را می‌توانیم در کتاب‌هایی دربارۀ گلِ‌نوشته‌های تخت‌جمشید (رک: ارفعی، ۱۳۸۹ و ۱۳۹۵؛ Hallock, PFT, 1969) به دست آوریم و بخوانیم.

گذشت که با همین زبان ایلامی است که یکی از سه نسخۀ کتیبه‌های هخامنشی بر سنگ نقش بسته است، و یک نسخه از این سه هم به فارسی باستان نوشته شده است. این سنگ‌نگاره‌ها ارزشی بیهمتا و یگانه دارند و راهنمای استواری برای جهانی اند از تاریخی دوردَست و آکنده از ابهام و تاریکی. دکتر ارفعی بویژه تخصص در خواندن نسخۀ ایلامی و اکدی دارد، که زبان ایلامی آنها را ایلامی هخامنشی می‌نامند، و البته آن نسخه‌هایی را که به اکدی است، بابلی نو می‌گویند. باید اذعان داشت که توانایی و دانش استاد در قرائت نسخۀ فارسی باستان هم تا به پیشینۀ پژوهندگی و تلمذ وی در آموختن زبان اوستایی در محضر استاد پورداود دامن می‌کشد: وی بویژه نسخه‌های فارسی‌باستان را در بیستون، نقش‌رستم؛ و تعداد بسیاری از کتیبه‌های تخت‌جمشید و شوش را خوانده است و با آنها سروکار دارد!

وقتی می‌گوییم که یکی از سه نسخه از کتیبه‌های هخامنشی به زبان بابلی نو است، تازه، کهنگیِ اعصار و قرون، این بار در گستره و چهارچوب خط و نگارش به چشم می‌خورد: اگر این نو است و در روزگاری بیش از دوهزاروپانصد سال پیش آن را نوشته‌اند، آن وقت باید پرسید که پس قدیمی و کهنه‌اش چیست! این همان معمای درازدامنی است که ارفعی نیز می‌کوشد تا با دانش خویش آن را بگشاید و به فرهنگ معاصر ایرانی معرفی ‌کند و قدرش را باید بدانیم؛ و باید گفت که «باید می‌دانستیم»! کشف این معماها ابعاد متعددی دارد و عیبش هم این است که دستاوردهای زحماتی که در این راهِ دراز کشیده می‌شود و عمر و تلاشی که به پایش می‌ریزند، هرگز تولیدی بازاری نیست و فرآورده‌ای نیست که مشتریان بسیاری به آن نیاز فوری و آنی داشته باشند و یا حتی براحتی آن را باز شناسند. به بیان دیگر این گونه پژوهش به اصطلاح، پژوهشی بنیادی است و بسیار می‌گذرد و باید مراحل مختلف را بگذراند تا به پول و ریال بدل شود!

گذشت که بیشتر سنگ‌نوشته‌ها سه‌زبانه اند و از سه خانوادۀ گوناگون زبانی. در این کشاگیر از تنوع زبانی است که ارفعی تخصص ویژه دارد در خواندن آن نسخه از کتیبه‌های داریوش و خشایارشا و دیگران که به زبان ایلامی است و امتیاز بزرگ وی این است که بر روی این نسخه از کتیبه‌های هخامنشی کار کرده است. خوانش این سنگنوشته‌ها، خود بخشی از کارهای درسی و روزمرۀ ارفعی به حساب می‌آمد. وی بویژه بیشتر کتیبه‌های داریوش را خوانده است و دربارۀ آنها به تحقیق پرداخته است و تخصص وی در خواندن آن نسخه از کتیبه‌های داریوش و خشایارشا و دیگران است که به زبان ایلامی نگارش یافته است. امتیاز بزرگ وی این است که با استادان درجۀ یک، بر روی این نسخه از کتیبه‌های هخامنشی کار کرده است. و گفته شد که در واقع، خوانش این سنگنوشته‌ها، خود بخشی از کارهای درسی و روزمرۀ ارفعی به حساب می‌آمدند.

البته همۀ این رَسته کوشیداری و پژوهش کاری است سخت و دشوار، و نیز چون شناسنامه و ارج آن در نزد عموم مردم روشن نیست، چیزی است سخت مبهم و ناشناخته. در نتیجۀ این ابهام و ناشناختگی، تخصص ارفعی دوردَست و نامفهوم می‌ماند. اما در عوض، بواسطۀ ارزش برتر چنین تحقیقی، ارفعی بدل شد به گنجی از دانش و تحفۀ بزرگ و درخشانی که خانلری آن را به فرهنگ ایران کنونی به ارمغان داده است، و ما هنوز بخت آن را نداشته‌ایم که بخوبی از آن بهره بگیریم!

من که هرگز نتوانستم با خط میخی کنار بیایم، و نه هرگز چیزی از ایلامی و اکدی یاد بگیرم. اما هم‌اطاق شدن با دکتر ارفعی برای من، در حکم رفتن به کلاس درس دانشگاهی بود. دائماً با سماجت از او می‌پرسیدم و او هم با حجب ذاتی و نجابت بخشنده، با دست باز و سرشار از مهربانی و بزرگواری به سؤال من پاسخ می‌داد. جز این مزاحمتهای دائمی، در اطاق ما، دیدار ارفعی با دوستان و همکارانش که تقریباً همه فرنگی بودند، غرابت داشت. دانشمندانی که از غرب به ملاقات ارفعی می‌آمدند، من هم آنان را می‌دیدم. اما موقعیت غریبی در این باره پیش آمد که گفتنی است: برخوردی که موزۀ ایران باستان با آنها کرد، داستانی شنیدنی است. این موزه که الواح ایلامی را در اختیار دارد، از این پژوهندگان بیگانه استقبال کرد و الواح را با دست گشاده و دلشادی و خشنودی در اختیار این همکاران گذاشت. این سخت پسندیده و عالی است. اما دشواری در آن بود که ارفعی را که بسیار تواناتر از پژوهندگان همکارش بود، نه تنها خوشامدی نگفتند، بلکه حتی به حرمت کار خانمی که موضوع رساله‌اش «زنان هخامنشی» بود و به موزه مراجعه کرده بود، «با احترامات فائقه» دانشمند ایرانی را راه ندادند تا به بررسی و تحقیق خویش بپردازد، هرچند که در راستای این پژوهش تخصصی یگانه و برتر داشت! چنین برخوردی، و این‌سان طرز استقبال از دانش و علم ارفعی البته به همین میزان، و حدّ و مرز فقط بسته و محدود نشد.

در سال ۱۳۴۸ ارفعی به موزۀ ایران باستان رفت تا از کتیبه‌های هفت‌تپه عکاسی کند و موفق به این کار هم شد. اما هنگامی که در سال ۱۳۴۹ برای دومین بار، برای دست یافتن به الواح و گِل‌نبشته‌های باروی تخت‌جمشید به موزۀ ایران باستان رفت، معاضدت و همکاری چندانی با او نشد. وی تنها توانست به تعداد اندکی از کتیبه‌های تخت‌جمشید، شاید حدود بیست عدد، که در کاوشهای باستانشناسان ایرانی یافته شده بودند، دست پیدا کند، اما هرگز همکاری از سوی موزۀ ایران باستان برای دیدن و عکسبرداری از ۱۵۰ قطعه کتبیه که در حفاریهای باستانشناسان امریکایی پیدا شده و به امریکا رفته و سپس به ایران بازگردانده شده بودند، با وی نشد. وی می‌خواست با استفاده از این الواح به خواندن آنها بپردازد. علت این کم‌‌لطفی را می‌باید در همان عزتی جستجو کرد که موزه برای پژوهندگان فرنگی قائل بود. تا آن ایام، آن خانم مدت کوتاهی در موزۀ ایران باستان به کار پرداخت و با اِشکال توانسته بود چند کتیبه را بخواند. اما ارفعی که رسالتش خوانش بهتر و درست، و نیز انتشار این خوانش‌ها به زبان فارسی بود، دستش باز نبود، و در کشور خودش، در این باره ناموفق ماند. ارفعی قصد داشت فرهنگ ایلامی را برای بار نخستین در جهان به زبان فارسی بنویسد و منتشر کند. اما انتشار فرهنگ ایلامی به کوشش والتر هینتس و ماری کخ به زبان آلمانی انجام گرفت و در وطن ما، در همان روزگاران دکتر ارفعی «مازاد بر احتیاج» شناخته شد! تقارن این دو اتفاق خنده‌دار به نظر می‌رسد؛ اگر «خنده» را به معنای «زهرخند» بگیریم!! اتفاقی بود، ولی «مازاد بر احتیاج بودن» ارفعی، وی را به خارج از حیطۀ تحقیق راند، و کار این واژه‌نامه به کناری افتاد و دانشمند درویش ما به دنبال اقبال خود در جایی خارج از فرهنگستان ادب و هنر ایران، شتافت.

 چنین بود که ما گرفتار کشاکش و مرافعه‌های اداری ماندیم و در سال ۱۹۸۷ میلادی فرهنگ ایلامیِ هینتس و کُخ چاپ شد و انتشار یافت. بگذریم که از این پس دیگر این زبان فارسی نبود که نخستین فرهنگ ایلامی به آن انتشار یابد، اما این خبر شگفتی بود که ارفعی رسماً «مازاد بر احتیاج» اعلام شود! در برابر چنین اوضاع نامساعدی چه می‌بایست گفت و چه می‌شود گفت؟

***

از اقدامات فرهنگی درخشان و بنیادین استاد خانلری و تعدد و پُرشمارگیِ آنها گفتم. گذشت که یکی از آنها خریدن کتاب برای کتابخانه‌های اداری بود. مرتباً استاد به اطاق ما تلفن می‌زد و دستور خرید کتابی تازه را که به تازگی از آن اطلاعی کسب کرده بود، به ارفعی می‌داد. به خواهش و فرمان خانلری، ارفعی کتابهای جدید و کهنه، مقالات و مجلات ارزشمند و کمیاب و ضروری برای تحقیق در این رشتۀ علمی را سفارش خرید می‌داد و می‌خرید که کتابخانۀ جوان و تازه‌سال فرهنگستان ادب‌وهنر در آن زمان را غنای سرشار و ارجمندی بخشیده است. این غنای فرهنگی و علمی چندان است که با گذر حوادثی که گذشت، و اتفاقاتی که پیش آمد، هنگامی که تندرست و برقرار باد، استاد دکتر میرشمس‌الدین ادیب‌سلطانی دربارۀ کتاب و کتابخانۀ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، که بعداً کتابخانۀ فرهنگستان به آن انتقال یافته بود، سخن می‌گفت، در مجموع و در آن ادوار، آن را معتبرترین کتابخانه در این موضوع در سراسر خاورمیانه می‌دانست. ارفعی خود از قول روانشاد خانلری نقل می‌کند که آقای امیرحسین جهانبگلو هم نظیر همین قول را دربارۀ این کتابخانه گفته است.

اینها همه دستاورد زحمات ارفعی، و خوشفکری و توانایی شادروان دکتر پرویز ناتل‌خانلری در پیشبرد فرهنگ و دانش جامعه است. به قول خود ارفعی، در حدود چهارمیلیون دلار، در این موضوع مجله و کتاب خریدیم. البته در بخش ادبیات و زبانهای باستانی، و همچنین اساطیر هم کتابهای بسیاری خریده شد.

***

 از آغازِ آمدن استاد به ادارۀ ما چندان نگذشته بود که یک روز، در سال ۱۳۵۵، ارفعی با یک تکّه گِل و کلوخ استوانه شکل، که شباهت به کیک و نان خامه‌ای داشت، «از در، در آمد» و وارد اطاق کار شد. معلوم شد که این کیکِ خامه‌ای و خوردنی خوشمزه نیست، بلکه هدیۀ بزرگ اخلاق و فرهنگ ایران است به جهان: «منشور کورش بزرگ»!

این گل‌نوشتۀ گرانقدر را در سال ۱۸۷۹ میلادی هرمزد رَسّام، باستانشناس آشوری‌تبارِ عراقی در کاوش‌های باستان‌شناسی، در بین‌النهرین یافت. او که از ۱۹ سالگی کار حفاری در بناهای تاریخی عراق و به خصوص بابل را شروع کرده بود، در جوانی راهی بریتانیا شد تا تحصیلاتش را در این کشور ادامه دهد. وی در همین مدت به استخدام مؤسسۀ باستانشناسی بریتانیا درآمد و از این مؤسسه مأموریت گرفت تا به کشورش برگردد و تحقیقات باستانشناسی خود را در بابل ادامه دهد. در سال ۱۸۷۹ میلادی، به دنبال کاوشهای گروه انگلیسی در پرستشگاه بزرگ اِسَـگیلَ (Esagila)، نیایشگاه مَـردوک، خدای بزرگ بابلی در شهر باستانی بابِـل در میان‌رودان (بین‌النهرین)، که اینک در منطقۀ حِلّه در عراق امروزی قرار دارد، استوانۀ گلی مشهور به «لوح حقوق بشر کورش» به دست این باستانشناس آشوری پیدا شد. این لوح گِلی در موزۀ بریتانیا در شهر لندن نگهداری می‌شود.

ارفعی نخستین دانشمند ایرانی است که بر مبنای تحقیقات «استادان ماضی» به خواندن منشور کورش همت گمارد. این قرائت کار دشوار و دوری بود. در این لوحۀ ۴۵ سطری، که به خط و زبان اکدی (بابلی نو) است، شکستگی‌هایی هست. خانلری، استاد ارفعی را برای پژوهیدن و یافتن عکسها و تهیۀ به اصطلاح مولاژ منشور کورش به موزۀ بریتانیا در انگلستان روانه کرد. وی پس از به دست آوردن آنها، در سال ۱۳۵۶ به ایران بازگشت. پژوهش سترگ در خواندن منشورِکورش، کاری شبانروزی و سخت و دشوار بود و در سال ۱۳۵۷ به سرانجام رسید. یکی از امتیازات و بخت ویژۀ این ترجمه آن است که متن فارسی آن را، استاد مبرّز نثر فارسی، شادروان دکتر مهین‌دخت صدیقیان، با سبک درخشان نویسندگی، و دانش و تبحّر ممتاز خود در ادب و زبان فارسی دیده است، و یکایک واژه‌ها و جملات منشورِکورش را، با همکاری زنده و رویاروی با ارفعی، ویرایش کرده است. در نهایت، پس از گذرانیدن مراحل آماده‌سازی و چاپ کتاب، در سال ۱۳۵۸ منشورِکورش آمادۀ انتشار بود؛ اما منتشر نشد!

خندۀ تلخ را بر این تصور ساده‌دلانه باید زد که با ناآگاهی و خشم بیهوده، پنداشتند که منشورِکورش‌بزرگ اثری طاغوتی است و سزاوار آن نیست که در شرایط عهد انقلاب انتشار یابد! حال آن که آشکارا چنین حکمی اشعار می‌دارد که فرمانگر هرگز متن را نخوانده است و هرگز تصوری از ارجمندی و بهای آن ندارد. آن که این حکم را می‌دهد هرگز در پی آن نبوده است که بپرسد که منشورِبزرگ‌کورش چه می‌گوید! چنین بود که فرمان کورش بزرگ آنگاه که آماده شد، انتشار نیافت؛ هرچند که باز قرائت آن هم خود گنجی است که البته ربودنش نیز شیرین است! این پدیده‌ای غریب است و غمبار!

چندی گذشت تا شادروان دکتر محمود بروجردی با همیاری و مراقبت، و خردمندی ویژۀ خویش، فرمان کورش را هم نجات داد. دکتر بروجردی آنگاه زیرِ میزی و یواشکی شخصاً اجازۀ فروش آن را داده بود. من خودم اقلاً ده جلد از آن را برای ارفعی خریدم و به او دادم تا به دیگران هدیه دهد. اما این ارمغان بزرگ که چاپ بعدی آن (۱۳۸۹) را مدیون بزرگواری ارجمند، جناب استاد کاظم بجنوردی هستیم، حکایت شگفتی است: نه تنها بازیابیِ آن، که هم پیدا کردن مولاژ آن هم دشوار بود و هم آن که خواندن و برگردانش انصافاً با زحمات بسیار و طاقت‌فرسا انجام گرفت، اما باز همۀ اینها تمام مسأله نبوده است و دشواریهای سنگین دیگر را در برداشته است!

دشواری دیگر که با این کار شگرف و پژوهش درخشان همراه شد، ناشناخته ماندن همگانی و جهانیِ این اثر یگانه و بی‌نظیر است که نمی‌دانم چرا چنین شده است: نکتۀ غریب آن است که ارفعی هم باید و شایسته است که در دادگاههای بین‌المللی برای دادن نظر کارشناسانه و ضروری برای بازستاندن یا حفاظت از الواح تخت‌جمشید مشارکت جوید؛ و هم آن که امّا کسی، نه در ایران و نه در بیرون از این دیار، این اثر ممتاز و درخشان از تحقیق و پژوهش معاصر پژوهندۀ ایرانی را نمی‌شناسد: چه نکتۀ غریبی!

به رغم مشکلاتی که بر اثر ندانم‌کاری و شاید با احتیاطی زائد، و هم فارغ از هر نوع سوء نیت، پیش آمد و آن ظلم بزرگی که در حق ارفعی و در واقع، در حق فرهنگ و تاریخ و شناخت تمدن کهن ایران صورت بست، با احترام و اشتیاق، باید اذعان داشت که تکلیف بایسته است و خوشنوا است که از درک و خرد بزرگواری چون روانشاد دکتر محمود بروجردی یاد کنم. آن سرور گرانقدر، در کنار مبادرت ورزیدن به دفاع و ایستادگی بزرگی که در برابر تصورات ساده‌دلانۀ آن روزگار به عمل درآورد، به یاری فرمان‌کوروش‌بزرگ هم همت گماشت. وی همچنان که به فریاد شاهنامۀ آمادۀ انتشار، و دقیق و شکوهمند مجتبی مینوی رسید و پس از آن که کارگران چاپخانه اوراقش را در زیر بسته‌های کاغذ سفید پنهان کرده بودند تا در کتاب‌سوزان لعنتی، در آن روزگارِ هیجان و شور ساده‌دلانۀ انقلابی، از سوختن در امان مانَد و به دست ساده‌دلی و اشتیاقی احمقانه نابود نشود، دگرباره به یاوری فرا رسید و کتاب فرمان کورش بزرگ را هم از نابودی رهانید. این شد که نه فقط و در نهایت، شاهنامۀ مینوی به همت «حاج آقای ما» انتشار یافت؛ به همین ترتیب هم کتاب فرمان کورش بزرگ نیز به لطف خردمندی و دانایی آن روانشاد، و به یاوری اندیشمندی و تشخیص درست دکتر بروجردی از نیستی نجات یافت تا برای انتشار بعدی آماده بماند.

 به همین روال است که «ندانم کاری» و نزاع بیهوده، و سردرگمی دربارۀ وضع اداری و اشتغال ارفعی هم داستانی دارد به همین اندازه غریب و بی‌منطق. شرح این ماجرا دراز است و در واقع، در یک سوی آن، آسیبی است که کار علمی استاد را دستخوش رکود و تعطیل کرد و به او صدمه زد؛ و در سوی دیگر، محروم ماندن فرهنگ ایران است از دانش و دستاوردهای پژوهندگی و زحمات پربار فرزند برومند خویش!

ارفعی رسماً «مازاد بر احتیاج» اعلام شد! ارفعی به دادگاه رفت و در آن، «خوانده» را محکوم کرد، امّا کار به هیچ کجا نرسید! پس آنگاه شد که برای امرار معاش ناگزیر دست به تجارت زد، و البته کارش رونقی نیافت؛ سپس به پرورش ماهی در آکواریوم و فروش آن پرداخت، و آن هم دستخوش رکود و سکون بود! به دنبال این فعالیتهای «اقتصادی و مالی(!)»، آنگاه به پختن و فروش پیتزا و کارهای «پول‌درآور» دیگری از این قبیل دست زد؛ و همۀ آنها به شکستی قاطع و صریح و محرز انجامید! هیچ بود حاصل فعالیت اقتصادیِ آزادمردِ دانش‌پژوهی که هرگز جز به خطوط میخی‌شکل و خوانش و معنای واژه‌هایی از زبانهای دوردست و عتیق نمی‌اندیشید که بر بالِ باد فراموشی قرون و اعصار در پرواز، ناشناخته هنوز باقی مانده‌اند و می‌رقصند!

دور ماندن وی از کار اصلی خویش و بی‌بهره گشتن از ثمرۀ چنین رنجی بیگمان خسارت بزرگی است برای فرهنگ ایران، که از دستاورد زحمات و توان این فرزند شایان و فرهیختۀ خود، در ابعاد اصلی و بنیادین و معمول در گذار سالیان محروم مانده است. در تمام این دورانها، باید گفت که ارفعی حتی یک لحظه از اشتغال ذهنی و پرداختن به کار اصلیِ خود فارغ نماند، و همواره در آن زمینه، و به مسائلی در آن تخصص نادر و ارجمند می‌اندیشید و «اندیشه می‌کرد» که عمری را بر سر دست یافتن به آن، رنج برده است و زحمت کشیده است!

در درازای این روزهای بلند و سنوات دشوار، سیما خانم، همسر نازنین و گرامی ارفعی، سه فرزند را پروراند و صبور و دانا، همۀ دشواریها را با بردباری پشت سر نهاد. اینها همه گذشت، اما باید پرسید که کدام است آن حقانیت و آن هدف بلندی که اخراج ارفعی را طلبید.

چنین خاموشی و سکوتی را نمی‌شود باور کرد، اما حقیقت این است که واقع شده است. من نمی‌دانم که این ناشناختگی را، و به اصطلاح «خُمول» را چطور می‌باید تفسیر کرد و باید پنداشت که از چه علل و موجباتی حاصل شده است و سرچشمۀ آن چیست، اما یک نکته روشن است، و آن، این که هرگاه نام یک دانشمند وارستۀ ایرانی در چنین معرکه‌ای از جنگ و جدال بر سر میراث معنوی و فرهنگی جهان بزرگ زبانزد شود و به میدان آید، اعتباری بزرگ برای مردم و ملت ما خواهد آفرید و طبعاً انکار آن، یا نادیده گرفتن آن، گنجی را به یغما خواهد داد و به ورطۀ چاه فراموشی می‌سپارد. وجهی دیگر از آن هم این است که هم اینک این غفلت را باید موجب محرومیت دانشجویان ما از آموختن رسمی درس دانشگاهی از استاد ارفعی به شمار آورد. راستش این است که اگر دوست دانا و صاحب‌نظری، چون آقای دکتر عباس علیزاده، از دانشگاه شیکاگو که الواح در آنجا نگهداری می‌شوند، آگاه نمی‌شد و خبری نمی‌داد، مشارکت ارفعی در آن جلسات دادگاه و دفاع از حق و حقوق ایران در آنجا هم هرگز صورت نمی‌بست و اتفاق نمی‌افتاد! غافل ماندن از بهره‌گیری از توان علمی ارفعی، این‌سان بی‌بهره نهادن فرهنگ کشور از باروبر چنین رنجی و چنین دانشی، درست مثل این است که خردمندی یک مشت طلا و جواهر را بریزد در بیابان، و سرخوش و خندان بگذرد!

رنجاندن ارفعی و انداختن این دانشمند فروتن و توانمند را در دام محنت به معنای محروم داشتن فرهنگ ایران از دستاورد زحمات و توانایی بزرگ این فرزند گرانمایۀ شاینده خود است: در حقیقت، این رنج وی خسارت بزرگی است برای همگان ما و بویژه فرزندان ما، و نیز ناگزیر ناشناختگی دستاوردهای علمی وی گوشه‌ای از آن دانش جهانی را می‌کاهد که در نهایت، ابعادی همگانی و مشترک در دانشگاههای عالم دارد! باید پرسید که چه حاصلی و چه سودی از «مازاد بر احتیاج» شمردن و اخراج ارفعی از کار رسمی دولتی و پژوهش در چارچوب قوانین کشوری و اداری حاصل مملکت شد و چه میزان فایده و سود از اخراج وی به دست آمد؟ حذف شدن وی از فهرست گیرندگان حقوق دولتی میزان بزرگی از مخارج خزانۀ دولت را نکاسته است؛ و امّا در اِزای این صرفه‌جویی(؟)، کوتاه ماندن دست دانشجویان از ثمرۀ کار علمی ارفعی زیانی بس سنگین بود که واقع شد و اتفاق افتاد. این چنین زیانی در برابر پرداخت حقوق ماهیانۀ یک کارمند دولت خدمت بزرگ و شایانی به کشور نبوده و نیست! باید پرسید که آیا این خرج و آن سود تا چه میزان از بودجه دولت کاسته است و تا چه میزان منفعت و سود به کشور و فرهنگ جهان رسانده است؟!

به رغم آسیبی که از این دست «ندانم‌کاری»، و ظلمی، که با «نیتِ خیر» صورت گرفت و این «نیت خیر» در اینجا، سخت خطا کرد، الطاف بسیاری هم در زمینۀ کار استاد به یاری شتافته است. از همیاری و مدد «حاج آقای ما»، شادروان دکتر محمود بروجردی، در حفاظت و نشر کتاب فرمان‌کورش‌بزرگ سخن رفت. پس از آن بزرگوار، سروران گرانقدری چون مهندس سیدمحمد بهشتی، با غنای ادراک و «زودیابی» و نیک‌اندیشی درخشان خویش، دست را بلند کردند و راه را گشوده داشتند تا کاروبار ارفعی به رونقی برسد.

 به یاری و مدد مهندس بهشتی «تالار کتیبه‌های موزۀ ملی ایران» گشایش یافت و ارفعی در آنجا بعد از سالها دوری از محیط فرهنگی و پژوهشی، بار دیگر دست‌بکارِ پژوهش و خوانش و تدریس شد. در این باره، می‌باید از معاضدت و همیاری دوستان ارجمند، دکتر شاهرخ رزمجو و دکتر داریوش اکبرزاده سپاسداری کرد که در شکل‌گیری و آغاز کار کردن تالار کتیبه‌ها و کلاس درس ارفعی در آنجا، به مدد شتافتند. در اینجا بنده می‌تواند و علاقمند است که سپاس خود را از این دو دوست گرامی و توانمند بویژه یاد کند که یاوران کوشنده و پُرمهر بوده‌اند و ما مدیون خوشفکری و زحمات ایشان هستیم.

علاقمندان بسیاری در همان سالهای دوری ارفعی از محیط‌های پژوهشی برای یادگیری خط میخی (اکدی و نیز ایلامی) به منزل استاد رفت‌وآمدهایی داشتند. اما در سالهای ۱۳۷۷-۱۳۷۸ به یاری دوستان گرانقدر و نیز همت خود استاد در محل «تالار کتیبه‌ها» کلاسهای درس تشکیل می‌شد و علاقمندان نیز می‌آمدند و می‌رفتند. از میان این گروه‌ها باید از تعداد انگشت‌شماری یاد کرد که با توصیۀ ارفعی موفق شدند برای ادامه تحصیل به کشور آلمان و انگلستان بروند؛ اما دریغ که آنان نیز در بازگشت، شغلی در انتظارشان نبوده است، و هنوز هم نخواهد بود. در رأس این دانشجویان می‌توان از دکتر پارسا دانشمند که کار یادگیری این خطهای میخی را از منزل استاد شروع کرد، نام برد که به تازگی در دانشگاه آکسفورد رسالۀ دکتری خود را، در رشتۀ فرهنگ و زبانهای بین‌النهرینی گذرانیده است. دیگر می‌باید از دکتر مهرنوش ملایری، دکتر شیدا جلیلوند صدفی و دکتر گیتا نیکخواه بهرامی نام برد که با سخت‌کوشی و توانمندی بسیار، تحصیلات خود را در مقطع دکتری در رشتۀ سومرشناسی دانشگاه توبینگن آلمان به پایان رسانده‌اند، و باز در وطن شغلی و کاری برای خود نمی‌یابند که زحمات سالهای دراز کار بی‌وقفه را به ثمری رساند و امکان بهره‌برداری از دانش آنان را فراهم آورد.

ارفعی کلاسهایی هم در محل فرهنگستانِ‌هنر برگزار کرد که حاصل زحمات ایشان در این مکان نیز پرورش دانشجویان پرتلاشی است چون آقای دکتر امین شاهوردی، خام دکتر روشنک ماسوری، و خانم دکتر فاطمه حاج‌پور، که اینک هنوز دورۀ اکدی و ایلامی را نزد ایشان می‌گذرانند.

به تازگی دایره‌المعارف بزرگ اسلامی نیز اقدام به تشکیل کلاس اکدی کرده است، در آنجا هم، ارفعی مسئولیت تدریس را بر عهده دارد. بقای عمر و دوام علاقمندی و کوشندگی استاد و شاگردانش را، که اینک خود استادانی فرهیخته و دانا هستند، از خداوند خواهانیم، و نیز بویژه توفیق و تندرستی را، و توفیق در راه خدمات خردمندانه و پُرمهر بیشتر را برای سرور گرانقدر، استاد سید کاظم بجنوردی.

ارفعی بویژه خود را مرهون نیک‌اندیشانی خردمند می‌داند که همواره با محبت و درایتی خاص به یاوری همت گماشتند: در آغاز و نخست از شادروان دکتر پرویز ناتل‌خانلری باید یاد کرد که در زمانی که ارفعی نتوانسته بود پس از اتمام تحصیلاتش در امریکا، شغلی دانشگاهی برای خودش دست‌وپا کند، از او برای کار در فرهنگستان ادب‌وهنرایران دعوت به همکاری کرد و اینک کتابِ بی‌نظیر منشور کورش بزرگ و بخشِ بزرگی از کتابخانۀ بزرگ پژوهشگاه‌علوم‌انسانی‌و‌مطالعات‌فرهنگی حاصل و اثر بازمانده از این دعوت به همکاری را در خود دارد، چونان گنجینه‌ای سترگ.

نیز در اینجا باید تشکر ویژه از سرور گرامی، جناب استاد علی معلم‌دامغانی، ریاست وقت فرهنگستان‌هنر ابراز داشت که با گشاده‌دستی و با مِهری بی‌پایان، مکانی آرام و درخور تحقیق و پژوهش را در اختیار ارفعی قرار داد تا وی بتواند در کمال آرامش و آسودگی خیال به کار علمی و پژوهشی خویش بپردازد. در این راه، معاضدت سرکار خانم دکتر ملیحۀ معلم‌دامغانی، راهنما و یاور بوده و با همیاری و مرحمت این بانوی دانشمند و دانش‌پرور و توانا بود که این چنین طرحی صورت بست و جامۀ عمل پوشید. نیز سپاسی ویژه داریم از آقای دکتر علیرضا اسماعیلی، سرپرست فعلی فرهنگستان‌هنر که با گشاده‌دَستی همچنان پذیرای ارفعی در فرهنگستان‌هنر است.

جا دارد یادی کنیم از الطاف و دانش‌پروری آقای سیداحمد محیط‌طباطبایی، که همواره در کنار ارفعی بوده و هست و بسیار موشکافانه کارهای او را پیگیر است. آقای دکتر علی بلوکباشی، از دوستان قدیم است که ارفعی او را از دانشگاه تهران و مؤسسۀ فرهنگ‌عامه که وابسته به وزارت فرهنگ‌وهنر آن زمان می‌شد، می‌شناسد. آقای دکتر بلوکباشی در لحظه‌ای که سخت به یاوری نیاز بود، به همکاری همت و مددی رسانید سخت مغتنم و گرهگشا. وی که همواره با بینش و درایت ژرف آمادۀ معاضدت است، راه بسته را برای چاپ کتابهای ارفعی در دائره‌المعارف برزگ اسلامی گشود. آقای دکتر منصور فلامکی از بزرگان دنیای معماری است که لطف و محبت بسیار زیادی به ارفعی دارد و بارها به مدد شتافته است. بویژه همیاری خانم راضیه (مهری) مقتصد و خانوادۀ گرامی ایشان در این انبوه دشوای به یاوری شتافتند، سزاوار ستایش است. بیگمان فرهنگ ایران مدیون درایت و بینش خردمندانۀ این سروران است.

دوست و همکار گرامی، سرکار خانم مرضیه کاظمی بویژه در پیشبرد کارهای علمی ارفعی مددکار و یاوری گرانقدر بوده است و هست؛ و نیز خانم الهام طالبی که محبتی کارساز دارد.

 یاور ارجمند، جناب آقای سیدکاظم موسوی بجنوردی، ریاست دایره‌المعارف بزرگ اسلامی در چاپ کتاب گل‌نبشته‌ها باروی تخت‌جمشید متن‌های Fort. و Teh. پیشگام شد و راهنمایی فرمود. این بزرگوار در این روزگاران فراموشی به یاری ارفعی شتافت و کتابهای او را به چاپ رساند. چاپ و انتشار کتاب گل‌نبشته‌ها باروی تخت‌جمشید متن‌های Fort. و Teh.، کتاب گل‌نبشته‌های تخت‌جمشید متن‌های A-G، و نیز چاپ دوم فرمان‌کورش‌بزرگ حاصل محبت بی‌دریغ آقای بجنوردی است.

 سپاسداری می‌کنیم از دوستانی چون آقای هادی صدیقی و آقای علی دهباشی که در برگزاری مراسم نکوداشت استاد سهم به سزایی داشتند و نیز سرکار خانم پریسا عرفان‌منش معاضدتی سرشار از مهر و محبت کرده‌اند.

 با شرحی که گذشت، اکنون مسأله را باز می‌باید مطرح ساخت. اگر سالها است که فرهنگ و جامعۀ ایران از حضور پُربرکت دکتر ارفعی و دانش و پژوهش وی محروم مانده است، اکنون چه می‌باید کرد؟ کار این پژوهندۀ بزرگوار و توانمند و بردبار چیست و چرا در برابر همۀ زحماتی که او کشیده است و می‌کشد، سکوت کرده‌ایم؟ حقیقت آن است که در برابر تازگی و عظمت دانش و پویایی دکتر ارفعی جامعه خاموش است، زیرا که بی‌خبر مانده است از ارزندگی و شناختنِ قدر و قیمت و بهایِ تحفه‌ای که وی برای فرهنگ ما آورده است، و تا کنون، جامعه این آمادگی لازم را هنوز نداشته است. اکنون همان زمانی است که همگان می‌دانند، و می‌باید بدانند که ارفعی می‌تواند حاصل عمری تلاش و زحمات ارجمند و جهانی خود را در اختیار همگان بگذارد و از آن جمله، آموزش و تدریس خود را معطوف به بازشناساندن پیشینه‌های زبانهای سامی کند: آرامی و بویژه عربی!

در این راستا، نه تنها دانشمندان ارجمندی چون آقای دکتر پارسا دانشمند، خانم دکتر مهرنوش ملایری، دکتر شیدا جلیلوند صدفی و دکتر گیتا نیکخواه بهرامی خواهند توانست این دانش ارجمند و نوپا و تازه را که بویژه برای فرهنگ ایرانی ارزشی بنیادین دارد، به این خطه از عالم بیاورند، بلکه بزرگوارانی چون خانم دکتر آزاده احسانی و آقای سعید حیاتی، زبان آرامی را نیز خواهند توانست به دانشگاههای کشور عرضه دارند تا همیاری هموطنان آشوری ما، بویژه آن را به اوجی شکوهمند برساند و مخصوصاً آن که پیشینۀ زبان عربی را خواهند توانست به ما، ساکنان این خطّه از جهان بشناسانند.

یک وجه و چهرۀ دیگر از این رشتۀ تحقیق به تاریخ ایران باز می‌گردد. تخصص ارفعی البته بازشناسی تاریخ این سرزمین قبل از هخامنشیان است. این جهانی است بزرگ و ناشناخته که نباید پنداشت که خاموش است، زیرا که مدارک و اسناد بسیاری وجود دارد که از آن عالم دیرینه سخن می‌گوید. برخی از این آثار مکتوب است و ارفعی می‌تواند آنها را بخواند. در اینجا، در واقع، باستانشناسی و زبان به هم گره می‌خورد و زمینۀ تازه‌ای از همکاری باستانشناسان با زبانهای باستانی پدید می‌آید. در این گسترۀ وسیع و آماده، زمینه چنان فراهم است که حتی بخوبی می‌شود با مددجویی از آن، مثلاً به کارآفرینی دست زد و کارهایی تازه پدید آورد، و یا به کارهای پیشین یاوری رسانید. از جمله برای گردشگری می‌شود از آن بهره‌برداری کرد. می‌شود به جوانان تعلیم داد و ترتیبی فراهم آورد که در هر جا، مثلاً شرحی برای بازدیدکنندگان بدهند و با توسل جستن به متون، شمهّ‌ای از ساخت اداری دستگاه دولتی داریوش هخامنشی را به آنان نشان دهند و معرفی کنند. سلسله‌مراتب اداری، منصَب‌ها، داده‌ها و ستانده‌ها، گیرنده‌ها و دهنده‌ها و حتی حیوانات، اعم از چهارپایان و ماکیان، و نیز این که مردم کارگر در آن جهان قدیمی و در آن کارها چه دستمزدی گرفته‌اند و گرفتن آن مزد از بهر چه بوده است، همگی در الواح تخت‌جمشید بسیار هویدا و پیدا است. طبقه‌بندی مشاغل در آن دستگاه دیرینه‌سال، خود مسألۀ نوآیندی است سرشار از تازگی و معنای تاریخی.

***

به یاد نمی‌آورم که به چه مناسبت بود که ارفعی متوجه شد که در زبان دری زرتشتی، یا به قول استاد بزرگ، ابراهیم پورداود، «گویش بهدینان»، به قوچ و گوسفند دوساله می‌گویند «دو بُر». با تعجب به من نگاهی انداخت و محکم و استوار گفت: این که واژۀ ایلامی است! بنده که شاخ در آورده بودم، عرض کردم یعنی چه؟ استاد فرمود که بخش دوم این واژه در زبان ایلامی معنای «سال» دارد، و پس عدد «دو» فارسی چون همراه آن بیاید، جمعاً می‌شود: «دوساله». خوب! این کشف بزرگی بود که کاملاً اتفاقی صورت گرفته بود. آنگاه دوست گرامی، سرکار خانم مرضیه کاظمی هم گفت که «بُر» در فارسی همدانی نیز به معنای سال است در «گوسفند یک بُر یا دو بُر».

کلمۀ دیگر «کهره» (kahra) به معنای «برّه و بزغاله» بود که باز این واژه در آن متون کُهنیک به صورت karira آمده است و به قول دکتر ارفعی نمی‌دانیم که آیا ایلامی است یا نه؟ آنگاه استاد مقاله را نوشت که افتخاراً نام مرا هم بر مقاله نهاد (مقالۀ واژه‌ای ایلامی در فرهنگ پهلوی و گویش‌های زنده). حال آن که من در واقع در آنجا کاره‌ای نبودم و فقط به اصطلاح «دانستار» یعنی informant، بودم و کسی که آگاهی بومی و محلی دارد و به پرسش پژوهنده پاسخ می‌دهد.

در همین مقاله نکتۀ مهمی آمده است که بر سر آن بارها با استاد گفتگو کردیم: آیا چرا در واژه‌هایی مثل بادام، باقلا، بامیا، بادنجان، بادرنگ، بادرنجوبه، بادیان، بابونه، بالنگ و بویژه در واژۀ خیار بالنگ که همان «خیار» و «خیار سبز» است و همۀ آنها وجهی مشترک دارند (خوردنی هستند و گیاهی) هجای «با» در آغاز کلمه می‌آید؛ و یا در سمن، سوسن، سنبل، صنوبر، و سَرو و آنگاه: سوهان و سنبوسه و سمنو و همچنین حلوای آیینی زرتشتی به نام «سِن»، حروفی مشابه تکرار می‌شود.

البته توجه می‌فرمایید که در همان سمنو و سنبوسه و سوهان، و نیز «حلوای سن» و آن شیرینی خوشمزۀ کرمانی که «کماج سن» نام دارد، آرد جوانۀ گندم است که به کار می‌رود و این شیرینی‌ها را متمایز می‌سازد. پس اینها هم در نام خود، اشارتی به بنیان گیاهی و رُستنی خویش دارند. به همین روال است واژۀ «سیس» (sis) که در یزد بر برگهای درخت خرما اطلاق می‌شود، و «قَرابه‌های» خاصّی را که با برگ خشکیدۀ درخت خرما می‌پوشانند («سیس» گرفته، و پوشانده در «سیس») می‌نامند، یا بهتر است بگوییم که قبلاً می‌نامیدند. واژه‌هایی که در آغاز آنها «با» می‌آید به گیاهانی اطلاق می‌شود که خوردنی هستند، و دسته دوم، گیاه و درخت و رستنی.

 باز هم دسته‌هایی از واژه‌های دیگر، مانند انگور، انار، انجیر، انبه، انقوزه، عناب، امرود، انگبین، انگدان، انگ، و حتی عنب عربی را می‌شود یافت که با هم شباهتی دارند. همچنین است هجای آخر -āz «-آز» در آخر نام شهرهایی مثل شیراز و برازجان و -iz «-ایز» در آخر نیریز و تبریز و مهریز و همچنین در کاریز و کهریزک.

حاصل آن که نشانهایی از تأثیر زبانی کهنتر از زبانهایی را در این واژه‌ها می‌توان به تصور درآورد که متفاوت است از زبانهای شناخته در این دیار. نه می‌توان آگاهی روشنی را دربارۀ این همانندی‌ها بازگفت، و نه می‌توان وجود آنها را انکار کرد.

تا اینجا، من می‌توانستم با ارفعی حرف بزنم و بفهمم که استاد چه می‌گوید، و با او راه بیایم. اما وقتی برسیم به نام «زرقان»، من بنده جز سکوت راهی ندارد. در اینجا است که دکتر ارفعی آن را با «رَکَّن» (Rakkan) باستانی یکی دانسته‌ است. استاد فهرست و متن تمامی کتیبه‌های باروی تخت‌جمشید را که نام رَکَّن در آنها آمده است، مجزا کرد و به صورت کتابی در اختیار شهرداری شهر زرقان قرار داد. این کتاب به همت شهرداری زرقان به چاپ رسیده است (عبدالمجید ارفعی، زرقان باستانی: رکان در گل‌نبشته‌های تخت‌جمشید، Rakkan، شیراز: هدهد، ۱۳۹۲).

به همین روال است ماجرای نگارش هر یک از مقالات دیگری که در این مجموعه می‌بینید، و آنها را در کتاب خواهید خواند. در این نوشته‌ها از بسا آگاهیها و اطلاعاتی سخن می‌رود که برخی بسیار آشنا و نزدیک است و برخی دوردَست و برگرفته از اعماق سخت خط میخی و آثار کهن‌سال. پس، یافته‌های نوین به همین روال در آن آثار دیرینه‌سال رخ می‌نماید و نکته‌هایی تازه را بیان می‌کند. هر یک از مقالات ارفعی در این مجموعه، حکایتی دارد که نگارش آن را موجب شده است. سخن گفتن از یکایک جریانهایی که منجر به نوشتن این چند مقاله شده است، به درازا می‌کشد و طبعاً گنجاندن آن در این گفتار احتمال دارد که ملالی به بار آورد.

چنین است که این اسناد مکتوب، امّا از یادرفته و «فراموشیده» را چون در کنار هم بگذاریم، گاهی نکته‌هایی تازه به دست می‌آید. موارد بسیاری هست که در واژه‌هایی زنده، با کاربرد روزانه و سخت آشنا نکته‌هایی آشکارا به دست می‌آید که ارتباطی روشن یا گنگ با آن دایره و مجموعه از لغات دارد که ارفعی، و شاگردانش و همکارانش می‌توانند به ما بگویند که اینها چیستند، و یا حتی می‌توانند مسأله را در باب آنها مطرح کنند. این یکی از باروبَر بسیار، و حاصلی است که زحمت و رنج ارفعی را به گنجی «می‌اندازد» و بدل می‌کند که برای نخستین بار، یا به قول مردم یزد و شیراز«کَرت» و «کِش» اوّل است که حاصل می‌شود و به دست می‌آید.

مقالۀ دیگری که من با آن آشنایی دارم و در این مجموعه در دست شما است، موسوم به اِتنه (مقاله اِتَنه: افسانۀ نخستین پرواز) است. در سر هزارۀ سرودن شاهنامه، پژوهشگاه علوم انسانی‌ومطالعات‌فرهنگی، که در آن روزگار مؤسسۀ مطالعات فرهنگی و علوم انسانی نام داشت، در صدد بر آمد که به یادگار، مجموعه‌ای از مقاله را در مجموعۀ موسوم به فرهنگ (مجله فرهنگ: شمارۀ هفتم، سال ۱۳۶۹) انتشار دهد. از جمله داستانهایی که در شاهنامه چشمگیر است، نخستین پرواز آدمیان است به آسمان. امروزه که با هواپیما از قارۀ قدیم بسوی قارۀ جدید پرواز می‌کنیم و از اقیانوسها می‌گذریم و گردش آفتاب را در آسمان تعقیب می‌کنیم، یا یکساعته از تهران به شیراز و مشهد می‌رسیم، غرابت تصورات قدیمی دربارۀ به آسمان رفتن بشر بیشتر شوخی به نظر می‌رسد. برای ما که امروزه تا ماه و ستاره می‌رویم، پرواز در آسمانها عجیب نیست، اما پرداختن به زمانی که برای بار نخستین به تصور پرواز به آسمان پرداخته‌اند، وجهی اساطیری به خود می‌گیرد: ملاحظه می‌فرمایید که این خود، پدیدۀ غریبی است!

شاهنامه، تاریخ داستانی ایران و جهان، از رفتن جمشید در نوروز به آسمان، و از پرواز خیره‌سرانۀ کاوس به آسمان حکایت می‌کند. اما آیا اینها نخستین داستان از این دست است که زمانه آن را به یاد دارد؟ از ارفعی آموختم که قبل از اینها، اسنادی بازمانده از عهد عتیق، پرواز دیگری را به یاد سپرده‌اند و آن پرواز اِتَنه است که در جستجوی فرزند به آسمان می‌رود. این داستان حکایتی اساطیری است و ریشه‌دار بودن و وجودش در این خطه از جهان قدمتی سخت دیرینه دارد. خواهش و تمنای ما پاسخ یافت و نتیجۀ آن بصورت مقاله تقدیم می‌شود (مقاله اِتَنه: افسانۀ نخستین پرواز).

اما وجه و جنبۀ دیگر از دانش و علم جدیدی که ارفعی آن را به ایران آورده است، بازشناسی و پژوهش در پیشینۀ زبانهای سامی است. ما که عربی را، با قوانین و قواعدی پرتفصیل و منظم در صرف و نحو مقتدر این زبان، که حتی امروزه نیز به قول شادروان دکتر علی‌محمد حقشناس ارزش و اعتبار زبانشناختی دارد، بخوبی می‌دانیم و می‌آموزیم، چه میزان از پیشینۀ این زبان علم و اطلاع داریم؟ خویشاوندان زبان عربی، امروز کدامین زبانها هستند و دلائل این خویشاوندی کدام است؟ نیز آیا از پیشینۀ عربی و شکل آن در پیش از این دورانها چه مدارکی در دست است؟ اصولاً تا چه حدی می‌توان به زبان عربی، در شکل قدیم آن، دست یافت و از آن آگاهی به دست آورد؟ کسی که در این باره، تا جایی که من می‌دانم، بیش از هر کس دیگری می‌تواند یاری دهد و در این زمینه راههایی تازه را معرفی کند و بشناساند، دکتر ارفعی است.

حقیقت دیگر آن است که تنها دکتر ارفعی نیست که با اینهمه علم و اطلاع، بنوعی بیکار و سرگردان مانده است و هنوز هیچ دستی که اراده کرده باشد و بتواند به عمل بپردازد، و با طرح و برنامه‌ریزی اداری و دانشگاهی معینی از آستین به در نیامده است تا به یاری بشتابد و از این درخت پُربار و سرسبز بهره‌برداری کند. گذشت که ارفعی شاگردان هوشیار و دانشمندی را هم پرورده است که بویژه اینها در دیار غربت، با زحمت و رنج بسیار، توفیق آن را داشته‌اند که پژوهندگانی عالِم و سرشناس در جهان باشند. اما اینها هم کاری رسمی ندارند که زندگانی آنها را تأمین کند و آنها را قادر سازد تا حاصل کار و زحمات خود را عرضه دارند: بنویسند و به پرورش شاگرد بپردازند و سنت علم آموختۀ خویش را پایداری و استواری بخشند و آن را در جامعه رواج دهند و تکلیف میهنی و فرهنگی خود را به جا بیاورند.

حاصل آن که این نخبگان دانشمند، باز هم در دیار غربت، به کارهایی در درجۀ دوم و سوم اهمیت اشتغال دارند و به رغم زحمت و تلاش روزگار نوجوانی، شرایط آنها اکنون مصداق این گفتار می‌شود که: «نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم»!

در کنار این حیرت و فقر باید اذعان داشت که بهره‌گیری از این گنج سرشار، که اینک به بیرون خانه پرتاب شده است، اصلاً کاری دشوار و اعجازآمیز نیست. نکته آن است که با تصویب آسان و سهل برای ایجاد چند تا پُست سازمانی و اداری هم می‌توان مدرسه و دانشگاه ایجاد کرد و هم آن که سازمان و دستگاهی پژوهشی پدید آورد که در این زمینه به کار بپردازد. در این رشته، هموطنان آسوری ما بویژه کمک بزرگی در تدریس و تحقیق در زبان آرامی، خواهند کرد که سهمی ممتاز و بلندپایه است.

اگر چنین طرحی که اینک فقط در ذهن و ضمیر است، نخست تصحیح و تکمیل شود، و سپس از اندیشه به گفتار و عمل درآید، آنگاه گنجی به فرهنگ ایران اهدا خواهد شد که حاصل و دستاورد است از برای رنجی که سخت و گسترده‌دامن بوده است و امید که سود و ثمرش به دست آید. نوشتن و فرهنگ ایرانی مدیون فرهنگ و خط در آن خطّۀ باستانی است و چنین رویکردی نه تنها بنوعی سپاسداری است، بلکه بخش مهمی از تاریخ و طرزهای نگارش در دیار ما را روشن می‌گرداند.

آنگاه در سرآغاز این تجلی، چهرۀ درخشان دانشمندی فروتن و سخت متواضع و «خاکی» را می‌بینیم، که همچون درویشان راستین، ظاهری ساده و عاری از هرگونه خودستایی و خودبینی و ادّعاهای تکبّر دارد و ضمیر و ذهنی درخشان و سرشار از غنای دانش و صفاتی تابنده از ارزشهای اخلاقی و «فروزنده چون بر سپهر آفتاب»، با ساده‌دلی و لطفی بارز که عبدالمجید ارفعی است. در این گیرودار، و معرکه است که با همیاری خرد توانندگان و صاحبان رأی و توان عمل و اجازۀ کار و عمل، این درویش جهان دانش و علم مدرن، آنگاه خواهد توانست که برگ سبز خود را به جهان فرهنگی ایران اهدا کند و گمانی و شکّی نیست که تحفۀ این دانای متواضع و توانگر راستین و ساده، هدایایی درخشان به دانش و فرهنگ جهان نیز خواهد بود، زیرا که بسا که وجوه بسیاری از خوانش و تعبیر و تفسیر، و اکتشافات بی‌اجری که ارفعی به آن دست می‌یابد و آنها را پیدا می‌کند، بدیع است، و هرچند که اغلب به منابعی ایرانی و تاریخ ما باز می‌گردد، امّا ارجی و جایگاهی جهانی دارد.

برگ سبزی که صفای درویشی و دانش سخت مدرن و ژرف دکتر عبدالمجید ارفعی به ایران و جهان اهدا خواهد کرد، همانند با آن اخلاق نوین و تازه‌روی که در منشورِکورش‌بزرگ مندرج است و ارفعی آن را به زبان امروزین برگردانده است، نقل محفل دانش و بینش خواهد شد. از سوی دیگر، درویشی که تحفۀ بزرگ به جهان ارمغان خواهد کرد، همانند با بنیان و ریشۀ همین واژۀ درویش، هم داستانش و هم بنیان و شرح پُرتفصیل و زنده و پایندۀ آن تا دوردَست تاریخ و فرهنگ ما دامان می‌کشاند و به همگان و اهل فقر و صفایی اهدا خواهد شد که خواستار و خواهان دانش و تحقیق اند و مفتخر به دانایی و فقر! پس، آن ارادۀ راستین است که چون بر خرد تکیه زند، جفای روزگار را خواهد زدود و قدر دانش را بر خواهد افروخت: «درویش را برگ سبزینه دهد» (دریگوبیو دَدَت واستارِم: drīgobiyo dadaţ vāstārǝm).

امید و آرزو آن است که پروردگار جهان عنایت کند، و بر استغنای طبع و دانش پرمایه و درخشان استاد عبدالمجید ارفعی ببخشاید، و «برگی سبزینه» به فرهنگ ایران و جهان ببخشد تا روشنایی این دانایی و فضل فروزنده بتابد، و تندرستی پایدار به او و خاندان عزیز و ارجمندش ببخشد، و امکان و توانایی در آموزش و پرورش دانشجویان پدید آورد، و خلق آثار علمی آراسته و پرمایه!


برچسب ها : ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , پرونده , شماره ۲۳
ارسال دیدگاه