آخرین مطالب

» بایگانی (بر اساس شماره) » احضار آب (ایتالو کالوینو)

احضار آب (ایتالو کالوینو)

ترجمه: بهنام رشیدی دستم را به سمت دوش حمام می‌برم و روی شیر آب می‌گذارم و آرام آن را به سمت چپ می‌چرخانم. تازه از خواب بیدار شده‌ام؛ چشمانم هنوز خواب‌آلود هستند امّا به خوبی آگاهم این حرکتی که می‌کنم تا روز خود را با آن آغاز کنم عملی است جدّی و قاطع که من […]

احضار آب (ایتالو کالوینو)

ترجمه: بهنام رشیدی

دستم را به سمت دوش حمام می‌برم و روی شیر آب می‌گذارم و آرام آن را به سمت چپ می‌چرخانم.

تازه از خواب بیدار شده‌ام؛ چشمانم هنوز خواب‌آلود هستند امّا به خوبی آگاهم این حرکتی که می‌کنم تا روز خود را با آن آغاز کنم عملی است جدّی و قاطع که من را هم به فرهنگ و طبیعت و هم به هزاران سال تمدّن انسانی و دردهای تولّد آن مناطق زمین‌شناسی پیوند می‌دهد که کره‌ی خاکی ما را به صورت فعلی در آورده. آنچه من از دوش حمّام بیش از هر چیز دیگر انتظار دارم تأیید این موضوع است: سلطه‌ی من بر آب و اینکه عضوی از آن بخش از انسانیت هستم که به یمن تلاش‌های نسل‌های گذشته توانسته میراث‌خور احضار آب به سوی خود باشد؛ آن هم تنها با پیچاندن شیر آب و اینکه می‌توانم از امتیاز زندگی در قرن و مکانی برخوردار باشم که انسان می‌تواند از وفور سخاوتمندانه‌ی آب زلال هر وقت که می‌خواهد بهره برد. و خوب می‌دانم برای اینکه این معجزه هر روز اتّفاق بیفتد، باید مجموعه‌ای از شرایط پیچیده مهیّا شود؛ چنانکه پیچاندن شیر آب حرکتی خودکار و پریشان نیست بلکه به مشارکت فکری و تمرکز نیاز دارد.

بله! در جواب به احضار من، آب از لوله‌ها بالا می‌رود، از داخل سیفون‌ها به سرعت حرکت می‌کند، شناورهایی را که جریان آب به سمت مخزن آب را کنترل می‌کنند بالا و پایین می‌برد. به محضی که تغییر فشار توجّه آب را به خود جلب می‌کند، سریع به آن سمت حرکت می‌کند، پیام خود را در طول لوله‌های اتّصال منتقل می‌کند، در سرتاسر شبکه‌ای از منبع‌ها و زهکش‌ها پخش می‌شود و دوباره مخازن آب را پر می‌کند، از مقابل آب‌بندهای آب انبار می‌گذرد، از تصفیه‌کننده‌های آب عبور می‌کند، و از جلوی تمام خط لوله‌هایی پیش می‌رود که آب را به سمت شهر می‌برند؛ این آبی است که در یک مرحله از چرخه‌ی جریان بی‌انتهای خود جمع‌آوری و ذخیره شده. شاید این آب از دهانه‌ی یخچال‌های طبیعی در مسیل‌های پر از سنگلاخ قطره قطره جمع شده باشد؛ شاید هم از سفره‌های زیر زمینی به بالا حرکت کرده باشد و از میان رگه‌های بین سنگ‌ها جاری شده و جذب ترک‌ها و شکاف‌های خاک شده باشد؛ این آب به شکل جریان انبوهی از تگرگ و باران و برف فرود آمده است.

در حالیکه با دست راستم آب سرد و گرم را تنظیم می‌کنم، دست چپم را دراز می‌کنم، مثل یک فنجان زیر آب می‌گیرم و مقداری آب جمع می‌کنم و به صورتم می‌پاشم تا خواب کاملاً از سرم بپرد و وقتی که این کار را انجام می‌دهم حس می‌کنم که از فاصله‌های خیلی خیلی دور امواج زلال و سرد و نازک آب از مایل‌ها آن‌طرف‌تر و از درون مجاری آب در دل کوه‌ها و دشت‌ها و وادی‌ها به سمتم حرکت می‌کنند، و صدای پری‌های دریایی را از سرچشمه‌ها می‌شنوم که سوار بر سرسره‌های آبی خود به سویم می‌آیند و هر دم می‌توانند مرا در آغوش نخ مانند خود زیر دوش آب در اینجا بپیچند.

امّا پیش از اینکه حتّی یک قطره آب از یک سوراخ سردوش حمّام ظاهر شود تا به صورت جریان چک چک نامعلوم و پیوسته‌ی آب بر سرم فرود آید و بعد یکمرتبه قطرات آب با هم جمع شوند و به صورت دایره‌های متّحدالمرکز فوّاره‌های چابک و چالاک در آیند، باید یک ثانیه‌ی تمام منتظر بمانم؛ یک ثانیه بلاتکلیفی و تردید! که نمی‌توان فهمید طی آن آب کلّ دنیا ته کشیده یا هنوز کره‌ی زمین ما مثل اجرام سماوی دیگر در نزدیکی ما خشک نشده و غبار سطح آن را نپوشانده و یا به صورتی هنوز هم آب کافی وجود دارد تا کف خالی دستانم بریزم؛ چرا که از هر چشمه و آب انباری دورم و در قلب این دژ قیراندود و سیمانی به سر می‌برم.

تابستان گذشته خشکسالی بزرگی اروپای شمالی را فرا گرفت و تصاویر تلویزیونی، زمین‌های بایری را نشان می‌داد که پر از چین و ترک بودند. در این زمین‌ها زمانی رودخانه‌هایی پر برکت با کمرویی بستر خشک خود را نشان می‌دادند و گلّه‌ی حیوانات پوزه‌ی خود را در گل و لای می‌مالید تا کمی از شرّ گرما خلاص شود و صف آدم‌های کوزه به دست کنار چشمه‌ای بی برکت می‌ایستادند. به ذهنم خطور می‌کند که این وفور نعمتی که تا به امروز در آن غوطه خورده‌ام، مشکوک و موهوم است؛ یک بار دیگر ممکن است آب کمیاب شود و توزیع آب هم سخت؛ و حمّالی که چلیکی بر دوش دارد، سرش را رو به پنجره‌ی خانه‌ها کرده و فریاد بزند تا آدم‌های تشنه بیایند پایین و یک لیوان از مال‌التّجاره‌ی گرانبهایش را بخرند.

یک لحظه پیش که تحت تأثیر اهرم‌های فرمان دوش حمام بودم، نزدیک بود تسلیم غرور کاذب خود شوم، کمتر از یک ثانیه طول کشید تا به این فکر فرو روم که چه قدر خیالم درباره‌ی قدرت مطلقم بی‌جهت و احمقانه است، و حالا که حرکت رو به پایین جریان آب درون لوله‌های بالای سرم را نگاه می‌کنم احساس وحشت و حقارت دارم. امّا اگر تنها حباب هوا از لوله‌های خالی عبور کند چه؟ به صحرای بزرگ آفریقا فکر می‌کنم که سنگدلانه هر سال چند اینچ بیشتر پیشروی می‌کند، سراب پرآبی را می‌بینم که در دل واحه‌ای وسط کویر میان بخار هوا می‌لرزد؛ به دشت‌های خشک ایران فکر می‌کنم که با کانال‌های زیرزمینی از آنها آبکشی شده تا آبشان به سمت شهرهایی با گنبدهای کاشی‌کاری صورتی سرریز شود؛ شهرهایی که کاروان‌های خانه‌به‌دوش بادیه‌نشینِ عازم از دریای خزر به خلیج فارس هر ساله از آنها عبور می‌کنند و زیر خیمه‌های سیاه چادر می‌زنند و زنی که دولا شده و چادر گلدار خود را به دهان گرفته و در همان حال از مَشک خود مقداری آب برای درست کردن چای می‌ریزد.

سرم را به سوی سر دوش حمّام می‌چرخانم و همان یک ثانیه منتظر می‌مانم تا آب روی پلک‌های نیم‌بازم بریزد و خواب را از چشمانی که سر دوش خاکستری و سوراخ سوراخ حمّام با حاشیه‌های آهکی را کند و کاو می‌کنند برباید، و ناگهان این صحنه در نظرم همچون چشم‌انداز کره‌ی ماه جلوه می‌کند که پر از سوراخ‌هایی است با دهانه‌های آهکی؛ نه! این صحراهای ایران است که از میان جریان هوا به آنها خیره شده‌ام، با حفره‌های کوچک سفید به شکل نقطه‌نقطه‌هایی که همه در ردیف‌هایی با فاصله‌های برابر از هم قرار دارند و مسیری را نشان می‌دهند که آب در طول مجراهایی با قدمت سه هزار سال از آن می‌گذرد: قناتی که زیر زمین به اندازه‌ی پنجاه یارد در یک لحظه جریان دارد و با سطح زمین از طریق این چاه‌ها ارتباط برقرار می‌کند که یک نفر فقط به کمک طناب می‌تواند از آنها پایین رود تا کارهای تعمیراتی را انجام دهد. من هم خودم را داخل یکی از آن حفره‌های تاریک تصوّر می‌کنم که در جهانی وارونه خودم را داخل سوراخ‌های سر دوش پرتاب می‌کنم انگار که به شکل نامرئی داخل چاه‌های قنات که آب با خش خش خفه‌ای در آنها جاری است، پیش می‌روم.

کسری از ثانیه کافی است تا دوباره معنای بالا و پایین را کشف کنم: از سمت بالاست که آب بعد از یک سفر سربالایی دشوار نزدیک است به من برسد. در تمدّن‌های تشنه، آبروهای مصنوعی یا به پایین می‌ریزند و یا در امتداد زمین خیلی شبیه به آنچه در طبیعت می‌بینیم جریان دارند؛ در حالیکه تجمّل هنگفت تمدّن‌ها که در مصرف آب زلال حیاتی اسراف می‌ورزند ـ  آبی که بر نیروی جاذبه غلبه یافته ـ  آب را به سمت بالا هدایت کرده‌اند و دوباره آب به سمت پایین سر ریز شده است؛ از این‌رو فراوانی فواره‌های آب در طرح‌ها و شکل‌های مختلف و ستون‌های بلند بر فراز سرم درون لوله‌های آب در نظرم جلوه می‌کنند. معماری پرابهت طاق‌های رومی، سَبُکی جریان آبی که در بالا قرار دارد را تاب می‌آورد؛ این ایده پارادوکسی با شکوه را بیان می‌کند: یادگارهای تاریخی محکم و با دوام در خدمت جریان ناپایدار آبِ گریزان و زلال.

با دقّت به شبکه‌ی جریان آب که بر فراز سر و اطرافم جریان دارد و همین طور به جنبشی که در طول جنگلی انبوه از لوله‌ها پراکنده شده گوش می‌دهم. بر فراز سرم آسمان کامپانیا را حس می‌کنم که کانال‌های آبی که به آرامی روی طاق‌های نزولی فرود آمده‌اند، از آن عبور می‌کنند. و بالاتر از آن هنوز ابرها را می‌بینم که با کانال‌های آبی رقابت می‌کنند تا حجم زیاد آب‌های روان را میزان کنند.

شهر همیشه نقطه‌ی ورود کانال آب است که اسفنجی است بزرگ برای جذب آب و پمپاژ آن به نینوا و باغ‌های آن و رُم و گرمابه‌هایش. یک شهر درخشان همواره میان حجم انبوه سنگ و سیمان جریان دارد و تزئینات فاخر آب به دیوار‌ها و خیابان‌های شهر می‌پیچد. استعاره‌های جعلی و سطحی، شهر را به صورت توده‌ی سنگ، الماس‌های چند پهلو یا زغال سیاه تعریف می‌کنند، ولی می‌توان هر کلان شهری را به صورت سازه‌ای بزرگ ساخته شده از مایع هم در نظر آورد؛ فضایی که با خطوط آبی افقی و عمودی تعریف می‌شود؛ چینه‌بندی مکان‌هایی که در معرض جزر و مد و سیل و جریان آب زیر دریاست و نژاد انسان، ایده‌آل حیات دوزیستی را درک می‌کند که اصلی‌ترین کارکرد خود را نشان می‌دهد.

یا شاید هم این اصلی‌ترین کارکرد آب باشد که در شهر می‌توان دریافت: صعود کردن، جاری شدن و رو به بالا جریان یافتن. شهرها هویت خود را در بلندی‌های خود پیدا می‌کنند: مخازن آب منهتن بالای آسمان خراش‌ها قرار گرفته‌اند. در تولِدو قرن‌ها مجبور بودند بشکه بشکه آب از پایین رودخانه‌ی تاقوس بردارند و با مشقّت فراوان بشکه‌ها را بار قاطر کرده و به بالای ارتفاعات شهر برسانند، تا اینکه برای خرسندی پادشاه سودازده‌ی اسپانیا، فیلیپ دوم، دست ساخته‌ی خوانلو سرعت کار را افزایش داد و معجزه‌ای شد که آبِ تلوتلو خورانِ درون سطل‌ها را طی مدّت زمانی کوتاه از صخره‌ها به آلکازار بفرستند.

حال اینجا آماده ام تا به آب خوشامد گویم آن هم نه به عنوان حقّ طبیعی خودم بلکه به مثابه‌ی میعادگاه عشّاق؛ یک رویارویی که آزادی و سعادتش متناسب با موانعی است که باید بر آنها چیره می‌شد. رومی‌ها برای همجواری کامل با آب، گرمابه‌های خود را در مرکز زندگی عمومی خود می‌ساختند؛ امروزه این همجواری و صمیمیت در دل زندگی خصوصی ما قرار گرفته.‌ ای پری دریایی نحیف در اینجا زیر این دوش آب است که اکثر اوقات جریان آب بر پوست بدنت را دیده‌ام؛ پس تو را یک بار دیگر می‌بینم که مثل فوّاره‌های آب مرتّب پیدا و ناپیدا می‌شوی؛ در این لحظه‌ای که آب با سرعت زیاد گوش به فرمان احضار من است.


برچسب ها : ,
دسته بندی : بایگانی (بر اساس شماره) , داستان , شماره ۱۸
ارسال دیدگاه