آخرین مطالب

» شماره ۲۵ » اتاق لودویگ

اتاق لودویگ

نویسنده: آلویس هوچنیگ ترجمه: محمود حسینی‌زاد نشر چشمه، چاپ اول پاییز ۱۳۹۸، ۱۲۸ صفحه ، ۲۰ هزار تومان اتاق لودویک نوشته آلویس هوچنیگ (زاده ۳ اکتبر ۱۹۵۹) نویسنده مهم اتریشی است که داستان‌هایش با عنوان «کیفیت عجیب، وحشت‌زده و مبهم رؤیاهای مزاحم» توصیف شده‌اند. هوچنیگ تاکنون برنده جوایز متعددی مانند «اینگه‌بورگ باخمن»، «اریش فرید»، «ایتالوسوه‌وو» […]

اتاق لودویگ

نویسنده: آلویس هوچنیگ

ترجمه: محمود حسینی‌زاد

نشر چشمه، چاپ اول پاییز ۱۳۹۸، ۱۲۸ صفحه ، ۲۰ هزار تومان

اتاق لودویک نوشته آلویس هوچنیگ (زاده ۳ اکتبر ۱۹۵۹) نویسنده مهم اتریشی است که داستان‌هایش با عنوان «کیفیت عجیب، وحشت‌زده و مبهم رؤیاهای مزاحم» توصیف شده‌اند. هوچنیگ تاکنون برنده جوایز متعددی مانند «اینگه‌بورگ باخمن»، «اریش فرید»، «ایتالوسوه‌وو» شده است. با اینکه آثار متعددی نوشته است و به زبان‌های بسیاری ترجمه شده اما این کتاب تنها کتابی است که از هوچنیگ به زبان فارسی ترجمه شده است.

مکان اصلی رمان در ایالت کرنتن قراردارد. کرنتن جنوبی‌ترین ایالت اتریش است و هم مرز با اسلوونی، که بخشی از یوگسلاوی سابق است. با شروع جنگ جهانی دوم و اشغال یوگسلاوی توسط آلمان نازی گذرگاه لویبل بین اتریش و یوگسلاوی در ایالت کرنتن برای اشغالگران اهمیت نظامی پیدا کرد. در همان زمان هم جبهه مقاومت یوگسلاوی در این گذرگاه تشکیل شده بود و اس‌اس‌ها در پی اعضا بودند. ارتش آلمان قصد داشت جاده و تونل لویبل را در ارتفاع هزار متری بسازد. برای ساخت جاده و تونل، اردوگاه کار اجباری لویبل را بنا کرد. اسرایی از ملیت‌های مختلف را به این اردوگاه فرستادند. بخش شمالی این منطقه به خاطر سرما و برف در زمستان و گرمای زیاد در تابستان و کمبود آب و نیز به خاطر خشونت بیش از حد نظامی‌های آلمانی به جهنم کوهستان معروف شده بود. تونل با ۱۵۴۲ متر طول در دسامبر ۱۹۴۴ آماده بهره‌برداری شد.

رمان از یک ماجرای ساده به ارث بردن یک خانه و باغ آغاز می‌شود و کم‌کم به دل یک تاریخ سیاه و هولناک سرک می‌کشد. تاریخ سیاه فاشیسم اتریش همه آدم‌های داستان و گذشته‌شان به نحو عجیبی به این ملک ربط پیدا می‌کنند. شخصیت اول داستان علاوه بر ملکی که به ارث برده، وارث تمام خاطرات، دردها و رنج‌ها و نیز عشق ساکنان پیشین این قلعه هم شده است. در ابتدای داستان نویسنده با ایجاد یک تعلیق خواننده را مشتاق به دانستن رازهای قصه می‌کند اما در ادامه با ایجاد یک فضای وهم‌آلود بوف‌کورمانند با رؤیاهای مبهم و مالیخولیای راوی مواجه می‌شود. مکان‌های داستان مانند جنگل‌های تاریک و دریاچه‌ای که در سایه قرار دارد و نیز گورستان‌ها و آسایشگاه‌ها در ایجاد این وهم بسیار مؤثرند. خواننده بعد از وارد شدن به متن داستان در بسیاری از موارد در مرز واقعیت و توهمات راوی داستان را دنبال می‌کند. نویسنده با تاکید بر مرگ، که به زیبایی کاری کرده که در طول داستان خواننده یک لحظه هم آن را فراموش نمی‌کند، و همچنین با یادآوری‌های مکرر در برخورد آدمی با گذشته خود، بستری را فراهم می‌کند تا خواننده در طول یک رمان نه‌چندان مفصل سخت دل‌مشغول شود و وی را به تفکر وا می‌دارد و البته در نهایت نویسنده در صفحات پایانی پای بر روی زمین سفت می‌گذارد و به طریق مألوف داستان را پایان می‌برد و تمام سؤالات پیش آمده را پاسخ می‌دهد؛ اما ورای پاسخ‌ها و راحت شدن خیال از دانستن جواب‌ها حس عجیب و نابی که بعد از خواندن این کتاب به خواننده دست می‌دهد بسیار ناب و ارزشمند است.

«یک بار فرستاده بودندم گیلاس بچینم، با تنبلی دراز کشیده بودم زیر درخت و از طعم گیلاس‌ها لذت می‌بردم. سایه خنک بود و آرامش‌بخش و دنیا باب طبع من. گیلاس‌هایی را که از درخت چیده بودم از سبد برمی‌داشتم، مشت مشت توی دهانم ناپدید می‌شدند و هسته‌هایشان را در کمانی بلند تف کردم روی علف‌ها. وقتی گروهی جوجه سار هجوم آوردند به درخت و ریختند سر گیلاس‌ها، آرامشم به آخر رسید. بارش تگرگی از گیلاس ریخت روی من و از سایه‌ی درخت فراری‌ام داد. داشتم دور می‌شدم که کمی آن طرف‌تر از تنه درخت و زیر چند شاخه، پایم گرفت به چیزی که اول فکر کردم لانه پرنده است، تخم‌هایی در آن بودند، ولی وقتی شاخه‌های بالایی را کنار زدم، آنچه پیش رویم بود تخم‌ پرنده نبود چند چشم بود. هنوز یک گیلاس دستم بود. حالا می‌دیدم که گیلاس توی دستم هم چشم آدم است، گیلاسی هم که لحظه قبل با زبان به سقف دهانم فشرده بودم گیلاس نبود. به شاخ و برگ درخت نگاه کردم: همه جا چشم: تک، جفت و خوشه خوشه؛ چشم‌ها به شاخه‌ها آویزان بودند و بی هیچ احساسی به علف‌ها نگاه می‌کردند و پرنده‌ها با ولع به آنها نوک می‌زدند.»

 حمیدرضا زمانی


برچسب ها : , ,
دسته بندی : شماره ۲۵ , معرفی کتاب
این‌ها را هم بخوانید:
ارسال دیدگاه