آخرین مطالب

» پرونده » علل و دلایل جزایر صحرایی

علل و دلایل جزایر صحرایی

در کمال مطلوبِِ از نو آغازیدن چیزی وجود دارد که بر خود آغاز پیشی می‌گیرد، چیزی که آغاز را دربر می‌گیرد تا به آن ژرفا بخشد و در گذشت زمان به تاخیر اندازدش. جزیره صحرایی مایه این چیز به‌خاطرنیاوردنی است، این ژرف‌ترین چیز.

علل و دلایل جزایر صحرایی

نوشته ژیل دلوز

(همه مطالب این نویسنده)

ترجمه خشایار بیگی

جغرافی‌دانان می‌گویند جزایر بر دو نوعند. این معلومات جغرافیایی چون مهر تأییدی است بر دانش تخیلی. و البته که این تنها موردی نیست که اسطوره‌شناسی به کمک علم ملموس‌تر می‌شود، و همچنین علم به یاری اسطوره‌شناسی شفاف‌تر. جزایر قاره‌ای۲ جزایری تصادفی و مشتق‌شده هستند. جدا افتاده از قاره‌شان،‌ این جزایر از فرآیندهای انشقاقی، فرسایشی و گسل‌زا حاصل شده‌اند؛ آنها از جذب آنچه که قبلاً این جزیره‌ها را احاطه کرده بود جان به در برده‌اند. جزایر اقیانوسی۳ جزایری اصیل و ذاتی‌اند. برخی جزایر اقیانوسی از تپه‌های مرجانی شکل گرفته‌اند و ارگانیسم زنده اصیلی را به نمایش می‌گذارند. برخی دیگر از فوران‌های زیرآبی پدید آمده‌اند و جنب و جوش عمیق‌ترین لایه‌ها را آشکار می‌کنند. بعضی به آرامی به سطح می‌آیند، بعضی ناپدید می‌شوند و باز می‌گردند سریع‌تر از آنکه بتوان الحاقشان کرد. این دو نوع جزیره، قاره‌ای و اصیل، رویارویی ژرف بین دریا و خشکی را برملا می‌سازند. جزایر قاره‌ای، با بهره‌گیری از کوچکترین فرورفتگی‌ها در بلندی‌ها، خاطرنشان می‌کنند که دریا برفراز زمین قرار دارد؛ جزایر اقیانوسی ندا می‌دهند که زمین در آن زیر هنوز بر جایش استوار است و توانش را می‌آزماید تا پهنه آب را بشکافد. می‌شود تجسم کرد که این عناصر در کشمکشی همیشگی به سر می‌برند و از یکدیگر متنفرند. در این کشمکش مایه‌ای برای آسایش خیال نتوان یافت. از همین رو این که جزیره از اساس سکنی‌پذیر نیست باید از لحاظ فلسفی بدیهی باشد: جزیره‌نشینان فقط درصورتی می‌توانند با امنیت خاطر در پی زندگی‌شان بروند که فرض کنند کشمکش بین زمین و آب به پایان رسیده است یا کم و بیش تحت کنترل است. مردم دوست دارند از روی وهم و خیال این دو عنصر متضاد را پدر و مادر بنامند و نقش‌های جنسیتی برایشان قائل شوند. باید به نوعی به خودشان بقبولانند که چنین کشمکشی وجود ندارد، یا اینکه به نحوی سرانجام گرفته است. اما در هر صورت، صرف واقعیت جزایر مهر بطلانی است بر این گمانه‌زنی‌ها، بر این تلاشها و تصورات. اینکه انگلستان یک جزیره پرسکنه است همیشه مایه شگفتی می‌ماند چون انسانها به صرف فراموش کردن واقعیت جزیره است که می‌توانند درآن سکنی گزینند. جزایر یا به پیش یا به پس از نوع بشر تعلق دارند.

هر آنچه که جغرافیا درباره این دو نوع جزیره به ما می‌آموزد تخیل از قبل آن را می‌دانسته اما به شیوه‌ای دیگر. آن تکانه‌ای۴ که انسانها را به سمت جزایر می‌کشاند به دو حرکتی که به پیدایش جزایر می‌انجامد هم دامن می‌زند. رویای جزایر ـ‌چه توأم با شعف و چه با ترس، فرقی نداردـ یا رؤیای به کنار رفتن است،‌ رؤیای جدا افتادن از همه قاره‌ها، رؤیای گم شدن و تنها بودن ـ‌یا اینکه رؤیای از صفر شروع کردن، دوباره خلق کردن، از نوآغازیدن است. بعضی جزایر از قاره‌ها به دور افتاده‌اند، اما در عین حال جزیره ما را هم تا دوردستها به سوی خود می‌کشاند. برخی دیگر از میان اقیانوس‌ها به اصالت زاده می‌شوند اما جزیره خودش اصل است، رادیکال و مطلق. شکی نیست که جدا افتادن و خلق کردن تنافری ندارند: فرد جدا افتاده باید گلیمش را خودش از آب بکشد و همین‌طور اگر شخصی درصدد خلق چیزی است همان به که جدا از دیگران باشد. اما همیشه یکی از این دو حرکت بر دیگری غلبه دارد. به این ترتیب تکاپوی تخیلی جزایر در تداوم حرکت وجودی آنهاست اما جنبنده همان نمی ماند. حرکت همان است اما حرکت کننده متفاوت. اینبار این جزیره نیست که از قاره جدا می‌افتد، بلکه این انسانها هستند که خود را بر روی جزیره جدا از دنیا می‌یابند. و دیگر این جزیره نیست که از دل زمین و از اعماق سیال آفریده می‌شود، بلکه این انسانها هستند که از جزیره دنیا را از نو بر روی آب می‌آفرینند. به این ترتیب انسانها هر دو نوع حرکت جزیره را برای خود دوام می‌دهند و حتی بر روی جزیره‌ای که فقط از یکی از این دو حرکت برخوردار است می‌توانند هر دو را دامن بزنند: می‌توانند در کشش به سمت جزیره‌ای که صرفاً اصیل است از دنیا منفک شوند، و همچنین می‌توانند بر روی جزیره‌ای که جدا افتاده به آفرینش دنیایی نو بپردازند. با دقت بیشتر در اینجا علت نظری جدیدی برای غیرمسکونی بودن این جزایر و همچنین غیرمسکونی ماندنشان می‌یابیم.

اما سکنی‌پذیر شدن جزیره خللی در صحرایی بودن آن پدید نمی‌آورد. هرچند صحت دارد که حرکت انسانها به سمت و بر روی جزایر ادامه همان حرکتی است که به پیش از پیدایش نوع بشر برمی‌گردد، اما بعضی انسانها قادرند جزیره را اشغال کنند. البته جزیره باز غیرمسکونی باقی می‌ماند، حتی بیش از پیش، به شرط آنکه این انسانها به اندازه کافی، یعنی مطلقاً، منفک باشند، و همچنین به شرط آنکه به‌قدر کفایت، یعنی مطلقاً، خلاق باشند. البته این در عمل هرگز اتفاق نمی‌افتد، هرچند کشتی‌شکستگان تا حدودی به این وضعیت نزدیک می‌شوند. اما در این‌صورت کافی است به دانش تخیلی رجوع کنیم تا به کنه حرکتی که کشتی‌شکستگان با خود به جزیره می‌آورند پی ببریم. فقط به ظاهر می‌نماید که چنین حرکتی به غیرمسکونی بودن جزایر خاتمه می‌دهد. اما در واقع حرکت انسانها دامن‌بخش آن تکانه‌ای است که به پیدایش جزیره در وهله اول انجامید. به دور از اخلال در آن، انسانها غیرمسکونی بودن را بلکه به کمال و والاترین مرتبه می‌رسانند. حتی تحت برخی شرایط خاص که در آن بشر به حرکت وجودی اشیا می‌پیوندد، انسانها نه تنها غیرمسکونی بودن را مختل نمی‌کنند بلکه به آن تقدس می‌بخشند. صحیح که مردمی که به جزیره می‌آیند در واقع آن را به اشغال در می‌آورند؛ اما در حقیقت اگرهمین مردم به میزان کافی منفک باشند، اگر به مقدار لازم آفریننده باشند، تنها به جزیره تصویری پویا از خودش می‌بخشند، و برای جزیره هوشیاری از حرکتی را که به زایشش انجامید به ارمغان می‌آورند، به طوری که جزیره به کمک این مردم نهایتاً به هستی غیرمسکونی و بی‌سکنه خود آگاهی می‌یابد. در این صورت است که جزیره صرفاً رؤیای انسانها خواهد شد، و انسانها آگاهی مطلق جزیره.

برای اینکه این امر صورت گیرد فقط یک شرط لازم است: اینکه انسانها خود را در حد آن حرکتی که آنها را به جزیره رساند تقلیل دهند، همان حرکتی که به تکانه به‌وجود‌‌‌آورنده جزیره دامن می‌زند. آن‌وقت جغرافیا و تخیل یکی خواهند شد. آن‌گاه به این سؤال شیرین کاشفان قدیم که «چه موجوداتی در جزایر غیرمسکونی زندگی می‌کنند؟» این‌طور می‌توان پاسخ داد: انسانها در آنجا زندگی کرده‌اند، اما انسانهایی غیرعادی، انسانهایی مطلقاً منفک و مطلقاً آفریننده، ایده‌ انسانیت، پیش‌گونه بشر، مردی خداگونه، زنی الهه‌وار، نسیانگری بزرگ، هنرمندی مطلق، هوشیاری زمین و اقیانوس، طوفانی عظیم، جادوگری زیبا، تندیس غول‌پیکری از جزیره ایستر۵. همانجا که نوع بشر بر خود پیشی می‌گیرد. چنین موجودی بر جزیره غیرمسکونی تا بدانجا که خویش را در حرکت آغازینش می‌اندیشد در حکم همان جزیره غیرمسکونی است. هوشیاری زمین و اقیانوس، این است جزیره غیرمسکونی، آماده آغازیدن جهان از نو. اما از آنجا که انسانها، حتی به طور ارادی، نمی‌توانند با حرکتی که آنها را بر روی جزیره قرار داد همسان شوند، از همین رو نمی‌توانند به تکانه آفریننده جزیره بپیوندند؛ آنها فقط از بیرون با جزیره روبرو می‌شوند، و در واقع حضورشان غیرمسکونی بودن جزیره را مختل می‌کند. بنابراین وحدت جزیره غیرمسکونی و ساکنانش بالفعل نیست بلکه خیالی است، مانند ایده نگاه کردن به پشت پرده در صورتی که خودمان آنجا نایستاده‌ایم. به‌علاوه، بعید است که تخیل فردی بتواند خود به تنهایی و بدون همیاری به چنان همسانی مطلوبی با جزیره دست یازد. بلکه برای این کار به تخیل گروهی لازم است، به ژرف‌ترین عناصر تخیل گروهی یعنی مناسک، آیین‌ها و اسطوره‌شناسی.

اگر به جزایر غیرمسکونی از لحاظ واقعی یعنی جغرافیایی فکر کنیم آن وقت واقعیت‌ها همه این موارد را به طور معکوس اثبات خواهند کرد: جزیره و به‌خصوص جزیره غیرمسکونی در حکم یک مقوله جغرافیایی بسیار فقیر و نارساست ـ‌که البته این به اعتبارش می‌افزاید. جزیره‌ها در جمع از هیچ نوع پیوستگی یا وحدت عینی برخوردار نیستند، و جزایر غیرمسکونی حتی کمتر. جزایر غیرمسکونی ممکن است خاک بسیار ناحاصلخیزی داشته باشند. بله، ممکن است صحرایی باشند اما نه الزاماً. صحرای واقعی از این لحاظ غیرمسکونی است که بنا به تعریف هیچ شرایطی برای زندگی، اعم از گیاهی، جانوری، یا انسانی فراهم نمی‌آورد. برعکس، فقدان سکنه در جزایر غیرمسکونی واقعیتی است صرف اوضاع و شرایط، یعنی ناشی از محیط اطراف. جزیره همان است که دریا در برش می‌گیرد و همانجاست که ما در اطرافش سفر می‌کنیم. مانند یک تخم است، تخم دریا که گرد است. اما انگار که جزیره صحرای خود را به بیرون افکنده است. آنچه که صحرایی شده در واقع دریای اطرافش است. این که کشتی‌ها از دور می‌گذرند و هرگز به ساحل نمی‌آیند فقط ناشی از اوضاع و احوال است نه به دلیل اصلی که جزیره بر آن اتکا دارد. به همین حکم جزیره بیشتر غیرمسکونی است تا صحرایی. چنانکه جزیره می‌تواند خروشان‌ترین رودها، چست و چالاک‌ترین جانوران، رنگارنگ‌ترین گیاهان، خارق‌العاده‌ترین خوردنی‌ها،‌ غول‌پیکرترین وحشیان، وهمچنین فرد کشتی‌شکسته‌ای را همچون باارزش‌ترین حاصلش در خود جای دهد. جزیره حتی ممکن است کشتی را که برای بردن این بازمانده آمده است چند صباحی مهمان پذیرد. باز همه اینها از غیرمسکونی بودن جزیره نمی‌کاهد. برای تغییر این وضعیت می‌بایست از نو دست به تنظیم توزیع سراسری قاره‌ها، موقعیت دریاها، و خطوط دریانوردی زد.

اینها همه یعنی اینکه ذات جزیره غیرمسکونی تخیلی است و نه بالفعل، اسطوره‌شناختی است و نه جغرافیایی. اما در عین حال سرنوشت جزیره منوط به آن دسته شرایط انسانی است که اسطوره‌ها را میسر می‌کنند. اسطوره آن نیست که صرفاً به اراده ما هست شود، و چه زود مردمان زمین برملا کرده‌اند که دیگر قادر به درک اسطوره‌های خود نیستند. دقیقاً در این لحظه است که ادبیات پا به ظهور می‌گذارد. ادبیات تلاشی است برای خلق تعابیر بدیع از اسطوره‌هایی که مفهومشان را برای ما از دست داده‌اند، چون از رؤیابینی یا بازتولید اسطوره‌ها ناتوان شده‌ایم. به‌جای اسطورها این ادبیات است که به مثابه مسابقه‌ای پا پیش می‌گذارد، مسابقه‌ای بین سوءتعابیر مختلف که هوشیاری به‌طور طبیعی و الزامی درباره مضامین ناهشیار تولید می‌کند. و ادبیات مانند هر مسابقه‌ای پاداشی هم دارد. دو داستان کلاسیک ژانر جزایر صحرایی، یکی رابینسون و دیگری سوزان، به ما نشان می‌دهند که چطور اسطوره‌ها به این معنا فرومی‌مانند و می‌میرند. داستان سوزان و اقیانوس آرام۶ بر جنبه جدا بودن جزایر تاکید دارد: زن جوانی که خود را در جزیره‌ای تنها می‌یابد. داستان رابینسون کروزو۷ بر جنبه خلاق جزیره تأکید دارد، بر آغاز نو. اما اسطوره در هر یک از این دو داستان به نحو متفاوتی از میان می‌رود. در سوزان و اقیانوس آرام اسطوره به زیباترین و باوقارترین شکل می‌میرد. در رابینسون کروزو مرگ اسطوره سنگین می‌نشیند. دشوار می‌توان پنداشت که داستانی از این کسل‌کننده‌تر هم وجود داشته باشد و چه غم‌انگیز است که هنوز در روزگار ما این کتاب را به کودکان می‌دهند. دنیا از دیدگاه رابینسون در ملک خلاصه شده است؛ مستعدتر از رابینسون مالکی برای وعظ و خطابه پیدا نخواهید کرد. به‌جای آفرینش مجدد دنیا از جزیره، رابینسون به بازسازی روزمرگی بورژوا با استفاده از انباشتی از سرمایه می‌پردازد. همه چیز از کشتی بر گرفته می‌شود و هیچ چیز اختراع نمی‌شود. و همه کارها با مشقت زیاد در جزیره پیاده می‌شود. زمان به هیچ نمی‌آید مگر به خدمت تولید سود سرمایه از طریق ماحصل کار. و خداوند هم مشیتش را در تضمین بازگشت این سود نشان می‌دهد. خداوند امتش را به دو دسته و چنین می‌شناسد: مردم با تقوا از روی املاک زیبا و مرتبشان، و مردم بدکار از روی املاک به‌هم‌ریخته و شلخته‌شان. همسفر رابینسون حوای بهشتی نیست بلکه جمعه است که مشقت را می‌پذیرد، به پیشواز بردگی می‌رود، و خیلی سریع از آدمخواری رویگردان می‌شود. این در حالی است که هر خواننده خوش‌ذوقی دوست دارد خیال کند که جمعه رابینسون را خواهد خورد. رمان رابینسون کروزو بهترین نمود آن تزی۸ است که بر رابطه تنگاتنگ بین سرمایه‌داری و پروتستان‌گرایی صحه می‌گذارد. این رمان شکست و مرگ اسطوره را در پاک‌دینی۹ به تصویر می‌کشد. اما اوضاع برای سوزان به‌تمامی دگر است. در مورد او جزیره غیرمسکونی گنجینه‌ای است مالامال از اشیاء لوکس، بی‌عیب، و تمام و کمال. هر آنچه را که تمدن در طول قرون و اعصار متمادی به تدریج ساخته و پرداخته جزیره بی‌درنگ در اختیار سوزان می‌گذارد. البته اینجا هم اسطوره می‌میرد اما این بار به مرگی بسیار پاریسی. سوزان احتیاج ندارد که چیزی از نو بیافریند. چون جزیره غیرمسکونی نسخه دومی از تمام اشیاء زندگی شهری موجود در ویترینهای مغازه‌ها را برای او فراهم می‌آورد. اما نسخه‌ای ناپایدار که از واقعیت اشیاء جدا و تهی شده است، زیرا فاقد آن استواری است که اشیا در خلال روابط انسانی و از میان داد و ستد و تبادل و هدیه دادن و گرفتن به‌دست می‌آورند. سوزان زنی جوان اما بی‌ذوق و بی‌روح است. نه آدم ابوالبشر بلکه همدمان سوزان همه جنازه‌هایی جوان هستند، و وقتی او به جهان مردان زنده باز می‌گردد به همه یکسان عشق می‌ورزد، همچون یک کشیش، گویی عشق کمترین آستانه ادراکی اوست.

حال آنکه آنچه که باید از نو بیابیم زندگی اسطوره‌ای جزیره غیرمسکونی است. اما حتی در شکست اسطوره هم رابینسون و سوزان می‌توانند سرنخ‌هایی به ما بدهند: رابینسون اول از هرچیز به اندوخته‌ای از سرمایه احتیاج داشت. سوزان هم مهم‌تر از همه تنها و جدا بود. و نه این و نه آن نمی‌توانستند یک جفت را تشکیل بدهند. این سه سرنخ را باید به سرچشمه اسطوره‌شناختی‌شان بازگرداند. باید برگردیم به آن حرکت تخیلی که بتواند از جزیره غیره مسکونی مدل یا پیش‌گونه‌ای از روح جمعی بسازد. اول اینکه از جزیره غیرمسکونی نه آفرینش بلکه آفرینشی نو باید سر گرفته شود، نه آغاز بلکه آغازی مجدد. جزیره غیرمسکونی اصل است، اما دومین اصل. همه چیز از آن باز از سرگرفته می‌شود. جزیره آن حداقل اندوخته لازم برای این آغاز نو است، مایه‌ای که از اولین اصل به‌جای مانده است، بذر یا تخمی پرتوزا که برای بازتولید همه چیز بسنده است. به این معنا شکل‌گیری جهان به دو مرحله صورت می‌گیرد، در دو دوره زمانی، زایش و باززایش، که دومین به اندازه اولین لازم و اساسی است، و هم آنکه اولین الزاماً خنثی خواهد شد، اولین زاده شده است که دوباره آغاز شود و از قبل بر اثر یک فاجعه باطل می‌شود. نه از آن‌رو که فاجعه‌ای رخ داده می‌باید باززایشی در کار باشد، بلکه برعکس، از همان آغاز تولدی دیگر در پیش است. ما نزد خود هم می‌توانیم سرچشمه چنین مضمونی را جستجو کنیم: برای اینکه امری را زنده انگاریم صرف تولید زندگی را ملاک نمی‌دانیم بلکه به دنبال بازتولید زندگی هستیم. آن جانداری که نحوه تولید مثلش هنوز برای ما ناشناخته مانده در بین موجودات زنده جایی ندارد. پس این کافی نیست که همه چیز آغاز شود، بلکه همه چیز بعد از تکمیل چرخه ترکیبات ممکن باید از نو بیاغازد. لحظه دوم در پی لحظه اول نمی‌آید: بلکه ظهور مجدد لحظه اول است پس از آنکه چرخه دیگر لحظات تکمیل شده است. از این رو دومین اصل از اولین اساسی‌تر است، زیرا قانون تکرار را بر ما برملا می‌کند، قانون سری‌ها را، در حالی که اولین اصل فقط لحظات را به ما می‌دهد. اما این مضمون را حتی بیش از تخیلات در تمامی اسطوره‌ها می‌توان شاهد بود. کشتی کهن در جایی عاری از آب به خشکی می‌نشیند، مکانی گرد و مقدس، جایی که جهان از نو آغازیدن خواهد گرفت. این خشکی می‌تواند جزیره یا کوه باشد، یا که هردو: جزیره کوهی است در زیر آب، و کوه جزیره‌ای است بر خشکی. می‌بینیم که آفرینش اصلی به بازآفرینندگی تن می‌دهد، باز آفرینندگی بر روی سرزمینی مقدس در میان اقیانوس‌ها. این دومین سرچشمه جهان از اولین هم مهم‌تر است: جزیره‌ای مقدس. بسیاری از اسطوره‌ها متفق‌القول هستند که در آن جزیره مقدس دانه یا تخمی کیهانی نهفته است. و از آن‌رو که جزیره دومین اصل است به انسانش سپرده‌اند و نه به خدایان. و جزیره به مدد سیلی سهمناک جدا افتاده است. اقیانوس و آب چنان انفکاک را اصل می‌انگارند که بر روی جزایر مقدس فقط جوامع مادینه شکل می‌گیرند، مانند جزیره سرسی جادوگر یا جزیره کالیپسوی حوری‌وش۱۰. گذشته از این، آغاز از خداوند شروع شد و از یک جفت نشأت گرفت، اما نه آغاز نو، نه آغاز مجدد که از تک‌تخم می‌روید: بارداری اسطوره‌ای اغلب فرآیندی بکرزا۱۱ است. ایده دومین اصل به جزیره غیرمسکونی معنای غایی می‌بخشد: بازماندگی مکانی مقدس در جهانی که به کندی از نو می‌آغازد. در کمال مطلوبِِ از نو آغازیدن چیزی وجود دارد که بر خود آغاز پیشی می‌گیرد، چیزی که آغاز را دربر می‌گیرد تا به آن ژرفا بخشد و در گذشت زمان به تاخیر اندازدش. جزیره صحرایی مایه این چیز به‌خاطرنیاوردنی است، این ژرف‌ترین چیز.

۱ نام این مقاله در اصل CAUSES ET RAISONS DES ÎLES DÉSERTES است که دلوز در دهه پنجاه قرن گذشته برای شماره‌ای از یک مجله فرانسوی به نگارش درآورد که بنا به دلایل نامعلوم در آنجا چاپ نشد و بعدتر وی این مقاله را در بین آثار مرتبط با مضمون تکرار و تفاوت Différence et Répétition دسته‌بندی کرد. در ترجمه این مقاله علاوه بر اصل فرانسوی از ترجمه انگلیسی این مقاله در مجموعه مقالاتی از دلوز تحت عنوان Desert Islands and Other Texts چاپ ( Semiotexte) در سال ۲۰۰۴ استفاده شده است.

۲ Continental Islands

۳ Oceanic Islands

۴ Elan

۵ جزیره ایستر Easter Island در ناحیه پولینزی در جنوب شرقی اقیانوس آرام قرار دارد و مجسمه‌های غول‌پیکری که از ساکنان بومی آن به‌جا مانده مایه پژوهش‌های مختلف باستان‌شناسان و مردم شناسان بوده است.

۶ Suzanne et le Pacifique اثری از نویسنده فرانسوی Jean Giraudoux ژان ژیرودوو (۱۹۴۴-۱۸۸۲). از ژیرودوو آثاری نیز به فارسی ترجمه شده است.

۷ اثر معروف دانیل دفو نویسنده انگلیسی (۱۷۳۱-۱۶۶۰).

۸ منظور تز ماکس وبر جامعه شناس آلمانی در اثر مشهورش روح سرمایه‌داری و اخلاق پروتستان است.

۹ پاک‌دینی یا Puritanism جنبش مذهبی اصلاح‌گرانه بر ضد کلیسای کاتولیک بود که در قرن شانزدهم از انگلستان آغاز شد و با اخلاقیات سخت‌گیرانه توام بود.

۱۰ سرسی Circe زنی افسانه‌ای است در اساطیر یونان باستان که با توسل به انواع جادو می‌تواند انسان را به حیوان تبدیل کند. کالیپسو Calypso در اساطیر یونان باستان موجودی مونث با قدرت جنسی افسانه‌ای یا Nymph است که عاشق ادیسه می‌شود و مدتها او را به‌عنوان معشوق ابدی خود در بند نگه می‌دارد. هر دو این زنان در جزایر اسطوره‌ای زندگی می‌کردند.

۱۱ بکرزایی یا Parthenogenesis به روش تولید مثل غیر جنسی می‌گویند که بدون عمل تناسلی و اغلب در جنس مونث روی می‌دهد. نمونه آن در بین خزندگان اژدهای کومودو Komodo Dragon است و در گونه‌هایی از آبزیان، نرم‌تنان و گیاهان نیز دیده می‌شود.


برچسب ها : ,
دسته بندی : پرونده , شماره ۲۷
ارسال دیدگاه