آخرین مطالب

» پرونده » درباره والت ویتمن -نوشته ژیل دلوز

درباره والت ویتمن -نوشته ژیل دلوز

جامعه «همدلان» رؤیای انقلابی آمریکایی است؛ رؤیایی که شخص ویتمن سهم بزرگی در آن داشت و بسیار پیش از رؤیای جامعه اتحاد جماهیر شوروی ناکام ماند و به آن خیانت شد. با این حال، این رؤیا در سایه این دو جنبه واقعیت ادبیات آمریکا قرار دارد.

درباره والت ویتمن -نوشته ژیل دلوز

نوشته: ژیل دلوز

ترجمه: بهنام رشیدی

ویتمن با متانت و اطمینان خاطر بسیار بیان می‌کند که نوشتن عملی است چندپارچه و نویسنده آمریکایی باید خود را وقف نوشتن در قالب همین چندپارچگی کند. محول کردن این وظیفه به نویسنده آمریکایی دقیقاًهمان مسئله‌ای است که ما را بر آشفته می‌کند؛ چنانکه گویی تاکنون نویسنده اروپایی در طی این راه توفیقی نداشته است. اما شاید بهتر باشد تمایزی را که هولدرلین میان یونانی‌ها و اروپایی‌ها قائل شد، به یاد آوریم: آنچه که نزد یونانی‌ها فطری و مادرزادی است، برای اروپایی‌ها باید اکتسابی باشد و عکس این موضوع نیز صادق است. در شرایطی دیگر، این موضوع ‌ها درباره موقعیت اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها نیز صادق است. اروپایی‌ها درکی فطری از تمامیت اندام‌وار یا ترکیب‌بندی هنری زیبا دارند، اما باید درک چندپارچگی را نیز اکتساب کنند و این مهم را تنها می‌توانند از طریق تأمل تراژیک یا تجربه مصیبت و فاجعه حاصل کنند. در مقابل، آمریکایی‌ها درک غریزی از چندپارچگی داشته، چالش آنها درک کلیت یا تمامیت و رسیدن به ترکیب‌بندی زیباست. چندپارچگی بدون تأمل و از پیش موجود و مقدّم بر هر تلاشی است: ما برنامه‌ریزی می‌کنیم، اما هنگامی که زمان عمل فرا می‌رسد، «همه چیز را به هم می‌ریزیم و اجازه می‌دهیم تا شتاب و خام‌دستی به جای ظرافت در کار، داستانمان را پیش ببرد». بنابراین، آنچه مشخصه آمریکاست خود این چندپارچگی نیست، بلکه جریان خودبه‌خودی آن است، که ویتمن از آن تحت عنوان «خودانگیخته، چندپارچه» یاد می‌کند. در آمریکا، ادبیات به طور طبیعی تکان‌دهنده و کنترل‌ناپذیر است: «آنها چیزی جز پاره‌ها و اجزای حقیقی تشویش نیستند: حرارت، دود و شور و هیجان آن دوران.» اما همان طور که ویتمن روشن می‌کند، «تشنّج» به همان نحو که عمل نوشتن را منعکس می‌کند، به همان اندازه نیز نمایانگر آمریکا و عصری است که این کشور در آن به سر می‌برد. اگر چندپارچگی در فضای آمریکا فطری است، به این دلیل است که آمریکا خود از ایالات ائتلافی و جمعیت‌های مهاجر گوناگون (اقلیت‌ها) تشکیل شده است؛ همه جا مجموعه‌ای از این چندپارچگی به چشم می‌خورد که در معرض خطر تجزیه یا همان جنگ قرار دارد. تجربه نویسنده آمریکایی از تجربه آمریکایی جدایی‌ناپذیر است؛ حتی اگر نویسنده درباره آمریکا ننویسد.

همین نکته است که به یک اثر چندپارچه ارزشی بلاواسطه برای بیان جمعی می‌بخشد. کافکا می‌گفت در ادبیاتِ جریان فرعی به معنای ادبیات اقلیت، هیچ تاریخ شخصی وجود ندارد که فوراً عمومی، سیاسی، و مردمی نشود: تمام ادبیات به «مسئله مردم» تبدیل می‌شود و نه افرادی استثنایی و خاص. مگر نه آنکه ادبیات آمریکا تا آنجا که این کشور مدعی همجواری اقلیت‌هاست، بهترین نمونه ادبیات فرعی و اقلیت به شمار می‌آید؛ ملتی که از اجتماع ملت‌های مختلف می‌جوشد؟ آمریکا عصاره‌ها را به هم می‌آمیزد، نمونه‌های مختلفی از تمام گروه‌های سنّی، سرزمین‌های گوناگون و تمام ملت‌ها را باز می‌نماید. ساده‌ترین داستان عاشقانه، ایالات، مردمان و اقوام مختلف را وارد صحنه می‌کند؛ شخصی‌ترین خودزندگی‌نامه لزوماً جمعی است و هنوز هم می‌توان آن را در نوشته‌های وولف و میلر مشاهده کرد. این نوع ادبیات، ادبیاتی است مردمی، که مردم آن را خلق کرده‌اند، یعنی «اکثریت فله‌ای جامعه»، و نه «چهره‌ها»؛ و این موضوع دقیقاً مثل پیدایش خود کشور آمریکاست. از این منظر، «خودِ» آنگلوساکسون همواره تکه‌تکه، چندپارچه و نِسبی است، و در برابر «من» فطری، کلی و خودمدار اروپایی قرار می‌گیرد.

چنین جهانی به مثابه مجموعه‌ای از اجزای ناهمگون است: چهل‌تکه‌ای است نامحدود یا دیواری است ساخته شده از بی‌نهایت سنگ خشک (برخلاف دیوار سیمانی، یا قطعات یک پازل که با به هم پیوستن، یک کلیت را بازسازی می‌کنند). این جهان، جهانی به مثابه نمونه‌برداری یا «نمونه» است: نمونه‌هایی (نمایندگانی) تکینه، جالب توجه و تمامیت‌ناپذیر که پاره‌هایی هستند برگرفته از مجموعه‌ای از اجزای معمولی، که به گفته ویتمن زمانه نمونه‌وار، روزهای نمونه خوانده می‌شوند؛ نمونه صحنه‌ها یا نمونه مناظر (صحنه‌ها، نمایش‌ها و جلوه‌ها). گاهی اوقات این نمونه‌ها مواردی هستند که در آنها اجزای همجوار با فاصله‌های مکانی از هم جدا شده‌اند (مثلاً مجروحان و زخمی‌های بستری در بیمارستان‌ها)؛ گاهی اوقات نمونه‌هایی از مناظر گوناگون هستند که در آن، مراحل متوالی یک حرکت با فاصله‌های زمانی مشخص از هم جدا می‌شوند (لحظات یک نبرد نامعلوم). در هر دو نمونه ذکر شده، قانون چندپارچگی مشاهده می‌شود. اجزا و پاره‌ها همان دانه‌ها هستند (عمل دان‌ دانه کردن). انتخاب موارد منحصر به فرد و صحنه‌های کوچک، مهمتر از هر نوع ملاحظه‌ای درباره کل است. در دل چندپارچگی است که زمینه پنهان ظاهر می‌شود؛ خواه این زمینه الهی باشد یا شیطانی. این تکه‌ها «بازتابی دورادور» از واقعیتی موحش یا صلح‌آمیز هستند. اما این چندپارچگی –اجزا، موارد و مناظر جالب توجه– هنوز هم باید از طریق عملی خاص استخراج شوند؛ عملی که به دقت در جریان نوشتن اتفاق می‌افتد. به زعم ویتمن، چنین بیانی را کلام قصار یا تفکیک، مشخص نمی‌کند، بلکه بواسطه نوع خاصی از جمله است که فاصله تنظیم می‌شود؛ آن قواعد نحوی زبان که جمله را می‌سازند، و کلیتی را ایجاد می‌کنند که قادر است به خود ارجاع دهد، گویی قرار است به واسطه آزاد ساختن جمله‌ای نامحدود و فاقد قواعد نحوی از میان برداشته شود؛ و بدین ترتیب خود را مطول ساخته یا فواصلی را به وجود آورد که از طریق آنها فواصل مکانی-زمانی به وجود آیند. گاهی اوقات این موضوع به صورت جمله‌ای فهرست‌وار و بسته به موقعیت ظاهر می‌شود؛ مثلاً (زخمی‌ها و مجروحانی که در بیمارستان بستری هستند؛ درختانی که در منطقه‌ای مشخص واقعند)؛ بعضی اوقات جمله، جمله‌ای است که موضوعش را دسته‌وار یا رژه‌وار بیان و بازنمایی می‌کند و شامل دسته‌ای از عوامل مختلف مثل مقدمات مراحل و لحظات مختلف است (مثلاً نبرد، قافله حیوانات یا گروه زنبورهای عسل که به دنبال هم حرکت می‌کنند). چنین جمله‌ای تقریباً آشفته است و جهت و مسیر، شاخه‌های مختلف آن، قطع و انفصال آن، پرش‌ها، تطویل، بسط و گسترش آنی آنها و جملات داخل پرانتز تغییر می‌کنند. هرمان ملویل خاطر نشان می‌کند که «نویسنده آمریکایی نباید مثل نویسنده انگلیسی بنویسد». نویسنده آمریکایی مجبور است زبان انگلیسی را اوراق کند و آن را به خطوط گریز بسپارد تا به موجب آن زبانی متشنّج ارائه دهد.

قانون چندپارچگی به همان اندازه که برای تاریخ معتبر است، درباره طبیعت نیز صدق می‌کند و به همین صورت برای زمین و جنگ و نیز خیر و شر کاربردپذیری دارد. در حقیقت برای جنگ و طبیعت علتی مشترک وجود دارد: طبیعت با برش‌ها و تکه‌های مختلف خود، درست مثل دسته‌های نظامی رو به جلو پیشروی می‌کند. حرکت دسته‌جمعی کلاغ‌ها یا زنبورهای عسل نیز به همین صورت است. اما اگر درست باشد که چندپارچگی در همه جا امری است مسلم، در خودانگیخته‌ترین حالت، مشاهده می‌کنیم که باید بر کل یا چیزی شبیه آن غالب شده و یا حتی دست به جعل و ابداع آن بزنیم. با این وجود، گاهی اوقات ویتمن ایده «کل» را پیشاپیش مطرح می‌کند و به عالَم تمسک می‌جوید که اشاره به نوعی ترکیب و ادغام داشته باشد. ویتمن در قالب تامل بر این تنش و تکان‌دهندگی به طور خاص، خود را «پیرو هگل» می‌خواند. ویتمن اذعان دارد که تنها آمریکا هگل را «فهمیده است» و حقوق اولیه را برای یک تمامیت اندام‌وار قائل شده است. پس ویتمن خود را همچون یک اروپایی بیان می‌کند که در همه‌خدایی علتی یافته است تا نفس شخصی خود را برجسته سازد. اما وقتی ویتمن از روی سبک و سیاق خود سخن می‌گوید، نتیجه حاصله این است که نوعی از تمامیت یا کلیت را باید بنا نهاد؛ کلیتی که آن قدر متناقض است که تنها در تأخر نسبت به پاره‌ها حاصل می‌شود و آنها را تحریف نمی‌کند و سعی ندارد تا آنها را به صورت یک تمامیت یکپارچه در آورد.

این ایده پیچیده به اصلی وابسته است که نزد فلسفه انگلیسی محبوب است و آمریکایی‌ها به آن معنایی جدید می‌بخشند و آن را به شیوه‌ای نو بسط می‌دهند: مناسبات خارج از حیطه شرایط هستند. در نتیجه مناسبات یا روابط به شکل پدیده‌ای شکل می‌گیرند که می‌توان و باید آن را ابداع کرد. اجزا، تکه هایی هستند که نمی‌توان به آنها حالت کلی بخشید؛ اما حداقل می‌توان روابط و مناسباتی که از پیش موجود نیستند میان آنها برقرار کرد که بر پیشرفتی تاریخی و به همان میزان تکامل طبیعی صحه بگذارد. شعر ویتمن بنا به مناسبات و روابط گوناگون با پدیده‌هایی که آنها را خطاب قرار می‌دهد، معانی بسیاری را پیش روی قرار می‌دهد. ویتمن با توده مردم، خوانندگان، ایالات مختلف، اقیانوس و… هم‌سخن می‌شود.

موضوع ادبیات آمریکا ایجاد رابطه با متنوع‌ترین مناظر جغرافیای این کشور است – می‌سی‌سی‌پی، کوه‌های راکی، مرغزارها– و نیز تاریخ این کشور، مبارزات، عشق‌ها و سیر تکامل آن. روابط و مناسبات از نظر تعداد همواره رو به افزایش داشته و ظرافت کیفی آنها نیز رو به رشد است: چنانکه گویی نیروی محرکه‌ای است که هم طبیعت را به پیش می‌راند و هم تاریخ را. جنگ درست در نقطه مقابل قرار می‌گیرد: عملیات تخریبی جنگ بر هر رابطه‌ای تاثیر منفی می‌گذارد و به بیمارستان می‌انجامد؛ بیمارستان‌های عمومی که در آنها برادران با هم غریبه‌اند و اعضای رو به موت و انسان‌های ناقص‌العضو کاملاً تک‌افتاده و فاقد هر نوع ارتباطی هستند.

رنگ‌ها با هم کنتراست دارند و یکدیگر را کامل می‌کنند؛ هیچگاه تعریف شده و معین نیستند، بلکه همواره نو هستند و ویتمن بدون شک یکی از عالی‌ترین نمونه‌های ادبیات رنگ‌گرا را خلق کرده است که می‌توانسته وجود داشته باشد. روابط میان صداها و یا نغمه پرندگان که ویتمن به شیوه‌هایی شگفت‌انگیز توصیف کرده دارای کنترپوان (تقابل آواها) و جواب‌هاست که مدام در حال نو شدن هستند. طبیعت فرم نیست؛ بلکه فرآیند ایجاد ارتباط و مناسبات جدید است و پُلی‌فونی (چندصدایی) ایجاد می‌کند: طبیعت یک تمامیت نیست، بلکه اِجماع است؛ یک انجمن سرّی یا نشستی است با حضور تمام اعضای آن. طبیعت از همجواری و آمیزش، جداناشدنی است و اینها امور مسلم و مقدم بر وجود نیستند، اما میان موجودات زنده ناهمگون، با ظرافت و پیچیدگی برقرارند؛ به گونه‌ای که بافتی از تغییرات مکانی را به وجود می‌آورند. در چنین بافتی ملودی یک قسمت به عنوان موتیف یا مایه اصلی به میان ملودی دیگر می‌آید (مثل زنبور و گل). روابط یا همان مناسبات، فطری و درونیِ کل نیستند؛ بلکه کل از روابط بیرونی در یک لحظه خاص ناشی می‌شود و با آنها تغییر می‌کند. روابط تقابلی (کنترپوان) باید در هر جایی ایجاد شود و شرط حیاتی تکامل هستند.

همین رابطه میان انسان و طبیعت نیز برقرار است. ویتمن به رابطه‌ای ژیمناستیک با درختان بلوط جوان ورود می‌کند که نوعی مبارزه تن به تن است. او نه خود را به آنها وامی‌نهد و نه با آنها می‌آمیزد؛ بلکه گذاری بین بدن انسان و درخت را فراهم می‌آورد که در هر دو جهت جریان دارد: جسم «مقداری از بافت کشسان و عصاره ناب درخت» را دریافت می‌کند، اما درخت به زعم خود «اندکی آگاهی» کسب می‌کند (شاید نوعی تبادل). دست آخر همین رابطه میان انسان و انسان نیز حاکم است. در اینجا نیز انسان باید رابطه خود با دیگری را ابداع کند. «همدلی» واژه‌ای است باشکوه که ویتمن برای نامیدن عالی‌ترین رابطه انسانی به کار می‌برد و این کار را نه بواسطه تمامیت یک موقعیت، بلکه به عنوان کارکرد ویژگی‌هایی خاص، شرایط عاطفی و «درونی بودن» اجزا و پاره‌های مرتبط (به عنوان مثال در بیمارستان، رابطه همدلی باید با هر یک از بیماران در حال احتضار که تنها و تک افتاده‌اند، برقرار شود). طی این مسیر، رشته‌ای از روابط متغیر بافته می‌شود که در قالب یک «کل» ممزوج نمی‌شوند؛ بلکه تنها کلیتی را پدید می‌آورند که انسان قادر است در موقعیتی خاص بر آن چیره شود. «همدلی» تغییرپذیر است و متضمن رویارویی با امر بُرونی است: رژه روح‌های انسانی در فضای باز بر «جاده‌ای بی‌انتها». در سرزمین آمریکاست که به نظر می‌رسد رابطه همدلی به بیشترین میزان و تراکم خود می‌رسد و به عشق‌هایی پرتوان و مردمی منجر می‌شود و در همین اثنا هویت ملّی و سیاسی شکل می‌گیرد –نه یک حکومت مقتدر مرکزی یا استبدادی؛ بلکه همان طور که ویتمن بر می‌شمارد نوعی «اتحادگرایی» حاصل می‌شود. دموکراسی و هنر، خود، تنها در ارتباط با طبیعت است که یک کلیت یا تمامیت را به وجود می‌آورند (هوای آزاد، نور، رنگ‌ها، صداها، شب، …)؛ بدون اینها هنر به فساد و دموکراسی به فریب تنزل می‌یابند.

جامعه «همدلان» رؤیای انقلابی آمریکایی است؛ رؤیایی که شخص ویتمن سهم بزرگی در آن داشت و بسیار پیش از رؤیای جامعه اتحاد جماهیر شوروی ناکام ماند و به آن خیانت شد. با این حال، این رؤیا در سایه این دو جنبه واقعیت ادبیات آمریکا قرار دارد: «خودانگیختگی یا احساس فطری و غریزی برای چندپارچگی» و «تامل بر روابط زنده و پویا که دائماً باید اکتساب و خلق شوند». چندپارچگی خودانگیخته، عنصری را تشکیل می‌دهد که بواسطه آن و یا در فواصل موجود در آن، به مناظر و صداهای طبیعت و تاریخ تواماً دست می‌یابیم: مناظر و صداهایی باشکوه و به دقت ملاحظه شده.

*والت ویتمن (۱۸۹۲–۱۸۱۹)، شاعر و روزنامه‌نگار آمریکایی بود و او را پدیدآورنده شعر آزاد آمریکا می‌دانند. ویتمن در سال ۱۸۵۵ نخستین دفتر شعر خود را با نام «برگهای علف» منتشر کرد.


برچسب ها : , , ,
دسته بندی : پرونده , شماره ۲۷ , ویژه
ارسال دیدگاه